Jump to ratings and reviews
Rate this book

از پنجره ی مسافرخانه

Rate this book
من و تو همه‌ی گوشه‌ ها، زاویه‌ ها و کل دایره را که در آن محاصره هستیم فراموش کرده‌ایم. چه زود دانستیم که ما در یک دایره سیاه محبوس هستیم. گاهی با کلمه‌ای آتش می‌افروزیم که با آن آتش گرم می‌شویم و سیگار را روشن می‌کنیم دیگر نه اهل معاشرت هستیم نه دلمان برای کسی تنگ می‌شود و نه...

192 pages

1 person is currently reading
5 people want to read

About the author

احمدرضا احمدی

149 books324 followers
احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبشهت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدر وی کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقةالاسلام کرمانی، و جد مادری‌اش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهٔ دبیرستان را در دارالفنون تهران به پایان رساند. در سال ۱۳۴۵ دورهٔ خدمت سربازی را به عنوان سپاهی دانش در روستای ماهونک کرمان آموزگاری کرد.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
0 (0%)
4 stars
6 (60%)
3 stars
2 (20%)
2 stars
2 (20%)
1 star
0 (0%)
Displaying 1 of 1 review
Profile Image for negar abbasnia.
18 reviews16 followers
August 5, 2016

تا صبح من و نازنین من در خیابان های پاریس در زیر باران راه رفتیم مغازه ها بسته بودند روشنفکران و کارگران و پلیس ها، کارخانه داران در خواب بودند
فقط شاعران بیدار مانده بودند گاهی آن ها را در زیر باران بدون چتر می دیدیم که در باران جوانه زده بودند و همه ی قفل های ذهن ما را باز کرده بودند
___

و همیشه در آپارتمان چراغ ها را در بیست و چهار ساعت روشن بگذارید شاید شبگردی به سراغ شما بیاید و جاده ای راکه به دریا ختم میشود به شما نشان بدهد
Displaying 1 of 1 review

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.