بهلحاظ اینکه برای بزرگسالان قصۀ جذابی داشته باشه، خب ندارد و بهلحاظ اینکه وقایع منطق داستانی داشته باشند، خب اصلاً ندارد؛ !سوراخ که هیچ، چاههایی داردعمیق اما.. اما واقعاً کتاب بینظیریست محتوای عمیقی را به شما منتقل میکند؛ محتوایی که بارها آن را شنیدهاید، اما باورتان نیامده و بعد از خواندن کتاب، شرمتان میآید که چرا چیزی از سندباد و علیبابا و غول چراغ و پهلوانپنبه و رستم و اینها چیزی نمیدانید و از قهرمانهای مغرب زمین، چیزهای بیشتری میدانیم تا قهرمانهای خودمان
نمی دونم نوجوونای الان اگه این کتابو بخونن چی می گن ولی من اصلا دوستش نداشتم. شعار هایی که می خواست بده به خودی خودشون خوب بودن ولی دیگه دچار شعار زدگی شده بود. مخصوصا اگر بخوایم این شعارها رو به یه نوجوون یاد بدیم باید خیلی در لفافه بگیم.البته اصلا اگه کتاب رو نوجوانانه در نظر بگیریم.چون به نظر من برای کودکان امروزی هم این کتاب و نثرش مسخره به نظر می رسه. پ.ن: بس نیست این تفکر؟در طول داستان همش می خوایم قهرمانای غربیو بندازیم بیرون.اونم فقط با زور سندباد.این کتاب مثال جامعه ما بود.یه نفر تنهایی می خواد همه کارو بکنه.ولی مردم ما (و مسلما خودم هم همین طورم)وقتی طوفانی میشه یا بحرانی پیش میاد فرار می کنن تو کلبه های چوبیشون. همش می خوایم بگیم غربیا بدن و اومدن سرزمین مارو بگیرن.چرا خب؟؟مگه تن تن این همه جا سفر نکرده؟انصافا هم از گشت و گذار جهانگردا و مشرق شناسا مگه ضرری به ما رسیده؟ پ.ن ۲:انقدر حرص خوردم در طول این کتاب که از کتاب خوندن افتاده بودم تا چند روز.اگر کسی راست میگه بیاد و این خود کم بینی ما در مقابل بقیه کشورا رو درست کنه.ما خودمون جلوی غرب زدگی می ایستیم. به عنوان مثال برین ببینین تاجیکستان چقدر در این زمینه موفق بوده.کشوری که ما خیلی هم حسابش نمی کنیم ولی با اینکه محل جولان غربی هاست به شدت به آداب و رسومشون پایدارن و خودشونو قبول دارن.بسه دیگه به این طبل تو خالی زدن......
📕 در نمایشگاه کتاب امسال به غرفهی قدیانی رفتم، یک پیشخوان ویژه و بزرگ داشت که روی آن تنها دو کتاب را در تعداد بالا قرار داده بودند. یکی همین «تنتن و سندباد» بود که چند وقت پیش یادداشت ویژهی رهبری بر آن منتشر شد و خیلی هم خبرساز شد، دیگری هم کتاب «جام جهانی در جوادیه» بود که به توصیهی رامبد، و مسابقات خندوانهای معروف شده بود. هر دوی اینها رمان بودند و هر دو هم برای نوجوانان. من هر دو را خریدم.
📗 چند روز پیش جامجهانی را خواندنم و امروز هم تنتن و سندباد را. دو نگاه مجزا و دو قلم متفاوت. جام جهانی در جوادیه که اتفاقا به نگاه سادهاندیش رامبد و خندوانهایها خوش آمده بود، علاوه بر این که از لحاظ فنی و ادبی بسیار معمولی و پایینتر از انتظار بود، نگاه فرهنگیاش هم حاوی پذیرش وضع موجود بود و ترویج ایدهی صلح به هر سر و شکلی با غرب و شرق عالم. کتابی که در آن ایرانیِ مفلوک ساکن جوادیه است و سفیر کانادایی و اروپایی، نیاوراننشیناند با استخرهای بزرگِ پرآب!. دست برقضا نوجوان مفلوک ایرانی میخواهد در جوادیه جام جهانی برگزار کند و پولدارهای غربیِ ایراننشین حامی مالی آن میشوند و این روند صلح جهانی را تسریع میبخشند!. افغانیهای داستان هم بیچارهگانی هستند که در پایان، با ترحم و لطف تیمهای ایرانی و کانادایی و برزیلی قهرمان میشوند و خلاصه کمی از فلاکتشان کم میشود.
📒 تن تن و سندباد اما حالم را خوب کرد. کتاب سفارش شدهی رهبر، در حجمی معقول و داستانی ساده اما جذاب، در کنار تصویرسازیهای دوستداشتنی محمد میرکیانی مرا به سالهای دور برد که کمیکاستریپهای تنتن و میلو را با اشتیاق میخواندم. داستان از یک واقعیت تاریخی و مسلم، یعنی طمعکاری و هجوم همهجانبهی سخت و نرم غرب به دنیا و بهخصوص شرق عالم سخن میگفت. کسانی که آمده بودند که حتا افسانههای شرقی را با خوی استکباریشان به نفع خود مصادره کنند، اما با دفاع همهجانبهی قهرمانان شرقی همچون سندباد و علاءالدین و رستم روبهرو میشوند.
👥 این تقارن جالب و این مقایسهی کوتاه مرا به اثرگذاری جدی حوزهی فرهنگ بر اجتماع و سیاست بیشتر متوجه کرد. مردمی که میپذیرند سرمایهدار غربی در دوقدمیشان ویلا و باغ داشته باشد و آنها هم باغداریشان را کنند که از گشنهگی نمیرند! حاصل تربیت جام جهانیاند؛ آنهایی هم که اینجا را سرزمین خودشان میدانند و نمیگذراند که میهمان و خارجی پای را از گلیم مهمانیاش درازتر کند حاصل تربیت تن تن و سندباد. با ماست که کدام را بخوانیم و کدام را «انتخاب» کنیم.
افتضاح بود و البته با یادداشت اول کتاب میشد حدس زد که چه مزخرف اعلایی در پیشه. کتاب سراسر توهم توطئه س که سعی شده با به قول خودشون "جنگ نرم" و در قالب داستان بگه که غربیها انسان های شروری اند. نویسنده هیچ مشکلی نداره که سوپرهیروهای غربی رو یه سری جنایتکار و اشغالگر نشون بده. آسمون و زمین دائما به کمک قهرمان شرقی میاد و قهرمان های غربی همیشه با خنگ بودن و حماقت خرابکاری میکنن. کلیشه. افتضاح محض.
بالاخره این کتاب رو خوندم! چند سال پیش بود که این کتاب خیلی همهجا پخش شد. هرجا مینشستی داشتن تعریفش رو میکردن انگار. سه سال پیش، یا چهار سال؟ نمیدونم. خلاصه، همون موقع یه نفر که واقعا یادم نیست کی بود، این کتاب رو به من داد و منم چند وقت بعد نشستم که بخونمش و دو فصل نگذشته بود که خوشم نیومد و گذاشتمش کنار. دیگه امروز نشستم خوندمش و قال قضیه رو کندم. بذار از اینجا شروع کنم که ایده داستان خیلی عالی بود. بالاخره آدم خسته میشه، مغربزمین که چه عرض کنم، تقریبا همیشه این آمریکاییها هستن که تو فیلما و کتابا و داستانا دنیا رو نجات میدن و خیلی خفن و بینظیر و اینان. خوبه که یه جا ببینیم که کم آوردهن، مزه میده. و من از این خوشم اومد که همون اول کاری برنداشت پای رستم و سهراب رو بکشه وسط. معمولا وقتی با کسایی که طرفدار قهرمانسازی ملی هستن حرف میزنی و میگی که خب ما چه شخصیتهایی رو داریم، سریع پناه میبرن به شخصیتهای شاهنامه. بابا اینهمه آدم! البته که حتی منی که دارم میگم اینهمه آدم، شاید اگر ازم بپرسی به منمن بیفتم. که خب شرم بر من باد. اما خب، بحث ایده و این جور چیزا رو که بذاریم کنار، داستان اصلا جالب نبود. فقط خوندمش که تموم شه. خیلی کلیشهای و... چی بگم خب. به قول بابا، با احمق فرض کردن دشمنت هیچوقت نمیتونی بهش پیروز بشی. حالا درسته که آخرین فصل یه کوچولو این رو درست کرد، ولی تو کل داستان با یه مشت آدم بیعقل طرف بودیم. بعد هم اینکه... نمیدونم، شاید این برای بعضیا جالب بوده باشه ولی من همهش داشتم فکر میکردم که آخه چرا قیمهها رو میریزید تو ماستا؟ این شخصیتها هیچ ربطی به هم ندارن. یکی از مشکلات کار کردن با شخصیتهای یه نفر دیگه، اینه که ممکنه مخاطب به دلیل پیشزمینهای که داره نتونه با شخصیتها ارتباط برقرار کنه. همونطور که یکی از مزایاش اینه که ممکنه مخاطب دقیقا به دلیل همون پیشزمینه سراغ کتاب بره یا بهتر باهاش ارتباط برقرار کنه. من از بچگی از هیچکدوم از شخصیتهای این کتاب خوشم نمیاومده. از تنتن و سوپرمن بگیر، تا سندباد و رستم. حالا باز علاءالدین کمی برام جالب بوده و نخودی رو دوست داشتهم، اما به جز اینا از بقیه شخصیتها نه تنها خوشم نمیاومده بلکه حتی از خیلیاشون بدم هم میاومده. خب این خودش باعث شد که من از اول خیلی اشتیاقی به ادامه دادن داستان نداشته باشم. یه سوالی که برای من پیش اومد، این بود که چرا رو لباس سوپرمن عکس خفاش بود؟ اون بتمن نبود احیانا؟ حتی تفنگ و این چیزا هم اصلا تو قاموس سوپرمن نمیگنجه. سوال دومی که پیش میاد، اینه که چرا سوپرمن همون اول کار با چشمای لیزریش نزد سندباد و رفقا رو منهدم کنه؟ اگه رستم میتونه دو تا فیل رو از جا بلند کنه با دستاش، خب سوپرمن عملا تو همه ویژگیهای انسانی از سرعت بگیر تا قدرت، تقویتشدهست. پرواز و چشمای لیزری و نمیدونم اینجور چیزا رو هم داره. اول داستان هم اصلا نفهمیدم چی شد که دعوا شد. خیلی بیمقدمه شروع کردن به جنگیدن باهم. خلاصه که آره، یه ایده خوب با پرداخت مسخره. اون دو تا ستاره هم واسه ایدهش، و اینکه دلم سوخت یه کوچولو. داستان فانتزی تو ایران هنوز خیلی کار داره تا درست بشه. ابرقهرمانسازی که از اون هم عقبتره و بیشتر نیاز به کار داره. تا حالا چند تا کمیک نوشته شده، چند تا فیلم و کارتون و فلان ساخته شده از این شخصیتهای غربی؟ بیشمار، بینهایت. ما چه کار کردهیم؟ هیچی. فیلم و کارتونی هم اگر هست همون غربیا ساختهن. کارتون سندباد رو ما ساختهیم؟ فیلم و کارتون علاءالدین کار ما بوده؟ علیبابا؟ نمیشه بشینی سر جات و نگاه کنی، بعد بپرسی که چرا اونا موفق شدهن و همه دوستشون دارن ولی کسی قهرمانای ما رو نمیشناسه. اون جام جهاننمایی که گفتی دست خودشونه، معلومه که ازش برای تبلیغ و خوب نشون دادن خودشون استفاده میکنن. کیه که از همچین ابزار قدرتمندی به سود خودش استفاده نکنه؟ نمیدونم واقعا. +ولی یه فیلم نخودی هست که خیلی بامزهست، اگر دوست داشتید برید ببینید. کارگردانش جلال فاطمیه و مرضیه برومند و صابر ابر توش بازی کردهن.
به قدری کلیشه ای و پوچ که نمیدونم باید چی بگم. نه کاراکتر ها جذابند و نه داستان برای مخاطب کششی دارد. نام محمد میرکیانی یدک کش بخش اعظمی از شیرینی های کودکی و نوجوانی من است. خاطرات خوش قصه ما مثل شد و قصه ما همین بود چیزی نیست که بتوانم به سادگی از کنارش بگذرم.
اول که این کتاب رو دیدم، خیلی خوشحال شدم. خوشحال شدم که اسم دو تا از مورد علاقه های کودکیم رو کنار هم میدیدم و تصور اولیه ام از این کتاب این بود که قراره توی یک ماجراجویی همراه تن تن و سندباد باشم و توی این ماجراجویی با تفاوت فرهنگ غرب و شرق آشنا بشم. اما این کتاب واقعا من رو ناامید کرد! بگذارید بهتر بگم، "من رو مشمئز کرد."
پس کی "فرهنگ ساز" های کشورمون میخوان بفهمن که با تمسخر و تخریب مورد علاقه های غربی ما، ما از غرب زدگی نجات پیدا نمیکنیم؟! کی میخوان بفهمن که برای افزایش علاقه ما به قصه های سرزمین خودمون، باید راه ارائه ش رو تغییر بدن. باید برامون هیجان انگیزش کنند. نه اینکه ناشیانه و با عجز بخوان رقیب های غربیشونو از دور خارج کنند که خود این کتاب سندی است بر اینکه نمیتونند. از سال ۱۳۷۳ که این کتاب چاپ شد تا الان، ۱۳۹۷، که من دارم این کتاب رو میخونم آیا سوپر من و تن تن رفتند تا سندباد و نخودی جاش رو بگیرند؟ نه. سوپر هیرو های جدید تر و قوی تری و جذاب تر اومدند تا راهشون رو ادامه بدند و ما هنوز داریم به بچه هامون میگیم اونا نبینید و دوست نداشته باشید. این مسخره ترین و بیهوده ترین راهی است که میشه فرهنگ سازی کرد! من به شخصه عاشق سندباد و علاءالدین و علی بابا و کلا داستان های شرقیم.به همون اندازه هم عاشق تن تن و میلو و کاپیتان هادوکم. خب من با کمیک و انیمیشن تن تن بزرگ شدم. نویسنده های رمان نوجوان عزیز، این رو از منِ نوجوان بشنوید: اگر میخواهید قصه های شرق زنده بمانند، کاری کنید ما با آنها بزرگ شویم. کاری کنید که داستان هایمان دنیا را فتح کنند اما از دور خارج کردن رقبا رو از ذهن بیرون کنید. وگرنه این دفعه کشتی سندباد و یارانش است که ناامید و شکست خورده از سرزمین های غرب به سوی خانه بر میگردد. ...
از بهترین،بهترین،بهترین کتابای بچگی. اولین کتابخونه ای که کشف کردم مال یه مسجد بود که ساعت کاریش بستگی به حس و حال کتابدار داشت(یعنی اگه کتابدار خسته بود می بست و می رفت)ولی گنجینه ی عظیمی از رمان کودک و نوجوان داشت که باهاشون روزای خیلی خیلی خیلی خوبی رو سپری کردم. اینم یکی از کتابایی بود که از اونجا گرفتم،اسم تن تن روی جلد وسوسه م کرد،چون اون موقع خیلی تو نخ تن تن بودم و دوستش داشتم. خوندن این داستانا تاریخ داره.از یه وقتی که بگذره،دیگه نمیشه ازشون لذت برد.واقعا الان داستانش رو درست یادم نیست،ولی یادمه که بی اندازه خوشم اومده بود.خیلی خوشحالم که یکسری کتابهای تاریخ مصرف دار رو تو سن خودش خوندم و خیلی ناراحتم که یک عالمشون رو هم نخوندم و الان دیگه حسش نیست.
(حاوی اسپویل!) اگه ما فروشگاهی رو در نظر بگیریم که توش شخصیتهای داستانی بفروشن و نویسندهی این کتاب هم رفته باشه چندتا از اونا رو بگیره بذاره تو داستانش باز هم نتونسته از پس کتابش بر بیاد. به نظر من ایشون آشنایی زیادی با تن تن یا حتی سوپرمن نداشتن و تخیلات خودشون رو نوشته بودن. کتاب پر از اشکالات متعدد بود به عنوان مثال سندباد که یک شخصیت قدیمی است کاپیتان هادوک را کاپیتان صدا میزند در صورتی که باید ناخدا صدا بزند (کاپیتان واژهی امروزی تری است) هادوک موقعی که به عنوان جاسوس وارد گروه سندباد اینا شده بود روی لباس کاپیتانیاش لباسی شرقی پوشیدهبود که توی گرمای صحرا غیرمنظقی هست و قاعدتا هادوک باید گرما زده بشه. در توصیف لباس سوپرمن میخوانیم که روی لباسش یک خفاش با بالهای باز شده است و نقاب زده که واضحه که این خفاش مال بتمنه و اصلا سوپرمن نقاب نمیزنه تارزان همینجوری الکی راه میافته می آد وسط صحرا که چی؟ از دوستانش خبری بگیرد. این هم غیرمنطقی است. از کجا میدونه وسط صحرا گیر افتادن؟ شخصیت های غربی در فصل زنده باد نخودی جشن می گیرند ولی برای چی؟ برای اینکه پیروز نشدن؟ پرفسور کلکولس مشکل شنوایی داره که در این داستان حرفی ازش نشده. سوپرمن به خاطر یه گازی که مال نخودیه فرار میکنه که این هم غیرمنطقیه. در طول داستان ما بارها واژهی قصههای شرقی رو می بینیم در صورتی نویسنده قصدش فقط افسانههای ایرانی بوده و هیچ خبری از افسانههای چین یا بقیهی کشورها نیست. قصد نویسنده این بوده که درونمایه رو داد بزنه که از احساس برانگیزی میکاهد. اگر قراره که فرهنگ خودمون رو بکشیم بالا با خراب کردن فرهنگ بقیه به جایی نمیرسیم. چرا به جای جنگ، صلح رو توی داستانهامون نمی آریم؟ چی میشد اگه سندباد دست تن تن رو میگرفت میبردش اکثر افسانهها و ماجراها رو بهش نشون میداد و با هم ماجراجویی میکردن؟ اینجوری اگه یه بچه میاومد این کتاب رو میخوند خوشحالتر میشد و نه تنها اسطورههای ایرانی رو میشناخت و ترغیب میشد که بره بیشتر بخونه بلکه ذره ذره با صلح آشنا میشد و یاد میگرفت که بعدا فرهنگ خودش رو به بقیه معرفی کنه. من خودم به عنوان یک نوجوان 15 ساله که این کتاب رو خوندم متوجه شدم نه تنها از این کتاب خوشم نیومد بلکه از این یه مشت قهرمان رو انداختهبودن به جون هم ناراحت شدم. نمیدونم چرا بالای این نوشته نوشتم حاوی اسپویل چون با چند فصل اول و اسم فصل آخر معلوم بود چه داستان پیش پا افتادهای و با چه پایانی در پیش است. به نظر من آقای محمد میرکیانی نه تنها نتونسته بود تن تن رو خراب کنه بلکه داستان خودش هم خراب کرده بود و یه جا هم سندباد رو خراب کرده بود!! (هنگامی که کاپیتان اعتراض میکنه که یکی را قبلا به کشتیشان فرستادهاند می گه که من به تنهایی از کشتی بادبانی آمدهام. درسته که به تنهایی به ساحل اومده و بقیه هم تو کشتی هستن ولی من اینطوری برداشت کردم که سندباد تنهاست و اگه برنمیگشتم عقب دوباره بخونم با این برداشت ادامه میدادم که سندباد دروغ گفته. ) خلاصه بگم که اگه میخواید اینجوری داستان بنویسید نکنید این کارو چون از بس نویسنده داد زده بود که ما بدون فرهنگمون چیزی نیستیم که به یک موضوع معمولی و پیش پا افتاده تبدیل شده بود و از اهمیتش کاسته شده بود.
جزو اولین رمانایی بود که خوندم :) داستانش اینه که تن تن و اینا میان توی سرزمین قصه های مشرق زمین که سرزمین سندباد و افسانه های شرقیه . بعد کلا هدف داستان - که من تا آخر کتاب نفهمیدمش- این بود که تن تن و قهرمانای غربیو مقابل افسانه های شرقی به رهبری سندباد قرار بده و یه جنگ و رقابتی بینشون به وجود بیاره و آخر به این نتیجه برسه که غربیا که طی داستان حقه باز و ناجوانمرد و اینا معرفیشون میکنه متعلق به شرق نیستن و باید از سرزمین قصه های شرق برن
:)
اعتراف میکنم اون موقع همش طرفدار تن تن بودم و میخواستم سندباد شکست بخوره آخرش :))
عاشق داستان قدیمی تن تن بودم و با همین انگیزه کتاب رو خوندم. متاسفانه این کتاب به شکل بسیار مضحکی کاملا سیاسیه. خیلی ناشیانه داستان های سندباد و علاالدین و تن تن و رستم(!) و... رو بدون هیچ گونه خلق شخصیت و توصیف هنرمندانه ای با هم تلفیق کرده تا نبرد شرق و غرب رو به تصویر بکشه. اتفاقات داستان با هیچ توجیهی پشت سر هم رخ میدن
پ.ن: داستان "تن تن و پرواز 714" رو زمان بچگیم اینقدر خونده بودم که تمام کلمات و تصاویرشو حفظ بودم. اینقدر که جذاب بود. اما این نویسنده، همه چی رو به سخره گرفت
کتاب خوبی بود هر چند میتونست بهتر از این باشه، کتاب به درخور فرهنگ نوجوانان و جوانان دهه ۶۰ و ۷۰ نوشته شده و به نظرم میشه حتی با ادبیات امروز بازنویسی بشه کاش با این کتاب ۱۰-۱۵ سال قبل که کتابهای تن تن بین دانش آموزها دست به دست میشد آشنا شده بودم. الان که نوجوانها حتی در حد تن تن هم کتاب نمیخونن که بشه این رو بهشون هدیه داد
خوندن این کتاب تجربه عجیبی بود. از مهدی ممنونم که این کتاب رو بهم قرض داد. چقدر خوب بود که از این دست کتاب ها و البته داستان های به اصطلاح ابرقهرمانی خودمون رو بیش از این می داشتیم و البته قدرشون رو می دونستیم. مثلا "علی بابا و چهل دزد" که در این کتاب بهش اشاره شده و "هزار و یک شب" رو در کودکی خوندم اما امروزه واقعا چند درصد از بچه های ما این طور کتاب ها رو می خونن؟ البته مشکل همون چیزی هست که در آخر داستان به صورت کاملا مستقیم و عجیب بهش اشاره شده و البته سستی خودمون و مسئولین مرتبط با بحث فرهنگ. اگر به صورت غیر مستقیم و به برخی مطالب و مفاهیم اشاره می شد خیلی بهتر بود ولی این که بگیم کلا ملغمه ای بود در باب توهم و غیره هم به نظرم اشتباه هست و بیشتر بر میگرده به این که ذائفه سرگرمی ما بیشتر با داستان های غربی آمیخته شده و از ترکیب اون ها به این صورت خوشمون نمیاد.
داستان بسیار روان و گیرایی بود. اشغالگری، فریبکاری، غیرقابلاعتماد بودن و دست بر نداشتن غرب از تهاجم بر علیه شرق، و نیز ایستادگی و مقاومت و امیدواری و زیرکی شرقیها با دست خالی را خیلی خوب با نماد قرار دادن قهرمانهای افسانهای شرقی در برابر قهرمانهای افسانهای غربی نشان داده بود. کتاب خوبی است برای هدیه دادن به همهی بچهها! اما دستنوشتهی رهبر انقلاب... وقتی این دستنوشته را -که مربوط است به دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی - میخوانم، دردِدل کردن حضرت امیر علیهالسلام با چاه را بهتر باور میکنم... علی تنهاست در یک قوم گمراه/زبانش را که میفهمد به جز چاه؟ (مرحوم آقاسی)
با تن تن و سند باد توی کودکیم خیلی خاطره داشتم و به خاطر همینم اسم این کتاب ، منو برای خریدش وسوسه کرد. اولش از دیدن این همه ابر قهرمان به وجد اومده بودم ولی کم کم برام هدف نویسنده خیلی خوب مشخص شد🙂 نویسنده خیلی علنی داشت ابر قهرمانان غربی رو نابود می کرد و به طور شعاری ابر قهرمانان خودمون رو جایگزینشون می کرد (قهرمان های غربی ضعیف بودن و برای ما هم قوییییی)
پ.ن:فکر نمی کنم به این شکل بشه مردم رو از غرب زدگی نجات داد🤨
رمانی جالب و فانتزی از نبرد قهرمانان مشرق زمین به رهبری سندباد و کمک علاءالدین و غول چراغ جادو و پهلوان پنبه و نخودی و رستم با قهرمانان مغرب زمین به رهبری تن تن و کمک ناخدا هادوک و پروفسور و تارزان و سوپرمن. جالب بود. چقدر جای رمانانی فانتزی در ادبیاتمون خالیه...
غرب با قهرمان های داستان هاش و شرق با قهرمان های داستان هاش در مقابل هم قرار میگیرند تن تن و سوپر من و تارزان و ... سندباد و علی بابا و رستم و .... نبرد های مختلفی بین این قهرمان ها صورت میگیره و ما در این نبردها قدرت های هر کدوم از این قهرمان هارو شاهدیم.
خطر لو رفتن داستان: بعد ۱۵۰ صفحه از این نبردها، قهرمان های غربی دست از پا دراز تر مشرق زمین رو با شکست و خفت ترک میکنند. با اینحال بازم از نقشه های پلیدشون دست نمیکشند. وقتی در زمین میبینند حريف شرقی ها نیستند از آسمان این کارو میکنند. یعنی ماهواره. یعنی رسانه. جعبه های جادویی یا همون تلوزیون خودمون. اونجا شروع میکنن به ساختن ماجراهای خیالی که خودشون در اون ها قهرمانن و اسمی هم از قهرمان های شرقی نمیارند. و متاسفانه خیلی از بچه های جدیدی که به تماشای این جعبه میشینن، از قهرمانای سرزمین خودشون آگاهی ندارن و دل میبندن به افسانه ها و شخصیت های بزدلی که روزی از قهرمان های کشورشون شکست خورده بودن.
کتاب تن تن و سندباد نشون میده که قهرمان های سرزمین ما خیلی خیلی جذاب تر و واقعی تر و قهرمان تر از شخصیت هایی مثل سوپرمن و تن تن و کاپیتان هادوک و ... هستند
نقص زیاد داشت، جا داشت خیلی بهتر بشه. مثلا بعضی جاها خیلی منطق نداشت، که البته طبیعیه به خاطر همچین موضوعی. و اینکه برای بزرگسال جذابیت نداره کلا. مختص نوجوان ها و سن های پایینتره.
برای اولین بار بعد خوندن این کتاب (بالاجبار) بود که این سوال پیش اومد برام که ؛ چرا گودریدز فقط اجازه میده به کتابها ستاره بدی؟ چرا مثن نمیشه کنارش یه "آی ملت، تو رو به خدا اینو نخرید و نخونید و اسمشم نبرید تا خودش خود به خود از جهان پاک شه." نمیتونیم بذاریم؟ به هرصورت، از اونجایی که همچین علامتی نداره، من خیلی صاف و صریح میگم بهتون: آی ملت، تو رو به خدا اینو نخرید و نخونید و اسمشم نبرید تا بلکه این لکهی ننگ خودش خود به خود پاک شه. جدیام. پ.ن: یک ستاره بهش دادم که کسی فکر نکنه درواقع رِیت نکردمش، من درواقع ریت دادم و سعی کردم بدترین چیزی که میشه رو بدم.
انقدر اذیت شدم و حرص خوردم که تا نصف کتاب هم به زور خوندم! نویسنده حتی به خودش زحمت نداده بره ببینه قهرمان های غربی کی ان و چه شکلی ان! قشنگ بتمن ها رو با سوپرمن ها قاطی کرده! انگار از روز اول با خودش مشخص کرده که هدفش کوبیدن غرب به بدترین و ضایع ترین شکل ممکن و بالابردن شرق باشه؛دیگه بقیه ش مهم نیست چجوری نوشته شه!حتی میتونه وسطش از بچه ی چهارساله ی همسایه هم کمک بگیره.
دوستان تمام کردن مطلب رو با نظراتشون و چیزی اضافه نمیشه کرد ولی کاشکی بشه یه نسخه به روزتر و دقیق تر که اینقدر واضح نیاد به قول دوستان شعاری حرف بزنه رو یا نویسنده یا یکی دیگه بنویسه که کار طراحی و نقاشی شخصیت هاش هم بهتر و باکیفیت تر باشه تا حداقل بشه فرهنگ و شخصیت های داستانی خودمون رو به بچه ها یاد داد
به نظر من خیلی جذاب تر از این می شد ادبیات فارسی را به جهانیان نشان داد ما کتاب های خیلی جذابی داریم مثل داستان رستم و سهراب که خیلی جذابه بنظر من این کتاب ها ادبیات فارسی را با سیاست قاتی می کنه و باعث میشه از نظر ادبیات پایین بیایم
داستان تقریبا کلیشه ای بود و تلاشی برای جذابیت بخشی به اتفاقات داستان نشده بود. شاید از منظر توصیف صحنه ها و اتفاقات بسیار ضعیف بود که این برداشت می شد.