این کتاب، دیوان اشعار فارسی 'ملا محمد فضولی'، شاعر برجسته آذربایجانی در قرن دهم هجری است. 'فضولی' که آثار گوناگونی به زبانهای ترکی، فارسی و عربی دارد، به زبان فارسی و ظرایف و دقایق آن تسلطی استادانه داشته و آثار منظوم و منثوری به فارسی از خود به یادگار گذاشته است. دیوان اشعار فارسی او که شامل ۳ مناجات، یک نعت، ۴۶ قصیده، ۴۱۰ غزل، یک ترکیب بند، دو مسمط، ۴۶ قطعه و ۱۰۶ رباعی است در سال ۱۹۶۲ میلادی توسط دانشگاه آنکارا منتشر شده و تصحیح حاضر بر اساس آن انجام شده است. اشعار فارسی 'فضولی' در تاریخ ادبیات فارسی، پلی میان سبک عراقی و سبک هندی به حساب میآید. 'فضولی' پیش از 'صائب تبریزی'، به سبک هندی روی آورده و در حقیقت اشعارش زمینه را برای ظهور 'صائب' و پیدایش سبک هندی آماده کرده است.
Fużūlī (فضولی) was the pen name of the poet Muhammad bin Suleyman (محمد بن سليمان) (c. 1483 – 1556). Often considered one of the greatest contributors to the Dîvân tradition of Turkish literature, Fuzûlî in fact wrote his collected poems (dîvân) in three different languages: Azerbaijani Turkic, Persian, and Arabic. Although his Turkish works are written in Azerbaijani, he was well-versed in both the Ottoman and the Chagatai Turkish literary traditions as well. He was also well versed in mathematics and astronomy.
دوستانِ گرانقدر، دیوانِ زنده یاد «محمد بن سلیمان» متخلص به "فضولی" از تقریباً 710 صفحه تشکیل شده است و شاملِ: قصائد- غزلیات- ترکیب بندها - مسدس- مقطعات- رباعیات و همچنین ساقی نامه میباشد بیشتر زیباییِ اشعار وی از برایِ غزلیاتِ و رباعیاتِ وی میباشد... در قصیده هایی که در دیوان آمده هیچ نکتهٔ زیبا و هنرمندانه ای دیده نمیشود... چنانچه امتیازی به این دیوان داده ام، دلیلش غزلیات و برخی از رباعیاتِ عاشقانهٔ زیبا و دلنشینِ شاعر بوده است و بس آنچه از غزلیات نمایان است، این است که «فضولی» عاشقی دلسوخته بوده است و از معشوق بی وفایی ها دیده است عزیزانم، دیوان را سراسر خواندم و به انتخاب ابیاتی از این شاعر دلداده را در زیر برایتان نوشته ام ---------------------------------------------- کرد چون صید دلم، روی زِ من پنهان کرد جورها بر منِ آشفتهٔ سرگردان کرد گوش بر قولِ رقیبانِ بداندیش نهاد هرچه آموخت زِ بیداد، به جانم آن کرد نه توان همدمِ او شد، نه توان دل برداشت چه کنم، چارهٔ من چیست؟ مرا حیران کرد **************************** در دستِ تو گر ریخته شد خونِ دلِ ما ما دل به تو دادیم، تو را نیست گناهی روی از سرِ کویِ تو، همان به که نتابیم غیر ازسرِ کویِ تو، مرا نیست پناهی **************************** آزمودم عشقِ خوبانرا، بلایی بوده است وانکه می گویند عاشق، مبتلایی بوده است عشقبازی را سرورِ سینه می پنداشتم محنتِ بی حد و دردِ بی دوایی بوده است **************************** جانِ شیرین، به کدامین بسپارم! چه کنم؟ دو دلم، در دلِ من تا هوسِ آن دو لب است گفت: ای شوخ، «فضولی» به تو میلی دارد گفت، زین بی ادبیهاست که اینش لقب است **************************** از سیمبران وفا ندیدم هرگز وز باغِ وفا گلی نچیدم هرگز با آنکه کشیده ام همه عمر جفا از کویِ وفا، پا نکشیدم هرگز **************************** گرچه مِی دلگشا و روح فزاست گذرانیدنش زِ حد، نه رواست کارِ بی ذوق و بی ملال، خوش است هرچه باشد، به اعتدال خوش است ---------------------------------------------- امیدوارم این انتخاب ها را پسندیده باشید «پیروز باشید و ایرانی»