این کتاب مثل میراث خانوادگی توی خانواده ما دست به دست میشه، از برادرم به من رسید و بعد از اون به دست خواهرم افتاد، همچنین پسرخاله هام و دخترعموهام هم اولین گام های کتاب خوانیشون رو با این کتاب شروع کردند تا امروز که به دست دختر برادرم رسیده هیچ وقت رنگ جلدش رو ندیدم چون جلدی نبود از ابتدا و ذوق پدر سه کتاب رو با دو منگنه به یک تبدیل کرده بود و هرکس بنا به امکانات و سلیقه اش تصاویر سیاه و سفیدش را با مداد رنگی و پاستل رنگ کرده بود این کتاب فراتر از یک کتاب برای من است، این کتاب یاداور پدر مهربانی است که در جهان واقعی داشتم همانند پدر درون کتاب مهربان سختکوش
تک تک داستان های این کتاب و دو کتاب بعدی این مجموعه رو بارها و بارها در دوران کودکی خوندم. باید اعتراف کنم که در کنار اینکه خوندنش لذت وصف نشدنی بهم می داد، اغلب غمگینم هم می کرد چون به شدت توقع ام رو از روابط خانوادگی بالا می برد، بنابراین طبیعی بود که وقتی سرم رو از روی کتاب بلند می کردم و به زندگی واقعی ام برمی گشتم چیزی که برام باقی مونده بود فقط یاس بود.
باسمه 🔰 اولینبار چطور با مجموعه «من و بابام» آشنا شدم؟ یادمه سال اول دبستان بودم. یکی از دوستام سهجلدی سیاهسفید این مجموعه رو آورده بود سر کلاس. نقاشیهای بامزهاش و تعریفهای دوستم باعث شد همون لحظه عاشق این کتابها بشم. یادمه همون روز، اینو برای پدرم هم تعریف کردم. دیدم ای دل غافل! پدرم نهتنها مجموعه رو میشناسه؛ بلکه حتی در ایام کودکی مجلهای میخونده که این داستانها رو به صورت هفتگی براشون چاپ میکرده و کلی باهاش خاطره داشت... اتفاقاً یه داستان رو هم خیلی یادش مونده بود که پدر و پسر باهم عکس پرسنلی گرفته بودن 🙂 گذشت و گذشت... هرچندوقت هم بحثی به صورت مستقیم یا غیرمستقیم در مورد این مجموعه میشد (کاملاً ناخواسته). امسال که تهیهاش کردم، واقعاً برام سوال پیش اومد که چی شد نزدیک به دو دهه نخریده بودمش! باز خداروشکر که بالآخره بهم رسیدیم :)))
🔰 یه توضیح خیلی کوتاه در مورد ساختار کتابها بدم. اریش ازر، طراح آلمانی کتاب، این داستانها رو در اصل برای سرگرمشدن پسرش میساخته. به مرور و با مشاهده جذابیت طرحهای اصلی، این قصهها به مجلات هم راه پیدا میکنن؛ بهخصوص در زمانی که اجازه فعالیت در بخش سیاسی نداشته. آقای ازر فقط تصاویر رو کشیدن و روایت مکتوب براش نذاشتن؛ صرفاً عنوانی برای هر داستان و چندتا کلمهای که ممکنه داخل نقاشیها بوده باشه. مرحوم جهانشاهی با هدف متناسبسازی مجموعه برای اهداف آموزشی، یه متن کوتاه ساده هم کنار هر داستان نوشته (توی این جلد، روایت داستان ترقهبازی در عید به نظرم با اصل قصه متفاوت بود که البته ایرادی هم درست نمیکرد). تازه کلمات سخت رو اعرابگذاری هم کرده 🥲 آخر کتاب هم توضیح مفصلی برای بزرگترها داده که ماهیت کتاب چیه و چطور میتونن برای مهارتافزایی بچهها و خودشون ازش استفاده کنن. 👌👌
🔰 کتاب، خیلی شیرینه. قنده واقعاً! نمیدونم بهخاطر شوق رسیدن به تمنای چندینوچندساله هست یا نیازی که توی این ایام بهش داشتم یا یه چیزی مربوط به خودش... شایدم همهاش... هرچی هست، لذت بررسی تکتک تصاویر، ساختن روایت و مقایسه با نوشتههای مرحوم جهانشاهی خیلی خیلی حس خوبی داشت...
🔰 این حس، همیشه شاد نبود البته... ازر در زمانه نازیها زندانی میشه و در همون زندان از دنیا میره... وقتی داستان ازر و عاقبت تلخش رو بدونی، آخرهای کتاب یه غمی حس میکنی. کجاش؟ اونجاهایی که پدر برای پسر فداکاری میکنه، اونایی که اذیتش کردن رو تنبیه میکنه و خلاصه هرجایی که عمق عشقش به پسر مشخصه... اینجور موقعها بود که به این فکر میکردم چطور این حق (حق دوستداشتن پسرش) از خود ازر گرفته شد... نه اینکه مثل تبلیغات رایج جریان اصلی بگم فقط نازیها بد بودن و متفقین فرشته... نه نه... ما وارث رنج انسانیم... ظالم و مظلوم توی هر ماجرا متفاوت هست و اصل، مقابله با ظلم...
✅ بگذریم و کتاب به این شیرینی رو تلخش نکنیم... در نهایت حتماً بهتون توصیه میکنم این کتاب و این مجموعه رو توی روزهای تلخ و شیرین زندگی بخونین... یادم نیست کدوم یکی از دوستان گفته بود کتاب کودک، انگار بیشتر مخاطبش خود بزرگسالها هستن! اینو واقعاً درک کردم... همه اینا به کنار... برای من، لبخند پدرم بعد از ملاقات دوبارهاش بعد از چند دهه با داستان مصور عکس پرسنلی خیلی قشنگ بود... خدا همه پدرها رو حفظ کنه ❤
برای کودکان قدیم شاید مناسب باشه، ولی برای بچههای الان مثل غذای سرد، از دهن افتاده. تلاش کرده بود آموزنده باشه، خیلی موفق نبود، خیلی هم تنبیه بدنی داشت، البته اونجایی که بابا خودش رو تنبیه کرد بانمک بود.
اریش ازر نویسنده نبود ! یک نقاش چیره دست و یک پدر دوست داشتنی ، که در کنار تصویر سازی ها و کاریکاتور های سیاسی برای پسرش هم نقاشی میکشید و باهم برای این نقاشی ها داستان میساختند که البته این داستان ها مکتوب نشد و به دست ما نرسیده ... سال ها بعد ایرج جهانشاهی برای این تصاویر داستان نویسی کرد و در سه جلد قصه های من و بابام به چاپ رسید .
این مجموعه دوست داشتنی ترین کتاب های من در دوران قبل از مدرسه و دبستان بود و انقدر این کتاب ها رو خوندم که با گذشت سال ها بعضی از داستان ها رو با همون کلمات حفظم ! و هنوز هم از دیدن تصاویرش لذت میبرم ! قصه های من و بابام چون مصور هست و هر داستان با چند فریم نقاشی روایت شده برای کودکانی که هنوز مدرسه نرفتند هم کاملا مناسبه و مهارت داستان پردازیشون رو تقویت میکنه و حتی برای افراد بالغ هم میتونه خیلی دوست داشتنی و شیرین باشه .
امروز مثل هميشه داشتم وبگردي ميكردم و يه دفعه ياد اين كتاب افتادم.تو سايتاي مختلف گشتم براي خريد ولي موجود نبود.به ناچار نسخه ي اينترنتي رو دانلود كردم.جلد نارنجيشو كه ديدم يهو كلي خاطرات تو ذهنم زنده شد از روزاي مدرسه و كلاس ورزش و نيمكت ته كلاس كنار ديوار.يواشكي خوندن اين كتاب.يادمه اولين بار كه كتابو از كتابخونه ي مدرسه گرفتم،مثل هميشه رفتم سراغ پشت جلدش.درمورد نويسنده و پسرش خوندم و گريه كردم براي اينكه پسر مادر نداشت و پدرش رو هم از دست داده بود و كلي فكر ديگه كه با هر بار خوندن يه تيكه از كتاب به ذهنم ميومد. امروزم كه دوباره بعد از چند سال خوندمش،هنوز همون حس و حالو داشتم.و البته پر از خاطرات شيرين دوران دبستان و كلاس ورزش رو يواشكي به كتاب خوندن گذروندن.
این کتاب رو نداشتم. پسری هم سن خودم از اقوام داشت که پدر و مادرش همه چیز برایش می خریدند و کلی چیزها داشت که من نداشتم. اصلاً یادم نیست که هرگز از مامانم خواستم که این کتاب را بخرد یا نه؛ ولی همیشه برای من یک چیز دست نیافتنی بود. حتّی هنوز هم نخریدمش. انگار که با خریدنش جادوی کتاب از بین برود. مادر آن پسر کتاب را می خواند و من گوش می کردم.
قصه های من بابام در کودکی محبوبترین مجموعه کتاب من بود هم قلمش هم تصویر سازیش و هم قصه های ناب کودکانه اش. من ۵،۶دفعه این مجموعه رو خوندم ، چند روز پیش که توی گود ریدز دیدمش یادم افتاد که چقدر به شخصیت پسر بچه حسودیم میشد که پدرش آنقدر صبور و مهربون و با حوصله است و باهاش بازی میکنه و یک عالمه با هم وقت سپری میکنند، من پدرم ۵،۶صبح میرفت سر کار تا ۱۰،۱۱ شب ! بیدار که میشدم رفته بود و میخوابیدم هنوز نیومده بود. طبیعتا هم روابط نزدیکی با هم نداشتیم به جز آخر هفته ها که اونم همیشه آنقدر مهمون و رفت و آمد داشتیم که واقعا فقط از کنار هم رد کشیدیم ولی بی نهایت هر جفتمون عاشق هم بودیم. و من تمام خیال پردازی های رویاییم این بود که یک روزی مثل قصه های من بابان باشیم که البته تا همین امروز که ۳۳سالمه کلا نشده . سالهای طولانی هم یک خشمی بهش داشتم که به ما اهمیتی نمیده تا یک روزی که فهمیدم بابا جان آدم ها قرار نیست توتمام زمینه های زندگیشون موفق باشند، پدر من تو زمینه های کاری خیلی موفقه و خیلی خوب پول در میاره ولی تو روابط خانوادگی هیچ استعدادی نداره و حتی بلد نیست که یک روز رو با خانواده سپری کنه بدون حضور مهمون و شخص خارجی و دوست و رفیق. یعنی مثلا اگر یک روز خدای نکرده با ما تنها تو خونه باشه انگار که فلج شده و این خیلی غم انگیزه اما کیفیت های دیگه شخصیتی یا زندگیش رو زیر سوال نمیبره. اصلا هیچکس نمیتونه تو همه زمینه های زندگی از خودش استعداد نشون بده پدر منم استعداد خانواده نداره. اما تو هزار زمینه دیگه مثال زدنی و قابل ستایشه. من از این کتاب عمری مثل مسکن استفاده کردم، از کودکی تا نوجوانی! و دیروز کل انباری رو ریختم بیرون که پیداش کنم بزارم برای پسرم و جالب اینه که نبود ، حتی شنل قرمزی دختر کبریت فروش هنوز بودند اما این ۳جلد نبود! براش از سی بوک خریدم. تنها خوشحالیم اینه که پدر ایشون (همسر بنده) خیلی اهل خانواده است و اگر یکی از ما حتی یک کوچولو ناراحت باشیم کار و زندگی رو کلا ول میکنه تا ما رو خوشحال کنه. فکر کنم پدر و پسر من هم بتونند مثل این پدر پسر قصه های خودشون رو داشته باشند. امیدوارم. به نظرم باباهای خانوادگی باید این قصه ها رو برای بچه هاشون بخوانند و بچه ها تصاویرو دنبال کنند و لذت ببرند و همه بچه های بی پدر و با پدر های غیر خانوادگی هم لازمه این مجموعه رو خودشون بخوانند تا بفهمند اصلا روابط پدر فرزندی یعنی چی.
داستانهاى به يادماندنى كه جزئى از خاطرات كودكى ما شدن...
مدتى قبل به لطف دختر كوچولوى يكى از اقوام كه كتاب رو بهش هديه داده بودم و مجبورم كرد حداقل نصف كتاب رو يك نفس براش بخونم خاطراتم با متن و نقاشيهاى كتاب دوباره زنده شد! 😊
نمیدانم چرا یک بندهخدایی تصمیم گرفت در نسخهی فارسی کنار طرحهای اریش اُزِر یکسری متن تولید کند؛ بههرحال طرحهای اُزر کافی اند و حتا چیزی بیشتر از آن. «پدر و پسر» از آن دست کتابهایی ست که هیچوقت زمانگذشته به نظر نمیرسد
هر چقدر كه تصويرا فوق العاده دل نشين بودن، متن مسخره اى كه به زور واسه هر تصوير ساخته بودن فاجعه بود. خب نهايتاً چنتاشو ميذاشتين حداقل. چرا واسه هر تصوير بايد يه داستان مسخره بذاريد؟ :/
Fun, full of life and brilliant ideas to depict an intimate relation between a dad and his kiddo. I really envy them and there were times I wished I could be a dad باحال و پر از زندگی واقعی، گاهی واقعا دوس داشتم میتونستم بابا بشم... صفحه هشتاد که باباهه خودشو تنبیه کرد خیلی نمکه.... راستی این جمله "دلش برام سوخت" به شدت رو اعصابم بود
دنیای بچگی من و خواهرزادههام با این سری کتاب پیوند خورده بود. همیشه از خوندن داستانهاش لذت میبردم. یادمه وقتی که میخوندمشون همهی اتفاقات و داستانها را توی ذهن و خیالم مثل کارتون تصور میکردم! اونم رنگی نه سیاه و سفید! هنوزم بعضی داستانهاش توی ذهنم مونده.
یکی بود یکی نبود. یک پدر بود و یک پسر.این قصه نیست. پدر نامش اریش ازر بود . بیست و هشت ساله بود که پسرش ، کریستیان ، به دنیا آمد. این پدر و پسر به راستی بودند و قصه هایشان هم فقط قصه نیست.
هر بار که این کتاب رو میبینم غصهم میشه از سرگذشت این پدر و پسرِ بیچاره. کاش بین این همه فیلم درباره جنگ جهانی دوم، یکی هم درباره این دو نفر میساختن.