Erich Ohser, bekannt unter dem Pseudonym e.o.plauen, wurde am 18. März 1903 bei Plauen in Sachsen geboren und starb am 6. April 1944 in Berlin. Er war ein deutscher Zeichner, der besonders durch seine Comicstrips um Vater und Sohn Bekanntheit erlangte. Der wunderbare Humor der Geschichten von »Vater und Sohn« ist nahezu zeit- und kulturunabhängig, manchmal rührend, manchmal auch bissig; ganz zutiefst menschlich.
هر سه جلد این کتاب از نظر من در ژانر ادبیات کودک چه از نظر تصویر سازی و چه از نظر داستانی فوق العاده هستند. از نظر من نویسنده ی این کتاب با این اثرش اثبات کرد که برای جلب توجه و علاقه ی بچه ها نیاز به تصویر سازی های رنگارنگ و شلوغ یا ساختن افسانه های دور و دراز نیست، میشود مثل آقای اریش ازر داخل سلول کثیف یک زندان بشینی و با یک مداد و چند تا دونه کاغذ زیباترین و چه بسا آموزنده ترین داستان ها را برای پسر کوچولوت و چه بسا تمام بچه های دنیا بنویسی و از همون جا بهشون بگی که چقدر دوستشون داری ...
وای باورم نمی شه.فک نمی کردم کسی جز خودم کشفش کرده باشه.این سری کتاب نماد تمام کودکی منه.گاهی دلم می خواست نقاش می تونستم به اون خوبی بکشم.این کتاب مال موقعیه که حتی سوات نداشتم.بابام می خوند و من نقاشی ها رو نگاه می کردم.بعذا همه رو از بر شدم.وای.بیچاره نسل بچه های الان که هرگز این لذت ها رو تجربه نمی کنن.
اینقدر این کتاب هارو خوانده بودم که پاره و گم شدن امسال مجددا تو یک کتابفروشی دیدم خیلی ذوق کردم هر سه تارو دوباره خریدم جالب اینکه بازهم موقع خواندن از خنده می میرم
باسمه 🔰 بعد از «یادداشتهای زیرزمینی» و فضای تیرهوتارش، مجدداً نیاز به هوای پاک کودکی داشتم. اتفاقاً از قبل هم براش آماده شده بودم و ادامه مجموعه «من و بابام» رو برای الآن کنار گذاشته بودم. انتخاب درستی هم بود خداروشکر ❤️
🔰 ماجرای من و مجموعه، کلیات در مورد خود مجموعه و مواردی از این دست، همونیه که توی یادداشت جلد اول نوشتم و دیگه زیادهگویی نمیکنم. اگه لطف کنین همون یادداشت رو بخونین ممنون میشم 🙏
🔰 این جلد رو هم دوست داشتم؛ مثل جلد اول: ساده، صمیمی و دوستداشتنی... راستش این دفعه غم بیشتری ته دلم بود... یادتون هست توی یادداشت قبلی در مورد غم منعشدن اُزر پدر و پسر از حق «دوستداشتن» و «دوستداشتهشدن» گفتم؟ ایندفعه بیشتر و بیشتر فکر میکردم چقدر پدر و پسر اهل فلسطین، لبنان، یمن، سوریه، عراق و ایران بودن که از اونا هم این حق دوستداشتن و دوستداشتهشدن گرفته شد... این روزها خبرهای دردناک و فاجعهبار قحطی انسانساخت اسرائیل در غزه بیشتر از قبل به گوش میرسه... در شرایطی که صف کامیونهای حامل مواد غذایی بیرون غزه هست و محمولهها رو به فساد گذاشته، پیکرهای نحیف بیرمق پسرها و پدرها به زمین میافتن و برای همیشه از این خاک آلوده به ظلم ظالمان پر میکشن... این رو توی یادداشتی مینویسم که احتمالاً بهش رجوع میکنم: هیچوقت هیچوقت هیچوقت صحنهای که طفل سهساله که به معنای واقع کلمه پوست استخوان شده بود و چشمش به سمت در چادر خشک شده بود رو نمیتونم فراموش کنم... آه و آه و آه...
✅ عکس یادداشت رو توی بهخوان به این دلیل انتخاب کردم به یاد پدرها و پسرهایی که دست پلید اسرائیل اونا رو از هم دور کرد... کتاب رو بخونین تا شاید جهان بهتری رو حس کنین...
پ.ن: لطفاً اگه امکانش رو دارین، برای کمک مالی به اهالی غزه اقدام کنین تا توی بزرگترین قحطی انسانساخت معاصر، بیطرف نباشین...
یکی بود یکی نبود. یک پدر بود و یک پسر.این قصه نیست. پدر نامش اریش ازر بود . بیست و هشت ساله بود که پسرش ، کریستیان ، به دنیا آمد. این پدر و پسر به راستی بودند و قصه هایشان هم فقط قصه نیست.
دنیای بچگی من و خواهرزادههام با این سری کتاب پیوند خورده بود. همیشه از خوندن داستانهاش لذت میبردم. یادمه وقتی که میخوندمشون همهی اتفاقات و داستانها را توی ذهن و خیالم مثل کارتون تصور میکردم! اونم رنگی نه سیاه و سفید! هنوزم بعضی داستانهاش توی ذهنم مونده.
این یک کتاب کودک معروف و جاسنگین بود که در خانه همه والدین بافرهنگ پیدا میشد؛ ولی نه در خانه ما. من نسخه بچههای فک و فامیل را خواندهام؛ همچنین است کتابهای تنتن. و اینگونه بود که بی کمیک بزرگ شدم و در بزرگسالی کمیک را چیپ ارزیابی کردم! یه چیزایی دست خود آدم نیست۰
خاطرات خيلي خوبي با اين كتاب براي من ساخته شد. چندين چند بار خوندم. . عكس هاش برام زنده مي شد.و اينكه تا به حال به چند تا بچه دور و برم اين كتاب رو كادو دادم
در عظمت كتاب همين بس كه خاطرات کودکی بخش بزرگی از بزرگسالان امروز جهان رو رقم زده و هر كودك خط ندانستهای، صرفا با تصاویر کتاب از ماجراهای پدر و پسر با خبر میشه این نشون میده کتابنقاشی اریش اُ زر چقدر ارزشمنده کتابی که نمیخواد فقط داستانه��ی خوب و خوش بگه و از ناراحتیا و غمها، ستم و ظلم هم آشکارا سخن میگه. کتابی که ثابت کرده روح کودک نیاز به کلیشههای رنگارنگ نداره، به طوری که با یک کاغذ سفید و یک مداد سیاه هم میشه دنیای واقعی و نه دنیای سانتیمانتال غیرواقع رو بدون بیان حتی یک کلمه پیش روش قرار داد
این کتابنقاشی طوریه که هرررر کودکی تصویر خیالی مختص به خودش رو در این ماجراها تصویرسازی میکنه
و مهمتر از همه اینکه، وقتی اریش اُ زر از عشق و زنانگی و مادرانگیهای این پدر تنها به فرزندش میگه، نشون میده که انسان میتونه در عین مرد بودن، مادر، زن، یا حتی کودک باشه اگر کسی باشه که بخواد براش (مَن های) درونش رو بروز بده
با اینکه اطلاعی از دنیای کثیف و پر از لجن بزرگسالی نداشتم، اما نمیدونم چرا در همان سنین کودکی، به جای لذت بردن از تصاویر کتاب، همیشه غم بزرگی تو وجودم مینشست غمی که حتی امروز در ۳۲ سالگی با ورق زدنش به همون تازگی میاد سراغم…