مهمترین اتفاق این رمان، نوشتن تقویم بر اساس تصادف است. همه حرف رمان در همین بازی فرمی است؛ زمان در نسبت با حادثه ساخته می شود، نه این که حادثه در زمان اتفاق بیفتد.
تصادف در این جا همان معنی عرفی را دارد، یعنی تصادف با ماشین، ولی از آن فراتر می رود و به خود تصادفی بودن همه چیز در زندگی مرتبط می شود. انگار که زندگی برای یک لحظه تصادفی برنامه ریزی شده. آن لحظه قله ای است که زمان های پیشین خود را به آن می رسانند و زمان های پسین، از آن سرچشمه می گیرند. ترمه قبل از آن لحظه یک آدم است و بعد از آن، آدمی دیگر.
اگرچه به گمانم بيشتر توجه ارشد رياحي در نوشتن به فرم است اما در رمان اش قصه گو هم بوده است. پرسه زدن ميان كاراكترهايي كه كمابيش آشنايند و داستان رئاليستي او را رقم زده اند. بخش هايي از داستان به حق درخشان است و شايد اگر گوهر داستان كمي بيشتر تراش ميخورد اين اتفاق به طور كامل براي رمان رخ مي داد هرچند پس از پايانِ خوانش رمان آن سرگشتگي و بلاتكليفي تعريف شده آدمها به سرانجامي كه بايد مي رسد و اين به گمانم يعني نويسنده شخصيتهايش را درست درك كرده است حتا اگر ايشان را به طور كامل تعريف نكرده باشد. و با نزديك شدن به پايان داستان سرنوشت شومي يكان يكانشان را رقم بزند براي پرهيز از برملا شدن گره هاي داستان و روند كلي ماجرا از متن و آدمها چيزي نمي آورم هرچند بسيار مي توان گفت. ديگر اينكه او مكانِ رمانش را به درستي براي قصدي كه داشته است انتخاب كرده هرچند براي خواننده اي كه شهر را نشناسد خيلي شرح جغرافياي شهر كامل و مرتبط نخواهد بود و صرفن تبديل به نامهايي در دل داستان مي شود باري خواندن رمان ارشد رياحي در اين رزوهاي فقر ادبيات فارسي و نوشته هاي نو غنيمت ِ خوشايندي بود
یک رمان نو ایرانی که در نوع خود هم از لحاظ تکنیکی و هم از نظر داستانی بسیار قوی است. نظر ویژه ای که بهاره ارشد ریاحی به مسائل اجتماعی دارد نیز تحسین برانگیز است. بازی با مفهوم زمان نیز بسیار جالب و نشان دهنده ی نسبی بودن آن در جهان بینی آدم های داستان است.