در این رمان، "محمود شریفی"، نویسنده و استاد ترک، برای افشای زندانهای سیاسی، اسناد و مدارکی گرد میآورد و آن را به خارج از کشور ارسال میکند .همین امر سبب میشود او دستگیر و در زندان شکنجه شود .فصل اول رمان با عنوان "قهرمان زشت"، حدیث نفس "محمود "است .او که تازه از زندان آزاد شده، به کسانی که نسبت به آزادی او مشکوکاند پاسخ میدهد .او در برابر مفتریان میکوشد خود را از هیات یک قهرمان زشت در آورد . ماجراهای بخش دوم رمان (حدیث پری دران) در دانشگاه میگذرد ;با این وصف که "دکتر عرب"، فراماسونر است" .دکتر قاصد " رئیس دانشگاه دوست وزیر خارجه امریکاست .بقیه دست اندرکاران نیز متملق، ساواکی و عامل حکومتاند :کهنه پرستانی که "در دانشکده و در فرهنگ مملکت که با هر چیزی که تازه باشد، خلاق باشد، مخالفت میکنند ."دانشجویان نیز فقط با انگیزه جنسی به دانشگاه کشیده شدهاند .گویی در دانشگاه تنها دو آدم سالم وجود دارد :محمود شریفی و دکتر خرسندی .اولی روانه زندان میشود، و دومی خسته از خلا وحشتناک، مهاجرت میکند .رمان با شرح زندگی خانوادگی محمود و نقش همسرش "سهیلا "در مبارزات او پیش میرود . در بخش سوم، با عنوان "حدیث آینه چشمان "محمود به هنگام اسارت خاطراتی را به یاد میآورد که همگی با مضمون "اسارت "در ارتباط هستند...۰
رضا براهنی در ۲۱ آذر ۱۳۱۴ خورشیدی در تبریز به دنیا آمد. خانوادهاش زندگی فقیرانهای داشتند و وی در ضمن آموزشهای دبستانی و دبیرستانی به ناگزیر کار میکرد. در ۲۲ سالگی ازدانشگاه تبریز لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی گرفت، سپس به ترکیه رفت و پس از دریافت درجه دکتری در رشته خود به ایران بازگشت و در دانشگاه به تدریس مشغول شد
اشعار
آهوان باغ (۱۳۴۱)، جنگل و شهر (۱۳۴۳)، شبی از نیمروز(۱۳۴۴)، مصیبتی زیر آفتاب(۱۳۴۹)، گل بر گسترده ماه(۱۳۴۹)، ظل الله(۱۳۵۸)، نقابها و بندها (انگلیسی)(۱۳۵۶)، غمهای بزرگ(۱۳۶۳)، بیا کنار پنجره(۱۳۶۷)، خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟، اسماعیل(۱۳۶۶)
رمان
آواز کشتگان، رازهای سرزمین من، آزاده خانم و نویسندهاش، ناشر: انتشارات کاروان، الیاس در نیویورک، روزگار دوزخی آقای ایاز، چاه به چاه، بعد از عروسی چه گذشت
نقد ادبی
طلا در مس، قصهنویسی، کیمیا و خاک، تاریخ مذکر، در انقلاب ایران، خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟، گزارش به نسل بی سن فردا (سخنرانیهاومصاحبهها)
جوایز برنده جایزه ادبی یلدا (۱۳۸۴)، برای یک عمر فعالیت فرهنگی در زمینه نقد ادبی
من روح و قلبم رو تو این کتاب جا گذاشتم، کنار محمود شریفی، راهروهای دانشکدهی ادبیات، سالن فردوسی، مخزن کتابخونه، سلولها و حیاط کمیته.. لابهلای ۳۰ تیر، ۲۸ مرداد، ۱۵ خرداد و تمام روزهایی که بوی خون و عشق میدادن. و این تاریخ که همچنان تکرار و تکرار میشه، تمام این مسیر، مبارزهها، خفقان، شکنجهها و جوونهایی که از دست میرند.. وقتی صبحها از همون خیابونها و از کنار میلههای دانشگاه عبور میکردم و شب با محمود شریفی تو همون خیابونها قدم میزدم، قصه برام با همهی قصهها فرق داشت؛ چقدر دوستش داشتم و چقدر پر از درد و رنج و رهایی بود..
آواز کشتگان کتابی ایست از رضا براهنی ، نویسنده ، منتقد و شاعر برجسته ایرانی . کتاب او که به دلیل پرداختن به مسائل سیاسی و اجتماعی دوران پیش از انقلاب ۱۳۵۷ و همچنین به خاطر نثر قوی و زبان شاعرانه خود، همواره مورد توجه بوده را معمولا یکی از آثار برجسته و مهم ادبیات معاصر ایران می دانند . داستان در فضای ملتهب و پر از خفقان سیاسی و اجتماعی ایران در سالهای قبل از انقلاب رخ میدهد. اما نویسنده از بهانه های مختلف استفاده کرده و سری هم به سالهای 32 و 42 زده . شخصیت اصلی داستان، محمود شریفی، استاد دانشگاهی است که به دلیل فعالیتهای سیاسی و نوشتههای انتقادیاش، مورد تعقیب و آزار نیروهای امنیتی و ساواک قرار گرفته و با مشکلات و موانع بسیاری روبرو می شود . زندان در داستان براهنی نقش کلیدی دارد ، در حقیقت زندان داستان او را به دو قسمت قبل و پس از آن تقسیم کرده . همچنین آواز کشتگان گرچه در زمان حال می گذرد اما محمود شریفی هر از گاهی هم گذشته و خانواده خود را به خاطر آورده و یا دنبال شباهت هایی میان آنان و افراد حاضر می گردد . براهنی در کل کوشیده فضای سیاسی دانشگاه و تلاش یک فرد کاملا سیاسی و مخالف، برای این که خود را دست کم بی طرف نشان دهد را شرح دهد . طرف دیگر داستان او ، ساواک است که در اوج قدرت قرار دارد و ابزاری بسیار مهم در دستان دیکتاتور برای گسترش اختناق و سرکوب هر گونه مخالفت است . ساواک در این کتاب ، قرار نیست که فرد یا نکته ای را فراموش کند ، یا به سادگی قانع شود . ساواک هیولایی ایست که لحظه ای از تعقیب هدف دست بر نمی دارد . براهنی توزیع قدرت در جامعه دیکتاتور زده ایران را با استادی نشان داده ، از نگاه او هر کسی که در قدرت است مانند رییس دانشگاه یا معاون او ، یا دیگر اساتید پست و مقام خود را به وابسته بودن به سیستم به دست آورده اند و شایسته بودن نقشی در انتخاب آنها نداشته . هم چنین آنها به علت جزیی از سیستم بودن ، توانایی انجام هر فسادی را دارند . تجاوز به زنان در دانشگاه ، یک نمونه بارز آن است . بخش دیگر کتاب که در زندان می گذرد ، براهنی به شرح ساواک ، رفتار آن با زندانی و شکنجه ها پرداخته ، تلاش ساواک برای خُرد کردن زندانی ، زندان های مخوف ، تکنیک های اعتراف گیری و کشف حقیقت و البته تلاش زندانیان برای مقاومت ، انواع و اقسام شکنجه ها مانند شلاق یا کابل زدن و یا ناخن کشیدن ، تهدید تجاوز به فرد و یا خانواده او، تلاش می کند تصویری زنده از از دوران خفقان و سرکوب در ایران را نشان دهد . داستان براهنی به سبک معمول و قابل انتظار ادبیات مقاومت به پایان می رسد ، براهنی مخاطب را به آینده ای وعده می دهد که در آن مبارزان پیروز هستند ، آینده ای که از نگاه نویسنده ، احتمالا در آن نشانه ای از شکنجه و بازجویی نخواهد بود . آواز کشتگان آمیزهای از احساسات گوناگون در در مخاطب ایجاد می کند . احساس غالب گرچه خشمی عمیق و جانکاه نسبت به ظلم و ستم حاکم بر جامعه به همراه تصویرسازیهای دقیق و بیپرده از خشونت ساواک، شکنجههای وحشیانه و سرکوب آزادیهای فردی و اجتماعی ایست اما در در کنار این خشم، حس همدردی و با شخصیتهای داستان، بهویژه محمود شریفی، قهرمان رمان، در خواننده هم شکل میگیرد . آواز کشتگان تنها روایتی از یاس و ناامیدی نیست. در لابلای سیاهیها، بارقههای امید و مقاومت نیز می توان دید. ایمان شخصیتها به آینده، تلاششان برای حفظ انسانیت خود در شرایط سخت، و مقاومتشان در برابر ظلم، به خواننده نیز انرژی و امید میبخشد. اما از سوی دیگر ، آواز کشتگان گرچه نثری شاعرانه و نسبتا غنی دارد اما دیالوگ های نسبتا کلیشه ای ، به همراه شخصیت سازی ضعیف افرادی مانند دکتر معلم ، یا مهمانان کنگره به داستان آن ضربه زده . ادبیات مقاومت یا ادبیات زندان کتاب هم در مقایسه با همسایه ها ، ناقص و کمی شعاری به نظر می رسد . در پایان ، با وجود آن که دکتر شریف ، فردی بسیار شریف و شایسته به نظر می رسد ، بین او و خالد ، من خالد را انتخاب می کنم .
فلسفه انتخاب نام کتاب، که از این بیت شعر الهام گرفته شده است، برایم جالب بود. اینجا منظور رضا براهنی از معشوق، آرزوی پروازِ رهایی و آزادی است. آواز کشتگان داستانی است که حوادث سالهای ۴۰-۵۳ را روایت میکند. داستان زندگی شهروندان و مردم معمولی که با تلاطم رویدادهای سیاسی گره خورده میخورد. . ابتدا تجربه شخصی خودم از این کتاب را مینویسم. شخصا حس بسیار متناقضی نسبت به این داستان دارم.
موضوع کتاب برایم بسیار جالب بود و درگیریهای ذهنی نویسنده در یک جامعه استبداد زده و مبتلا به خفقان، حس همزادپنداری شدیدی در من ایجاد میکرد. از طرفی توصیفهای براهنی همیشه برایم جالب بوده و هست، این کتاب پر از توصیفهای محشر و بعضاً خوفناک است. توصیف صحنه مرگ "صداقت" به نظرم نقطه اوج ماجرا بود. اما از طرف دیگر، دیالوگهای مصنوعی در جریان داستان برایم بسیار ملالآور بود. ضعف داستان پردازی و نداشتن وقفههای کوتاه بین حوادث متعددی در داستان، برایم جالب نبود.
رمانی که هم کشش ادبی خواندن داره و هم گزارش دقیقی است از وقایع دانشگاه تهران دردهه 50و جریانات دانشجویی وچریکی که بنابه شهادت دانشجویان آن سالها مستنداست. واقعی ترین داستان براهنی .
شورش بلبلان، سحر باشد خفته از صبح بیخبر باشد تیربارانِ عشقِ خوبان را دل شوریدگان سپر باشد عاشقان، کشتگان معشوقند هر که زندهست در خطر باشد عاقلان از بلا بپرهیزند مذهب عاشقان دگر باشد پای رفتن نماند سعدی را مرغ عاشق بریده پر باشد
پنج شش صفحه آخرش چقدر قشنگ بود . داستان مبارزه یک مرد است که اتفاقا خیلی هم معمولیست با تمام ترس ها و دغدغه های یک آدم معمولی. بخش هایی از داستان که در دانشکده ادبیات میگذره به آدم حال عجیب خوبی میده :)
طول مدتی که میخوندمش خوابش رو میدیدم. خواب دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، خواب کمیته و شکنجه ها، خواب جوان مصلوب روی میله های دانشگاه، خواب ایشیق، خواب سی تیر، خواب ۲۸ مرداد، خواب ۱۵ خرداد، خواب سلیمان و ماهنی، خواب محمود شریفی.
چقدر بغض دارم الان. تازه کتاب رو بستم. چقدر همه چیز این کتاب درد داشت. چقدر زجر داره حس اینکه بدونی سرنوشت اون همه مبارزه شده دقیقا اون چیزی که براش مبارزه کردن.
چرا تاریخ رو تکرار میکنیم؟ چرا؟
داستان استاد دانشگاه تهران دهه ۵۰ شمسی، کسی که هدفش از مبارزه، گزارش خفقان حاکم بر ایران بود. توصیفات نویسنده از کمیته و شکنجه ها به قدری دقیق بود که موقع خوندنش میلرزیدم. زمانی که دانشجو بودم برای گرفتن نمره کامل در درس انقلاب اسلامی به اجبار از موزه عبرت دیدن کردم. بعد از بازدید فقط حس انزجار داشتم از همه مبارزها که فقط طعم مذهبی داده بودن به مبارزاتشون. برام باورپذیر نبود. حس کردم دروغه. با خوندن این کتاب حسم عوض شد. حس درد دارم. برای همه کسایی که اونجا از بین رفتن چه جسمی چه روحی غمگینم.
این کتاب باعث شد درکم نسبت به دوره تاریخی که توی کتابهای تاریخ و اجتماعی درسی ازش خونده بودم و بیزار شده بودم ازش کاملا عوض بشه. من به احترام همه اونهایی که اینجور از جون و دل برای آرمانشون (نه آرمانی که توی کتابهای درسی به خوردمون دادن) مبارزه کردن تمام قد می ایستم. دارم با چشمای پر از اشک مینویسم. ای کاش نسل های بعدی ما هم اونجور پر شور و با انگیزه باشن. نه مثل نسل من تنها و نا امید.
در ذهن من دوتا لیست داستان فارسی وجود داره، یکی خفنترینها، و یکی عزیزترینهای شخصی، یعنی اونهایی که میدونی قلهی ادبیات نیستن اما ته ته قلبتن. توی لیست دوم رتبهی یک ۶-۷ ساله که مال محمود شریفیه و آواز کشتگان. رتبهی دو هم احتمالا داستان یک شهر. و این نه فقط بخاطر رمان دانشگاهی بودنشه، که دلیل کافیایه برای اینکه یک داستان بشه داستان محبوبم، و نه بخاطر دانشکده ادبیاتشه و فضاهای بینهایت آشنا و آدمهای آشنا و غرهای آشنا و مشکلات آشنایی که دهههاست با ماست و اون بمب دکتر خرسندی، که حقا هنوز هم تنها چیزیه که اون دانشکده لازم داره. بیشتر از اینها ولی بخاطر شیوهی مبارزهی سیاسیشه. براهنی اون روز داره شخصیت خیلی بزرگی خلق میکنه در نظر من، داره مسیر خیلی خیلی ارزشمندی رو باز میکنه. و این کار رو وسط چپهای تیر اواسط دهه پنجاه کردن کار راحتی نبوده یقینا. اینکه سفت وایستی سر اینکه قهرمان سیاسی انقلابی من توی خیابون نمیره، اسلحه حمل نمیکنه، دنبال نبرد مسلحانه نیست، لیدر نیست، از فردای انقلاب هم هیچ چیزی نمیخواد جز برگشتن سر کلاس تدریسش. قهرمان من یه استاددانشگاه بینهایت معمولیه، که یه روزی حس میکنه یه کاری ازش برمیاد که میتونه بکنه، دربارهی زندانیهای زندانهای ایران، که شاید، شاید کمکی بکنه به رهایی. و نه گروه و تشکیلات جمع میکنه نه مانیفست مینویسه نه هیچی هیچی هیچی. فقط همون رو پی میگیره و سعی میکنه درست و دقیق انجامش بده و بعد از اون هم هر وقت در مسیری قرار میگیره که میتونه دست به انتخاب مشابهی بزنه باز هم همینطور اقدام میکنه. و حداکثر کمکی که در این مسیر میخواد هم از همسرشه. که ضمنا سهیلای این داستان هم فکر کنم یکی از عزیزترین شخصیتهای زن داستانهاست برای من. محمود شریفی در ذهن من شخصیت خیلی بزرگیه و خیلی انقلابیتر از همهی شخصیتهای داستانی گندهگندهی این سالها. و خیلی رمانیتر از اونها، خیلی واقعیتر از همهشون. و بسیار بسیار عزیز.
+این اون رمانی بود که سرانجام کار رمانهای پایاننامه باهاش تموم شد، در شب یلدای ۱۴۰۴. چون برام عزیز بود خیلی خوشحال شدم که موند برای آخر، هرچند به لحاظ سال نگارش آخری نیست. و حالا از این به بعد این هم به عزیزیش برام اضافه میشه، و چقدر هم معنیدار که تهتهش اون پایاننامه با محمود شریفی و دانشکده ادبیات تموم شد، که انگار گریز و گزیری ازش نیست، علیرغم همه تلاشهای سالیان.
آواز کشته گان در فضای دانشگاه تهران و دقیقا دانشکده ی ادبیات اتفاق می افتد و همین برای من جذاب است و کتاب را خواندنی می کند. زمان کتاب سال های آشوب است در رژیم شاه و فرار کردن استادان و... داستانی موازی با داستان اصلی کتاب هم پیش می رود که به دوران کودکی استاد و ماجرای ماهنی و دیوانه شدنش برمی گردد که در زمان شکنجه ی ساواک همه را به یاد می آرود. " اشاره کرده بودند به انواع اتهاماتی که در آثارش بود. به یکی دو قصه و نمایش که چاپ کرده بود و مقاله ای که از نظر خودش بی ارزش بود ولی از نظر آن ها تهدیدی علیه امنیت ملی به حساب می آمد." . " ببین دکتر شریفی اگر بفهمیم در جایی از کتک و شکنجه و ناراحیت صحبت کرده ای دستور می دهم برت دارند بیاورندت همینجا و برایت یک پرونده ی رابطه با خارجی ها درست می کنم. می فهی یعنی چی؟ بعنی مرگ." . ماجراهای دانشگاه و اساتید و ماجرای مخزن کتابخانه ی مرکزی که یکی از اساتید در آنجا به دختری تجاوز کرده بود." . خیلی از اساتید را می توان در عالم واقع ان دوران پیدا کرد. مثلا دکتر عرب که همان دکتر صورتگر است با همسر خارجی اش که همه کاره ی گروه زبان و ادبیات انگلیسی ست. . اسم شخصیت اصلی این قصه محمود شریف است. روستازاده ای که استاد دانشگاه تهران شده است. " می دانید که مسئولیت های ایشان خیلی زیاد شده است. ایشان هم در بنیاد فلسفه و فرهنگ تشریف دارند و هم ریاست دانشگاه صنعت را به عهده دارند و رییس کنگره های فرهنگی ایران هم هستند و به کار دانشکده گاهی وقت نمی کنند برسند و در نتیجه کار من خیلی زیاد شده." . " مجمود یک کتاب چاپ کرده بود و پولش را خرج دندان های دخترش کرده بود." . " یک نویسنده برای هفتاد خانواده کافی ست. البته تهران در هر چهل پنجاه متر مربع سه چهار شاعر واقعا نابغه دارد که کسی هم برایشان تره خورد نمی کند." یکی تاز قسمت ها زمانیکه رشتی پور به داخل استخر می پرد و بعد ادای حیوانات را درمی آورد من را یاد یک تکه فیلم می اندازد. اسمش حیوان بود.- مطمن نیستم. فیلم سردی بود که کن برنده شده بود از فیلمساز سوئدی. مرد روی میز می پرد و ادای حیوانات وحشی را در می آورد. . " روح شمس تبریزی رفته توی دل من. دارند روی من کار می کنند. ان مرد خارجی دارد درباره ی من کتاب می نویسد." . قسمت جن گیر و جن دراوردن از تن ماهنی که عاشق سلیمان برادر استاد بود بسیار تکان دهنده و تند . فضای اغتشاش دانشگاه را در زمان شاه اگرچه تعریف می کند انگار که من زیسته باشمش در 88 خشت خشت میله های سبز دانشگاه را . یک صحنه ی خیره کننده شاشیدن رییس در دهان محمود- صحنه های تیز و تند روزگار دوزخی آقای ایاز- و صحنه ای که مشابه اش را در برج سکوت هم دیده بودم. یک جایی بلند می شود مرد معتاد سر سفره و می شاشد روی سفره. . صحنه ی شاشیدن با جزییات تلخ و دل به هم زننده ی خشونت توصیف شده است. هیچ کس به اندازه ی براهنی از این قلم های تند و تیز وحشی ندارد. . صحنه های شکنجه و بازپرسی و اینکه گاهی خودش باید به خانه ی بازپرس برود با مادر مریضش- این صحنه ی خانه ی بازپرس رفتن عالی ست و به ریشخند و سخره گرفتنش یگانه است. . اسماعلیی یک بار به شوخی به محمود گفت که تو را در زندان شوک برقی می دهند و مرا در بیمارستان. مال تو مفت تمام می شود البته. . من یک تریالکی هستم. حاض ردر روزنامه هم اعلام کنم. پول تقاعدم را می گیرم و در دنیا به گوشت و مربا و تریاک فقط علاقه دارم. سرما و گرمای طبیعت و تاریخ را احساس نمی کنم. بمب اتم هم رویم بیندازند همینم که هستم. حالا بیا این وافور را به عنوان حساب نسل من ببر بگذار توی موزه! بکن توی ماتحت تاریخ." . در نهایت همه چیز- همه ی کثافت کاری های دانشگاه و استادان- گردن دکتر شریفی می افتد که داشت به آرامی و بی سر و صدا نان و ماستش را می خورد. . " اینها را شکنجه کنی برایت مرزبان نامه هم می خوانند." . چشم های درشت و آبی پدر در روگار دوزخی آقای ایاز هم هست. دوران کودکی دکتر شریف را خیلی دوست دارم. رنج و سختی کشیده. . کفتربازی سلمیان که در جوانی می میرد. من کفتر پاییزم. می دانی یعنی چی؟ کفرت پاییزه تبریز در زمستان نمی تواند زندگی کند." این تیکه را در برج سکوت هم می بینم. پدری که در نهایت با نگاه به آسمان می میرد. و. " روز تشییع جنازه ی سلمیان پرده باز، همه ی پرنده بازها پرنده هایشان را ساعت ها روی شهر به پرواز دراوردند. . پدرش که وارد جریانات سیاسی می شود و دوباره جان می گیرد و همان کسی ست که مجسمه ی رضاشاه را از بالا به پایین می کشد. – یک صحنه ی تاریخی را جاودانه می کند در کتابش- . پدر که سرطان می گیرد و سوراخ می شود صورتش. دود سیگار از دهن و دماغش بیورن می زد و هم از سوراخی که اطراف گلو و لپش باز شده بود. – مثل آقاجان که گلویش را سوراخ کرده بودند. چیزهای مبهمی از بچگی یادم یماد.- . کمی فضاها در هم آشفته می شود اما هر کدام از فضاها در جای خود دقیق و تصویرهای ظریف دارد. تند و تیز است. . همه ی ماجرای کودکی و برادر و پدر را زیر شکنجه به یاد می آورد و بعد پرتش می کنند در سلول انفرادی. " چراغ ها را خاموش کردند. کلید را انداختو. دری را باز کرد. هیچ چیز وجود نداشت. هیچ چیز. سرش را گذاشت روی کف اتاق. گوشش را چسباند به زمین. گوش داد. زیرزمین. اول کوچکترین حرکتی نمی کرد. بعد صداهایی بلند شد و همه با هم در هم آمیختند. مثل این بود که پرنده های سلیمان همه با هم در یک آسمان زیرزمینی حرکت می کنند. پایان درخشان.
شبیه به بیشتر کارهای براهنی میشه حس کرد که نوسنده روایت کتاب رو اغاز میکنه اما از جایی ببعد این داستان هست که نویسنده رو روایت میکنه ..درواقع محمود شریفی روایتگر شخصیتی میشه به نام رضا براهنی .. یا به تعبیر بهتر ایده الی که براهنی از خودش داشته و هرگز بهش نرسیده .. از ویژگیهای نثر براهنی که توی این کتاب هم بوفور بچشم میاد پرداختن به قومیت گرایی افراطی هست که معمولا براهنی همیشه درگیرش بوده .. توصیف دکتر عرب و بازجوی فارس و قهرمان ترک شاید عامیانه تر از چیزی باشه که از یه نویسنده مثل براهنی انتظار داریم .. ازین ها که بگذریم داستان گیرایی و جذابیت خودش رو داره و این گیرایی بگمان من تا نقطه اوج داستان در انتهای روایت ادامه پیدا میکنه .. داستان به زمان ما بسیار نزدیک هست و هم حسی محسوسی بین روایت و مخاطب شکل میگیره .. در مجموع کتاب فوقالاده ای هست ...
رمان آواز کشتگان پیرامون مبارزههای سیاسی جامعه روشنفکری ایران در پیش از انقلاب با ساواک و پیامدهای فردی و اجتماعی آن برای مبارزان است. رمان فضایی بحرانی و در جدال دارد. بازگشت به گذشته بسیار به موقع و در جای خودش اتفاق می افتد. و البته نگاه و گذری است بر قسمتی از تاریخ سرزمین مان
عشق به آزادی قاتل جوانان کشور بود، عاشقان کشتگان معشوقند...
چرا این همه رنج، این همه شکنجه، این همه خون ریخته شده به نتیجه نرسید؟!
چرا هنوز میشه توصیفات این کتاب رو در مورد دیکتاتوری حکومت، فضای خفقان دانشگاه، استادان گزینشی، چاپلوسان با ارج و قرب حکومتی، وضعیت حقوق بشری و... با زمان حال هم تطبیق داد؟!
چرا اصلاحات، مبارزه با ترور، مبارزه بی ترور،چپ و لیبرال و اسلامی و رسوا کردن حاکمین، شعر گفتن و نوشتن نویسنده، زندانی شدن روشنفکر، کتک خوردن و کشته شدن کارگر و دانشجو و.. هیچ نتیجه ای نداشت تو این مملکت؟!
چرا 30 تیر، 28 مرداد، 15 خرداد، 18 تیر،سال 32،سال 45،سال 57،سال 78،سال 88،سال 98 و... این همه تاریخ و روز و ماه و سال و داغ و درد و حسرت به جایی نمیرسه؟!
این اولین رمانی بود که از رضا براهنی خوندم.به طور کلی شکل نوشتار رو دوس داشتم .یکم یه جاهایی زیاده گویی داشت.البته نمیشه گفت یه زیاده گویی بد.شبیه تمرین یک نویسنده ی خوب برای عادت نکردن به کوتاه و کم نوشتن!یه جاهایی هم میشه گفت که واقعا این کشدار بودن و عذاب آور بودن ماجرا رو با بیان تفصیلی بیشتر القا کرده بود و حتی نوع نوشته هم درگیری و خستگی و رخوت رو منتقل میکرد و در خودش داشت. به نظرم یکم روایت های موازی و تداخل های زمانی استادانه نبود.خیلی قابل پیشبینی بود و خیلی کوتاه دقیقا برای موضوع مورد بحث در همون صفحات.یه شکل مستقل از خودش نداشت .به جز جریان ماهنی و فلش بک آخری طولانی ب��دن کتاب (520 صفحه) از یه طرف یه جاهایی خسته کننده بود،ولی از یه طرف بیشتر حس زندگی کردن با کتاب رو میداد .تو این 8 روز هی سر میزدم ببینم ادامه ی داستان محمود شریفی چی میشه سی-چهل صفحه ی آخر هم انصافا خیلی خوب بود ___ به زودی قسمت های مورد علاقه اضافه خواهد شد!
در کجا، و در چه مرحله ای باید پایش را می گذاشت روی ترمز و یا دست کم نیش ترمزی می کرد تا از این سرازیری که در آن افتاده بود نجات پیدا کند، و یا دست کم از خطر، از سرعت حرکت این خطر، بکاهد؟ _____________________________________________________________ ولی وقتی از زندان بیرون میآید، اگر حتی فقط یک ماه هم در زندان مانده باشد، باز هم سال ها طول میکشد تا مثل آدم های بیرون بشود. محمود می دانست که زندانی سابقف هیچوقت سابق نیست، بلکه زندانی دائمی است، زندانی سابق وجود ندارد. _____________________________________________________________ سیستم خفقان را باید شناخت. این ها یک عده را کورکورانه می گیرند و می خواهند بفهمند کسی کاری از دستش ساخته هست یا خیر؟ _____________________________________________________________ درست از بیخ گوش کارگران کارخانه ها که صبح زود برای آنکه رمق کار کردن داشته باشند، دور یک دیگ حلیم صف می کشیدند و معصومانه عجله داشتند، ماهرانه و با ولع غذا را می خوردند و چای شیرین را به سرعت توی نعلبکی سرازیر می کردند و با سیبیل هایی که که توی نعلبکی ریخته بود چای کمرنگ سر می کشیدند و پول خردها را با سر و صدا روی میز مغازه دار می ریختند و بیرون می زدند، درحالی که بدون شک به تقدیر تحمیلی خود، در دل لعنت می فرستادند و تحت تاثیر یک غیظ درونی وارد کارخانه ها می شدند و آستین ها را بالا می زدند ____________________________________________________________ کسی که شب ها خیابان های تهران را سال ها گز نکرده باشد،، کسی که در سپیده دم، چشمان خواب آلود و از خواب سیرنشده ی کارگرها را ندیده باشد، کسی که در صف چاشت صبحگاهی آنها نایستاده باشد و نفس در نفس بیات و افسرده آنها نتنیده باشد، کسی که رد این حال دستکم با آنها خوش و بشی نکرده باشد، کسی که شعر کار، هیجان، دزدی، خیانت و فحشای شبانه و بیدارشدن ناگهانی تهران را تجربه نکرده باشد، نمی تواند چیزی بنویسد. شعر عظیم مردم شب، شبی که مردم را در اعماق خود فرو می برد و بعد، ، بح چهره ها را در صف های اتوبوس، و در کنار کوچه ها و خیابان های نیمه تاریک و در صندلی های اتوبوسها و ایستگاه های ناموزون و پر گرد و خاک مثل مادری هزار شکم، ، می زاید و به راهشان می اندازد تا شعر عظیم کار دوباره همه جا جریان پبدا کند ____________________________________________________________ اغلب ورت های خسته ، مایوس و بی نشاط داشتند. محمود این خستگی و بی نشاطی را بزرگترین مشخه تاریخ اجتماعی کشورش می دانست. مردم چقدر ناامید بودند، و پقدر به مرگ نزدیک بودند! و چقدر چهره های منتظر و محتضر به هیکل های نیمه خنده و لباس های چروکیده و چرکشان می آمد ____________________________________________________________ درون کرخت آنان دقیقا انعکاس بیرونی شان بود ____________________________________________________________ ترجیح می دادند که زن، به ورت زیباترین، عاقل ترین، باهوش ترین، عروسک عالم ظهور کند، عروسکی که واقعیت نداشت و به رغم واقعیت نداشتن با چشم های شیشه ای اعماق سایر عروسک ها را می دید و می خواند و بعد کوک میشد و به صورت قراردادی ،، حرفی را که باید می زد، بر زبان می آورد و هرگز در گفتار، نگاه، تفقد، عصبانیت، خوشحالی، ابراز عقیده، کوچکترین اشتباهی نمی کرد. کیف دستی اش،لاک ناخن های دست ها و پاهایش، آرایش مو، مژه ها و ابروهایش، رزلب هایش، انگشترهای دست، گوشواره ها و گردنبند نادر و بی همتایش، عروسک بزرگ و زیبا را، در تصنعی چندگانه غرق می کرد. انگار این زن هیچوقت از این لباس ها، رنگ ها و تزئینات برهنه نمی شد و واقعیت پیدا نمی کرد ___________________________________________________________ ما دوران تاریکی را می گذرانیم. دورانی که در آن قلم ها شکسته، نفس ها در سینه ها حبس شده و ابتذال، هم بر دانشگاه ها و هم بر مطبوعات حاکم است ___________________________________________________________ از آنجا که دانشگاه سنگر آزادی کشور است، ما می خواهیم درست از پشت این میکروفون به شما اعلام بکنیم که تنها از طریق پلیس، شکنجه، اعدام، توطئه و خیانت و پرونده سازی برای آزادی خواهان و نویسندگان کشور و با کشتن و اعدام و تبعید دانشجویان کشور این مملکت صاحب افسانه ی جزیره ی ثبات شده است ____________________________________________________________ به یاد یکی از حرف های شاه افتاد: کشور ما کشور دموکراسی است، منتها به سبک خودمان ____________________________________________________________ ویولون ها به انگیزه ای ناگهانی، از جای گمنامی سر در می آوردند و به ویولون های دیگر جواب می دادند و بعد انگار با هم متحد می شدند و سکوت را به زبان می انباشتند و عواطف سیم ها کش می آمد، برهنه میشد و در اعماق یک خلوص، یک حیرانی شکوفان، روان دردمند جهان را لمس می کرد ___________________________________________________________ عشق بازیشان با انواع تداعی ها شروع میشد، حرف می زدند، وارد یک جریان مبهم و مالیخولیایی و شیرین و تحریک آمیز می شدند، کلمات ترکی و فارسی را آهسته آهسته توی گوش یکدیگر زمزمه می کردند. هر دو بیشتر به وسیله ی کلمات تحریک می شدند تا نوازش ها و این کلمات بود که منتهی به نوازش ها میشد و بعد نوازش ها سر از هم آغوشی در می آورد ____________________________________________________________ در جنوب شهر هر اتاقی یک زندانی است، هر خانه ای یک بند دسته جمعی است ____________________________________________________________ انگار هر جنونی ، اگر در چارچوب قراین و شرای خاص خود قرار بگیرد، منطقی تر از هر منطقی جلوه می کند ____________________________________________________________ یک انسان، انسان های بی شمار است و لازم هم نبود که آن انسان ها هویت واقعی و عینی داشته باشند ____________________________________________________________ بیا دستت را بگذار روی سینه ی من، بیا دستت را بگذار همین جا! درد این جاست! تب این جاست! ماهنی هم این جاست! ماهنی که رفت، من هم رفتنی ام ____________________________________________________________ هزار بار سرفه کردم. من دق گرفتم، دارم دق می کنم
بیشتر شبیه گزارش مفصل و گاه کشداری است از فعالیت های سیاسی علیه شاه. گزارشی از زندان رفتن ها شکنجه شدن ها بازجویی ها و فعالیت های سیاسی مخفیانه که حول شخصیت اصلی داستان که یک استاد دانشگاه مخالف شاه است می گردد. گاهی جالب و تاثیر گذار است و گاهی هم چنان به درازگویی می افتد که حوصله آدم را سر می برد موفقیت اش، به تصویر درآوردن فضای ترس و استبداد حاکم بر دانشگاه است. براهنی در چند مورد هم این فضا را به خوبی تصویر می کند و هم به خوبی دست می اندازد، نمونه اش تشریح مراسم افتتاح کنگره فرهنگ و ادب توسط فرح پهلوی و اتفاقات قبل و بعدش است که به شکلی مضحکه آمیز نشان داده شده است. تصویری که از دانشگاه ساخته شده محیطی است مصنوعی پر از اساتید کم سواد و دست نشانده و وابسته، اساتیدی متملق و ریاکار که از خودشان استقلالی ندارند و برای جلب نظر بالادستی هایشان کار می کنند .
یک عده دستبوس و پا لیس و چاکر در دانشگاه هستند که باور'' کن هر حکومت و دولتی که سر کار بیاید خودشان را باهاشان تطبیق می دهند... پفیوزها فقط در یک شرایط نمی توانند زندگی کنند: شرایط آزاد و مساوی. بمحض اینکه احساس کنند که آزاد و مساوی هستند توطئه می چینند تا یک نفر یا یک سیستم برسد و آزادی و تساوی را از دستشان بگیرد
اما آواز کشتگان اثر کهنه ای است نه به خاطر موضوعش یا به این خاطر که از دوران و اتفاقاتی فراموش شده حرف می زند(که البته می توان بازتابی از وضعیت حال مان را نیز در آن دید) بلکه به خاطر نثر کسالت بار و انشاء گونه اش. زبان براهنی نسبت به داستان نويسان هم نسلش گلشیری گلستان دولت آبادی و یا حتی در قیاس با نثر ساده و روان سووشون هم حرفی برای گفتن ندارد
شخصيت پردازي براهني فوق العادس . محمود شريفي رو در اين رمان درك ميكنيد و باهاش همراه ميشيد محمودِ شريفيِ خاكستري! مثل همه ي ما! براهني اصلا قهرمان سازي نميكنه شخص اول رمان هاش هميشه پر از ضعف و ترس و ترديده، درست مثل آدم هاي روزگار.
"رازهای سرزمین من"، "آواز کشتگان" ، "آزاده خانم و نویسنده اش یا.."، "اسماعیل"، و ... قصه های براهنی؛ مجموعه ای "از خود نویسی"ست، حتی کتاب های نقدش؛ "قصه نویسی"، "طلا در مس" و ...بشدت خودستایانه اند. قهرمانان قصه ها همه جا نویسنده اند، در لباس قهرمان... دکتر محمود شریفی مثلن، شخصیتی که نویسنده آرزو می کرده باشد؛ من یک معلم، نویسنده یا یک شاعر ساده نیستم! حرف، همه جا، همین است! زندان رفتن من رکن اساسی انقلاب ایران بوده، همه ی انقلابیون از چپ و راست، از تفکرات و رفتار من ملهم بوده اند، تمامی دانشگاه و جریان روشنفکری با من مخالف بوده و من آذربایجانی زبان فارسی را برای انتقام، فرا گرفتم و به آن می نویسم تا به همه ی فارسی زبانان بگویم که از آنها یک سر و گردن بالاترم و... وصف در توصیف،گاه درازگویی، گاه توضیح ��اضحات برای تفهیم نه، تحمیل به خواننده.. با زبانی مغشوش و دبستانی، از دهان شخصیت هایی که گاه چنان یک بعدی اند که حوصله ات را سر می برند... همه چیز در خدمت این که گفته شود "من" هستم، بوده ام، یک سر و گردن از همه بالاتر، و برتر. سراسر یک رمان، قهرمان از سوی دانای کل (نویسنده) هدایت می شود، شخصیت زنی هم هست، سایه ی قهرمان. شخصیت های جنبی، بی حضور قهرمان هیچ اند، سیاهی لشگر اند و قهرمان، فتوکپی تصویری که نویسنده از خود می سازد؛ هوشمند، همه دان، همه فهم؛ "دانای کل"! با این همه سرهنگی که سرهنگ نیست، آمریکایی که آمریکایی نیست، و حتی ترکی که ترک نیست... یادداشت های بلند و دراز مترجم برای نویسنده، یادداشت های "بلتیمور" در مورد محاکمه و زن سرهنگ جزایری و کنار استخر و... حسین مترجم، حسین میرزا، قهرمان (نویسنده)، کسی که از اعماق همه ی بدبختی های موجود بشر، در ناممکنی در حد محال، غوطه می خورد و ازهیچ هیچ، خود را تا "همه چیز" بالا می کشد، می شود پیامبر، با ذکاوت و نبوغی چون دانشمندان، حتی صدای قرآن خواندنش شنونده را منقلب می کند. نظر کرده، با امام در راه مسجد کبود ملاقات می کند و... به خدا می رسد، و می شود رضا براهنی! قهرمانی ساخته ی توهم نویسنده از "من" خود. جایی در قصه، شخصیت ها در گفتگوی درونی غرق می شوند، فلسفه می بافند، و با فلسفه ی رضا براهنی خود را نقد می کنند، به خود ناسزا می گویند، از خود دفاع می کنند، و برای "نویسنده" دسته گل می فرستند. جاهایی این "گفتن از خود" پرسشی می شود در جهت خلاف؛ "آنها خیال می کردند من عالم به کون و مکانم" یا "آیا آنها از من و ذکاوت و هوشم می ترسیدند؟ ولی من یک آدم معمولی ام"! جایی نویسنده در جسم حسین میرزا حلول می کند و تمام داشته هایش، از "تهوع" سارتر تا مجموعه آثار بکت، زندگی امام موسی کاظم، آثار دانته ..را در یادداشت های یک مترجم مستشاری آمریکا در اردبیل، که انگار 180 سال ازعمر 38 ساله اش را در زندان گذرانده، می ریزد، و حسین میرزا نقش رضا براهنی بعد از انقلاب را بازی می کند، در مورد انقلاب و بعد از انقلاب و سال های آینده، پیش بینی می کند، خط می دهد، نصیحت می کند، هشدار می دهد و... یا مادر بی سواد حسین، مفسر سیاسی می شود، تجزیه و تحلیل می کند، مادر گورکی می شود، "ننه کوراژ" برشت، به جوان های شهر درس انقلاب می دهد، و در همه ی موارد، نویسنده مانند "سفر مصر" و "چاه به چاه" و ...به جمهوری اسلامی تقرب می جوید. از صفحه ی 494 روزگار 16 ساله ی یک خانواده (یک تاریخ تمام) با ریزه کاری های جشن و گفتگوها و موقعیت ها در یک خواب طولانی روایت می شود، تا برسیم به صفحه ی 517، و بعد، فصل بلندی از یادداشت های حسین میرزا در مورد رستم و تهمینه و سهراب و... یادداشت هایی که بایستی شرح قتل سروان کرازبی باشد! نویسنده برای این همه دانش خداداده، حجت می آورد؛ "من تمام این سال های زندان کتاب خوانده ام، شاهنامه خوانده ام و ما (خواننده) لابد باید دریابد که مترجم (نویسنده) دانته را هم در زندان خوانده، بکت و آنوی و ژنه و سارتر و چه و که ی دیگر را هم... کاش آقای براهنی از یک وایراستار صادق استفاده می کرد، و البته نظراتش را هم گوش می کرد! در مجموعه مقالات، نقد شعر و نقد داستان و...اینجا هم به بخش های طولانی "من سرایی" سرشار از "خودشیفتگی" بر می خوریم، که گاه بکلی با مطلب اصلی بی ارتباط اند. تقریبن دو جلد از سه جلد "طلا در مس" در نقد شعر، و بخش بزرگی از "قصه نویسی" و... توجیه و تعریف از آثار نویسنده، شاعر، منتقد، پژوهشگر، و ...آقای دکتر رضا براهنی است. البته همراه لبخندی خواهند گفت که؛ هیچ کدام از آثارشان را "نفهمیده ام". در مورد "آزاده خانم و نویسنده اش ..."اعتراف می کنم که نفهمیدم؛ یک سری هذیان پشت هم ردیف شده، با چند پشتک و واروی غریب تکنیکی، تا یک "اثر کاملن پیشرو" در سطح جهانی، و شاید هم برتر، به ادبیات فارسی تقدیم شود! رضا براهنی در "نقد" اما، همیشه حرف هایی برای گفتن داشته؛ "طلا در مس" و "قصه نویسی" هنوز هم بخش های خواندنی کم ندارند. طلا در مس نه یک کتاب از پیش برنامه ریزی شده، که مجموعه ای ست از نقدهای مختلف که نویسنده در زمان های مختلف در مورد شعر، یا شاعران، اینجا و آنجا در مطبوعات مختلف دهه ی چهل، عمدتن در مجله ی فردوسی منتشر کرده است. قصه نویسی بهترین اثر رضا براهنی در زمینه ی نقد است، با همان مضامین چاپ اول در 1348 که کتابی جمع و جور بود، و نه چاپ سوم (1362) که سه برابر پروار شده است، و البته برخی مطالب پس از چهار دهه، دیگر کهنه بنظر می رسند. در بخش آخر که ظاهرن در چاپ سوم اضافه شده، و به آثار صادق چوبک اختصاص دارد، با وجودی که براهنی همیشه چوبک را یکی از قصه نویسان خوب معاصر فارسی دانسته، دیگر از آن ارادت خبری نیست، و همان صدای "کوبش" به گوش می رسد؛ بکوبیم، حتی وقتی تحسین می کنیم! خودشیفتگی (نارسیسیسم) و پیوسته از خود گفتن بین نویسندگان ما پدیده ی تازه ای نیست. نزد آقای براهنی اما به حد وفور یافت می شود. "سفر مصر" قرار است شرح سفر کوتاهی باشد اما "من" نویسنده همه جا میان خواننده و مصر ایستاده است... و مصر، و اهرام، و تمدن کهن، و شاعران و نویسندگان حاضر در آن مجمع و... همه ی مصر در سایه ی "من" نویسنده گم و گور می شوند. "سفر مصر" به هجرت موسی (نویسنده) می ماند که قومی را برانگیخت تا "حرکت" کنند و از اضمحلال نجات یابند. بخش دوم کتاب، درباره ی آل احمد، با توجه به تاریخ انتشار، بیشتر به یک پیام "تاریخی" شبیه است از نویسنده به اعوان و انصار جمهوری اسلامی، نوعی تخریب دوستانه ی تصویرکاذبی که از آل احمد وجود داشته، جایی که "خودشیفتگی" به حسادت هم آلوده شده است.
قهرمان رمان آواز کشتگان دکتر محمود شریفی است. دانشیاردانشکده ادبیات دانشگاه تهران. بهظاهر نویسنده و مرد سیاست است. آثارش در داخل و خارج ایران چاپ شده و صاحب شهرت و نامی است. یکبار به زندان میافتد. شکنجه میشود و چون ساواک برگهئی از او پیدا نمی کند، آزاد میشود. پس از آزادی، فعالیت های گذشته را از سر میگیرد واین بار به زندان دوم میافتد و آنجا کشته میشود.
زبان رمان آواز کشتگان میل به توصیف دارد، اما کمی دقت نشان میدهد این زبان توصیفی آنجا که باید در خدمت خط اساسی رمان باشد، یعنی نمایش دقیق کارهای محمود که کاراکتر مرکزی و شاهد داستان است و بقیه بهاعتبار او شکل میگیرند، کاری صورت نمیدهد و نویسنده بهجای شخصیتپردازی، اغلب با زدن ماسک دلقک یا قهرمان به صورت این و آن، رمان را به جلو میبرد و مبهماتی میگوید که درکشان به اطلاعات قبلی خواننده متکی است، به همین جهت شخصیتها و رابطههای آنها در کتاب گنگ میماند و داستان تسلیم مقداری درد دل میشود.
کتابی که شاید بتوان ان را در کنار شب هول و تا حد کمتری من یک شورشی هستمِ عباس سماکار قرار داد. البته این اخری بر مبنای خاطرات نوشته شده، اما جه ای بسا که به قول دوستی جناب دکتر محمود شریفی هم تا حدی زیر تاثیر تجربیات واقعی براهنی باشد به خصوص که براهنی هم خود تجربه زندان قبل از انقلاب ایران را داراست و در سایر داستان ها هم از همین شخصیت استفاده کرده.
نام برازندهای برای محتوایش دارد: سرودی که مردگان متحرک میخوانند تا به ظلمات زندگی و بختشان رنگی بدهند. مهمترین مسئله و دغدغهی کتاب، از نظر من، این بود که انسان بتواند دشمنش را در هر لباسی بشناسد؛ کراواتزده، عمامهبهسر، بومی یا خارجی، ولگرد یا شیکپوش.
اگه «همسایهها»ی احمد محمود رو نخونده بودم و نمیدونستم روایتگریِ خشک و خالی و بدون دخل و تصرف چطوریه، احتمالا از این کتاب خوشم میومد. فرق زیادی هست بین نویسندهای که از دور مردمو میبینه و فقط روایتشون میکنه (بدون اضافه کردن چیزی به ماجرا)، و نویسندهای که حرفای خودشو انقدر گلدرشت تو دهن کاراکتراش میذاره. خوندنش انقدر برام آزاردهنده بود که از خیر 100 صفحه آخرش گذشتم.
تنها بخشیش که دوست داشتم: نشون دادن سیستم خراب و ارباب-رعیتی دانشگاهی، و استادهای بومر خشکمغزی که هیچ تغییر و طرز فکر جدیدی رو تحمل نمیکنن. :))
«آواز کشتگان» که از رمانهای مطرح دهه60 است؛ روایت محمود شریفی، استاد دانشگاهی است که به خاطر مقالات و نوشتههای ضدرژیم پهلوی راهی زندان میشود و بعد از تحمل شکنجههای سخت از زندان آزاد میشود. اما بعد از آزادی از زندان دیگر نمیتواند در سمت استاد، در دانشگاه تدریس کند. او حالا دیگر کارمند اداری دانشگاه است. محمود پسر مشهدیقربان، پادوی یکی از تجارتخانههای بازار تبریز، بعد از سالها استاد دانشگاه شده اما بهدلیل مبارزه روشنفکرانه در محیط دانشگاه و انتشار مقالاتی و اقدامات افشاگرانه علیه رژیم شاهنشاهی سرنوشت دیگری پیدا میکند. زندان، کابل، شوکبرقی، شکنجههای جوراجور و دستآخر هم شاید مرگ… و حالا فاجعه اینجاست، اگر مرگ نباشد، سوءتفاهم مردم بهخاطر آزادیاش، نوعی مرگ تدریجی است. رمان در سهبخش «قهرمان زشت»، «حدیث پریداران» و «حدیث آینه چشمان» پیش میرود. «اینبار که میآمدند، دیگر دفعه آخر بود. این را میدانست. چیزی سادهتر از این نمیتوانست باشد. آنها باید تصمیم میگرفتند، مستقیم، دقیق و بدون رودربایستی وارد عمل میشدند و عمل را تا مرحله آخر اجرا میکردند… طرفهای او دیگر او را خوب میشناختند و او هم آنها را خوب میشناخت. این دفعه به هر صورتی که پیداشان میشد، دفعه آخر بود.» رمان اینطور آغاز میشود. محمود شریفی به زندان رفته و برگشته بود. اولها بت جوانان شده بود و در هر اثری از او تصویری از یکمبارزه طولانی پیدا میشد. بعدتر از سمت استادی اخراج و به کارمند اداری دانشگاه تبدیل شد.
نمیدونم خیلی به دلم ننشست حس میکنم دروغ بود دروغی که از همه جاش بیرون میزد کشش نداشت نتونست دوست داشتنی باشه با این حال بنظرم خوندن رمانهای فارسی دهه شصت لازمه.
كتاب خوب و تامل برانگيزي بود البته يه جاهايي توضيح هاي زياد درباره جزييات حوصلم رو سر ميبرد .توضيحاتش درباره دانشكده ي ادبيات و تهران قديم هم برام خيلي جذاب و قابل توجه بود