این کتاب برای گروه سنی «ج» (چهارم و پنجم دبستان) و «د» (دوره ی راهنمایی) و شامل 24 داستان کامل و مجزا، برگرفته از حکایت های شیرین و آموزنده ی «مثنوی مولوی» است.
کتاب با پیشگفتار «چند کلمه با بچه ها»، و توضیح مختصری درباره ی «شعر مثنوی» و «مولانا»، آغاز می شود و با «چند کلمه با بزرگ ها» پایان می یابد. نگارنده در فصل آخر، شیوه ی نگارش شان را توضیح داده اند و آورده اند که در اثر خود از دو کتاب «بانگ نای» - «سید محمدعلی جمالزاده»- و «مآخذ قصص و تمثیلات مثنوی» - «استاد بدیع الزمان فروزانفر» - بهره گرفته اند.
کتاب حاضر جلد چهارم از مجموعه قصه های خوب برای بچه های خوب می باشد که دارای 24 داستان از قصه های برگزیده مثنوی مولوی است. کتاب موجود به بیانی ساده به این داستان ها می پردازد. داستان ها چنان ساده و شیرین نوشته شده اند، که هر چند بار هم که آن ها را خوانده و شنیده باشیم، باز هم از خواندن آن ها بسیار لذت می بریم و می آموزیم.
مهدی آذر یزدی (زادهٔ ۲۷ اسفند ۱۳۰۰ در یزد - ۱۸ تیر ۱۳۸۸) نویسندهٔ کودک و نوجوان اهل محله خرمشاه یزد در ایران بود. او هرگز ازدواج نکرد و هیچگاه به کار دولتی مشغول نشد. در واقع، تنها لذت زندگیاش، کتاب خواندن بود. او اولین نویسندهای است که در ایران به فکر نوشتن داستان برای کودکان و نوجوانان افتاد. به همین دلیل است که عنوان «پدر ادبیات کودک و نوجوان ایران» را به او دادهاند.همچنین به خاطر آثار ارزشمند او در حوزه کتاب کودک، روز درگذشت او به نام روز ملی ادبیات کودک و نوجوان نامگذاری شدهاست.
معروفترین اثر او مجموعهٔ «قصههای خوب برای بچههای خوب» نام دارد که جایزهٔ یونسکو را برای او به ارمغان آورده
در زماني كه نويسندگان كودك و نوجوان ناياب بودند، اين كتابهاي آذريزدي خيلي ها را كتابخوان كرد. مردي كه نه زن دارد نه بچه ولي بچهها رادوست دارد!سلامت باد اين مرد
وقتي كه حتي سواد نداشتم، كف اتاقم خواهرم، وقت خواب، هميشه يكي از اين مجموعه بود. آنچنان نقاشي هاي دلربايي هم نداشت. الا يكيشان. مي نشستم نگاه مي كردم، و فكر مي كردم خواهم خواندش...
بعد ها، كه مدرسه رفتم، كه فهميدم مي شود كاغذ را خواند، بود كرد، دوست داشت، اين كتاب، قاطي غرور اوليه من در خواندن كتاب هاي مهم گم شد، تا جايي همان ميانه ي دبستان، كه دوباره ديدمشان و بويشان كردم و خواندمشان... گريه نه، اما بغض كردم... دوستشان داشتم. دير فهميده بودم. چند سالي عذر خواهي بده كار بودم به يكي از ساده ترين، و خوب ترين كتاب هاي هميشه همراه كودكي هام....
بخشی از زندگینامه ی مهدی آذر یزدی به نقل از روزنامه ی ایران.
بچه كه بود كتاب نداشت، پاى منبرهاى مذهبى بزرگ مى شد و هر چه مى شنيد قصه هايى تكرارى بود.
«قصه هاى خوب براى بچه هاى خوب» آذريزدى كه خيلى ها روزگار كودكى شان را با آن سپرى كرده اند با استقبال خوبى مواجه شد. دكتر خانلرى به مدير انتشارات اميركبير گفته بود كار خوبى است، بگوييد ادامه دهد و آذريزدى كم كم اعتماد به نفس پيدا كرد و كار را ادامه داد. روزگار كودكى اش در سختى و فقر رفت. اصلاً مدرسه نرفته و رنگ كلاس درس را نديده، تا جايى كه وقتى در پنجاه سالگى براى اولين بار يك كلاس درس مى بيند نمى تواند جلوى گريه خود را بگيرد. الفبا را از پدر ياد گرفته و خود را با كتاب ساخته است. پدرش معتقد بوده مدرسه آدم را فاسد مى كند و مى گفته به فكر آخرت باشيد. حساسيت ديگر پدر هم به خاطر اين بوده كه مدرسه محله متعلق به زرتشتى ها بوده كه پدر با آنها ميانه اى نداشته. عقده مدرسه نرفتن و بچه ها را با كيف و لباس مدرسه ديدن هميشه براى مهدى آذريزدى باقى مى ماند.
نان و پنير و پياز و سركه غذاى روزگار كودكى خانواده آذريزدى بود و هيچ وقت پولى در خانه نداشتند. خيلى از چيزهاى مورد نيازشان را مى كاشتند و يامثلاً آرد را با صابون عوض مى كردند. اين طور بود كه مادر اصرار داشت مهدى سر كارى برود تا مزد بگيرد و پول به دست آورد. بعد از مدتى كار كردن با پدر، در يك جوراب بافى مشغول شد و بعد در يك كتابفروشى كه معبر او بود به دنياى جديدش كه خلاصه مى شد در كتاب، همدم تمام تنهايى هايش. وقتى با كتاب آشنا شد، فهميد دنيا از خرمشاه هم بزرگتر است. آن روزها دكتر محمدعلى اسلامى ندوشن در سال چهارم دبيرستان ايرانشهر درس مى خواند و از اين كتابفروشى كتاب مى خريد. آذريزدى مى ديد ديگران دكتر و استاد مى شوند. متوجه شد راه ديگرى ندارد جز اينكه با كتاب خودش را بسازد. بيست و يك ساله بود كه راهى تهران شد و اينجا مشغول به كار در چند انتشاراتى و كار تصحيح و ويرايش. كتابهايش را هم مى نوشت: قصه هاى تازه از كتابهاى كهن، شعر قندوعسل، گربه ناقلا، گربه تنبل، مجموعه قصه هاى ساده، مثنوى بچه خوب و تصحيح مثنوى مولوى.
سال ۷۳ اما آذريزدى دوباره به يزد بازگشت. ديگر پول اجاره خانه در تهران را نداشت. به خانه پدرى رفت كه با آرامش بنشيند و بنويسد؛ پشيمان شد، ولى ديگر توان جابه جايى نداشت. زندگى در شهرستان را دوست ندارد و مى گويد همه چيز براى مركزنشين هاست: «هرچه هست در تهران است، نمايشگاه، كتابخانه و ... پل عابر پياده هم كه پله برقى شده. آن وقت مى گن تهران شلوغ شده، خوب مردم از ولايات مى رن تماشا و ماندگار مى شن!» آذريزدى اين روزها
همان وقت ها بود، همان وقت ها که موج هری پاتر ساحل کودکیمان را نشسته بود و نرُفته بود. یادم هست که آنچنان با اشتیاق داستان هایش را می خواندم و برای مادرم تعریف می کردم یا از مادربزرگم روایت عامیانه ی همان داستان را می شنیدم که جایزه ی 9 سالگی ام شد 3 جلد آخر کتاب تا مجموعه ام کامل شود. کتاب ساده و بی آلایشی که مرا به قلب متون تاریخی و عبرت آموز ادبیات می برد و آنجا من حکایت سعدی و مولوی می گفتم و مادر بزرگم حکایت دیگر، و مادرم روایتی متفاوت تر! و گاهی آوردن منبع اصلی که آن وقت دوره مان هیجان انگیزتر هم می شد! دلم را برای کودکی فرهیخته مآبانه ی ناخودآگاهم تنگ میکند این کتاب
دلنشین ترین قصه هایی که دوران کودکیم رو جلوی چشمم می آره!اون روزهایی که 8 یا 9 سال بیشتر نداشتم از مدرسه که می رسیدم خونه تند و تند ناهارمو می خوردمو مشقامو می نوشتم تا بشینم و یکی از داستانهای این کتاب رو بخونم.یادمه از داستان شتر زودباور و خر برفت و خر برفت خیلی خوشم اومده بود.این کتاب یادگار شبهای بلند پاییزی و کوکیهای منه.
نگارش داستانها پیشپاافتاده است. ما «کتاب کودک» نداریم؛ اگر کتابی به خوبی نوشته شود، هر طیف سنیای میتواند کیفیت آن را متوجه شود و ازش لذت ببرد، و وارون این هم درست است. یعنی این که «کتاب کودک بودن» هرگز توجیه پیشپاافتادگی نیست. چون رنگ نوستالژی از این مجموعهی کتابها زدوده شود، سربلند از آزمون گذر زمان بیرون نمیآیند. داستانها پرند از جملههای تهی؛ جملههایی که اطلاعاتی میدهند نامربوط به قصه و بهخودیخود هم بیجذابیت، و تنها وجود دارند تا داستان را کمی کش بدهند. اخلاق برخی داستانها کمی لغزان است. البته زیباییشناس هرگز نگاه اخلاقی و ایدئولوژیک به کار هنری ندارد، مسئلهی ما این است که با کتابی طرفیم اخلاقی؛ با کتابی که اخلاق را مسئله و محتوای خودش کرده. حالا میتوان پرسید که، برای نمونه، در چشم کودک قهرمان ساختن از صاحبباغی که مفتخورها را کتک میزند، رویکرد کاملا سالمی هست یا نه. این مسائل به دلایل متعدد و آشکاری در مثنوی مولوی مشکلی را ایجاد نمیکنند که در این اقتباس میکنند. افزون بر همهی اینها، به نقطهی شرمآوری برمیخوریم در داستان «شیر بییال و دم و اشکم» که نمیدانم در ویراستهای قدیمی هم بوده یا حتی اصلا از خود نویسنده است یا نه، و امیدوارم نباشد. داستان دربارهی مردی است که میرود خالکوبی کند. کتاب میگوید این رسمی بود در قدیم و امروز دیگر «آدمهای با تربیت بدن خود را خالکوبی نمیکنند.» وارد کردن ایدئولوژی به کتابی که چهرهای چنین معصومانه به خود گرفته، اگرچه به یک جمله، اگرچه ایدهای قابلدفاع باشد، توجیهپذیر نیست؛ چه رسد به وقتی که آن ایده از آنِ چنین گونهی غیرقابلدفاع و واپسگرایی از اندیشه باشد.
قصه های مثنوی مولوی، جلد چهارم از مجموعه کتاب های قصه های خوب برای بچه های خوب است. این کتاب شامل قصه های برگزیده و نوساخته از مثنوی مولوی است. مهدی آذریزدی از میان همه ی حکایت ها و تمثیل های مثنوی ِ جلال الدین محمد مولوی، که دارای دویست حکایت به زبان شعر عرفانی است، بیست و چهار قصه را انتخاب کرد و با تغییراتی آن را به زبان ساده تر نوشت. مهدی آذریزدی نویسنده ی کودک و نوجوان ایرانی بود. پیرمرد خوب ِ قصه های خوب برای بچه های خوب هيچگاه مدرسه نرفت و در 54سالگي وقتي براي اولينبار يك كلاس درس ديد، نتوانست جلو گريهاش را بگيرد. مهدي آذريزدي الفبا را از پدر ياد ميگيرد كه موافق رفتن او به مدرسه نبود، پاي منبرهاي مذهبي بزرگ ميشود و وقتي بعد از بافندگي، در كتابفروشي مشغول به كار ميشود، ميبيند كه دنيا از خرمشاه هم بزرگتر است. تنها لذت زندگياش، كتاب خواندن بود و عنوان ميكرد: سرم را كه توي كتاب ميكنم، مثل يك آدم مست، دنيا روي سرم خراب ميشود. اين تنها لذتي است كه ميشناسم.
جایزه این کتاب از طرف " شورای کتاب کودک " در سال 1344 کتاب برگزیده ی سال شناخته شد. و در نوروز 1347 در زمینه ی ادبیات کودکان و نوجوانان از طرف بنیاد پهلوی، جایزه سلطنتی بهترین کتاب سال را دریافت کرد.
چه قدر من این کتابها را دوست داشتم! به خصوص جلد چهارش را که دوران دبستان و اوایل راهنمایی خیلی میخوندم. چند ماه پیش خواستم برای برادرم بخرمش ولی هر کتابفروشی رفتم نداشت! به جاش برای نوجوانان بهم هری پاتر معرفی میکردند!! به نظرم وقتی همچین کتابهایی هست که در عین حال که به زبان ساده نوشته شده آموزنده و جذاب و برگرفته شده از فرهنگ و ادبیات خودمونه حیف است که بخواهیم کتابهای بیگانگان را جایگزینش کنیم!
بچه كه بودم بابام سري كتابهاش رو خريده بود ولي از اونجايي كه عاشق كتاب بود و هست دلش نميومد كل سري كتابها رو به من بده. هر روز صبح زود از خواب بيدار ميشدم و بعد از رفتنش شروع مي كردم به خوندن تا قبل از اينكه برگرده بتونم مقدار بيشتري بخونم و قبل از اينكه متوجه بشه كتاب رو سر جاش بگذارم...هنوزم بعضي قصه هاش رو كامل يادمه
قصه های خوب برای بچه های خوب چند جلد است که هرکدام حاوی قصه هایی است بسیار آموزنده . بعضی قصه ها از حکایتهای معروف و قدیمی ماست . وقتی خیلی کوچک بودم سری این مجموعه را خواندم . یادش بخیر خواندن این مجموعه حتی الان هم خالی از لطف نیست .
یادش بخیر تمام کودکی من علی الخصوص ظهرهای گرم تابستان با داستانهای شیرین این مجموعه پر شده یادش بخیر من، برادرهام و خواهرم کنار هم می نشستیم و به نوبت یکی از داستانها رو می خونیدیم و یواش یواش با دنیای شگفت انگیز ادبیات دوست میشدیم. یادش بخیر !