مجموعه اشعار زخم آبروی ماست سی و دو قطعه از اشعار ایرج کریمی سینماگر، نویسنده و منتقد فقید را شامل میشود که به کوشش فؤاد نظیری توسط انتشارات حرفه هنرمند منتشر شده است
بیتردید این ضیافتی است دیر هنگام در چشمهای به غم نشسته تو که یأس را قراول رفتهاند. تو دیر آمدی معشوقههایت همه رنگ باختهاند بر حریری نقرهفام عشق موهبتی الهی نبود زمین وعدهگاهی الهی نبود تو دیر آمدی. بر تارک زمان قدم بگذار دوست داشته نخواهی شد، دوست بدار.
توی این کوچهی پر دار و درخت هیچ کس دیگر خوشبخت نبود با این حال هر کس رفت با چمدان یا تابوت خوشحال از این کوچه نرفت سیزدهم مهر سال ۹۱
کتاب مجموعه اشعار ایرج کریمی است شامل سی و سه شعر کوتاه که از دهه پنجاه تا سال فوت ایشان را شامل میشود. میتوان از بعضی اشعار لذت برد اما نمیتوان دربارهی مجموعه اشعار نظری داد زیرا تعدادشان آنقدر نیست که بتوان به جهانبینی شاعر نزدیک شد. نکتهی جالب کتاب برای من این است که کریمی چگونه توانستهاست به خوبی شاعرانگیاش را وارد حوزههای دیگر فعالیتش هم بکند. از خواندنش راضیام.
امروز را چه ها کردم؟ ابرها را از فراز خانه ام راندم آسمان ام را اتو کردم رخت چرک روزهای رفته را کندم خاطراتم را رفو کردم چشم و ابرو، بینی و لب هام می خواندند دست های ام را صدا کردم خیابان ها رودهایی فراخوان بود کفش های ام را به پا کردم و لکی روی دیوار عبورم بود ها کردم
نقطۀ قوت شعرهای این مجموعه، شاعرانگی بیان بود. که خب یعنی از سندرم دلنوشتگی و غمخوردن های ناشیانه عاشقانه به دور بودن، و در عوض سرشار بودن از نگاه شاعرانه به جهان، نگاهی که تعریف پذیر نیست و در هر شعر، فقط از طریق همون شعر و فقط با همون ترکیب میتونه گفته بشه و شکل بگیره؛ که قابل کاستن نیست به یک بازگویی منثور.
«خیابانی بلند می برد او را با رنگ ها و نورها خیابانی که من نمی شناسمش»
«چرا دروغ هات را باور نکردم من مگر کدام حقیقتی چندان زیباتر بود از صحنه و نقش؟»