First published in Russian in 1974, Live and Remember was immediately hailed by Soviet critics as a superb if atypical example of war literature and a moving depiction of the degradation and ultimate damnation of a frontline deserter. The novel tells the story of a Siberian peasant who makes a tragic miscalculation by deserting in the last year of the war, and of the loyal wife who embraces his fate as her own.
See also: Валентин Распутин Valentin Grigoriyevich Rasputin (Russian: Валентин Григорьевич Распутин; born March 15, 1937 in village of Ust-Uda in Irkutsk Oblast, Russian Federation) was a Russian writer. He was born and lived much of his life in the Irkutsk Oblast in Eastern Siberia. Rasputin's works depict rootless urban characters and the fight for survival of centuries-old traditional rural ways of life. Rasputin covers complex questions of ethics and spiritual revival.
روستاییان به هیچ وجه کینه های میهن پرستانه ندارند و این کینه خاص طبقات بالا است. طبقات زیردست که بیش از همه خراج می پردازند چون از همه فقیرترند و هر مالیات جدیدی به گردهی ایشان بار می شود و ایشان را از پا می اندازد، ایشان دسته دسته کشته می شوند و گوشت دم توپ به معنای واقعی کلمه هستند، چون عدهشان زیاد است «قسمتی از داستان "ننه وحشی" اثر گی دو موپاسان»
داستانی در مورد جنگ و زندگی و حسرتها جنگ میان پروس و شوروی زندگی را سختتر از پیش می کند جنگی که باید مردمان بدبخت روستایی بیشتر از دیگر قشرهای جامعه جور آن را بکشند به نام میهن پرستی باید جان را فدا کنند و زنان و کودکان یتیم و بی سرپرست شوند به افتخار بزرگ میهن پرستی!؟ زن جوانی که سه بچه دارد و شوهرش مرده است و در حسرت شبهای هم آغوشی بارها آن را به شوخی و گاهی جدی بر زبان می آورد !!!وه چه افتخار بزرگی است میهن پرستی این مردان نه به میل خودشان که بزور به جنگ برده شده اند و بدنبال فرصتی اند که شاید زخمی شوند و از جنگ خلاصی یابند ...اما بیشترشان کشته می شوند
قهرمانان این کتاب زن و مردی هستند که جز پایانی تلخ، چیز دیگری در انتظارشان نیست. میل و احساسی قوی شوهر را از جنگ فراری می دهد تا به همسرش بپیوندد؛ او که زخمی شده بود و فکر می کرد به خانه برخواهد گذشت دوباره به جبهه فراخوانده می شود. اما او بر این باور است که اگر از بیمارستان به جبهه بازگردد دیگر هرگز همسرش را نخواهد دید ...و راه خانه را در پیش می گیرد
بنظرم کتاب می توانست بیشتر از اینها تاثیر گذار باشد و اگر نویسنده از توضیحات اضافی خودداری می کرد، به احتمال زیاد یکی از بهترین کتابهای ادبیات ضد جنگ لقب بگیرد. از نوشته های زیر «درباره زندگی» که در کتاب آمده :قدرت قلم نویسنده معلوم است
به پیش، به پیش به دوردستها و به آزادی، به آن کران که در آن هراس و پنهان گشتن راهی ندارد، به آنجا که همه چیز همان هست که هست و فریبی در کار نیست
زندگی موهبتی یک باره است؛ لباس نیست که بتوان آن را ده بار به تن کرد. زندگی هرچه هست از آن توست و شایسته نیست از زیر بار آن شانه خالی کنی، حتا بدترین بخش آن... اگر او زندگی دوباره یا سهباره ای می داشت حتما کاستی های زندگی اش را جبران می کرد: اما، چنین امکانی وجود ندارد. هر آنچه از آن توست همین حالا برای خود بردار، پس انداز به کاری نخواهد آمد
طبق یک مثل قدیمی: حالا که به هم رسیده ایم باید باهم زندگی کنیم
زن روس عادت دارد که یک بار دربارهی زندگی خود تصمیم بگیرد و بعد همه چیز را تاب آورد
ناستیونا معلوم نیست از چه رو برای نخستین بار در زندگی دلش برای این پرنده زیانکار سوخت: او هم نان را به راحتی به چنگ نمی آورد. ناستیونا به تازگی به این نتیجه رسیده بود که حق محکوم کردن هیچ کس را ندارد: نه انسان، نه حیوان درنده، نه پرنده، زیرا هریک از آنها محکوم به زندگی ای است که عنان آن از اختیارشان خارج است و نیروی تغییر دادن آنرا ندارند
خدایا، چقدر احساسات آدمی ناپایدار و آشفته و تا چه اندازه بلندپرواز و تغییرپذیرند... قلبش از شدت اندوه و درد درهم فشرده شد: انسان هیچ چیزی دربارهی خود نمی داند، به خود بی اعتماد است و از خویشتن هراس دارد
همهی زندگی را به بعد موکول کردم، سالیان سال همهی هم و غمم این بود که خوشبخت زندگی کنم، اما نشد که نشد. الان هم خاطراتم در جنگ خلاصه شده است، این خاطرات را به هیچ صورت نمی توانم از خودم دور کنم، بقیهی چیزها از صفحهی ذهنم محو و نابود شده است. هرچه بود گذشت و نابود شد
:و در آخر سخنان مترجم کتاب
زویا جابری: باید بر پیشانی برپا دارندگان کوره های جنگ، داغ ننگ و نفرت زد و قربانیان را از هر سو در پناه گرفت. بایسته است که آدمی با مغز و استخوان دریابد که جنگ پدیده ای است بد و غیرانسانی و نشان و بازمانده ایست از ددخویی و حیوان منشی. تاریخ پرشکوه انسانیت آن روز آغاز می شود که جنگ و آزادی کُشی به عنوان «ابزار» و «راه کار» حل مسائل برای همیشه کنار گذاشته شود و بر بستر شکوفای صلح و دوستی، حقوق و منافع موجودات بشری رعایت گردد. جامعه ای انسانیست که به انسان ها به چشم «ابزارهای سخنگو» نگاه نکند و با توجه به خود ویژگی ها و توانایی های آنها از یک سو و ناتوانی ها و کاستی های فردی از سوی دیگر، راه را برای اجرای آن اصل درخشان و انسانی در جامعه هموار کند که از هرکس به اندازهی توانش کار بستاند و به هرکس به اندازهی نیازش روزی برساند. با توجه به گوناگونی سرشت و شخصیت و توانایی انسانها، از همه توقع قهرمانی داشتن نه تنها درست و واقع بینانه نیست، بلکه چشم داشتیست بی پایه و سخت بی رحمانه
"ما أهون الحياة في زمن السعادة وما أمرها وألعنها في زمن التعاسة! لماذا يعجز الانسان عن ادخار بعض من احداهما ليخفف به فيما بعد من عبء الأخرى ؟ لماذا تقف هوة سحيقة دوما بين هذه وتلك ؟ أين كنت يا انسان ، وبأية دمية كنت تلعب عندما تقرر مصيرك ؟ لماذا وافقت عليه ؟ لماذا سمحت دون تفكير بأن يقطعوا جناحيك في اللحظة التي أنت أحوج ما تكون اليهما فيها ، حيث يتطلب الفرار من المصيبة طيرانا سريعا وليس زحفا بطيئا ؟"
تروي الرواية لنا قصة أندريه غوسكوف الذي ذهب ليشارك في الحرب ضد النازية وأثناء الحرب يُصاب ويذهب للمستشفي ويخبر زوجته أن لا تأتي لزيارته لأنه كان يتوقع أنه سيحصل على أجازة عشرة أيام في أقل تقدير قبل العودة للحرب لكنه يتفاجأ انه مطلوب للعودة للجبهة فوراً فيصاب بالصدمة وخاصة انه يظن انه قريب من قريته ومن بيته فكيف لا يعود ؟ كيف لا يراهم ؟ فيهرب من المستشفي لكن بعد هروبه يبدأ في إستيعاب مافعله وانه الآن هارب من الجيش وانهم سيقومون بإعدامه بالرصاص في حال القبض عليه فماذا يفعل ؟!
" أندري غوسكوف يدرك أن المصير قاده إلى طريق مسدود .لايزال أمامه درب قصير جدا، على ما يبدو،وبعده سيرتطم بالجدار، وليس بالإمكان العودة... فلا أمل في ذلك مطلقاً. كان انعدام طريق العودة بالنسبة لاندري قد خلصه من التأملات والتفكير العقيم. فهو مضطر إلى العيش بشعار : فليكن ما يكون"
يعود أندريه متخفياً إلى قريته لكن بسبب بعض الأشياء التي سرقها تشك زوجته ناستيونا ثم تكتشف بالفعل اختباءه فيطلب منها أن لا تخبر أحد بعودته ويختبئ في مكان قريب من قريته ولا يعلم بوجوده سوى زوجته التي تلتقيه من وقت لآخر فنحيا معهم اللقاء بينهم وإستعادتهم لبعض الذكريات ومشاعرهم لكن الأهم أننا نحيا معهم مشاعرهم وقلقهم وخوفهم من انكشاف أمر أندريه ومكان تواجده وما سيحدث له بعد ذلك ، فنري تأثير الضغوط النفسية والقلق الذي يتعرضون له على كل منهما . فماذا سيحدث مع ناستيونا وأندريه وكيف سيتعاملان مع هذا القلق وكيف سيؤثر عليهم وهل سيكتشف أحد أمرهم ؟
" انقلبت الأمور لديهما رأساً على عقب . لا يجد الإنسان صعوبة في العودة حسب آثاره ، فالصعوبة في السير الى الامام . اما هما فبالعكس .هل يتمكن أندري من العودة إلى حيث أتلف حياته ؟ وهل تتمكن هي ناستيونا ، ان تعود إلى ما كانت عليه قبل ستة شهور ؟ "
تعرض الرواية ايضا تأثير الحرب ليس فقط على من يحارب وقد يعود سالماً أو مصاباً او قد لا يعود ، بل تعرض ايضا تأثير الحرب على من يظلون في القرى وعلى نساء واطفال وأباء وأمهات من يذهبون للحرب .
" الخوف يشتد عندما لا ترى العين شيئا في الظلام ، ويخيل للمرء ان حادثا ما سيقع في اية لحظة."
رواية متميزة في عرض هذه التأثيرات ومشاعر الشخصيات وتحليل نفسياتهم وتطور تأثير ما يحدث معهم . اول لقاء وتعارف مع الكاتب الروسي فالنتين راسبوتين الذي لم أكن اعرف عنه من قبل لكني تفاجأت ببراعته وبنجاحه في جذبي وأسري مع مشاعر شخصياته وغوصه في نفسية شخصياته ووصفه لتأثير الاحداث وتطوراتها كان رائع .
فالنتين راسبوتين - دون أي مبالغة - واحد من أهم الكتاب الروس على الإطلاق. لم أقرأ له عملا إلا وذهلت من خصوصيته وحساسيته وإنسانيته وعمقه. رواياته تفيض بتبصرات نفسية عميقة - على طراز دوستويفسكي - ولديه قدرة على تحليل نماذج مختلفة من الشخصيات البسيطة - على طراز تشيخوف - كما لديه رؤية وتصور واضحين للعالم وصراع الخير والشر في النفس الإنسانية - على طراز تولستوي -. إنه كاتب فريد بحق. عنوان الرواية الأصلي: عش وتذكر، وهي تنطق من حادث واحد بسيط يتعلق بهروب أحد الجنود الروس من الجيش قبل انتهاء الحرب العالمية الثانية بقليل، وهو من مواطني إحدى قرى سيبيريا النائية. تقدم لنا الرواية مستويات نفسية هائلة العمق على مستويات عديدة: علاقة الزوج بزوجته، علاقة الزوجة بمجتمع القرية، علاقة كل شخصية بنفسها، والبنية الاجتماعية والاقتصادية والسياسية للقرية. يختار راسبوتين دائمًا موضوعات في غاية البساطة، مع قدر قليل من الأحداث الخارجية، ويبقى ثقل الرواية كلها مركزًا صوب الإنسان وأعماقه الروحية السحيقة. راسبوتين أحد رواد الأدب الوسي العظيم دون مبالغة. أوصي بقراءة كل أعماله.
"ما أهون الحياة في زمن السعادة وما أمرها وألعنها في زمن التعاسة! لماذا يعجز الإنسان عن ادخار بعض من إحداهما ليخفف به فيما بعد من عبء الأخرى؟ لماذا تقف هوة سحيقة دومًا بين هذه وتلك؟ أين كنت يا إنسان، وبأية دمى كنت تلعب عندما تقرر مصيرك؟ لماذا وافقت عليه؟ لماذا سمحت، من دون تفكير، بأن يقطعوا جناحيك في اللحظة التي أنت أحوج ما تكون إليهما فيها، حيث يتطلب الفرار من المصيبة طيرانًا سريعًا وليس زحفًا بطيئًا؟"
الهارب: عن مأساة النفس الإنسانية والضعف البشري أمام أعباء الحرب ومخاطرها؛ عن جندي خارت قواه النفسية تحت قصف المدافع وصوت القنابل بعد أربعة سنوات من الحرب, اضطرابت فيها مشاعره وخالجته الهموم وتسربت إليه التساؤلات: لماذا يحارب، لماذا يجب أن يموت أو يَقتل، لماذا يدافع عن وطن لم يهنئ فيه، وأذاقه المُر ولم يهتم بأمره في الماضي ولن يبالي به في المستقبل، لماذا لا يكون بجانب زوجته ووالداه، وهل سيقدر له رؤيتهم، والنوم في فراشه مرة أخرى قبل أن يمون؟؛ ومع تزايد تساؤلاته واضطراب مشاعره، يهرب من المستشفى قبل أن تضع الحرب أوزارها، ويتوجه نحو قريته ويختبئ في منطقة مهجورة ليست ببعيدة عن مسقط رأسه، ولا يعلم بسره أحد غير "ناستيونا" زوجته التي تزوره بين حين وآخر في مخبأه لتساعده في تذليل آلام الجوع ورعب الوحدة وتأنيب الضمير.
"ناستيونا" المرأة التي ذهب زوجها للحرب منذ أكثر من أربع أعوام دون رؤيته، وها هو يرجع هاربًا قبل نهاية الحرب! فهي لا تعرف هل تصبح سعيدة برجوع زوجها، أم تحزن للمصيبة التي أصابته بعد هربه؟ فهو لن يحتمل هذا الذنب، ولن يتجاوزه مهما طالت الأيام، فالذنب أقوى منه. فهل يجوز الآن تركه وحيدًا في مواجهة المصيبة؟ لربما كانت هي أيضًا مذنبة في وجوده هنا. وتساءلت: أليست هي، قبل غيرها، السبب في مجيئه؟ أليست هي التي كان يخشى الموت دون أن يراها ويقول لها كلمته الأخيرة؟ لم يكشف سره لأبيه وأمه، بل كشفه لها. وربما أبعد أجل الموت قليلًا من أجل أن يكون معها ليس إلا. فكيف لها أن تتخلى عنه الآن؟ إلا أن ذلك السر المرعب سيضعها في عذابات لا نهاية لها! فهي تعرف بأن أنانية زوجها في تمسكه بالهرب وعدم العودة، قد حكم على نفسه إما بالموت أو النفي، وما هي إلا مسألة وقت حتى يُكتشف أمره، ولا مهرب من العار الذي سيصيب الجميع، حتى ذلك الطفل الذي لم يأتي بعد!
رواية متميزة، تصور وقع الشعور القاسي للحرب وتأثيرها على الإنسان وأعماقه الروحية، كما تصور تأثيرها على البنية الاجتماعية والاقتصادية والسياسية للقرية، ومدى تأثيرها على الأهالي من خلال النساء اللواتي بقين دون أزواج، والأطفال الذين بقوا من دون آباء. فالنتين راسبوتين روائي مدهش، قدم عملًا فنيا عظيمًا، مشبعًا بالروح الإنسانية. وترجمة الأستاذ: خيري الضامن -الذي فارقنا هذا العام- في غاية الجمال.#تمت😍
Russian authors always surprise with the depth with which they are capable of writing. This novel is not really much of a story. It can be summarized in 2-3 lines. What fills the almost 300 pages are the thoughts of the characters, their concerns, excitement, hopes, desperation. I was many times amazed at how well Rasputin seems to understand the human mind. It was a delight to read.
Dopadljiv stil. Sadržina primamljiva. U ovom času nemam inspiraciju da napišem išta više. Tri zvezdice su prva impresija. Možda zaslužuje i više, ali trenutno raspoloženje čitateljke dalo je ovom romanu tricu. 😊 A trojka ne znači da je roman loš, naprotiv!
Háborús regény, amiben puska se dördül*, romantikus regény, amiben férj és feleség szeret egymásba – de csak akkor, amikor már egymást szeretniük lehetetlen. Guszkovot nem eresztik szabadságra a háborúból sebesülése után, ezért inkább hazaszökik asszonyához – csak ide a sarokra, Szibéria legeldugottabb szegletébe. Hősünk tudja, mit vállalt, hogy a Vörös Hadsereg kivégzőosztagai nem bocsátanak meg neki – elfogadja, hogy döntése őt még élő, de végső soron már halott emberré teszi, olyan Robinsonná, akinek nem egy lakatlan szigeten, hanem emberek között, de előlük örökké elrejtőzve kell ezentúl tengetnie napjait. Segítségére siet azonban felesége, akivel egymásra utaltságukban végre-valahára megtalálják azt, amit az elején valahogy elszalasztottak: az egymás iránt érzett szerelmet. Kiváló alapötlet, húsbavágó morális problémák egy fantasztikus háttér – a szibériai táj – előtt, az pedig külön öröm, hogy Raszputyin hanyagolja az ítélkezést: megengedi az olvasónak, hogy ő mentse fel vagy bírálja meg a szökevényt. (Mondjuk hozzáteszem, kőszívűnek kell lennie annak, aki elítéli Guszkovot – a háborút, azt igen, azt érheti vád.)
Csak. Sokat gondolkodtam azon, hogy a könyv hosszas párbeszédei férj és feleség között vajon azért idegesítettek-e, mert hosszasak, vagy azért, mert tegnap kora (túl kora!) reggel oviba menet egy egész komoly vitánk volt Emma lányommal egy elázott, de számára még így is érzelmileg központi helyet betöltő szoknyaruha körül, meg amúgy is: az a hülye eső**, és még a bakancsom is átázott, és így bumlizni fel-alá az 56-oson… No mindegy – összességében ezek voltak azok a körülmények, amik a könyv zömének olvasása során hatottak rám. Kérdés tehát, hogy bennem volt-e a hiba, vagy a könyvben. Arra jutottam, hogy is-is. A négy csillag azért jár (járna négy és fél is, ha lenne) – már csak a páratlan Szibéria-ábrázolás miatt is.
* Jó, dördül. Lelőnek benne egy vadkecskét, sőt egy fenyőrigót is. De így jobban néz ki a mondat. ** És hülye apa, aki nem jött rá időben, hogy a hosszú szoknyaruha, az eső, és a biciklizés egymást kizáró tényezők.
Det är någonting speciellt med ryska författare. Jag läser dem sällan, men när jag väl gör det, blir jag oftast väldigt imponerad. Denna gång med. Valentin Rasputin är en bra författare som skriver om Sibirien och dess människor. Jag kan inte minnas att jag läst så vackra och intensiva naturbeskrivningar. Berättelsen är rörande och tragisk coh jag verkligen känner med Nastiona och Andrei. Hoppas att flera upptäcker den här boken.
Шикарная повесть! Я даже всплакнула немного. Терпеть не могу Андрея и как он поступил с Настеной. Он - настоящая сволочь, что ещё сказать. Ну а Настёна… Очень жалко! Любила своего только так, как это может настоящая жена. Прикрывала его, несмотря на оскорбления и насмешки со стороны знакомых. 💔💔
What better way to spend a rainy Sunday afternoon than to read a depressing Russian novel?! And this novel is truly depressing. A Siberian deserter returns to his village, and only his wife is aware that he is back. He chooses to hide in some cabins around the village, and she provides him with tools and food. I was really annoyed by how self-centered he is, and how he always seems to think about himself. . She on the other hand is a very good, and perhaps too obedient wife. Overall, a very gloomy and dark novel.
finally finished this one! was denser than i expected but the end was what i thought it would be, and i did enjoy it. i didn’t think it was too rushed or anything, i think the ending was hinted at and taunted the reader from the moment nastyona got pregnant.
This entire review has been hidden because of spoilers.
O poveste tragică în care am mai descoperit o valență a ochilor... "Există ceva în destinul omului, ceva ce stăruie doar în privirea ochilor; ochii care observă și rețin în memorie plecările - dacă au la cine să se întoarcă sau nu."
ليس فينا من لم تقع عينه على نبأ في التلفزيون أو الجرائد أو مواقع التواصل الاجتماعي لمُخلّفات حرب أو احتلال بلد لبلد آخر و المتمثل في عدد الضحايا و القتلى من عشراتٍ أو مئات أو آلاف .
و من يقرأ في كتب التاريخ أو التراجم أو التراجم أو السّيَر عن الأعمال الوحشية التي شهدها التاريخ و عدد الضحايا التي تكون غالباً بالآلاف و أحياناً بالملايين ، فقد يمرُّ عليها القارئ مرور الكرام أو ببعض التأثر و الإندهاش فقط .
لكن للأدب كلام آخر في هذا المجال ، فلك أن تقرأ على سبيل المثال لا الحصر الحرب و السلم لتولستوي أو الإخوة الأعداء لكازانتزاكيس أو وداعاً للسلاح لهمنغواي لتدرك مدى بشاعة الحروب ليس على المشاركين فيها فقط بل على غيرهم من أهليهم و أقربائهم و تدرك أيضاً بأن وراء كل عدد من القتلى عدد يضارعه أو يتجاوزه من ضحايا هؤلاء القتلى ، و هنا بالضبط يكون دور الأدب و ليصل إلى مناطق لا يصل إليها مجال آخر ، و تزداد شدة التأثير .
لذلك كانت و لاتزال الأعمال التي تتناول موضوع الحرب من الأ��مال القريبة إلى قلبي ، و رواية الهارب لفالونتين راسبوتين بعد قراءتها ستتبوّأُ مكانة في قلبي هي الأخرى .
أندريه غوسكوف مواطن روسي في الثلاثين من عمره ، قوي البنية ، قصير القامة ، مفتول العضلات ، لديه أبٌ و أمٌ و زوجةٌ ينتظرانه بعد الحرب التي شارك فيها ضد جنود النازية بقيادة هتلر ، إلا أنه أثناء الحرب و بعد إصابته في صدره لم يُسمح له بالرجوع إلى بيته ، فتنهار أعصابه و تضعُف نفسه و يتراجع أمام الموت ، فيهرب من المستشفى ليجد نفسه أمام موقفين أحلاهما مُر ؛ إما أن يهرب إلى قريته و بهروبه سيُحكم عليه بالإعدام رمياً بالرصاص إن وجدوه ، أو أن يواصل الحرب التي أدرك بأنه ميّت لا محالة ، فيختار الأولى ليجد نفسه مقيماً في قرية مهجورة قريب قريته و خارجاً عن القانون و قد ورّط زوجته معه ، فاشتدّت عليهما الأيام ما استطاعت أن تشتد ، و ليتقاسما الخوف و الأمل و القلق النفسي و الضغوطات معاً ، فيغوص القارئ مع أحداث و أيام ناستيونا الشديدة القلقة مع عائلة أندريه و أهل القرية من جهة و كيف تحاول أن تمنح زوجها العطف و اللطف و السند من جهة أخرى ، و لكن المصائب كانت أكبر من ناستيونا و طاقتها .
رواية الهارب لا تقتصر على حادثة أندريه و زوجته ناستيونا فقط بل تتناول أيضاً الحرب السوفياتية ضد النازية و مدى تأثيرها على أهالي القرى و ماذا تعني الحرب لهم من خلال النساء اللواتي بقين بدون أزواج و أطفال من دون آباء و الجنود المشوهين القليلين الذين ظلو على قيد الحياة و نبأ انتهاء الحرب و الفرح الذي هزّ القرية .
رواية الهارب رواية مأساوية و عميقة المغزى الفلسفي للقضايا التي تمس الإنسان.
Boken handlar om Andrej och Nastiona i en liten by, Atmanovka, ute på ryska landsbygden. Fyra år innan andra världskriget gifter de sig och lever barnlöst tills kriget bryter ut och Andrej mobiliseras. Nastiona blir kvar, tar hand om hemmet, Andrejs gamla föräldrar samt medverkar i de hjälpaktioner som civilbefolkningen gör för att hjälpa till i kriget. Inne på det fjärde året av kriget avviker Andrej från fronten och driven av stark hemlängtan beger sig hemåt. För att undvika bli straffad som desertör med arkebusering håller han sig gömd i skogen en bit ifrån hans egna gård. Andrej ger sig till känna endast för Nastiona som gläds åt hans återkomst men i den här situationen sätts saken på sin spets när det gäller deras liv och framtid.
Med enkla ord och beskrivningar ger författaren ett brokigt liv åt berättelsen. “Inför anblicken av människornas stojande sprang byns hundar omkring och skällde, tuppar gol och slog med vingarna, hönor skrockade, smågrisar skrek, det slog i dörrar och gnisslade i grindar, barnen trampade omkring i skockar.” Lika så lotsas läsaren även genom de förändringar som sker i naturen i det hårda och kalla Sibiriska klimatet, “Han vaknade mitt i natten av ett ojämnt mullrande ljud från Angara: det var floden som höll på att gå upp.” “Nedanför branten låg is fortfarande kvar - raspig, hålig och smutsig; små rännilar rann iväg från snön och hade gjort smala fåror i stranden.”
Större delen av berättelsen ägnas åt de känslomässiga stämningar, människans inre kamp för rätt och fel, sedlighet och omoral, rättighet och skyldighet. Det fysiska utförandet i boken är inte så omfattande som det emotionella. Ett starkt känsloladdat spel som trollbinder läsaren och som ökar intresset hela tiden ända in till slutorden i boken. Miljön, klimatet, seder och bruk samt ett hårt kontrollerande politiskt system flätas samman till en fängslande vulkan av mänskliga känslor som fångar läsaren och inte minst efter bokens sista sida lämnar en i ett tillstånd av funderingar och ett “tänk om….”. Jag tycker att det här är en fantastisk bok av en författare som vet hur man omsätter känslor i ord på ett fascinerande sätt. En väl värd bok att läsa för alla.
رواية جميلة وممتعة، من أدب الريف الروسي ومعاناة الحرب العالمية ومأساة المجاعة في الاتحاد السوفيتي. تنقل واقع الشعور القاسي للحرب وتأثيرها على المجتمع، ويبرع راسبوتين في وصف الطبيعة الشتوية لتشعر وكأنك في الشتاء فعلا 😅 كما برع في تشخيص نفسيات شخوص الرواية وانفعالاتها، بين الواجب والمشاعر الشخصية.
Quick and so precise snapshot of one small (but in some other sense - so incredibly huge) life tragedy. I felt deeply moved. However it is not 5 start book for me - even though it is great in its own niche of the Russian war literature.
إن قراءة أعمال فالنتين راسبوتين تشبه إلى حدٍ ما المغامرة بلعبة الروليت الروسية، إذ لايمكن لأحدٍ التكهّن بما سيؤول إليه الحال في الخطوة التالية/الصفحة التالية.. استطاع الكاتب راسبوتين إثارة أفكارٍ فلسفيّةٍ ومصيريةٍ عدّة من قصةٍ بسيطةٍ تخلو من التعقيدات والتحشية الدرامية غير الفاعلة. ففي الرواية يهرب المجنّد أندري غوسكوف من فرقته العسكرية جُبناً بمواصلة القتال وشوقاً لأسرته وزوجته التي لم يُنجب منها بعد زواجٍ دام أربع سنوات. لم يكن لهروبه خطّةً مدروسة، بل جاء اعتباطاً وليد اللحظة عندما وجد الفرصة سانحة للهروب من المستشفى الذي أُسعِف إليه بعد إصابةٍ تستوجب العلاج. عند وصوله تخوم القرية تريّث دخولها وأجفل ممّا قد يوصمه به أهل القرية من الجُبن والضعف وخيانة الوطن، فبات ليالٍ في كوخٍ متهالكٍ كانت تتردّد زوجته إليه عند ذهابها لصيد سمكٍ أو قطاف ثمر، فالتقيا فيه وحكى كلٌّ لصاحبه ما مرّ به في الأيام التي ولّت واطمئن أندري لصحة والديه وأنهما حيّان يُرزقان. وصار يلتقي اندري بزوجته ناستيونا في هذه الكابينة المتداعية مرّةً أو مرتين كل أسبوع وكانت تجلب له ما يقيم أوده ويدفئه في صقيع الريف السيبيري الضاري. حتى هذا الموقف لانجد في الرواية تشويقاً مُجدّاً، لكنّ حمل ناستيونا وتكوّر بطنها وخشيتها من اتّهام الناس لها بخيانة زوجها حمل الرواية إلى منحىً أشدّ تشويقاً وبدأ يطرح على الزوجين (والقرّاء) أسئلةً صعبة: - هل يُجهضا الجنين صوناً لسمعة زوجته الطيبة من ألسنة الناس السليطة؟ وهما اللذان تشوّقا إلى الضنى بصبرٍ كتيمٍ أربع سنوات!! - هل تحتفظ بحملها وتترك الناس تلوك سمعتها وربما طردها حموها من البيت بعدما أساءت لسمعة الدار التي تأكل من خبزه؟ - هل يخرج أندري إلى الأهالي ويُفهمهم بأنّ الجنين ابنه، ويقرّ بهروبه وماسيترتب جرّاء ذلك من السجن والعقوبة والتصاق الصيت الزنخ به وبأولاده من بعده؟ - والسؤال الأهم: لِمَ ترك فرقته العسكرية إذا لم يثمر هروبه عن مجالسة أمّه وأبيه والتمتّع بحريّته؟! كل هذه الأسئلة المصيرية بحث الزوجان عن إجابةٍ لها، وخلال ذلك انتهت الحرب وأُعلن النصر، لكنّ الفرج الذي ظّنه الزوجان أنه جاء لهما هديةً من الرب، كان له وقعٌ كارثيٌّ على حياتهما، يزيد على ذلك أن يحصل ما لم يتوقعه القارئ ولن أكشفه هنا بل أترك اكتشاف كنهه لكم، والاستمتاع به، والتفكّر بالموقف المُستحدث وكيف سيجد راسبوتين حلاً له مع قفلة العمل. ولد الكاتب السوفييتي فالنتين راسبوتين (2015- 1937) في أقصى الشمال الروسي، في قريةٍ مستلقية على نهر أنكارا النابع من بحيرة بايكال (ابحثوا عن صور النهر والبحيرة لتعرفوا الطبيعة المدهشة التي عاش فيها هذا الرجل)، وبقي الكاتب وفيّاً لمسقط رأسه فجاءت مجريات كل أعماله الأدبية في الريف السيبيري القارس، وعليه فقد عدّه النقاد سيّد النثر الريفي الروسي في العصر الحديث. للعلم -أخيراً- فإنّ اسم رواية الهارب بالروسية هو (تذكّر ما دمت حيّاً)، وهذا من عجائب الترجمات؛ إذ كيف يسمح المترجم لنفسه تعديل العنوان أو تغييره كليّاً، وهل كان ذلك برضى المؤلف أو ورثته، ثم كيف سيثق القارئ بترجمة الرواية طالما بدأ المترجم بالتعديل المزاجي غير المقنع انطلاقاً من العنوان!! صدرت الترجمة عن دار رادوغا العريقة عام 1982، وتقع في 253 صفحة من القطع المتوسط، وبترجمة موفقة من خيري الضامن، وأعني بموفّقة أي من حيث سبك الجمل وتخيّر الألفاظ والاعتناء بسهولة وصول الفكرة إلى المتلقّي، لكن دون أن أحدد مدى وفاء المترجم للنسخة الأصل فهذا يخرج عن نطاق مقدرتي.
"هل تنتشل آلة الدمار الحدائق الخلفية في أرواحنا من براثن الاحتضار؟!"
(1945 - 1941). سيبيريا. أرواح هشة لا تملك من أمرها شيئا. معارك نفسية طاحنة ضحاياها بين مدني وعسكري. في خرق للقانون يوجب عقوبة الإعدام، يقصد جندي مسقط رأسه عوض الجبهة، يستدرج زوجته كاشفا لها وحدها عن عودته، فتوشك على السقوط في هوة سحيقة. هل تتحقق نجاتها دون التخلي عن كتمانها السر؟
مراجعة:-
عنوان ذو دلالة مباشرة وأخرى ضمنية تتمحور حول دوافع ومظاهر وعواقب هرب المرء من نفسه، ماضيه، ذكرياته، هواجسه، حماقاته، ومن يحيطون به. معالجة عميقة للصراعات الداخلية والخارجية عبر صياغة تحاكي نتاج قلم دوستويفسكي إلى حد ما. قالب الجو العام للنص، شبيه بالمسلسل السوري "أخوة التراب"، (ملامح الريف، النسيج الاجتماعي، التجنيد الإجباري...)، إضافة لخيوط من الحبكة (جانب من قصة فضة وإسماعيل)، موضوع العقد الرئيسية. النبذة في الغلاف الخلفي تكشف على نحو شديد الوضوح ، الحدثين الأبرز، أحدهما يتعلق بالنهاية، إلا أن تكييفه للواقعة ذات الصلة تعوزه الدقة وفق منظوري. ندرة المنعطفات. انحسار منسوب التشويق. مشاهد خادشة للحياء العام.
اقتباسات:-
"الناس لا يجيدون تذكر بعضهم بعض، التيار يحملهم بسرعة كبيرة، والأرض التي عاشوا فيها هي التي يجب أن تتذكرهم". (198) "إن أملاً ضئيلاً صامتاً كان يعيش في دخيلته بخفاء تام، حتى أنه لم يتمكن دوماً أن يتحسسه، ولكنه أمل يعيش ويتنفس، وكان هو في أحيان نادرة يسمع ارتعاشاته الحذرة المرتابة". (200) "يجب أن تنصتي لنفسك وليس لأقوال الناس. فأنت تعرفين الحقيقة وتعرفين أنك لست مذنبة بحق أحد". (149)
----
عن دار سؤال، بترجمة "خيري الضامن"، صدرت الطبعة الأولى سنة 2022. يقع الكتاب في 336 صفحة؛ يندرج ضمن فئة (إنساني؛ مستوحى من واقع).
IARNA LEATULUI 44–45, DIN ULTIMUL AN de război, se arătase în ţinuturile acestea destul de blândă, deşi gerurile Bobotezei, precum e data, se înverşunară, totuşi, să-şi înteţească năpada săltând gradele până peste patruzeci. Plesnind şi scorojindu-se într-o săptămână, poleiul scânteietor se desprinse de pe scoarţa copacilor şi pădurea amorţi cu desăvârşire; zăpada scârţâia sub paşi fărâmiţându-se. Dimineaţa aerul tare şi rece tăia răsuflarea. Apoi gerul se mai potoli, slăbind strânsoarea, se muie o dată şi încă o dată, încât, pe locurile deschise, zăpada se umezi curând, se îngreună şi se aşeză în strat învârtoşat. În răstimpul cât ţinură aceste geruri, din baia de aburi a gospodarului Guskov, zidită în fundul grădinii de jos, lângă mal, aproape de apa Angarei, dispăru o secure. Bătrânul Miheici ţinea mult la această unealtă pentru că era de fabricaţie veche şi lesnicioasă la mânuit. De obicei, când trebuia ferit un lucru de ochi străini, îl doseau într-o tainiţă din spatele cuptorului, săpată sub scândura podelei. Chiar în ajun bătrânul tocase cu acea secure nişte tulpini de tutun şi ţinea minte foarte bine că o vârâse în ascunzătoare. A doua zi însă n-a mai găsit-o acolo.
Live and Remember by Valentin Rasputin is the story of a deserter from the Soviet Army in the waning days of World War Two, and his surreptitious return to his village. The author does a really nice job of describing the villagers, the soldier's life before the war, and how his life (and that of his wife) changes during the period in which he hides in the vicinity of the village. The end came as a shock (no spoiler here...), but made complete sense. Mr. Rasputin did a wonderful job writing this book!
Best ever language of the russian countryside... Definitely to read in a native version. Beautiful image of burst of reflexsions in simple couple during WWII falling into dramatic situation which would never happen in normal peaceful life.
Hiếm có quyển tiểu thuyết dài/vừa nào của Nga khiến mình ấn tượng. Và đây là cuốn thứ 2 làm được điều đó, sau Người Mẹ của Maxim Gorki (mình định tính cả Aimatov nhưng có lẽ sẽ gây tranh cãi - Vả lại, tiểu thuyết của ông chưa bao giờ gây hứng thú cho mình)