صدای شکستن شرح دلدادگی، توفان احساس، کشمکش اندیشه های پرخاشگرانه جوانی ست. فرهاد، شخص اول نمایشنامه که باید او را اول شخص غایب نامید به عللی معلوم و مجهول، که به گونه یی تپیده در هم عرضه می شوند، به طور ناگهانی به زندگی خودش پایان داده است. او در میدان نمایش حضور جسمانی ندارد. اما تمامی گرد و نه نمایش با سر انگشت او می چرخد.
فرهاد، از یک سو گرفتار در عشق افلاطونی و نافرجام توتیا بوده است، و از سوی دیگر شوریده اختراع پیچیده خودش، گونه یی سنفنی روایتگر با بهره گیری از اصوات طبیعی، و در مجموع مبتلای یاس و دلزدگی جوانی. او واکنش بازماندگانش را در رو به رو شدن با مرگ خودش روی یک حلقه نوار صوتی ضبط و پیشگویی کرده و بسیاری ناگفته ها را با آنان گفته، و برادر دوردست و ناشناخته خودش را مامور صحنه گردانی پخش این نوار کرده است.
بهمن فُرسى به سال ۱۳۱۲ در تبریز به دنیا آمده است. او پس از رها کردن تحصیل و تجربه مشاغل مختلف به استخدام دولت درآمد. فرسى داستان نویسى را در کنار نمایشنامه و نقد در همان دوران جوانى آغاز کرد و به آنها پرداخت. نخستین کتاب او «نبیرههاى بابا آدم» نام دارد که مجموعهاى از نثر آهنگین است پیش از انقلاب مجموعه داستانی با نام «زیر دندان سگ» و یک رمان به نام «شب یک، شب دو» به قلم او به انتشار رسیده بود. فرسى بعد از این کتاب باز به نمایشنامه نویسی و کارگردانى باز مىگردد و آثاری را در این زمینه خلق مىکند تا سال ۱۳۵۳، که رمان معروف او یعنى «شب یک، شب دو» منتشر میشود. او اولین مجموعه داستان خود را در سال ۱۳۳۹ به چاپ رساند اما قبل از آن در نشریات مختلفی قلمفرسایی کرد که از آن جملهاند: «ایران آباد» «نگین»، «آشنا»، «چلنگر»، «اندیشه و هنر» و در روزنامههایی مثل: «آژنگ» و «کیهان» داستانهایی از او منتشر شد بهمن فرسی نمایشهای «چوب زیر بغل»، «صدای شکستن»، «بهار و عروسک»، «گلدان» و «آرامسایشگاه» را در تهران روی صحنه برد. فرسی در آغاز دههٔ چهل کتابهای خود مانند «گلدان»، «با هو»، «چوب زیر بغل»، و «زیر دندان سگ» را منتشر کرد. مجموعه داستان «زیر دندان سگ» در سال ۱۳۳۹ خورشیدی به کوشش شمیم بهار انتشار یافت و دربر گیرندهٔ داستانهایی مانند «استخوان سوختهها»، «آِین عزب» و «در سوگ بستری که چیده شد» از اولین نشانههایی است که آشکار میسازد فرسی نویسندهای است.
آشنایی با قلم بهمن فرسی جزو برنامه های امسالم بود اما چون آدم نمایشنامه خوانی نیستم ، با اولین کتابی که ازش خوندم قضاوتش نمیکنم . بدون شک هم فقط به یه اثرش اکتفا نمیکنم و سراغ کارهای دیگه ش میرم . امتیازی هم که میدم فعلی هست و وقتی دوباره خوانیش کردم شاید تغییر کنه . فقط در این حد میگم که دیالوگ هاش برام بحث برانگیز و عمیق بودن و این حس بهم دست داد که چون نویسنده تمرکز زیادی رو این موضوع کرده ، باعث شد نتونم اونطور که باید باهاش ارتباط برقرار کنم ! ماجراش هم تا نیمه ی کتاب اینطور پیش میره که با شخصیت ها آشنا میشی و بعدش به موضوع اصلی می پردازه و آدم های داستان رو کنار هم قرار میده . به واسطه ی نوارهای فرهاد که قرار هست چهلمش ، در حضور کسایی که باهاشون ارتباط داشت پخش بشه .
پی نوشت : اکثر اوقات که نمایشنامه ای رو میخونم احساس میکنم که انگار روحی در نوشته ها وجود نداره و به همین خاطر نمیتونم امتیاز زیادی بدم . انگاری شخصیت پردازی ها اغراق آمیز و دیالوگ ها مصنوعین .
اولين مواجههی من با فرسي "شب يك، شب دو" بود و هر سطر از اين اثر شگفتي و حيرت من رو دوچندان ميكرد، شگفتي از فراخ ديد نويسنده، مدرن بودن اثر، شيوهی روايت آن و بيان روايت از طريق نامه، خاطرات و... عجيب تر زماني بود كه فهميدم در چه سالی اثر نوشته شده... هرچقدر بيشتر آثار فرسی رو میخونم، به تاثيرگذاري او بر تئاتر ايران حتي گسترده تر، نگاه عميق او بيشتر پی میبرم، نگاه عميق از اين رو، كه جريان مدرنيته را گويی پيشبينی كرده بود، ايران مدرن و به تصویر كشيدن آن در نمايشنامه، لابه لای خطوط فرسی میتوان نشانهها را دنبال كرد و پيشبینی فضای امروز را در آن ديد، تئاتری كه در يك معنا میتوان نام انقلابی به آن داد، زنان در آثار فرسی همه در روابط عاشقانه سوژگی مشخصی دارند، عشقی كه با عشق قبل از سالهای ٤٠ تفاوت داشت، خيابان، كافه و سایر مکانها همه در آثار فرسی نقشی فرامتنی و قابل تحليل دارند، حتي اسامی آثار، هرچقدر جست و جو كردم تحليل و نقد قبل توجهی بر آثار فرسی نیافتم و بدتر آنكه اجرايي از او بر صحنه ديده نشده -حداقل بعد از انقلاب- يكی از اجراها به سال ١٣٤٤ برمیگردد و چه حيف...!
داریم پفیوز میشیم.این لُبّ مطلبه. داریم میوفتیم تو خط زن گرفتن، خونه و ماشین خریدن، به حقوق و درآمد فکر کردن، به کفش و لباس اهمیت دادن، به رتبه و اداره چسبیدن، برای خودمون تبلیغات کردن. علتش هم اینه که زندگیمون خالیه. خالی خالی. الانی در کار نیس،فردایی در کار نیس. من خودم در کمال نفرت رفتهم حساب پسانداز وا کردم.
پیشنوشت: به نظرم شعاری، شتابزده و سطحی بود. توقع روایت خیلی تر و تمیزتری داشتم _____________________________________________________________ چیزی هست که میشکند در تو در من در ما آیا تو نیز میشنوی؟ آیا تو نیز میشکنی؟ _____________________________________________________________ تن آدمیزاد از خواستن بالا اومده، از خواستن و نتونستن
افشین: به دل نگیر مرشد مرشد: مرشد سال هاس دلی نداره که چیزی توش بگیره. ما فقط نفس ایم برادر. ***** مرشد: میگه: غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است دایی: یاوه میگه مرش. دم از وارستگی زدن که آدمو وارسته نمی کنه. انسون سر تا پاش تعلقه. ***** چیزی هست که می شکند در تو در من در ما آیا تو نیز می شنوی؟ آیا تو نیز می شکنی؟
پس از مطالعه این کتاب، سراغ توضیحات قاسم هاشمنژاد در کتاب بوتهبربوته او شدم که در مورد صدای شکستن مطلبی نوشته بود. اما نه بر کتاب (نمایشنامه) که بر اجرا و کارگردانی بهمن فرسی روی صدای شکستن. آنچه از آن سطرها فهمیدم آن بود که اجرا موفق یا بسیار موفق بوده است.
صدای شکستن نمایشنامهای است پر از دیالوگها و جملات پرطمطراق و شعارگونه که دل را میزند. در هیچ مدیومی نمیپذیرم که شخصیتها در طول تمام دیالوگهایشان این چنین صحبت کنند. تعداد زیاد بازیگران این نمایشنامه نه تنها لزومی نداشت بلکه مخل شده بود برای پرداخت شخصیتها. شخصیتهایی که بعضا تیپ هم نشده بودند. صرفا رادیوهایی بودند برای توزیع ورور کردنها
" صدای فرهاد : بله ، جنسیت خام مصرف نشده . توتی ؟ تو حتماً هنوز كنار من وایسادی نه ؟ تو چرا دیگه برای بچهها قصه نمینویسی ؟ دوباره شروع کن ، اما برای همه بچهها قصه بنویس . میفهمی ؟ برای همه . زندگی با یکی ، ولی قصه برای همه . برای همه میدونی یعنی چی ، توتی ؟ برای همه یعنی برای هیچ . یعنی برای هیچکس . یعنی برای بچه یی که ناگهان جلو روی تو سبز بشه و بگه : خانوم توتیا شما هستین ؟ و بعد بهت بگه : من از قصه شما خوشم اومد ، اما اگه آبی توی آب محو نمیشد خیلی قشنگتر بود . ( مکث ) توتی ؟ ( پرده آرام بسته میشود . ) “
انقلاب بي انقلاب. من اگه سه تا مرد، سه تا مردِ مرد گير بيارم، مرحله دوم كارم ميدوني چيه؟ چارتا مسلسل دست و پا كنم و بعد ناگهان در يك لحظه وسط يه چار راه دراز ميشيم رو زمين و ماشه ها رو ميچكونيم. صغير و كبير، از دم، همه رو درو ميكنيم. چارتا گلوله آخر هم نوش جون خودمون. اينو بهش ميگن حاكميت مطلق بيهودگي.
نمایشنامه در دو پرده و چند قسمت با 10 شخصیت نوشته شده. بهمن فرسی با قسمتهای کوتاه در پرده اول نمایشنامه کم کم داستانش را جلو میبرد و در زدن حرفهایش هیچ عجلهای ندارد. داستان به آرامی جلو میرود و شخصیت هایش را کم کم معرفی میکند و از نظر شخصیت پردازی ضعفی ندارد و حتی این پراکندگی معرفی ها ریتم داستانی را از بین نمیبرد. زمان در داستان خطی نیست و از هم فرومیپاشد و حتی در جایی نابود میشود. وی در بعضی قسمتها فضایی مالیخولیایی میسازد و ذهن خواننده را بسیار درگیر داستان میکند. در جایی از کتاب گفته میشود؛ زمانی که ادم خودکشی میکند زندگیاش شروع میشود و در مرکز توجه قرار میگیرد. این نمایشنامه داستان خودکشی فرهاد است. یکی از فرهادهای کوه کن. یکی از فرهادهای عاشقی که همواره در حال مبارزه اند و زیر بار ظلم نمیروند. این نمایشنامه داستان خودکشی فرهاد است و نحوه واکنش آشنایانش با این مسئله. فرهاد نواری ضبط کرده که بعد از مرگش در روز چهلم او باید برای آشنایانی که خود انتخاب کرده پخش شود. اما داستان در زیرلایههای خود به مسائل زیادی اشاره میکند. در دنیای این کتاب هر انسانی در سیاهچاله ذهن خود زندانی است و بین انسان ها، درهها فاصله وجود دارد.