گلی ترقی، چنان که خود نیز در مقدمهٔ کتاب نوشته، میخواهد با انتخاب ۱۲ داستان به این پرسش پاسخ بدهد: کدامیک از داستانهایت را بیشتر دوست داری؟ این داستانها: «اتوبوس شمیران»، «خانه ای در آسمان»، «مادام گرگه»، «پدر»، «خانم ها»، «گل های شیراز»، «اناربانو و پسرهایش»، «درخت گلابی»، بزرگ بانوی روح من»، «آن یکی»، «فرصت دوباره» و «بانو خانم» در کتاب آورده شدهاند. داریوش مهرجویی در سال ۱۳۷۶ براساس «درخت گلابی» فیلمی به همین نام ساخت.
وقتی کتاب از نویسنده های ایرانی میخوانم میفهمم ادبیات چه لذتی دارد . مدت زیادی نیست ایرانی خوانی را شروع کردم عجب لذت بخش است دلم میخواهد نرم نرم بخوانم . شاید نویسنده هایی خوبی انتخاب کردم اما هر کتاب فارسی اخیرا خواندم به شدت به دلم نشست
تمام داستان هارنگ و بوی زنذگی واقعی را داشتند خواندنشان لذت بخش بود با این که زمان داستان ها خیلی دور بود و بعضی ها هم بوی کهنگی می داد ولی ارتباط برقرار کردن با داستان و شخصیت هایش سخت نبود بلکه برعکس به راحتی می شد زمان ها را درک کرد. خواندن این داستان ها تجربه ی جالبی بود و من ازش لذت بردم.
داستانهای کتاب عموما درباره حسهای عجیب بعد / در حین مهاجرت، فضای انقلاب و توده و لالهزار و ... است. من با خیلی از جملههاش درباره مهاجرت ارتباط برقرار کردم. کتاب روان و خوبیه.
هر ١٢ داستان را دوست داشتم اما اتوبوس شميران و گل هاي شيراز را دوست تر . به نظرم وجه مشترك همه ي داستان ها پايان بندي فوق العاده خوبشون بود ، آنقدر كه گاهي ماتت مي برد ...
*خيابان هاي اسلامبول و لاله زار دو جاد ي بهشتي ست كه از ميان خواب و خيال هاي ما عبور ميكند و پر از وعده هاي كيف آور و اتفاق هاي محسور كننده است : مغازه هاي پوشاك ( لباس هاي زير زنانه ، بدن نما ، با زرق و برق و تور و منگوله ) ، سينماها ، عكسهاي هنرپيشه هاي فرنگي ، كوچه برلن و سروصدايش،لات ها، متلك ها ، نيشگون ها ، و كتاب فروشي معرفت ته خيابان لاله زار ، مركز شعر و ادبيات دنيا ، آن همه كتاب ، آن همه كلمه ، آن همه فكر ، آن همه خوشبختي ! كلافه و گيج و دستپاچه ايم و براي بزرگ شدن عجله داريم . *
"[پدر] بعضی شبها که سرحال است ، من و. برادرم را صدا میزند. میخندد. دستش را روی سرم میگذارد و از این دست محکم مطمئن نیرویی مرموز وارد بدنم میشود و ته روحم رسوب میکند ، نیرویی قدیمی ، رسیده دست به دست از اجداد کهنسال ، مثل امانتی مقدس ، توشه راه برای روز مبادا ، برای لحظههای تردید و یأس ، برای ایام تاریک ، برای بعد. میپرسد : "کلاس چندی؟" میگویم :"هفت" و دروغ میگویم. یک کلاس بالاترم. میپرسد :"بزرگ که شدی ، میخواهی چه کاره بشی؟" و این سؤال را تا به حال صد بار کرده است. میگویم :"نویسنده." میپرسد :" نویسنده باشعور یا شاعر قرتی؟" میگویم : "نویسنده پولدار." تا دست از سرم بردارد."
کتاب جالبی بود. نویسنده های زن ایرانی که قوی کار میکنند را دوست دارم ولی راستش انتظار پایان های بهتری داشتم. شاید هم شادتری. پایان بندی تمام داستانها به نوعی غمگین بود. چند داستان اول در ارتباط با مهاجرت بود و همین غمگین ترم میکرد. با قصه انار خانوم حتی گریه هم کردم. چون آن روزش روز خوبی نداشتم. به نظر کاراکترهای شش داستان اول به هم ربط داشتن و راوی در همه داستانها یکی بود برای خودم خلاصه ای از داستانها مینویسم که فراموش نکنم 1- اتوبوس شمیران - دختر کوچولوی عاشق راننده اتوبوس عزیزآقا 2- خانه ای در آسمان - مهین بانو که بعد از فروختن خونه توسط بچه هاش آواره کشورها شد و در آخر فوت شد 3- مادام گرگه – سختی های یک مادر مهاجر در پاریس با آپارتمان کووچک و ندانستن زبان 4- پدر – همان پدر مقتدر داستان اول که بر اثر بیماریهای زیاد فوت میکند 5- خانم ها – پسر یکی از خانمها لات و معتاد است و فوت میکند و خانم هم بعدش فوت می کند 6- گل های شیراز- دخترکان رقاص - عشق دخترکی به پسر خوشتیپ محله که پسر در چاه می افتد و میمیرد 7- انار بانو و پسرهایش – پسرهای انار بانو سوید هستند - بلیط انار بانو در جیب چالتو خانوم جا ماند - داستان مورد علاقه من بود 8- درخت گلابی- پسر کوچولی شاعر عاشقی که عاشق میم بود - میم در فرنگ در اثر تصادف میمیرد 9- بزرگ بانوی روح من - برای من خیلی گنگ بود - فضای داستان در انتقلاب بود - رائی یک مرد بود 10 – آن یکی - غیر واقعی ترین داستان بود - پسری که توسط مادر ترد شد - برادش در آمریکا تصادف و فوت میکند 11 - فرصت دوباره و - در مورد پرستار بچه ایی بود که آخرش از بچه ایی که دوست دارد دور می ماند 12 - بانو خانم - در مورد ناظم مدرسه بود - آخرش در تنهایی فوت میکند
This entire review has been hidden because of spoilers.
مدتها بود که کتابی نخونده بودم و احساس گناه میکردم! برای اینکه کتاب رو نصفه رها نکنم دنبال داستانهای کوتاه یا کتابی با صفحات کم بودم که چشمم به دوازده داستان افتاد. اولین کتابی بود که از خانم گلی ترقی خوندم و یادم هست که برای آشنایی با ایشون بود که این اثرشون رو پارسال در نمایشگاه کتاب خریدم. کتاب مجموعهی دوازده داستان کوتاه هست که به انتخاب خود نویسنده جمع شده؛ احساس میکنم که خانمها ارتباط با بیشتری با داستانها برقرار کنند و من به شخصه داستان «درخت گلابی» رو بیشتر از بقیه پسندیدم که فکر میکنم آقای مهرجویی فیلمی بر اساس همین داستان ساخته باشند. داستانها حال و هوای خاصی دارند، آدم رو میبرند به تهران دهه سی و پنجاه. نوستالژی زندگی روزهای بهتر (شاید، نمیدانم.) و بعضاً لطافت و شوری در زندگی که سراغش رو با غلظت بیشتری در شعرهای سهراب سپهری میتونیم پیدا کنیم. بهونهی خوبی بود که باهاش برای مدتی فراموشم بشه این روزهای سرد و دلگیر رو.