کلاس پنجم بودم. روز تولدم امتحان ریاضی داشتم و من چقدر متنفر بودم از اینکه روز تولدم امتحان داشته باشم. نوار کاست و کتالبش را مرحوم مامان برایم هدیه خریده بود. تقریبا به قول خودش، پوست و گوشت کاست و ضبط را ببردم از بس شنیدم. از کتابش هم چیزی باقی نمایند.
طاقچه به مناسبتِ شبِ یلدا، روی یه سری از کتاباش تخفیف گذاشته بود که یهو دیدم عه! این کتاب هم جزوشونه😂😍 فقط اومدم اینجا بنویسم که برای خودم یادآوری کنم خاطراتِ بچگیمو با کتابایی که هنوووز دارمشون و بیشترشونو هنوز حفظم🥺 حتی شعرای حسنی رو از بَرم😅 قشنگ یادمه که چجوری مامانم صداشو برای هر کارکتر عوض میکرد و هر دفعه جملهی "بذارم برم؟" رو با لبای آویزون و لحنِ غمگین میگفت😂😍 و خب آره، من علاقهم به کتاب رو مدیون مامانمم که از همون بچگی برام کتاب میخوند. منطقالطیر عطار، مثنوی مولانا، کلیله و دمنه، قصههای خوب برای بچههای خوب و... همین علاقهم به کتاب بود که باعث شد توی 5 سالگی با نوشتن از روی کتابهای "حسنی" الفبا رو یاد بگیرم و هر روز پشتِ اُپن وایسم و مثلا برای "بینندگانِ عزیز" کتاب بخونم😂😅
پ.ن: چقدر دلم برای صدای کتاب خوندنت و صفحاتی که بالاشون یادداشت میکردی "داشتیم میخواندیم" تنگ شده🥲💙🫂
یه کتاب قدیمی و نوستالژیک با شعر معروف من که ... می کنم برات بذارم برم؟!😄 یه پیرزن نقلی که تنها زندگی می کنه و در یک شب بارانی به حیواناتی که بعضا به خون هم تشنه اند! جا می دهد. اما فردا صبحش هیچ کس دلش نمی خواهد انجا را ترک کند! من تصویرگری ها رو هرچند قدیمی، دوست داشتم. پی نوشت: فقط این بار که در بزرگسالی می خوندم، برام سوال شد چرا حیوان های نجس رو هم این بزرگوار به راحتی داخل اتاق و روی فرش و پتوها اوردن!
من که جیک و جیک می کنم برات ، تخم کوچیک می زارم برات...من هم برم؟؟؟؟ نه تو هم بمون......این شعرها از بچگی توی ذهنم مونده...کتابهای دوران بچی ام بی نظیر بودن
عااااالیست و بینظیر یک قصۀ تمامعیار ایرانی که معرف فرهنگ ایرانیهاست و چقدر قشنگ توی داستان از شعر استفاده کرده! اوج دراماتیک قصه، داستان یهو آهنگین میشه
عشق من😍😍😍😍چقدر پيرزنهاى مهربون و شيرين زبون توى كتابهارو دوست داشتم و دارم❤️هميشه گوشه چارقدشون براى كوچولوها نقل و اجيل پيدا ميشد و كلى قصه از بر بودن،خونه شون خالى بود ولى دلشون پررر از عشق و محبت.بووووس بهت خاله پيرزن جون پناه مهمانهاى ناخوانده
یکی از کاربران توییتر یه سوالی پرسید (اولین کتابی که خوندید چی بود) همین سوال کافی بود تا بگردم پیداش کنم. فکر کنم دوم ابتدایی بودم. امشب نشستم مثل یه دختر دبستانی با همون حس و حال خوندمش حتی صدامو با دیالوگا تغییر دادم. خیلی حس خوبی بود، رقیق شدم به قولی.
اولین کتابی که از کتابخونه امانت گرفتم کلاس دوم دبستان و پر از اشتیاق که عضو کتابخانه شده بودم ،،،همون زمان هم فکر میکردم چه داستان ساده ای ولی نمیدونم چرا بارها و بارها میگرفتم و میخوندمش .