Hello. I'm Pierce Brown, the author of the Red Rising Saga, a NYT #1 bestseller. I figured I'd write you myself than have corporate copy pasted below my totally natural author photo.
In my books you'll find stories of men and women finding their inner strength when all seems lost. You'll also find me exploring themes of love, violence, hope, and power--what it means, why people seek it, and how they hold onto it.
کتاب رو دوباره خوندم و ریویوی دومم رو اضافه میکنم.
نمیشه گفت بازخوانی کتاب کمتر از دفعهی اولش لذتبخشه. بازخوانی مثل رانندگی در شب میمونه، میدونی مقصدت چیه ولی یادت رفته جاده کجاها میپیچه و مسیرش رو تغییر میده. من هم میدونم هر اتفاقی توی داستان قراره به چی منتهی بشه ولی جزئیات رو یادم رفته یعنی دیالوگها، توصیفها، دروننگریها و احساسات کوچک و دوستداشتنی. و خوندن دوبارهشون جالبه واقعا. آدم مدام اینجوری میشه که: اههه این راستی!
خلاصه اینکه من چند ساله به خاطر وقت کم و کتابهای زیاد کلا دوبارهخوانی نمیکردم؛ ولی حالا بهش ایمان آوردم. :)))
و حالا از تجربههای جدیدم مینویسم: - پسر، من واقعا با دیالوگها حال میکنم. - شخصیتها رو هرجور دلم بخواد تصور میکنم. ماستنگ موهاش سیاهه. محاله طلایی باشه. :| - قطعا و بیشک از سه مرگ غمانگیز سری، دوتاش متعلق به این جلده. با هشدار اسپویل هم اسم نمیبرم که عاشقان اسپویل نفهمن. {این قیام سرخ رو واقعا سعی کنید اسپویل نشید. فاجعهباره.} - پیرس براون پدر فعلها رو درمیآره.
در ضمن نمره رو به پنج تغییر میدم چون این جلد، جلد موردعلاقهی منه.
---------------------------------------
ریویوی قدیمی که دفعهی اول نوشتم؛ و قطعا تا الان نظرم در جاهایی تغییر کرده:))👇
قیام سرخ انگاری ترکیبی از کل کتابا و فیلمایی بود که دیدم/خوندم و عاشقشون شدم. قبل از هرچیز که انگاری اصلا ریتلینگی از عطش مبارزه بود! و بعد از اون هم به شدت یادآور فضای خشن سریال صد نفر بود. رگههای دونده هزارتو، ناهمتا و نغمه یخ و آتش هم داشت. ولی حداقل برای من اصلا شبیه کپی کردن نبود، برعکس حسابی لذت بردم چون دلم میخواست یه کتابی شبیه کتابهای موردعلاقهام بخونم که در عین حال شبیهشون نباشه :دی اجازه تخیل به خواننده میداد که خیلی خوب بود ولی با وجود قصهگویی خوب قلمش رو دوست نداشتم و کمی ناپخته بود که مطمئنم همونطور که دیگران میگن در ادامه درست میشه... ایده اصلی خب طبیعتا چون در الگویی تکراری پیش میره قابل حدسه ولی داستان چنان پر از ماجراهای خفن شده که آدم فراموش میکنه. هرچند گاهی واقعا خوابم میگرفت مخصوصا بخش اول، ولی قشنگ انگاری واسه من نوشته بودنش همش جنگ و استراتژی:))))))))) خلاصه پسندیدم. و تا یادم نرفته بگم عاشق دیالوگها شدم عالی و حسدار بودن جز اونایی که دربارهی افتخار و قیام و بلا بلا بلا بودن:| حکومت زرینها برای من قابل قبولتره تا قیام سرخها و این قسمت هم شاید اسپویل باشه، نظرم دربارهی پایانبندیه: زیادی گل و بلبل بود من انتظار یه جنگ عظیمی، پلات توییست خفنی چیزی داشتم
با اینکه نزدیک ششصد صفحه بود، بازم حس میکنم جا داشت تا کمی بیشتر توضیح بده که چرا دارو نسبت به بقیه استراتژیست بهتریه اینکه عشق و انتقام و هدف داشت و کتابهای مهم خونده بود زیاد دلیل قانع کننده ای برای من نبود البته امیدوارم من دلایل دیگه اش رو جا ننداخته باشم چون وقفه افتاد بین خوندنم
وسوسه شدم که حتا سه ستاره بدهم، چون نمیتوانم از ضعف ابتدای کتاب چشمپوشی کنم. ماجرای عاشقانه و بعد هم مصیبتِ ابتدای کتاب را لوس از کار درآورده بود و کیفیت فضاسازیش آنقدر فراز و نشیب داشت که کم مانده بود کتاب را نیمهکاره رها کنم (مثلاً تقابلِ فضاسازی زیبای معدن با ماجرای خنک عشقبازیهای شخصیت اصلی). بگذریم از اینکه هنوز هم بخش اول داستان برایم باورپذیر نیست. انگار نویسنده هول داشته زودتر مقدمهچینی بکند و به اصل داستانش بپردازد. در بخشهای بعدیِ داستان مشکلم این بود که مدام یادم میرفت ماجراها روی مریخ رخ میدهند. پنجاه درصد شکوهِ مناظرِ حیرتانگیزی که توصیف میکرد از دست میدادم، چون نویسنده یادش میرفت به نحوی به خواننده یادآوری کند «اینجا مریخ است» و آن قلعه در پسزمینهی سرخِ مریخ است و غروبِ اینجا رنگِ آسمان با زمین فرق میکند و شکلِ این دره فرازمینی است، نه زمینی و امثالهم. اما همهی غرولندها را فراموش کنید و کتاب را حتماً بخوانید. کمتر کتابی به یاد دارم که جنگهایش را اینقدر خوب درآورده باشد و شوکهای بجا به خواننده بدهد. خلاصه اینکه هم علمیتخیلی است، هم هیجانانگیز است، هم روی مریخ رخ میدهد؛ یعنی نمیشود کتاب را نخواند. حتا اگر ایراداتش بیشتر از این هم بود.
خب. میگن بعضی کارا و نویسندهها با همون کار اول توی دل جا باز میکنن. برای من توی دسته فانتزی گمل بود. توی علمی تخیلی آرتور سی کلارک. اما توی رتبه بندی کلیم میخوام تغییر بدم. پیرس براون برای من دیوید گمله توی ژانر علمی تخیلی. قیام سرخ برگرفته از اساطیر یونانیه. همه چیز این کتاب به چشم من عالی پرداخت شده بود. از شخصیت پردازی بگیرید تا نثر و روایت داستانی. یه سری جملهها کنایهآمیز ولی کاملا نغز و به جان. مثال بارزش: 《من دروگرم. مرگ سایه منه》. نمیدونم قبلا چیزی به اسم علمی تخیلی حماسی وجود داشته یا نه من فرض به نبودش میذارم پیرس براون یه زیر ژانر کاملا جدید رو پایه گذاری کرده به اسم علمی تخیلی حماسی. و همه اینها به خاطر جلد یکیه که همه بهم گفتن تازه ضعیفترین جلد قیامه! اگه ضعیفترینش اینه وای به اوج!!!! قیام بخوانید قیام بخوانید و با دارو لیکوسزاده آشنا شوید The Chosen One The Reaper
بخش نخست قیام سرخ را در تاریخ ۹ اردیبهشت ۹۸ به اتمام رساندم و نمرهام ۳ است. نثر روان کتاب، لحن نویسنده و روایت داستانی به خوبی شکل گرفته و پیاده شده است. بهترین ویژگی داستان طبقهبندی رنگها و اختصاص هر رنگ به طبقهی خاصی از جامعه با توجه به ویژگیهای آن بود که خلاقیت نویسنده را نشان میداد و خواند را لذت بخش میکرد. به جز این کتاب نکتهی منحصر به فرد دیگری در بخش نخست نداشت تا به من ارائه دهد. داستان و ایدهی قیام سرخ در جلد اول بسیار ساده است و روایت آن برگرفته از دو اثر معروف دیگر است: شجاع دل و پلیس آهنی. توصیف میتوانست خیلی بهتر باشد و شخصیتپردازی آنقدر ضعیف بود که شخصیتها فقط ابزاری داستانی برای جلو بردن داستان شخصیت اصلی بودند. بخش اول کتاب چیز خاصی نداشت ولی با توجه به شنیدههایم از تعریف و تمجیدهای قیام، حتما بخش و جلدهای بعدی را میخوانم تا ببینم پیرس بران چه سورپرایزها و ایدههای جدیدی را برای مخاطب در آستین دارد. ------- ریویو بخش دوم: با خوندن بخش دوم متوجه شدم چقدر نقطهی اوج یک کتاب و تعلیقی که ایجاد میکند در رضایت خواننده تاثیر دارد. امتیازم در مجموع ۴ به قیام سرخ است. قیام سرخ با وجود ایرادات فاحشی که دارد مثل نجات عجیب دارو و همچنین کلیشهی فلانی فرزند فلانی بودن و شباهت زیاد به اثار دیگر به خصوص هانگرگیمز؛ با ایجاد نقطهی اوج هیجانانگیز و مبارزات زیبا و هوشمندانه تجربهای بسیار خوب را به خواننده میدهد و او را برای خواندن کتاب بعدی وسوسه میکند. حتما بخوانید چون مطمئنم خوشتان میآید.
For years my friends have been recommending I read Red Rising by Pierce Brown. For years I looked at it, and looked at it again, and it just never caught my interest enough to actually pick it up. I was quite eager to try Red Rising, with no particular reason and finally , when my friends gave me the full set of translated book series, I knew it's time to actually pick it up. but quite honestly, I couldn't connect with the book and the only thing I have to say is that this book wasn't for me.
I will say I enjoyed the book to a degree. I think the novel started out quite slow, with no real action happening for about 1/3 of the book. Also, the characters seem far too juvenile to be society’s cream of the crop warriors. The novel was interesting, though. It did have its moments of originality, to some degree. that being said i still am continuing on series and giving it chance just to see where the story goes.
خب من مدتهاست جلد اول رو تموم کردم و نتونستم ریویو بنویسم. بهقدری که میخوام حرف بزنم و بازم موقع تایپ نمدونم چی بگم.
قیام سرخ اولهاش برای من مثل خیلیهای دیگه سخت پیش میرفت. فضاسازی برام گنگ و ناملموس بود. حتی راستش خیلی تشخیص نمیدادم داستان داره توی مریخ میگذره. نمیفهمیدم تکنولوژیشون در چه حده؛ چون یه جاهایی چیزهایی رو توصیف میکرد که ورای تصورم بود، یه جاهایی هم تکنولوژی خیلی امروزی بهنظرم میاومد. درکل زمان و مکان نمدونم ضعف داشته واقعاً یا من فضای ذهنیم فرق میکرد. چون منم کارهای علمی تخیلی کمی توی عمرم خوندم.
مسئلۀ دوم اینه که من تا جلد دوم نمیتونستم با شخصیتها ارتباط برقرار کنم. حتی دارو. با هیچکس. فقط برا کنجکاویم و تعلیق کلی ادامه میدادم. اتفاقات خیلی سریع پیش میاومدن، بدون اینکه ارتباط منطقیشون رو بفهمم. تا جلد دوم که کمکم داشتم عادت میکردم.
اما از طرفی نظامی که توضیح میده منطقیه. ارجاعات خیلی خوبی هم به تاریخ بشر و زمان حاضر و نمایشنامههای یونانی داره. طوری که بیتجربگی نویسنده رو میتونی نادیده بگیری و هوشش رو تحسین کنی. هرچند که با یه سری ایدئولوژیکها و نوع نگاهش مشکل داشتم، ولی دیگه جهانبینیِ نویسندهست.
الان خیلی دارم خونسرد اینو مینویسم ولی پیش بهنام شاکی میاومدم غر میزدم. :)) اینجا خیلی حال ندارم اون حرفها رو بزنم. فعلاً اینطوری باشه شاید بعد اومدم ویرایشش کردم. بین سه و چارم موندم ولی چون پسر زرین برام الان بهتر داره پیش میره، میخوام سه بدم به این.
اوووپس. نفسم بند اومده. معرکه بود. چند سال بود همچین حسی رو بعد از خوندن یه کتاب تجربه نکرده بودم. لعنتی خیلی خوب بود. حسابی بهم چسبید. داستان شخصیت ها فضا سازی ها و سیر حوادث و اتفاقات همه بی نظیر بود. نویسنده هر بار یه ورق آس رو میکرد زمانی که فکر میکردی همه چیز درسته و تموم شده است بازم پیرس لعنتی یه آسِ دیگه رو میکرد. تمومی نداشت این ورقای لعنتیش. خیلی لذت بردم. وقتی نیمه اول کتاب رو تموم کردم فکر نمیکردم بخش دوم انقد عالی پیش بره. خیلی سعی کردم بهش پنج ندم ولی نشد. یعنی نمیشد. الان نگرانم جلد دوم اگر بهتر از این بود که به قطع یقین هم هست چطور بهش شش بدم. دلم میخاد یه مدت هیچی نخونم که شیرینیش از زیر دندونام بیرون نره... ولی نمیشه
شمشیر قدرت میاره. پول قدرت میاره. اما در تمام جهان بیش از هر چیزی کلماتن که قدرت میارن
قیام سرخ یکی از اون کتابهایی بود که مدتها توی لیست خوندنم خاک میخورد و فرصت نمیشد سمتش برم (البته دیگه برای اکثر کتابهایی که از این به بعد میخونم میتونم همچین ادعایی کنم)، و از اونجا که تعریفهای بسیار زیادی ازش شنیده بودم، انتظار اثری رو داشتم که با توجه به ژانرش در حد «عطش مبارزه» من رو سرحال بیاره. خب، شباهتها و البته تفاوتهای زیادی با عطش مبارزه داشت، اما به اون کیفیت نبود.
البته که ایدهی کلی داستان قابل تحسین و گرچه شاید به نظر خیلیها مسخره بیاد، باورپذیره. شوکهای به جایی به خواننده وارد میکنه، استراتژیهای نبردهاش جذاب و خلاقانه است و در کل اثر ضعیفی نیست، اما نقاط ضعف هم به نظرم کم نداره.
حین خوندن، همزمان با اینکه کتاب برام کشش داشت، ولی حس میکردم یه جوریه و نمیدونستم این یه جوری بودن از کجا نشأت میگیره. که به نظرم در انتهای کتاب متوجهش شدم. من عاشق کتابهایی با راوی اول شخصم. به نظرم قالب خیلی خوبی برای بیان احساسات درونی شخصیت اصلی داستانه و جذابیتهای خاصی داره که راوی دانای کل نداره. این کتابم با راوی اول شخص نوشته شده، اما خیلی جاها احساس میکردم دارم روایت سوم شخص میخونم. دارو خیلی جاها افکارش رو با ما در میون نمیذاره. یه سری کارهایی میکنه که برای خواننده هیچ توجیهی نداره و هیچ سرنخی هم به خواننده داده نمیشه که چرا چنین کاری رو انجام داده و بعد از اینکه نتیجهی کار مشخص شد، خواننده متوجه حکمت فلان حرکتش میشه. این اتفاق اگه یک بار، دو بار، سه بار در طول کتاب رخ میداد قابل هضم بود. بالاخره شیوهای برای جذاب کردن داستانه. اما تکرار مدامش اعصابخردکن بود.
روند داستان اصلا کند نیست، ولی بعضی جاها زیادی سرعت میگیره و خواننده -حداقل من- از ضرباهنگ اتفاقات جا میمونه. میشد داستانی کماتفاقتر باشه که اتفاقاتش بهتر پرداخت شده.
یک نکتهای که توی ریویوی بعضی دوستان دیدم و به جا هم بود، عدم توصیف مناسب فضاها با توجه به موقعیت مکانیشون -مریخ- بود. مریخ یکی از سیارههای محبوب داستانهای علمیتخیلیه و نویسنده هم داستانش رو اونجا پیادهسازی کرده، اما به نظرم از ظرفیتهاش چنان که باید و شاید استفاده نکرده. البته ممکنه توی جلدهای بعد این ایراد رو برطرف کرده باشه.
گفتم که استراتژیهای نبردها -با توجه به تعداد زیادشون- خلاقانه بود و تکراری نمیشد، اما در مقابل توی طراحی نبردهای تنبهتن سهلانگاری خیلیخیلی زیادی دیده میشد. مثلا در کل دارو خیلی راحت و سرهمبندیشده توی نبردها پیروز میشد.
ایرادات ریز منطقی هم کم نداشت. مثلا و اینکه دارو زیادی به نقشههاش مطمئنه، در حالی که تعداد زیادیشون به حدس و شانس و اقبال وابستهان. نمونهاش ماجرای شغال و اشغال سرای ژوپیتر.
حرف از شغال شد. به نظرم یکی از جذابترین شخصیتهای داستان بود. هرچند حضور مستقیمش خیلی کم-در حد یک فصل- بود، اما همون یک فصل -با اینکه ایرادات دیگهای داشت- اما صحنههای خارقالعاده و کمنظیری رو خلق کرد. سخنوری شغال بینظیر بود و حس اینکه حاضره برای رسیدن به موفقیت هر کاری بکنه کاملا ملموس.
در کل کتاب بدی نبود. به هر حال ادامهی مجموعه رو میخونم چون دوست دارم بدونم برای دارو چه اتفاقی میافته و اگه طرفدار داستانهای علمیتخیلی و پادآرمانشهری هستین، یک بار خوندنش خالی از لطف نیست.
پ.ن 1: همونطور که از یک کتاب پادآرمانشهری انتظار میره، این کتاب هم پر از جملات نغز و بهاشتراکگذاشتنیه.
پ.ن 2: روی نقشهی کتاب دو سه سرا با عنوان سرای ناشناس مشخص شده که حکمت حضورشون رو درک نکردم.
پ.ن 3: از شخصیت سورو خوشم میاد. نمیدونم من رو یاد چه شخصیتی میاندازه، اما میدونم ویژگیهاش برام آشناست.
پ.ن 4: آخرین کتاب طبقهی «در پادگان»، هرچند صد و خرده صفحهی آخرش رو توی خونه خوندم :)
همهی زخمها بهبود نمییابند و تمامی گناهان بخشیده نمیشوند
من دروگرم و مرگ سایه من است. این جلد کمی گیجم کرد. آشنایی با شخصیتها سخت بود برام. و همینطور سراها و رنگها و نحوه کار حکومت. شاید زیادی زود بود خوندنش برام. اما لذت بردم. دیالوگها پخته و به جا بودن. حرکتهای شخصیتها منطقی بودن. ترسها و تردیدها و احساسات. همهشون قابل درک بودن. سیستم قدرتهای داستان هم عالی بود. و خب با اینکه نتونستم کاملا تو کتاب زندگی کنم و بخشهایی علامت سوال بودم به خودم اجازه کمتر از چهار ستاره دادن نمیدم. Hats up to Sevro, Eo, Darrow and mustang!
نصف روزه که دارم فکر میکنم برای این کتاب چطور ریویو بنویسم. مسئلهی اصلی اینه که همهی نکاتی که توی داستانپردازی وجود داره به طرز عجیبی هم میتونن منفی محسوب بشن و هم مثبت. انگار که نویسنده میخواسته برای کسی که بیماری قلبی داره کتاب بنویسه. نه اونقدر هیجانزده میشدم که نتونم کتاب رو زمین بذارم و نه اونقدر کسل میشدم که تصمیم بگیرم ادامهش ندم.
بخش اولیهی کتاب به شدت ضعیف بود. از لحظهای که شخصیتها معرفی میشدن میشد عاقبت کارشون رو حدس زد. واقعاً ناامیدکننده بود. شاید اگه ازش تعریفی نشنیده بودم، اگه قبل از من کسایی صبوری نکرده بودن و تا انتها کتاب رو نخونده بودن ادامهش نمیدادم. اما خب خوشحالم که خوندم و از اونجایی که جلد دوم رو ندارم، کتاب دیگهای شروع نمیکنم تا سریع جلد دوم و سوم رو بخرم و شروع کنم:دی
دارو و سرخها: چیزی که بیشتر از همه آزارم داد شخصیت دارو بود. نویسنده تقریباً هیچ اطلاعاتی درمورد دارو به ما نمیده. نه مستقیم و نه غیرمستقیم. نه ظاهری و نه درونی. از طرز تصمیمگیریهاش و دیدگاهش به مسائل به نظر میرسه آدم منطقیای باشه، اما این با خشم شدیدش که تنها محرکشه در تضاده. شخصیتهای سرخ دیگه هم اونقدر خوب پرداخته نشده بودن که منِ مخاطب خشم دارو نسبت به ظلمی که بهشون روا میشه رو ح�� کنم و بتونم با خیال راحت بگم خدا رو شکر که اونجا زندگی نمیکنم:دی نظام حکومتی زرینها برام ملموستر و قابل درکتر بود تا خشم دارو. خشم از چی؟ اینکه کارگر دنیا اومده؟ از مرگ رویاپردازی که فقط برای مردن دنیا اومده بود؟ همین؟ اما از طرف دیگه به جایی تو اواخر بخش دوم کتاب وقتی فعالیتهای فیزیکیش موقتاً تموم میشن و دیگه کاری نداره انجام بده شروع میکنه به نشخوار افکارش. به چیزهایی که به دست آورده و بهاشون فکر میکنه، به چیزهایی که از دست داده و تو آینده از دست خواهد داد. به ناشناختهها. وقتهایی که لازمه، مشورت میکنه و وقتهایی که لازمه تنهایی تصمیم بگیره بدون اتلاف وقت دست به عمل میشه. گاهی اونقدر منطقیه که دلم میخواد مشت بزنم توی صورتش.
باورپذیری داستان: چینش وقایع، تقسیمبندی قدرت، سلسلهمراتبها. ایدئولوژیهای مختلف زرینها همه بینظیر بودن و با حداقل ایراد و حفرهی ممکن. شخصیت همکلاسیهای دارو و بعضاً مباشرهایی که بیشتر بهشون پرداخته شده بود خیلی ملموس بودن. بدون اینکه متوجه بشم یهباره دیدم فیچنر چقدر رقتانگیزه و سِورو چقدر تحسینبرانگیز. اما باز هم دارو مشکل ایجاد میکرد. دارو کارگره پس قویه اما نه به قدرتمندی زرینها. این اختلاف توی داستان خیلی منطقی توجیح شده بود. اما هوش و ابتکار حیرتآورش چی؟ اول کتاب از ساعات کاری زیادشون میگه پس پرواضحه که حتی اگه فرصتی برای تقویت مهارتهای ذهنیش داشته، وقت براش نداشته. استادهای خوبی داشته؟ مگه بقیهی زرینها نداشتن؟
قلم نویسنده: از وقتی کتاب هیجانانگیزتر میشه کمتجربه بودن نویسنده کمتر به چشم میاد. اما گاهی اوقات خیلی واضح میخواد بهمون گوشزد کنه که دارو از تو باهوشتره. دارو مشکلاتی رو حل میکنه که هنوز به وجود نیومده بودن. اول کبریتها رو پیدا میکنه بعد نیاز پیدا میکنه آتیش روشن کنه. این نکته خیلی هیجانانگیز بود. هرازگاهی حس میکردم باید توی مسابقه ازش جلو بزنم. باید زودتر نشونهها رو ببینم و بفهمم یه جای کار میلنگه. اما باز هم گاهی انگار یادش میرفت به یه سری نکات اشاره کنه.
با همهی اینها قیام سرخ خیلی بیشتر از اینهاست. پیرس براون خیلی خوب از کنار هم چیدن این همه جزئیات براومده و اونطور که از نظرات دوستان برمیاد - موقع خوندن کتاب با یه دوستی درمورد نکاتی که اذیتم میکردن صحبت میکردم، تمام مدت بهم میگفت برو جلوتر میفهمی. آخر کتاب مشخص میشه. توی جلد دوم درست میشه. از پشت چت هم لبخندی رو که از سر لذت دونستن خیلی چیزا میزد حس میکردم - توی جلدهای بعدی خیلی از این رشتههای پارهپاره به همدیگه وصل میشن.
کتاب فارسی دو بخش شده بخش اول سه نمره بخش دوم پنج نمره که یه نمرش فقط به خاطر اون سوپرایز اخرشه در کل هم چهار نمره خوندن هر دو بخش کتاب دو سه روز طول نکشید ولی در کل چهار ماهی شد تا بخش دوم منتشر بشه
ایده داستان یه جورایی پارادوکس داره ، هم قدیمیه و هم جدیده نگارش کتاب خوبه و برای یه نویسنده تازه کار فوق العادس فقط چند تا مشکل کوچیک داره که فکر میکنم با توجه به تعریف دوستان توی جلدای بعدی جبران شده یک شخصیت پردازی هست که یه جورایی فقط برای شخصیت اصلی خوب کار شده اونم نه زیاد دو غیر منطقی بودن بعضی از اتفاق ها که البته این چیز غیر عادی نیست تو کارای تخیلی و .. سومم هم مقدار زیادیش یه بقیه داستان ها شباهت داشت و ازشون وام گرفته بود
ولی یکی از هنرای نویسنده همینه که چطور با وام گرفتن و تکراری بودن تونسته جیز جدیدی رو خلق کنه یکی از چیزای جدیدی که داخل کتاب بود شخصیت قهرمان کتاب بود که با بقیه کتابا فرق داشت یه جورایی ، یه اعتماد به نفس و غروری داشت که تو بقیه کتابا معمولا نیست ، اینحا شخصیت کاملا ایمان داشت که نماینده هست و باید اینکارو بکنه ولی تو بقیه کتابا... خب معمولا هی ناله میکنن از اینکه چرا من که البته خوب یا بد بودن این ویژگی خودش جای بحثداره نظام طبقاتی و اون شیوه های رهبری و ... که بود هم جالب بود و با اینکه چیز زیاد عمیق و خاصی بیا نکرده ولی خیلی جای بحث داره
تفکرات یه فرد جدیده که از نوشتش کاملا معلومه به خوبی با تفکرات و ذهنیات همه زمان ها اشنایی داره
در کل کتاب خیلی خوبی بود و بی صبرانه منتظر جلدای بعد هستم کاور و جنس کاغذ و سبکیشون و کپی رایت و همه اینا کلا عالی بود ، ریک ریوردنم که دیگه خودنتش و ..:) فقط از یه چیز خیلی متنفرم (متنفرم!) و اون اینه که الان هر جا میری هی میگن قیام قیام به نظر من چنین توجهی به یه کتاب از بدترین اسپویلا هست و کلا هیچ چیزی زیاد تکرار بشه خوب نیست در نتیجه خواستید به کسیم نعرفی کنید همون یکی دو بار بسه طرف مقابل هم کاملا مختاره هرچی دلش بخواست بخونه نه اینکه "قیام بخونه"ه
کتاب عالی بود وقتی فهمیدم که این کتاب اولین اثر نویسنده هست خیلی متعجب شدم، باید آفرین گفت به پیرس براون به خوبی اساطیر روم و یونان رو در داستان جا داده بود، داستان و نحوهی داستانگویی بینظیر بود، تنها چیزی که به مزاجم خوش نیومد شخصیت پردازی بود که میتونم بگم داستان غنی و پربار به خوبی این ایراد رو میپوشونه، قیام سرخ یک اثر خارق العادست،یک علمی تخیلی عالی، بیصبرانه منتظر جلد دوم هستم،هنوز سوالات زیادی راجع به شخصیت ها دارم که امیدوارم آقای براون در کتاب دوم مشکل کتاب اول یعنی شخصیت پردازی رو برطرف کنه.
"شمشیر قدرت میاره،پول قدرت میاره.با این حال،در تمام جهان،بیش از هر چیزی کلماتن که قدرت میارن" باید بگم عجب قیامی شد پسر:))) لحظات ناب و غافلگیر کننده ای داشت گرچه بعضی از ماجراها را قبل از وقوع شون پیشبینی می کردم ولی باز هم از زیبایی ش کم نکرد.سِورو منو یاد هورت( یکی از شخصیت های مدرسه ی افسانه ای میندازه)از این شخصیت به شدت خوشم میاد و کسیوس هم به راحتی در قلبم جا خوش کرده:))) درمورد دارو باید بگم همه چیز به طرز عجیبی سریع پیش میره و این باعث میشه که ارتباط با شخصیتش برقرار نشه ولی باز هم این پسر جذابیت خاص خودش رو داره•~• از ماستنگ اصلا خوشم نمیاد،وجودش در لحظه به آدم این حس رو میده که یه نیم کاسه ای زیر این کاسه ست.نه یه کاسه ای زیر یه نیم کاسه( وجود یه کاسه زیر یه نیم کاسه امکانپذیر نیست) در این حد شخصیت مرموزی داره:)
زیبایی...زیبایی...زیبایی..من چی بگم در توصیف این کتاب؟ نمیتونم با کلمات توصیف کنم حسی که دارم رو. من از صفحهی اول عاشقش شدم...از خط اول برای من هیجان داشت...زیبایی قلم با زیبایی ترجمه طوری دل مخاطب رو به لرزه در میاره که توی کمتر کتابی دیده شده. بیشک خیلیها این اثر شاهکار رو خوندن ولی...🥲کسایی که نخوندید، حتما بخونید. عاشقشم..عاشقشم عاشقشم..اصلا نمیتونم چیزی بیشتر از این بگم. تنها دلیلی که بهش ۴ دادم اینه که نتونست اشکمو در بیاره. من واسه مرگ هر شخصیتی توی هر کتابی گریه میکنم. اما این یکی نتونست کاری کنه با مرگ شخصیتها گریه کنم. ولی مطمئنم تو کتابهای بعدی رفعش میکنم... مرسی پیرس براون که این کتاب رو نوشتی😭😭
گاهی اوقا آدم با کتابی روبرو میشه که بعد از تموم کردنش احساس میکنه عجب اتلاف وقت و هزینه ای بود خوندن این کتاب. متاسفانه امسال من با دو تا از این نوع کتاب ها روبرو شدم. اولیش "بازیکن شماره یک آماده بود" که ریویوی مفصلی براش نوشتم و دومیش بدون شک این کتابه. نوع روایت کتاب به نحویه که انگار شخصیت اصلی داره داستان زندگی خودش رو برای نوه هاش تعریف می کنه. در طول داستان همیشه و بدون هیچ مشکلی تقریبا بر مشکلاتش فائق میشه و اگر به مشکلی هم بربخوره دو صفحه بعد با تیزهوشی از مخمصه فرار کرده. کتاب شاید به مذاق قشر نوجوان خوش بیاد اما به هیچ وجه در رده یک فانتزی مناسب برای بزرگسال نیست. 1/5
قیام سرخ، داستانی برای «بیشتر از اینهاست». پیرس براون این جمله رو سرلوحهی خودش قرار داده و دست به قلم برده. در سرتاسر پیرنگ داستان میشه تجلی اون رو دید. قیام سرخ داستان بینقص و خالی از ایرادی نیست، اما مضمون عمیقی که در تار و پود داستان تنیده شده، اونقدر گیرا هست که شیفتهی کتاب بشیم و روی ایرادهای جزئیتر چشم ببندیم. همین درونمایهی همواره حاضره که ماجراجویی دارو به قلب حکومت دشمنانش رو اینقدر شنیدنی میکنه.
پس در ادامه اول به نقاط قوت داستان میپردازم -که پررنگترینش برای خود من مفاهیمه- و بعد از اون هم سراغ ایرادها میرم 😁
اول اینکه پیرس براون تو به کار بردن استعارهها و نمادها واقعاً استاده. م�� بهش ایمان آوردم.
داستان برخلاف خیلی از کتابهای دیگه، نه با ضرباهنگ سریع بلکه با مقدمهچینی شروع میشه و کمکم با جهانی که ساخته، سیستم نژادی نابرابر و دیکتاتوری زرینها آشنات میکنه. میشه به سرعت فصلهای ابتدایی داستان خرده گرفت، ولی به نظرم این تنها راهی بود که ما عمق ستمی رو درک کنیم که به نژادهای مختلف روا داشته شده. باید تصویر زندگی سرخها تو ذهنمون حک میشد تا بعد و با دیدن امپراتوری زرینها به تناقض تلخی که این بین هست پی ببریم.
کتاب در کنار داستانی قدرتمند و هیجانانگیز، ذهنت رو هم به چالش میکشه. دیکتاتوری زرینها اونچنان کامل و ساختارمند توصیف میشه و اونقدر تحت تاثیر این پروپاگاندا قرار میگیری، که گاهی خودت هم درست و غلط رو گم میکنی و با خودت میگی شایدم در اشتباه نباشن و بهترین راه برای حکومت بر چنین جهانی همین باشه! بعد یادت میآد این ایدئولوژی وحشتناک که اینطور تو زرورق پیچیدنش و تحویلت میدن، همون چیزیه که باعث اسارت و بردگی میلیاردها نفر و گرفتن حق زندگیشون شده. اینطوریه که شناختت از سازوکار جهانی که توش زندگی کمیکنیم، به چالش کشیده میشه. همین شک و تردیدهایی که در طول خوندن کتاب، بهصورت لحظهای تجربه میکنی، باعث میشه بهخوبی درک کنی که چرا در طی قرنها، حکومت زرینها پابرجا مونده و هیچیک از رنگها به خودشون اجازه ندادن این ایدئولوژی رو زیر سوال ببرن یا خواستار حقوقی به جز چیزی که دارن باشن.
ساختار حکومت زرینها واقعاً کامله. بهشدت بیرحمانه است، اما کامله. پیرس براون بهخوبی تونسته یک دیکتاتوری رو با تمام ستمگری و خونریزی و دروغهایی که سرِ پا نگهش میدارن، به تصویر بکشه. روشهایی که زرینها برای کنترل مردم و بقای حکومت دیرینشون به کار میبرن، به واقعیت خیلی نزدیکه (و البته بهطرز دردناکی آشنا)، که نشون میده نویسنده چقدر مطالعه کرده و همهچیز رو با فکر جلو برده. در طول کتاب، زندگی در اون نظام طبقاتی رو با گوشت و خونت تجربه میکنی و در نتیجه میفهمی که چطور زرینها تونستن دیکتاتوریشون رو با چنین اقتداری حفظ کنن. حتی گاهی به این فکر میکردم که فرض کنیم دارو هم قیام کنه و حکومت زرینها هم نابود بشه و تمام مردم آزاد بشن. واقعاً چند سال یا چند قرن زمان لازمه تا اثر این پروپاگاندا رو از روح و روان مردم پاک کرد؟ آیا این مردم میخوان، یا توانایی این رو دارن که در جهانی آزاد زندگی کنن؟ مردمی که اینچنین به زنجیرهاشون وابسته شدن؟ قرن پشت قرن، همین زنجیرها براشون تعیین تکلیف کردن. وظایفشون و حدودشون رو بهشون نشون دادن. حالا تو یه جهان آزاد، و با بار سنگین مسئولیتی که به دوش خودشون افتاده، واقعاً چطور میخوان زندگی کنن؟ بهعلاوه، این نظام طبقاتی، تنها سازوکاریه که این مردم در تمام طول زندگیشون میشناختن، و حتی برای خودشون سخت خواهد بود که کنارش بذارن و خودشون رو برابر با مردمِ دیگه بدونن (بهخصوص دربارهی نژادهای پستتر).
میدونین میشه مثل چی؟ دقیقاً مثل قضیهی زنان علیه زنان. این تبعیضها اونچنان تو وجود مردم ریشه دوونده، که یه زن حتی اگه تحصیلکرده و آگاه هم باشه، بازم ممکنه در ناخودآگاهش خودش رو پایینتر از یک مرد و ناکافی بدونه. زمان و آموزش زیادی لازمه تا مردمی که مدتها تحت تبعیض زندگی کردن، به این باور برسن که تفاوتی با دیگران ندارن و چیزهایی که ازشون گرفته شده، حق قانونی و طبیعیشون بوده... آخ دارو چه راه طولانیای در پیش داری پسرم :)))
نمادهای مختلف و فراوونی که در طول داستان تکرار میشن و تصویر کلیای رو شکل میدن، بینظیره. من عاشق این بودم که دارو اهمیت اسطورهسازی و افسانهها رو میفهمید. اهمیت واژهها رو میفهمید و میدونست چطوری از شایعات استفاده کنه. چطوری قهرمانسازی کنه. چطوری داسِ دروگر رو به نمادی تبدیل کنه که با دیدنش لرزه به تنِ باقی شرکتکنندهها بیفته. و این داسِ دروگر، این پرچمی که در سرتاسر زمین بازی افراشته میشد، همون لامِ لمبدا بود. نماد قیام. «شیء کارگری که به صورت شمشیر جنگ درآمده.» همین چيزهاست که به داستان عمق میبخشه و مفهوم واحد رو در کل اثر متجلی میکنه.
نکات مثبت زیاد دیگهای هم وجود داره: شخصیتپردازیهای فوقالعاده و بهشدت ملموس، خیل عظیم شخصیتهای فرعی دوستداشتنی، پلاتتوییستهای برگریزون، روابط عاشقانهی بهجا و بهدور از کلیشههای رو اعصاب، و... .
حالا یکمم از نقاط ضعف داستان بگیم 😁
یکی از ایرادهای داستان که متاسفانه زیاد به چشم میآد، توانایی و مهارت بیشازحد دارو و خوششانس بودنشه. اگه بخوایم روراست باشیم، دارو یه جاهایی واقعاً فقط و فقط شانس میآره که جون به در میبره. بهعلاوه، اون همه قدرتمند و زیرک بودنش جای تعجب داره. البته دارو بینقص نیست و ایرادهای خودش رو داره، ولی یکم زیادی تو همهچی خوبه. با توجه به چیزهایی که از نژاد زرین گفته میشه، ما توقع داریم رقبای دارو بینهایت باهوش و باتدبیر و بینهایت قوی و مرگبار باشن، ولی میبینیم که در نهایت خیلیهاشون بچههایی هستن با اشتباههای پرشمار، درحالیکه بسیاری از اونها احتمالاً تمام زندگیشون رو برای زخمی بیهمتا شدن تعلیم دیدن. ولی دارو فقط با چند ماه آموزش و تمرین، به راحتی بیشتر اونها رو مغلوب میکنه -هم از نظر جسمی و هم از نظر ذهنی. میفهمم که نیروی عشق و انگیزهای که دارو برای نجات مردمش داشت اون رو به پیش میروند، و چنین ارادهای چیز کمی نیست. و میفهمم که ضعیفتر از حد انتظار بودنِ بچههای زرین خودش کنایه است و اشاره به اینکه در نهایت تمام نژادها تحت شرایط یکسان میتونن با هم برابر باشن. ولی به نظرم میشد که این تفاوت کمی، فقط کمی چشمگیرتر باشه. روال داستان هم منطقیتر میشد.
همین برتری و خوششانسی دارو، باعث میشه بعضی از حوادث داستان هم نامعقول به نظر بیاد. مثل پیروزیهایی که به راحتی به دست میومدن، در حالیکه قبلتر در داستان بارها از قدرت و نفوذناپذیریِ استحکامات طرف مقابل خونده بودیم و خودمون رو برای نبردی سختتر و خونینتر آماده کرده بودیم. از پایان داستان هم که دیگه نگم... فقط امیدوارم نبردهای واقعی سرخها در راه آزادی هم مشمول چنین خوششانسیهای بیمنطقی نشه.
یه نکتهی منفی دیگه هم استفادهی مکرر از چکیدهی رواییه که باعث میشه فقط شرحی خلاصهوار از بعضی حوادث مهم داستان بخونیم، نه اینکه عملاً اونها رو تجربه کنیم. البته با توجه به حجم اتفاقات و سنگین بودن داستان، به نظرم پیرس چارهی دیگهای نداشته و میشه از این نکته گذشت.
در کل جهان داستانی خیلی گسترده است و هدفی که شخصیت اصلی داره، محال و دور از دسترس به نظر میرسه. دارو دشمنان سرسخت و قدری داره و کنجکاوم بدونم پیرس در جلدهای بعدی چطور میخواد خط داستان رو ادامه بده و این هدف محال رو ممکنتر کنه. مطمئنم کلی سوپرایز واسهمون تو آستین داره 😁
ارزش قیام برای من خیلی بیشتر از ۴ ستاره است، و واقعاً با خودم جنگیدم که امتیازش رو به بالا رند نکنم. ولی میخوام امتیاز کامل رو برای جلدهای بعدی نگه دارم که اگه پیشرفت کردن (که قطعاً میکنن) به اونا بدم 😁
خلاصه که این مجموعه رو نباید از دست داد.
پینوشت: خوندن داستانهای پادآرمانی وقتی خودت وسط یکیشون داری زندگی میکنی هم حال و هوای عجیبیه :))) قیام رو دیروز تمام کردم و این ریویو رو نوشتم ولی اینترنت خوزستان بهخاطر اعتراضات بهشدت ضعیفه و دیروز هم که به کل داخلی شده بود :) به کرهی شمالی خوش اومدین :)
This entire review has been hidden because of spoilers.
خوشبختانه تعریفهایی که از کتاب شنیده بودم واقعیت داشت. مدام میترسیدم به خاطر تعریف زیادی که بقیه میکنن توقعم زیاد بالا بره و در نهایت خوندنش راضیم نکنه. اما با قاطعیت میگم خوانش راضی کننده و پر هیجانی بود! در خصوص ماستنگ غافلگیر شدم و انتظارش رو نداشتم. و خب کمی عجیب بود که دارو با اون همه خشم اما بازم تصمیمهای عاقلانه ای میگرفت. به نظرم یه کم زیادی شخصیتش کامل بود اونم به عنوان یک نوجوان. دلیل 4 دادنم اینه که به نظرم بخشی که هنوز دارو سرخ بود خیلی کوتاه و سردستی تموم شد. تا اومدیم اون فضا رو بشناسیم سریع جمعش کرد و کشوندش بیرون. به هرحال از نظر من به عنوان خواننده جا داشت روی اون بخش بیشتر کار بشه. در طول خوندن کتاب به مهنام غبطه (حسادت؟!) می خوردم که همچین مجموعه خوب و پرمغزی رو ترجمه کرده و الحق هم خوب از عهده اش براومده.
فقط اینطور بگم که همکارم از طرح روی جلد و بعد هم خلاصه پشتش به نظرش داستان جذابی رسید و گفت بدم نمیاد بخونمش. (اما با شنیدن تعداد جلدها پا پس کشید! )
از خوبی کتاب همینو بگم که هیچوقت بهش آب بسته نشد. از همون ابتدا تا صفحهی آخر کتاب داستان با شیب مناسبی جلو رفت. شخصیت پردازیها خیلی خوب بودن و دنیای داستان هم ساخته و پرداخته شده بود. اگه بخوام یه ایراد بگیرم کوتاه بودن بخش اول کتابه. البته خیلیها معتقدن که بخش اول کتاب بدترین بخشش بوده ولی به نظرم اگه یه کم بیشتر توی پیشدرامد داستان میموندیم و با شخصیت اول داستان رو قبل از وقایل داستانساز کتاب آشنا میشدیم خیلی تاثیرگزارتر میشد. در کل هم که پیشنهادش میکنم.
بالاخرهههه پارت اول از کتاب اول رو امروز تموم کردمممم🔥 چه شروع خفنی! از اونجایی که ای یو خودشو فدا کرد و دارو دوباره احیا شد و به خصووووص قسمت هایی که به لحاظ فیزیکی اونو برای اهداف والا😅 به یه زرین تبدیل کردن، واقعاااا جذاب بود. فکر کن معرف بخشی از هویت انسان، جسمشه و تو اونو کاملا به یه ورژن دیگه ای تبدیل کرده باشی اونم تو زمان کوتاه. پارت حق ورود که با کشتار دیگری همراه بود هم از نقاط عطف این بخش بود که آدمو کمی به فکر وامیداره..
فعلا تا اینجا کاراکترهایی که برام پررنگن، خودِ دارو، کسیوس، سورو، روک و لئا و آنتونیای لعنتی و ویرجینیا ملقب به ماستنگ و ای یو که نیست ولی حضورش حس میشه.
بریم که ببینیم بعدش چی میخواد بشه...
پ.ن: من از الان هیجان پارتی رو دارم که کسیوس میفهمه قاتل برادرش دارو بوده :)
This entire review has been hidden because of spoilers.
یکم دیر باهاش ارتباط برقرار کردم، هم بخاطر نوع نثر و روایت کتاب که برام جدید بود هم اولای داستان اصلی که یه حالت بتل رویال لوس و آبکی بود برام. اما کم کم اون حس حماسی رو پیدا کردم تو داستان و شخصیت ها خیلی بهتر شدن و اتفاقات خیلی مهیجی افتاد. پیچش های داستانی هم خوب بودن اما خیلی فک برانداز نبودن. کتاب اول بنظر بیشتر حالت پرورش قهرمان داستان داشت و داستان واقعی تو جلدای بعد باشه. خیلی امیدوارم بهش.
فکر کنم چهارمین باریه که دارم این کتابو میخوانم. :))))) یه بخش هاییش رو انقدر دوست دارم نه تنها انگلیسیش رو خوندم رول پلیش رو هم وقت تنهایی بازی کردم. :))
از همین اول بذارین بگم که آمادگی روحی و روانی لازم رو برای این کتاب نداشتم :/ بهنظرم هیچوقت نخواهم داشت و شاید کمتر کسی داشته باشه! خشونت و یا بهتر بگم احساسات ناپختهای که توی صفحهبهصفحهٔ کتاب موج میزنه بهحدیه که گاها تا صفحهها شمارو با خودش همراه میکنه و هیجان بالایی وجود داره و گاها هم دچار خوف میشی از این حجم احساسات! روایت قیام سرخ از صفحات ابتدایی جذاب و نویدبخش شروع میشه و از یکطرف با زمختی جسمی دارو و از طرف دیگه با لطافت روح اییو پیش میره تا اینکه اتفاقی که تقریبا قابلحدس بود اتفاق میفته و همهچیز (اینبار واقعی) شروع میشه! نیمه ابتدایی داستان بهجز چند بخش کوتاه روند کند و کسلکنندهای داره و البته نیازه خونده باشه تا داستان جلو بره ولی خب بعضی جاهایی که اول کار خوب پیش میرفت در حقیقت too good to be true. نیمه دوم کتاب سرعت پیدا میکنه و داستان پایان خوبی بنظرم پیدا میکنه. دارو تصمیم میگیره تا راوی داستان خودش باشه و قدرت رو بدست میگیره! روایتگویی نویسنده چیزیه که بنظرم از خود روایت و داستانش جلو میزنه و کاملا مشخصه که پیرس کلی پتانسیل داره و هنوز رو نمیکنه! به همین خاطر 4 دادم چون میدونم جلدای بعدی بهتر قراره بشن! بعنوان کسی که برای بار دوم داره مجموعه رو میخونه میدونم که قراره خیلی بهتر باشه ولی حتی از این کتاب و متنش هم مشخصه ^_^ از طرفی پیرس فضای کتاب رو با اسطورههای رومی مخلوط کرده و لطافت و ظرافت خاصی بهش بخشیده :))
اگر وقت کنم حتما سراغ جلدهای دوم و سوم هم میرم! مشتاقم براشون دوباره (^o^)
اول از همه باید بگم که این جوونا هم با چه چیزایی شگفت زده میشن. احساسم درمورد کتاب اینجوری بم میگه که نویسنده وقتی نیمۀ اول رو نوشته، تا مدتی کار تالیف کتاب رو رها کرده و در تلاش بوده تا با تمرین بیشتر، مهارت زیادی به دست بیاره. اینکه کتاب از نیمۀ دوم ناگهان پیشرفتهتر و دارای غنای بیشتری میشه، کاملا قابل لمسه. پایان کتاب میتونست کمی بهتر پرورش پیدا کنه، بهنظرم نویسنده کمی در پایان بی حوصلگی کرده و تنها دوست داشته کتاب هرچه سریعتر به پایان برسه. اینکه دارو به شکل شگفتانگیزی، در همه چیز مهارت والایی داشت، برام غیرقابل هضم و پذیرش بود. همیشه در همه چیز دست بالا رو داشت و به سادگی همه چیز رو پیشبینی میکرد و خیلی خوب شانس میوورد. اینکه از معمای گوسفند و داس استفاده کردن برام جالب نبود، دوست نداشتم هوش بالای کرکتر رو با یه معمای تکراری که همهمون قبلا باش مواجه شدیم (سنگ سیاه و سنگ سفید) به رخمون بکشن البته کتاب هیجان خیلی بالایی داره و چندبار میتونه شما رو شوکه کنه. بی صبرانه منتظرم تا ببینم در جلدهای بعدی چه اتفاقاتی رخ میده و امیدوارم کسی برای من چیزی رو اسپویل نکنه، چون یادم نمیاد چیزی رو بدون اسپویل دیده/خونده باشم.
هشدار اسپویل:
همینکه همسر دارو اعدام میشه هم قبلا برای من اسپویل شده بود :D
It was a dark dystopian story. Characters development was great and real. The plot was good but I think this first book could be a little bit shorter. And it was so dark. Sometimes in the middle of reading I had to close the book and give myself hope that nothing worse can happen(but it did:/). In general I really liked it and I hope the next books be great.