Jump to ratings and reviews
Rate this book

بر دیوار کافه

Rate this book
نویسندگان یادگاری‌ها یکی یکی، در مکان‌هایی که خودشان برای فیلم‌برداری انتخاب کرده‌اند جلوی دوربین می‌آیند و سرگذشت خود را شرح می‌دهند. پاریس پس از جنگ، آدم‌های جنگ‌زده، بار رنجی که آدم‌ها به دوش می‌کشند، خرابه‌های به‌جامانده از جنگ و خاطرات عشق‌های ازدست‌رفته، ازجمله عناصر و موضوعاتی هستند که در رمان «بر دیوار کافه» حضوری پررنگ دارند. هر یادگاری نوشته شده بر دیوار کافه، قصه و سرگذشتی را با خود حمل می‌کند و نویسندگان این یادگاری‌ها، مقابل دوربین راوی، روایتگر این قصه‌ها و سرگذشت‌ها می‌شوند. این یادگاری‌ها، قطعاتی پررمزورازند و همین راز نهفته در آنهاست که راوی را به ثبت آنها و ساختن فیلم بر اساس‌شان ترغیب کرده است. ازجمله این یادگاری‌ها یکی این است: «همه آنهایی که در یک شب زمستانی در خیابان‌های پاریس با هم ساندویچ خورده بودند مرده‌اند.» و یکی دیگر: «من هر شب در یک خانه قدیمی مخروبه قدیمی به جا مانده از جنگ جهانی دوم در حومه پاریس می‌خوابم اما خواب‌های خوش می‌بینم.» و یا: «ما سه نفر در یک واگن اسقاط قطار که از دور خارج شده است زندگی می‌کنیم.» و: «من روزی مطب جراحی را که چشم مرا کور کرد با دینامیت منفجر خواهم کرد.» آنچه در ادامه می‌آید قسمتی است از این رمان: «هر روز بعد از تعطیلی کلاس دانشکده سینما برای خوردن ناهار و یادداشت‌های روی دیوار به کافه پیرمرد می‌رفتم روبروی دیواری که یادگارها نوشته شده بود می‌نشستم برای این‌که توجه کسی به نوشتن من جلب نشود کتاب‌های عکاسی مادر را ورق می‌زدم و گاهی روی عکس‌ها تمرکز می‌کردم آرام آرام آرام بدون عجله و دستپاچگی یادگارهای روی دیوار را کنار عکس‌ها می‌نوشتم طوری یادداشت می‌کردم که بجز خودم کسی از آن نوشته‌ها سر در نمی‌آورد. کافه ظهرها به هنگام ناهار آن‌قدر شلوغ بود که کسی به من توجهی نداشت حتا گارسون‌ها. گارسون‌ها به سرعت سفارشات مشتریان را روی میزها می‌گذاشتند و مدام به آشپزخانه می‌رفتند.

هیچ‌کس فکر نمی‌کرد من از روی دیوار یادداشت برمی‌دارم حتا پیرمرد صاحب‌کافه که او هم سرگرم مشتریان بود. من همیشه در جستجوی رازی بودم. از کودکی این جستجو با من بود. این جستجو یک طرفش من بودم و طرف دیگرش انهدام و سوگ آدمی. من شیفته این دیوار شده بودم. من شرح زندگی آدم‌های گمنام را ورق می‌زدم. هر روز به دیدار این دیوار می‌رفتم که برای دیگران اهمیتی نداشت. یک دیوار بود پر از خط‌های غریب که صاحبان آن خط‌ها آن‌ها را با عجله نوشته بودند. خودم را دلداری می‌دادم که سرانجام در این جهان کامیاب و نیازمند چیزی شده بودم که خارج از من بود، روزهای اول خیال می‌کردم نوشتن خط‌های دیوار افسانه است اما من زمان را عقیم کرده بودم. این دیوار در کمال سادگی و طراوت مرا دلداری می‌داد. من ماهیت زمان و آفرینش را پیدا کرده بودم. به عمق آن مسافر بودم. روزی که یادداشت برداشتن من از دیوار کافه به پایان رسید گفتم: «آن دو ماه در جستجوی زمان و فضا و خواب و بیداری و غذا نبودم.» به خیابان آمدم. در خیابان‌های پاریس می‌دویدم. می‌خواستم خوشبختی‌ام را با دیگران تقسیم کنم اما همه با عجله به سر کار می‌رفتند.»

196 pages, Paperback

Published January 1, 2015

3 people are currently reading
22 people want to read

About the author

احمدرضا احمدی

149 books324 followers
احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبشهت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدر وی کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقةالاسلام کرمانی، و جد مادری‌اش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهٔ دبیرستان را در دارالفنون تهران به پایان رساند. در سال ۱۳۴۵ دورهٔ خدمت سربازی را به عنوان سپاهی دانش در روستای ماهونک کرمان آموزگاری کرد.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
5 (14%)
4 stars
11 (31%)
3 stars
13 (37%)
2 stars
4 (11%)
1 star
2 (5%)
Displaying 1 - 7 of 7 reviews
Profile Image for Nafiseh.
117 reviews9 followers
Read
June 27, 2025
«یکی از ما بازمانده جنگ‌ ویتنام است،من بازمانده هیروشیما هستم،نفر سوم بازمانده جنگ کره است.ما سه نفر شب ها هنوز صدای خمپاره، تو‌پ ها و آژیرهای قرمز را می شنویم.ما می خواهیم به جبهه های جنگ جهانی سوم رهسپار شویم اما ما سه نفر باید در یک سنگر باشیم چون بیست سال است که با هم زندگی کرده ایم اما بعد از جنگ جهانی سوم دیگر جهانی نیست که ما در آن زندگی کنیم چه کینه داشته باشیم چه تفاهم هر چه هست سکوت است . روح های پراکنده روی دریا داخل قایق های سوخته مرگ و زندگی هم حضور ندارند. سکوتی ابدی زمین و آسمان و دریا را در خود غرق کرده است، نه کینه است، نه ترافیک،نه شک، نه فلسفه، نه موسیقی،نه جهل است، نه آرزو،نه دانش است، آنچه که انسان برای اضافه کردن مرزهایش برای آن میجنگد ذوب شده است در فضای لایتنهای.
هیچ هواپیمایی پرواز نمیکند، قطارها از خط خارج شده اند، دیکتاتورها مبدل به تکه ای گوشت شده اند حیوانی نیست که گوشت اینها را ببلعد.ما سه نفر زن هایمان را گم کرده ایم و از بچه هامان خبر نداریم. آرزو داریم روزی زنها و بچه هامان را ببینیم و با آنها در محله کارتیه لاتن بستنی بخوریم….. ما به تازگی خبر شده ایم که جنگ جهانی دوم تمام شده است و کشورها خود را برای جنگ جهانی سوم آماده میکنند اما دیگر برای ما صلح و جنگ تفاوتی ندارد فقط دره های عمیق که در کف آنها آب زلال جاری ست و چراغ های بندر را در مه دوست داریم.»


هیچ نوشت برای نوشته هایی که نیست شدند: نزدیک به هشتصد یا بیشتر هم وطن بیگناه طی دوازه روز نبرد پرواز کردند و جواب دنیا یک انگشت آهنین وسط بود.بیزارم از تمام‌کتابهایی که خوندم. از شعر هایی که دوست داشتم ،از احساسات ناپایدار من ، از قلب من که از تپیدن بیش از اندازه نایستاد. از چیزهایی که نوشتم و فکر کردم . از راه هایی که رفتم و نرفتم و برگشتم و موندم .از دنیا و انگشت های آهنینیش ،از رسانه ها و اخبار و تحلیل ها ، از قاتلین بالفطره با لباس های فرم گوناگون و کله های پوک متورم، از مفاهیم و واژگان بی هویت صداقت و عدالت و سیاست وادبیات و هنر و ایدئولوژی و مکتب و سرمایه و اندیشه و‌ آسمونی که از آنِ جنگنده های بیگانه شد و به سمت ما آتش پرتاب میکرد.
پ ن برای هیچ نوشت قبلی : گربه های شهر، دلتنگ انسان بودند و مدام به محبت نیاز داشتند ،از تبادل بیچارگی و نیاز به دوام آوردن بین من و تمام گربه هایی که از گرسنگی توی بغلم مچاله شده بودند زنده موندم.و آی امید که تو هنوزم هستی ،زنده بمون لطفن ،خواهش میکنم.ما جنگ نمیخواستیم ما جنگ نمیخواستیم ما جنگ نمیخواستیم ما جنگ نمیخواستیم اما جنگ شد و زنده موندیم، زنده موندیم.بیزارم از بامدادی که ناگهان آتش را به بس دستور دادند و بقایای پرچم های سفید و سوخته کودکی هامون رو نشونه گرفتند و بمب و بمب و بمب و بمب …

پ ن برای لغت بی پناه امید در پ ن قبلی :
-جهان من رو ناپاك ميكنه نفيسه،درك ميكني ؟از داخل هر حجمي رگي عبور كرده من وقتي مسير رگ رو يادم بره ،بدجور يادم ميره و ..
+پس كي شجاع و زخمي و زيبا ميشيم؟

درد گفت و من نوشت :به ماجرای تازه ای بیاندیش به انسانهای دیگری که به جای چشم هایشان در فرآیند معکوس خلقت، گل های سپید معطر روییده است.به یخ بندان مفقود و سرگردانی که میان ما و دایناسورها سردش است و انفجار مهیبی که حرارتش در ميان تراکم آن‌همه اجداد پیر که به بدرقه مان آمده اند نا توان از بر آوردن آرزوی کوچک كودكي زير آوار مانده .به داستان هایی با پایان ناموفق و عشق های بی سرانجام و روایت های دروغین فاتحین تاریخ جهان و ارامش اقیانوس ها و سکوت و فرسایش سنگ ها،به ما بیاندیش و دیگر به اینجا بازنگرد.

بیزارم از قرص های خواب و اسپری های سالبوتامول و صدای نفس های به شماره افتاده م
Profile Image for Elham Ghafarzadeh.
213 reviews84 followers
January 30, 2018
داستان با ایده بسیار جذابی شروع میشه و نویسنده کلی جمله‌های قشنگ می‌گه و فضاهای زیبایی رو هم توصیف می‌کنه در طول داستان اما خیلی زود دچار یکنواختی میشه و همین خسته کننده میشه برای خواننده.
Profile Image for Parisa.
99 reviews6 followers
May 25, 2017
هر وقت به آن كافه مي رفتم از پيرمرد صاحب كافه مى پرسيدم:" پدر آيا جهان هنوز به زندگيش ادامه مى دهد؟ " پيرمرد به خيابان اشاره مى كرد كه بچه ها در باران بيصبرانه دنبال هم مى دويدند.

بر ديوار كافه … احمد رضا احمدي … ٤٨


محله كودكى من از بمبارانها و خرابيهاى دوران جنگ در امان مانده است. اين اقبال كمى نيست در جهانى كه هر روز در لبه پرتگاه است و رو به ويرانى است. ويرانى اول به سراغ تفكر، شعر، موسيقي، زيبايي باغها مى آيد و سپس به سراغ ساختمانها مي رود.

برديوار كافه … ٦٧
Profile Image for Masih Reyhani.
282 reviews12 followers
August 20, 2021
بیست دست‌نوشته بر روی دیوار کافه‌ای است... این کتاب، داستان این بیست نوشته و نویسنده‌های آن‌هاست!
Profile Image for Zahra Masihian.
37 reviews
January 14, 2021
مادام، شخصیت اکثر داستان های احمدرضا احمدی، تا همیشه ماندگار است...
Displaying 1 - 7 of 7 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.