از این مؤلف قرن ششم هجری تنها یک کتاب با عنوان سمک عیار باقی مانده است. او در مقدمه جلد ۳ نام خود را «فرامرز بن خداداد بن عبدالله الکاتب الارجانی» آورده است. ارجان درنزدیکی بهبان کنونی، مرز بین فارس و خوزستان قرار داشت و نویسنده میگوید داستانش را از شخصی به نام «صدقة بن ابی القاسم» اهل شیراز شنیده است. با این همه، از شواهد درون کتاب این طور به نظر میرسد که کتاب در خراسان نوشته شده است۰
اگر دوست دارید بدونید که آیا میشه نزدیک سه هزار صفحه کتاب رو یک نفس خواند و خسته نشد، حتما سراغ «سمک عیار» برید! سمک بهتون ثابت میکنه که این کار نه تنها شدنیه، که تازه پس از پایان داستان دوست دارید برگردید و از آغاز بخونیدش. 😉 الان تو قلبم بر سر جایگاه اول رقابت تنگاتنگی بین سمک عیار و آش رشته در جریانه. بعدا دربارهی کل داستان یک پست در بهخوان میذارم اما فعلا بپردازیم به این جلد. فضای داستان در جلد پنجم کمی با جلدهای قبلی تفاوت داره؛ فانتزیتره و نقش جادو در اون پررنگتر. قهرمانان جدیدی مثل «مرداندخت» وارد داستان میشن که الحق لقب کراشالسلطنه برازندهی ایشونه! 😜 جا داره تشکری کنم از جناب فرامرزبن خداد که شخصیت مورد علاقهم رو تا نقطهی پایان موجود در نسخ فعلی، حفظ کرد. سمک پیر شده و خیلی جاها به این پیر شدن اشاره میشه هرچند که پیری سمک، پختگیه نه ناتوانی. چیزی که این موضوع رو برای من خاص میکرد اینه که در داستانهای کلاسیک معمولا سن معنا نداره. سالها میگذره اما شخصیتها حتی در توصیف ظاهری تغییر نمیکنند؛ دستکم دربارهی شخصیتهای اصلی اینطوره. نکتهی مثبت دیگهای که در این جلد هست، مرگه. البته مرگ در کل داستان و در همهی جلدها وجود داشته اما این بار یک جور خاصتریه. نویسنده شخصیتهای مهمی رو میکشه و جوری میکشه که انگار هیچ تعلق خاطری بهشون نداره. انگار میخواد از این مرگها دل خودش رو خنک کنه. ولی من مطمئنم هرکس که این داستان رو نوشته (نویسندهی اصلی مشخص نیست!) خون به جگر شده سر این قسمتها.
«مرثیهای برای پایان» کتاب سمک تموم شد اما داستان سمک تموم نشد. وقتی داشتم به صفحات آخر نزدیک میشدم هی به خودم میگفتم آخه این همه گره باز نشده داریم. چطور میخواد تو این چند صفحه حل بشه؟ و خدا خدا میکردم پایانش مثل فیلمهای ماه رمضونی نباشه که یهو همه چی به بیمنطقترین و مسخرهترین شکل ممکن به سرانجام میرسه و ختم به خیر میشه؛ که نشد. از اینجا به بعد چراغها رو خاموش کنید تا راحت گریه کنیم. سمک اومد. بهش گفتن دیر اومدی. بشتاب که سپاه فرخروز به هزیمت رفتند و... تمام! ادامهی داستان گم شده. نمیدونیم چقدر ازش مونده. نمیدونیم فرخروز و سپاه از چی گریختند. نمیدونیم چه بلایی سرشون میاد. داستان سمک، بازترین پایان تاریخ رو داره. افتادگی بزرگی که از همهی افتادگیهای پنج جلد قبلی دردناکتره اما... اما این داستان چنان لذتی به خواننده میده که با وجود بیپایان بودنش باز هم ارزش خوندن داره. اصلا شاید یکی از نقاط قوتش همین بیپایان بودنه! همینه که بهمون اجازه میده سمک رو تخیل کنیم. همینه که باعث میشه بتونیم ساعتها فکر کنیم، غرق رویا بشیم و هزار احتمال گوناگون برای سرانجام سمک و فرخروز و مرداندخت و دیگران در نظر بگیریم. سمک و عیاری تموم نمیشن. در جان خواننده جای میگیرن و با روحش میپیوندن؛ تا ابد و بیپایان.
تموم شد يه كتاب كم حجمي به اسم خورشيد شاه به دستم رسيد كه خلاصه ي سمك و عيار بود وقتي تموم شد شوقم به خوندن متن اصلي بيشتر و بيشتر شد حسي از اصالت و جوانمردي به آدم ميده كه تو دنياي امروزي زيادي گم و گور شده پيشنهاد ميكنم به همه
داستان درباره تاریخچه ی جوان مردی در ایران است. شاید در نگاه اول تنها داستانی پهلوانی مثل دیگر داستانها بیاید که قهرمانی به فرمان روایی کمک میکند تا بتواند بر دشمن خود غالب آید ولی در پس این داستان ساده میتوان رد پای همان روندی که بعدها در تاریخ معاصر به حضور قیصرها و داش آکل ها منجر شد دنبال کرد.
سَمَک عَیّار، حکایتی ست از "فرامرز بن خدادادبن عبدالله کاتب ارجانی" (قرن ششم هجری / هشتم میلادی)، که حکایت را از زبان یک راوی به نام صدقه ابوالقاسم شنیده. اگرچه فرامرز خداداد و راوی قصه اش، هر دو اهل فارس بوده اند، روایت اما به زبان عامیانه ی خراسانی آن دوره حکایت می شود، و اغلب وقایع، در خراسان و سرزمین های همجوار، تا چین و ماچین، اتفاق می افتد. سمکِ عیار که با خورشید شاه، پسر شاه حلب، سوگند برادری خورده، شاهزاده را که دلباخته ی دختر فغقور چین شده، یاری می دهد تا در جنگ با رقبا و دشمنانش به پیروزی برسد. اگرچه بخش هایی از نوشته ی اصلی، در طول زمان گم شده، آنچه بر جای مانده اما بسیار است؛ حکایات درهم و پهلوانی های جوانمردان (عیاران)، قصه ی "مه پري"، دختر فغفور چين، فرخ روز، برادر ناتني خورشیدشاه، شروانه ي جادو، ارمن شاه، پادشاه ماچين، قزل ملك، "آبان دخت" دختر "غوركوهي"، سرخ علمان و سياه علمان، "صيحانه ي جادو"، ماجرای گنج خانه ی شهر عقاب، "جزيره ي سيمرغ" و مرد يزدان پرست، سرزمين "دوالپايان"، گورخان، زلزال شاه، گلبوی، طوطي شاه و "چگل ماه". دریا و طوفان و غرق کشتی و قلعه ي بندآفرين، شهر "سيمابيه". سمك و یاری خضر پيامبر، "زرين كيش" دختر پهلوان رویين، "شروان بشن" دختر شاه قاطوس. و بالاخره مرگ خورشيد شاه و نفوذ سمك عيار به هفتاد دره و كشتن جادوان، و آزاد کردن فرخ روز و… متن کامل سمک عیار به تصحیح دکتر پرویز ناتل خانلری در پنج جلد، و طی سال های ۱۳۳۷ تا ۱۳۵۳ توسط انتشارات بنیاد فرهنگ ایران منتشر شده است. https://www.goodreads.com/author_blog...