What do you think?
Rate this book


Though some scholars have recently begun to question whether Aeschylus authored the play Prometheus Bound, there is no question that this classic of ancient Greek literature is a literary achievement befitting the playwright known as the Father of Tragedy. In the play, Zeus tethers a Titan named Prometheus to a gigantic boulder for all of eternity as punishment for bestowing the gift of fire upon mankind. Will the tortured giant ever escape his ghoulish prison?
ebook
First published January 1, 481

که امروز نورسیدهای دست بر اولومپوس گشادهنکته اینجاست که پرومتئوسِ دربندشده، در انفلاب زئوس و برادرانش علیه پدر و عموهایشان، نه دشمن، که همدست بود. اما مثل همهی اسنوبالهای تاریخ، از جایی به بعد مغضوب شد و بیچاره. اما پرومتئوس خوب میداند که این نه از پلیدی ذات زئوس، بلکه خاصیت قدرت است که اگر از حد بگذرد فاسد میکند و به همان چیزی تبدیل میشود که روزی علیهش قد علم کرده بود.
و رسم و قانون تازه میآرد
و رای و کرداد به خودکامگی میگستراند
و آیین کهن به هیچ میشمارد.
اینک پاداش من!دیگران هم این را میدانند، اما راههایی را انتخاب میکنند که شایستگی تکاملیشان را بالا ببرد. مثل اوکئانوس که میگوید
و آنک ناسپاس خدایی که اوست
و در دوستان به بدگمانی مینگرد.
همانا این ناخوشی مردهریگیست که جباری از جبار دیگر میبرد.
حالیا خدایان را فرمانروایی نورسیده آمده است
پس جای خود بشناس و راه و رسمی نو برگزین چنان که زمانه میخواهد.
...چشم داشتند و نمیدیدندزئوس هم که حوصلهی فرزندداری ندارد (اما قدرت فرزندآوری را چرا) تصمیم میگیرد که نسل آدم را براندازد. نظر پرومتئوس اما فرق میکند. او آتش خدایان را میدزدد و به انسانها میدهد، همانطور که بسیاری هنرهای دیگر مثل کشاورزی و آهنگری و ستارهشناسی را. حالا تازه میشود اسم آدم را آدم گذاشت! از جایی به بعد، دیگر زئوس از این همه دخالت میترسد و دستور میدهد سه خدای دیگر (در یکی از متفاوتترین پردههای آغازین تراژدی) پرومتئوس را کشان کشان به قلهی کوهی برند:
و گوش داشتند و نمیشنیدند.
چون سایهای به رویایی بر این خاک میگذشتند
آشفتهحالانی بیمقصد و مقصود.
اکنون بر این بلندی بمان، آونگان و باد در سراما آدمی که عمرش پنج روز است را چه به این اسرار؟ کینهی زئوس به آنها هم میرسد. (با آفرینش پاندورا و جعبهاش که همهی بدبختیها در آن است.) با اینکه در اینجا پرومتئوس نفسکش میطلبد و قدرت و ستمدیدگیاش را به یکجا به همه نشان میدهد، در بسیاری روایتهای دیگر او را خدایی کوچک، کماهمیت و گاه حقهباز میبینیم سر شوخی را با زئوس باز میکند و نه فقط خودش سزای عملش را میبیند که ترکشش به آدم هم میخورد. شباهت جالبی هم اینجا بین پرومتئوس و ابلیس ادیان ابراهیمی وجود دارد، گرچه یکی خیرخواه آدمیست و دیگری کینهتوزش، اما هر دو کسی از عالم بالا هستند که چشم آدم را به نادیدنیها باز میکنند و آگاهی و رنج توأمان را برایش به ارمغان میآورند. جالب اینجاست که پرومتئوس یکی از اولین پیشبینیهای آخرالزمانی ادبیات را هم مطرح میکند:
و دردانهی خدایان بدزد و گنجینه به پنجروزگان بسپار.
چنین که میگویی باید به انتظار آن کس باشیم که میآید
و پیش شوکت او زئوس زانو به زمین میساید.
بدان که این محنت و آزارو پیش روی جبار سر خم نمیکند، چون میداند
به آن خواری بردهوار نمیفروشم
که آن اورنگ و این آذرخش چارهسازش نخواهد شد.یا به عبارتی دیگر، این نیز بگذرد.
HERMES:
“You think I am to blame for your misfortune?”
PROMETHEUS:
“To put it bluntly—I hate all the gods who received my help and then abused me, perverting justice.”
HERMES:
“From the words you speak I see your madness is no mild disease.”
PROMETHEUS:
“I may well be insane, if madness means one hates one’s enemies.”

