Vous tuez sans raison, dans ce cas, je vous prie, sans raison je vous implore, oui, arrêtez-vous... Il n'y a pas de raison à cela, bien sûr, mais justement parce qu'il n'y a pas de raison de tuer ou de ne pas tuer les gens, arrêtez-vous. Vous tuez pour rien, épargnez pour rien. Laissez les gens tranquilles, vivre stupidement, laissez-les tous, et même les policiers, et même...
Eugène Ionesco, born Eugen Ionescu, was a Romanian playwright and dramatist; one of the foremost playwrights of the Theatre of the Absurd. Beyond ridiculing the most banal situations, Ionesco's plays depict in a tangible way the solitude and insignificance of human existence.
Very weird and lacking in the humour which characterises Le Roi se meurt or La cantatrice chauve but a fascinating study of the inevitability of death. If you like the absurd, give it a go!
واقعا کاش تئاترش رو ببینم، خیلی دوست دارم بدونم طراحی صحنهش چطوری میشه! خیلی عجیب و شلوغ بود! . آدمکش حرف نمیزنه، فقط پوزخند میزنه و میکُشه! . [صدای خانم سرایدار]: از فیلسوفها با من حرف نزنید. یک وقتی به کلهم زد بشم پیرو رواقیون و همهچی رو از راه شهود حل کنم. اما چیزی از اونها یاد نگرفتم، حتی از مارکوس آورِلیوس. آخر سر هیچی نصیب آدم نمیشه. چیزی باهوشتر از من و شما نبود. هرکسی باید راهحل خودش رو پیدا کنه. البته اگر راهحلی باشه، که نیست.
Cette pièce théâtrale m'a fait revenir à l'essai d'Albert Camus : l'homme révolte. Les habitants de cette ville sont tous indifférents à la beauté, à l'amour, à la nature..indifférents à la vie, et cette indifférence -d’après Camus- est la marque du nihilisme. Ce nihilisme et cet absurdité rend le meurtre lui aussi indifférent et par conséquent possible.
"Si l'on croit à rien, si rien n'a de sens, et si nous ne pouvons affirmer aucune valeur, tout est possible et rien n'a d'importance. Point de pour ni de contre, l'assassin n'a ni tort ni raison" _Albert Camus...ça résume toute la pièce.
واقعاً حیفم میآید که نمیتوانیم اجرای درخشان و تمیزی از این نمایشنامههای یونسکو ببینیم. وقتی توصیفات صحنهاش را میخوانم واقعاً مو بر تنم سیخ میشود؛ مثلاً همان صحنهی آخری که برانژه با آدمکش مواجه میشود/یا نمیشود و آن مونولوگ طولانیاش را میگوید و در پاسخ فقط با صداهای پوزخند آدمکش مواجه میشود، حقیقتاً شگفتانگیز بود. یونسکو واقعاً آدم بامزه و جالبی است؛ اینکه هنوز تجربهی عرفانی کودکیاش را به خاطر دارد و اینطور در نمایشنامههایش بازتابش میدهد، واقعاً ناز است؛ همین شهر مشعشع میتواند نمادی از آن نور و روشناییای باشد که در کودکی احساس کرده در برش گرفته است. مواجهه با آدمکشی که به هیچ دلیل منطقیای آدم میکشد، پیرزنی که با غازهایش میخواهد انقلاب کند و مرد فراکپوشی که حرفهای روشنفکرمآبانه اما توخالی میزد هم خیلی عجیب و جالب بود. تنها مشکلیم با یونسکو این است که قدری نمایشنامههایش کشدار و طولانیاند. اگر کوتاهتر و فشردهتر مینوشت، شاید نمایشنامههایش بیشتر میچسبیدند و حتی تأثیرگذار میشدند.
Admittedly, this book posed somewhat of a struggle. The story did not particularly inspire me (in fact, it was quite bland and contains a myriad of surrealistic elements) and I mainly read it in French to improve my vocabulary. However, I stumbled upon some unanticipated gems of passages that were food for thought. Also, the further you advance, the deeper becomes the symbolism and the more you'll be able to form an interpretation of the story. Because this whole story is a metaphor of some sorts but I haven't figured out yet what it means to me, exactly. Anyhow, a good read, just not a great one.
Read for one of my courses at uni, otherwise I don't think I would have paid much attention to it. Maybe it was just this Danish translation that I read, but it was so an uninteresting read. Before and during each of the acts, not scenes, there was a loooooong description of the stage setting and such and then just characters talking, or talking past each other most of the time. Secrets, mysteries, nothing seemed truly within grasp and while it was a quick read, it was mostly due to the easy language. I'm looking forward to working with in class, perhaps then something I did not see will emerge.
À mon sens, très loin d'être l'une des meilleures pièces de Ionesco : une œuvre assez plate malgré le désespoir et le mépris humain incarné par l'absence d'intérêt de la plupart des personnages envers ce que vit le protagoniste principal.
دراماتورژی مونولوگ فوق العاده انتهایی این کتاب برای زمان حاضر خظلب به آدمکش معظم کشور میشه یه چیزی شبیه به این:
میخوایید بگید بی فایدست، کسی صداتونو نمی شنوه؟
به عنوان شهروند سوال دارم هرچی باشه شما انسانید دیگه شاید دلایلی واسه خودتون دارید باید برای من شهروند هم توضیح بدید وگرنه نمیدونم چه بلایی...برام بگید که چرا شما الان تو این وضعیت تصمیم گرفتید صدای ملت را نشنوید؟
فکر میکنید همه چی زیر سر تحریک دشمنه و اینا حرف مردم این کشور نیست؟ فکر میکنید خوشحالی و رفاه در این جهان غیر ممکنه و خوشی زده زیر دلمون؟ فکر میکنید رعیتتون باید تا ابد محکوم به فقر و انزوا باشن؟ همینه،نه؟
گوش کنید! شما طی دو دهه اخیر به شخص خود من بدترین لطمه رو زدید: من،پسر #محمد_مختاری من،مادر #ستار_بهشتی من،برادر #پویا_بختیاری من،پدر #ریرا_اسماعیلیون من،خواهر #مهسا_امینی و... میخوای قضیه رو تسویه حساب شخصی جلوه بدی؟ نه نه بگذریم...درباره من حرف نزنیم به جای من، به ما جواب بده:
آخه آدم هر کسی که نظریه سیاسی عقیدتی مخالف خودش داشته باشه رو زندانی یا اعدام میکنه؟
چرا با آزادی حجاب زن مخالفید؟ مساله سر زیبایی و برابریه؟
بچه مدرسه ای ها چی؟ چه بدی به شما کرده بودن؟ شاید فکر میکنید بشریت جز شما ذاتا بده؟ شما قصد دارید بشریت را حتی اگه شده در وجود یک بچه تنبیه کنید؟ چرا؟ چون #سلام_فرمانده نگفته؟
نه نه نمیشه که آدم از همه چی بدش بیاد! فکر میکنید جامعه بده، نمیشه درستش کرد و انقلابیون خرند؟
شاید ما حتما نسبت به شما خطایی مرتکب شدیم شاید ماییم که ملت خوبی برای حکومت شما نبودیم شاید اشتباه از ماست که میخواییم وجود داشته باشیم
ما میتونیم راجع به این مسایل در جمع بحث کنیم، نظریات موافق و مخالف مطرح بشن...چی میگید؟ چی؟ با رفراندوم مخالفید؟ چون خواسته های ما خلاف اعتقاداتتونه؟ دوست دارید صداتون کنن احمق ایدئالیستی که به چیزی اعتقاد داره؟! آره؟
نه...نه...نباید خونسردی خودم رو از دست بدم...انتقام جویی ابلهانست.مجازات که راه حل نمیشه
با اینحال باید بهتون بگم...بله...شما یک موجود انسانی هستید همه از یک نوعیم، باید با هم کنار بیاییم، این وظیفه ماست...چون ما باهم برادریم... همه ما هم نوع های همیم و در عین حال همیشه یک نوع نیستیم باهم تفاوت هایی داریم با این حال باهم یک زبان مشترک داریم زبان منطق
راستی فقیر نیستید؟...پس پولدارید؟...فهمیدم نه پولدار نه فقیر...آخه خودمم فقیرم،میدونستید؟
اینم بدونید ما قوی ترینیم خشم ما از قدرت شما بزرگتره چون عدالت با ماست
دیگه بسه مردم رو راحت بگذارید تا دست کم بتونن نفسی بکشن و خودشون جمهوری تشکیل بدن ما با هم برابریم جنایت نکنید و #برای_برابری صدای ملت را بشنوید
«آدمکش» عنوان نمایشنامهای است نوشتهی «اوژن یونسکو»، نویسنده و نمایشنامهنویس فرانسوی- رومانیایی. این نمایشنامه که اولین عنوان از تریلوژی «برانژه» به حساب میآید، توسط نشر «بیدگل» و با ترجمهی «سحر داوری» منتشر شده است. ماجرای نمایشنامه در جامعهای میگذرد که در ظاهر، همهچیز در آن به خوبی و خوشی جریان دارد، اما مدتی است که حضور یک قاتل، آرامش حاکم را به هم ریخته و هر جلوهای از خوشبختی و زندگی شاد، فقط سرابی است که ممکن است هرآن بههم بریزد. شخصیت اصلی این نمایشنامه در جستجوی یافتن قاتل، به پایانبندیای میرسد که به نظرم نقطهاوج نمایشنامه در وجه دراماتیک و انتقادی خود است و هم موقع خواندن/دیدن و از نظر بصری و پردازش صحنه خیلی قسمت اثرگذاری است و هم وجه انتقادی کار را پررنگتر میکند که به مضمونهایی مثل آشفتگی دنیای مدرن، معنی هویت در آن و عادیسازی جنایت توسط مسئولین میپردازد. از این جنس پایانبندیها که در آن شخصیتها با یکدیگر به شکلی ادغام شده و یا گویی ناگهان تبدیل به ناظر بیرونی ماجرا میشوند، در آثار کسانی مثل ویسنییک که میشود گفت تاحدی تحتتاثیر یونسکو بوده است نیز وجود دارد. من نمایشنامه را دوست داشتم و با بخشهایی از آن خیلی تحتتاثیر قرار گرفتم. خواندنش لذتبخش بود اما باتوجهبه ایدههای خلاقانهی تصویریای که یونسکو دربارهی نورپردازی و رنگ و آرایش صحنهها داشته که بیشتر امکانات تخصصی مدیومی مثل سینما را میطلبند تا تئاتر، نمیدانم اجراییپذیر بودن آن تا چه حد ممکن است و اصلا آیا حق مطلب روی صحنه آن هم صحنهی تئاتر ایران، ادا خواهد شد یا نه. خواندن این نمایشنامه را پیشنهاد میکنم.
صدای خانم سرایدار: از فیلسوفها با من حرف نزنید. یک وقتی به کلهم زد بشم پیرو رواقیون و همهچی رو از راه شهود حل کنم اما چیزی از اونها یاد نگرفتم، حتی از مارکس اورِلیوس. آخر سر هیچی نصیب آدم نمیشه. چیزی باهوشتر از من و شما نبود. هر کسی باید راه حل خودش رو پیدا کنه البته اگر راه حلی باشه، که نیست (یونسکو، ۱۳۷۶: ۲/ ۶۰).
نمایشنامۀ «آدمکش» اثر نویسندۀ نامدار فرانسوی - رومانیایی، اوژِن یونسکو (۱۹۰۹-۱۹۹۴)، روایتگر داستان شهری است که افراد آن توسّط یک قاتل کشته میشوند. داستانی که شخصیّت اصلی آن درصدد است تا گذشته از شکاکیّتی که دارد و جدای از آنکه عدمِقتل و نکشتن را بیدلیل میخواند، قتل را نیز عملی پوچ و احمقانه نشان بدهد.
نمیدونم شاید تقصیر از منه، شاید هم از شما، شاید هم نه از منه نه از شما، شاید هم اصلاً خطایی در کار نباشه. کاری که شما میکنید شاید بد باشه، شاید خوب باشه، شاید هم نه خوب باشه نه بد باشه. نمیدونم چی بگم. ممکنه که بقای بشریت هیچ اهمیتی نداشته باشه، در این صورت نابودیش هم هیچ اهمیتی نداره... شاید جهان سراپا بیفایده است و شما حق دارید که میخوایید اون رو منفجر کنید... شاید حق ندارید... شاید دارید اشتباه میکنید، شاید هم اصلاً اشتباهی وجود نداشته باشه، شاید اشتباه از ماست که میخواییم وجود داشته باشیم... من نمیدونم. من نمیدونم (همان: ج ۲، ۱۴۸-۱۴۹).
منبع:
_ یونسکو، اوژن، ۱۳۷۶، مجموعه آثار اوژن یونسکو: آدمکش، ترجمه سحر داوری، تهران، تجربه.
je m'attendais à ce qu'on suive une enquête tout au long de la pièce alors j'ai été un peu déçu que ça ne soit pas le cas, mais j'ai quand même beaucoup aimé !!
l'ambiance très sombre et solitaire m'a beaucoup plus, surtout lors du premier et dernier acte. je trouve le personnage de béranger toujours très attachant à chaque fois que ionesco le fait apparaître dans une de ses pièces, et j'ai particulièrement adoré son monologue de fin!!