ادبیات، عشق، تمنا و رابطهٔ جنسی را عرصهای برای آفرینش هنری کرده است. در غیاب ادبیات اروتیسم وجود نمیداشت. عشق و لذت و سرخوشی بیمایه میشد و از ظرافت و ژرفا و از آن گرمی و شوری که حاصل خیال پردازی ادبی است بیبهره میماند. براستی گزافه نیست اگر بگوییم آن زوجی که آثار گلارسیلاسو، پترارک، گونگورا یا بودلر را خواندهاند، در قیاس با آدمهای بی سوادی که سریالهای بیمایهٔ تلویزیونی آنان را بدل به موجوداتی ابله کرده، قدر لذت را بیشتر میدانند و بیشتر لذت میبرند. در دنیایی بیسواد و بیبهره از ادبیات، عشق و تمنا چیزی متفاوت با آنچه مایهٔ ارضای حیوانات میشود نخواهد بود، و هرگز نمیتواند از حد ارضای غرایز بدوی فراتر برود.
Jorge Mario Pedro Vargas Llosa, 1st Marquess of Vargas Llosa, more commonly known as Mario Vargas Llosa, was a Peruvian novelist, journalist, essayist, and politician. Vargas Llosa was one of the Spanish language and Latin America's most significant novelists and essayists and one of the leading writers of his generation. Some critics consider him to have had a more substantial international impact and worldwide audience than any other writer of the Latin American Boom. In 2010, he won the Nobel Prize in Literature "for his cartography of structures of power and his trenchant images of the individual's resistance, revolt, and defeat". Vargas Llosa rose to international fame in the 1960s with novels such as The Time of the Hero (La ciudad y los perros, 1963/1966), The Green House (La casa verde, 1965/1968), and the monumental Conversation in The Cathedral (Conversación en La Catedral, 1969/1975). He wrote prolifically across various literary genres, including literary criticism and journalism. His novels include comedies, murder mysteries, historical novels, and political thrillers. He won the 1967 Rómulo Gallegos Prize and the 1986 Prince of Asturias Award. Several of his works have been adopted as feature films, such as Captain Pantoja and the Special Service (1973/1978) and Aunt Julia and the Scriptwriter (1977/1982). Vargas Llosa's perception of Peruvian society and his experiences as a native Peruvian influenced many of his works. Increasingly, he expanded his range and tackled themes from other parts of the world. In his essays, Vargas Llosa criticized nationalism in different parts of the world. Like many Latin American writers, Vargas Llosa was politically active. While he initially supported the Cuban revolutionary government of Fidel Castro, Vargas Llosa later became disenchanted with its policies, particularly after the imprisonment of Cuban poet Heberto Padilla in 1971, and later identified as a liberal and held anti-left-wing ideas. He ran for the presidency of Peru in 1990 with the center-right Frente Democrático coalition, advocating for liberal reforms, but lost the election to Alberto Fujimori in a landslide. Vargas Llosa continued his literary career while advocating for right-wing activists and candidates internationally following his exit from direct participation in Peruvian politics. He was awarded the 1994 Miguel de Cervantes Prize, the 1995 Jerusalem Prize, the 2010 Nobel Prize in Literature, the 2012 Carlos Fuentes International Prize, and the 2018 Pablo Neruda Order of Artistic and Cultural Merit. In 2011, Vargas Llosa was made the Marquess of Vargas Llosa by Spanish king Juan Carlos I. In 2021, he was elected to the Académie française.
متأسفانه کتاب صوتی که گوش دادم، فقط مقاله ی اول رو داشت و باید بگردم دنبال باقی مقاله هاش. هر چند توی ریویوهای دیگران خوندم که باقی مقاله ها به خوبی اولین مقاله نیستن.
مضمون کتاب از عنوانش معلومه: یه نویسنده ی بزرگ، به دفاع از حیثیت حرفه ای خودش می پردازه. دلایلی که مطرح میکنه، برای خیلی از کتابخوان ها واضحه و به تجربه ثابت شده، اما برای کسایی که اهل کتاب نیستن، طبعاً چندان روشن نیستن. با بعضی از قسمت های کتاب مخالف بودم (از جمله این دیدگاه افراطی که کار ادبیات فقط ایجاد نارضایتی از واقعیت هستش) اما این دلیل نمیشه که لذت وافری که از زیبایی افکار و نثر هنرمندانه ی یوسا بردم رو انکار کنم. قطعاً توصیه میکنم این کتاب رو.
از کتاب: آدمی که نمی خواند یا کم می خواند یا فقط پرت و پلا می خواند، بی گمان اختلالی در بیان دارد. این آدم بسیار حرف می زند اما اندک می گوید. زیرا واژگانش برای بیان آن چه در دل دارد بسنده نیست. اما مسئله تنها محدودیت کلامی نیست، محدودیت فکر و تخیل نیز در میان است. مسئله، مسئله ی فقر تفکر نیز هست. چرا که افکار و مفاهیم - که ما به واسطه ی آن ها به رمز و راز وضعیت خود پی می بریم - جدا از کلمات وجود ندارند. ما سخن گفتن درست، پر مغز، سنجیده و زیرکانه را از ادبیات، و تنها از ادبیات خوب می آموزیم.
پند نامه یوسا در این کتاب نه تنها به من آموخت که در راه درست یعنی مطالعه قرار دارم و باید به خواندن ادامه دهم، به من آموخت که هرچیزی که نوشتم باید آن را به «آزمون زمان» بسپارم، یعنی بگذارم مدتِ محسوسی از نوشتنش بگذرد تا ببینم پس از سپری شدن آن زمان باز هم آنرا دوست دارم یا خیر، و این پند برای شخص من که کمی در راه نویسندگی شتابزده بودم پندی بود حقیقتا مهم و قطعا آن را توشهی راه خود خواهم نمود.
***مهم*** ویرایش نخست این کتاب در سال ۱۳۸۴ با ترجمهی استاد «عبدالله کوثری» در ۸۰ صفحه توسط نشر «لوح فکر» چاپ و منتشر گردیده بود و شامل سه فصلِ «چرا ادبیات، فرهنگ آزادی و امریکای لاتین: افسانه و واقعیت» میشد اما در ویرایش دوم کتاب که در سال ۱۳۹۲ منتشر گردیده، یک فصل دیگر به نامِ «سرخوشی و کمال» نیز به سه فصلِ ویرایش قبل اضافه و در ۹۳ صفحه چاپ و منتشر گردیده است. نکته: لینک فایلهای پیدیاف ویرایش نخست و بخش الحاقیِ ویرایش دوم را در انتهای این ریویو برایتان قرار خواهم داد.
گفتار اندر معرفی کتاب در فصل نخست کتاب، یوسا به زیباترین شکل ممکن به ما میگوید که چرا کتاب میخوانیم و جوابهای کامل و ساختارشکنانه در اختیارمان میگذارد تا وقتی با سوالِ مزخرفِ «کتاب میخونی که چی بشه؟» روبرو میشویم پاسخها را محکم به فرق سر پرسشگر بکوبیم. فصل دوم به بررسی ادبیات در فرهنگهای مختلف و همچنین نقش انواع برخوردهای آنان با ادبیات میپردازد. فصل سوم را یوسا با ستایش از اساتیدی آغاز میکند و به فرهنگ امریکای لاتین میپردازد. در فصل چهارم نیز بخش های مهمی از مصاحبهی یوسا با «رابرت بویرز» و «جینبل-ویادا» را میخوانیم.
نقلقول نامه "جامعهی بدون ادبیات، یا جامعهای که در آن ادبیات مثل مفسدهای شرمآور به گوشه کنار زندگی اجتماعی و خصوصی آدمی رانده میشود و به کیشی انزواطلب بدل میگردد، جامعهای است محکوم به توحش معنوی و حتی آزادی خود را به خطر میاندازد."
"ادبیات یکی از اساسیترین و ضروریترین فعالیتهای ذهن است، فعالیتی بیبدیل برای شکلگیری شهروندان در جامعهی دموکراتیک مدرن، جامعهای مرکب از افراد آزاد."
"ادبیات از آغاز تاکنون و تا زمانیکه وجود داشته باشد، فصل مشترک تجربیات آدمی بوده و خواهد بود و به واسطهی آن انسانها میتوانند یکدیگر را باز شناسند و با یکدیگر گفتگو کنند و در این میان تفاوت مشاغل، شیوهی زندگی، موقعیت جغرافیایی و فرهنگی و احوالات شخصی تاثیر ندارد."
"ادبیات از طریق متونی که به دست ما رسیده ما را به گذشته میبرد و پیوند میدهد با کسانیکه در روزگاران سپری شده سوداها به سر پختهاند، لذتها بردهاند و رویاها پروردهاند و همین متون امروز به ما امکان میدهند که لذت ببریم و رویاهای خودمان را بپرورانیم."
"آدمی که نمیخواند، یا کم میخواند یا فقط پرت و پلا میخواند، بیگمان اختلالی در بیان دارد، این آدم بسیار حرف میزند اما اندک میگوید، زیرا واژگانش برای بیان آنچه در دل دارد بسنده نیست."
"ادبیات برای آنان که به آنچه دارند خرسندند و برای آنان که از زندگی بدانگونه که هست راضی هستند، چیزی ندارد که بگوید. ادبیات خوراک جانهای ناخرسند و عاصی است، زبان رسای ناسازگاران و پناهگاه کسانی است که به آنچه دارند خرسند نیستند."
"جامعهی آزاد و دموکراتیک باید شهروندانی مسئول و اهل نقد داشته باشد، شهروندانی که میدانند ما نیاز به آن داریم که پیوسته جهانی را که در آنیم به سنجش درآوریم و هرچند این وظیفه روز به روز دشوار میشود، بکوشیم تا این جهان هر چه بیشتر شبیه دنیایی شود که دوست داریم در آن زندگی کنیم."
"نظامهای توتالیتر در هراس از اینکه باز کردن هر در مایهی نابودیشان میشود به دور خود حصار میکشند و در برابر مدرنیته سدی از انواع تحریمها و سانسورها بر میافرازند، اما حتی این نظامها قادر نیستند از نفوذ تدریجی مدرنیته که آرام آرام بنیان «هویت فرهنگی»شان را سست میکند، جلوگیری کنند."
کارنامه تنها یک ستاره از کتاب کسر میکنم، آنهم نه بخاطر وارد دانستن نقدی به کتاب، فقط و فقط بخاطر اینکه اگر برای این کتاب پنج ستاره منظور نمایم، در آینده نخواهم توانست برای شاهکارهایش بیش از پنج ستاره منظور نمایم.
دانلود نامه فایلهای پیدیاف ویرایش نخست کتاب و بخش الحاقیِ ویرایش دوم را در کانال تلگرام آپلود نمودهام، در صورت نیاز میتوانید آنان را از لینکهای زیر دانلود نمایید:
میدونی خودمم میدونم مریضم...لازم نیست زیاد تکرارش کنی...آره، هنوز فک میکنم مرزها مسخرهاند...همه نژادهای بشری سروته یک کرباسند...تقصیر من نیست...باید کتابها رو از من دور کرد...مخصوصا ادبیات رو. از تو دنیای خودم که میام بیرون...میبینم فاشیستها برای کلهی ماها هم نقشه کشیدن...میخان مثه اجدادشون از کلههای دیگری مناره بسازن...لعنت به واقعیت...لعنت به ادبیات که در برابرش ضعیفه. احساس یه زامبی رو دارم...معلق میونِ دو دنیا...تقریبا میدونم چه بلایی سر ما خواهد اومد...اما هنوز دارم کتاب میخونم...جنگ جهانی سوم تو راهه...دست رو دست گذاشتم...فقط دارم فک میکنم...میدونم راههای نجات داره کمتر و کمتر میشه...آخرش یا باید فرار کنیم...یا بمونیم و به این دل ببندیم که هیولاهای درونمون رو با سمِ کتابها نکشته باشیم...چیزی بشیم درست شبیه اونا....نامجو هم گفته سه تارشو میذاره زمین، و با "بشمار سه" تفنگ دست میگیره...کار با ژ3 رو هم بلده...من که سربازی نرفتم...فرق کلاشینکف با برنو رو هم نمیدونم...شمشیر رو ترجیح میدم...درست به روش سامورایی...وقتی با کشتن یه نفر، روحمو کشتم، بعدش سراغ جسمم خواهم رفت و پارهاش خواهم کرد
چرا کتاب نمیخوانید؟ کتاب خواندن را دوست دارم اما فرصت خواندن ندارم. آنها نمیتوانند وقت ارزشمندشان را با خواندن رمان یا شعر ادبی هدر بدهند زیرا در نظرشان ادبیات فعالیتی غیر ضروریست, نوعی سرگرمیست برای کسانی که وقت اضافی دارند. یوسا میگوید برای کسانی که میتوانند کتاب بخوانند اما عزمشان را جزم کردند که نخوانند متاسفم نه برای از دست دادن لذت خواندن ادبیات بلکه بیشتر برای اینکه جامعه ای که ادبیات در آن به گوشهای از زندگی اجتماعی و خصوصی رانده شود جامعه ایست محکوم به توحش. ادبیات به ما میآموزد تفاوتهای قومی و فرهنگی را نشانه ی غنای میراث آدمی بشماریم و تقاوت ها را بزرگ بداریم رمانی مثل کلبه ی عمو تم تاثیری قاطع بر وجدان مردم آمریکا در برابر بردداری داشت. ادبیات برای شناخت کامل و تسلط بر زبان ضروریست و رسانه ها چه دیداری و شنیداری نمیتوانند جای ادبیات را بگیرند. ما سخن گفتن درست و سنجیده را تنها از ادبیات میآموزیم. ادبیات برای آنهایی که از زندگی راضی هستند چیزی ندارد. ادبیلت خوراک جانهای عاصیست. انسان به ادبیات پناه میآورد تا ناشاد و ناکامل نباشد. در زمان خواندن کتاب ما بدل به شهروندان سرزمینی شادمانتر و روشنتر از زمانی میشویم که زندگی روزمره دست و پایمان را بسته.ادبیات به ما یادآوری میکند دنیا, دنیای بدیست و آنان که خلافش را وانمود میکنند به ما دروغ میگویند اما یادآور میشود که میشود دنیا را بهبود بخشید. ازحقایقی که ادبیات آشکار میکند میتواند پنهان ترین واقعیت های انسانی را شناخت. شاید سخت تر از خواندن قساوتها و تحقیرها وشکنجه ها دانستن این مطلب باشد که ما بخشی از وجود خود را میبینیم و با اینها بیگانه نیستیم. فایده ی ادبیات چیست؟ بورخس پاسخ میدهد فایده ی آواز قناری و غروب زیبا چیست؟ اگر زیبایی وجود داردو زندگی به یمن آن حتی برای یک لحظه کمتر زشت و اندوهزا میشود آیاجستجوی توجیه عملی برای آن کوتهفکری نیست؟
چند سال قبل وقتی مخاطب شاهین نجفی بودم ،ایشون رمانی از میلانکوندرا پیشنهاد دادن برای خوندن،پیش خودم میگفتم اخه چرا باید داستان بخونم ،چرا؟ چرا؟
الان وحشت دارم وقتی رمانی رو شروع میکنم،چون نمیدونم نویسنده قراره چه کار هایی با من بکنه،شاید با این رمان تمامی اعتقاداتم متزلزل بشه،بقول دوستی نویسنده در رمان با تازیانه میوفته به جونت...
مخاطب ادبیات هیچ زمان و مکانی نمیشناسه چون دائما در حال حرکته... گاها وقتی دوستی شعر یا دلنوشته ای از ( امیر وجود )یا (مهدی موسوی )در صفحه مجازیش قرار میده ،لذت میبرم ،برای کسانی عاصی مثل من که از حقیقت فرار میکنند فقط ادبیات میتونه مورفین گونه عمل کنه...
ادبیات دنیای زیباتری از دنیای امروزیست این را هر ادبیات دوستی میداند حتی اگر در زندگی فقط یک شعر هم خوانده باشی میفهمی این شعر به هزاران جمله که تا الان شنیده بودی می ارزید...
در آخر نمیخوام کسی رو سوق بدم سمت ادبیات ،من در ادبیات همون بچه ۷ ساله هستم که دوست دارم ماشینم فقط مال خودم باشه به کسی نمیدمش!!
کتاب متشکل از سه مقاله از یوسا و یک مصاحبه با وی است. مقاله اول و حتی دوم یوسا تمام قد از دفاع کرده و آن را توضیح داده است؛ هرچند ممکن است بسیاری از حرفهایش با تفکرات هرکس همسو نباشد اما او بعنوان یک نویسنده از حیثیت کارش -درست یا غلط- دفاع کرده است. مقاله اول را میتوان بارها و بارها خواند و حظّ کرد.
پینوشت: با اینکه کتاب ویراست سوم و چاپ پانزدهم بود اما اشکالات بسیاری در ویراستاری داشت که به ترجمه جناب کوثری نیز لطمه وارد میکرد.
یکی از خوبی های این مقاله شاید اینه که اگه زیاد کتاب می خونین و مکررا مورد این پرسش قرار می گیرید که چرا؟ و پاسخ حاضر و آماده و دهان پرکنی در چنته ندارید می تونین یا طرف مقابل رو به این مقاله ی یوسا ارجاع بدین و یا به صورت نامحسوس:دی از این مقاله براش نقل قول کنید تا دیگه ازتون نپرسند چرا ادبیات :|
آنچه که در بیوی این کتاب در گودریدز ثبت شده مربوط به ویراست نخست این کتاب میشه و از ویراست دوم که از اوایل دهه نود صورت گرفته، یک مصاحبه به سه نوشتار اضافه شده و کتاب هم 93 صفحه شده. نوشتار اول " چرا ادبیات" لذت بخشترین قسمت کتاب بود و اینقدر یوسا شیرین و منطقی و روان حرف زده بود که وقتی به صفحه آخرش رسیدم ناراحت شدم که چرا بیشتر در این مورد ننوشته بود. نوشتار دوم که در اصل سخنرانی یوسا در سال 2000 هست مربوط میشه به این موضوع که این مساله ای که تحت عنوان " هجوم فرهنگی " گفته میشه حرف بیخودی است و اتفاقا از جهانی شدن دفاع میکنه و معتقده حملات به جهانی شدن ربطی به اقتصاد نداره و بیشتر نگرانی در مورد مسائل فرهنگیه که منطق درستی هم نداره. نوشتار سوم از در هم آمیختگی تاریخ آمریکای لاتین و افسانه حرف میزنه و همچنین از سانسور ادبیات در دوران ممنوعیت رمانها میگه... بخش انتهایی کتاب مصاحبه ایست که با یوسا انجام شده و پس از ارادت به افرادی مثل فاکنر و فلوبر، بیشتر بحث در مورد آثار یوسا مثل"سور بز" ، " جنگ آخرالزمان" و " گفتوگو در کاتدرال" و جهان بینی او صورت میگیره. مصاحبه هم بعد نوشتار اول لذت بخش و شیرین بود.
این کتاب شامل دو مقاله، یک سخنرانی و یک مصاحبه با یوسای عزیز است. چرا ادبیات به اهمیت خواندن میپردازد. خواندن بخش مصاحبه با یوسا برایم خیلی لذتبخش بود.
ماریو بارگاس یوسا در کتاب چرا ادبیات؟ بر این نکته پافشاری می کند که ادبیات یک تجمل و یا سرگرمی و یا تنها امری مختص زنان نیست. او به مانند بورخس از سؤال چرا باید ادبیات را دنبال کرد و فایده ی خواندن داستان چیست بر آشفته می شود اما جواب او به مانند جواب بورخس نیست. بورخس در جواب این سوال گفته بود: "هیچکس نمی پرسد فایده آواز قناری و غروب زیبا چیست؟ اگر چیزهای زیبا وجود دارند و اگر به یمن وجود آنها زندگی در یک لحظه کمتر زشت و کمتر اندوه زا می شود، آیا جستجوی توجیه عملی برای آنها کوته فکری نیست؟" اما یوسا ادبیات و فایده ی ادبیات را به مانند طبیعت نمی داند که تنها کارکردش زیبایی است. بالعکس او معتقد است که ادبیات با به کارگیری تخیل افراد، آن ها را به مقایسه دو عالم واقعیت و رویا وا می دارد تا با ایجاد توازن و تلاش برای بهبود شرایط جامعه ای بهتر را پی ریزی کنند. کسانی که ادبیات نمی خوانند تنها در واقعیت دلسرد کننده ی پیرامون خود زندگی می کنند و همه چیز را آن گونه که هست می پذیرند. یوسا البته به اثرات ادبیات نامطلوب و آرمانی هم آگاه است اما روی سخنش با ادبیات مطلوب است و معتقد است که هر نوشته و شعر مطلوبی که بخوانی گوشه ای از آن تا همیشه با تو می ماند و وجدان و احساست را تغییر می دهد. ادبیات عالمی موازی با واقعیت است برای کسانی که بیش از یک زندگی می خواهند. کسانی که خواهان تجربه ی زندگی های متفاوت و درک عوالم دیگری هستند به ادبیات پناه می برند چرا که تنها و همیشه در واقعیت به سر بردن جوابگوی شان نیست. پس این سوال ابلهانه ی افرادی که خواندن ادبیات را امری تجملی و سرگرمی و مختص کسانی می دانند که زمان زیادی برای بطالت دارند را نشنیده بگیرید و آنها را در دنیای تک بعدی خود تنها بگذارید چرا که آنها نمی دانند همه چیز از زیر چتر ادبیات بیرون آمده است.
همیشه نسبت به ادبیات و مخصوصا شعر گارد داشتم و تصورم این بود که ادبیات و به ویژه شعر حس هایی رو در درون آدمی بیدار می کنن که آدمی رو نسبت به هر موضوعی حساس تر نشون میدن، حتی از نظر کلامی کسی که سراغ ادبیات رفته رنجش، دردهاش، سختی هاش و ناراحتی ها رو با لغات دقیق تر و توصیف های شفاف تری میتونه بیان کنه و در نتیجه اونچه که قادر به توصیفش هست رو قطعا با شدت بیشتری تجربه کرده. مثلا کسی که نامه ی کافکا به پدرش رو خوانده برای وصف تاریکی ارتباطش با والدینش لغت های مشخص تر و واضح تری رو میتونه انتخاب کنه و متعاقبا دردی رو که بتونه اینطور روشن تعریف کنه با شدت بیشتری تجربه کرده. کسی که جرات می کنه شعر بخونه روحیه ی لطیف و حساسی داره و قطعا حواسش به اتفاق های دور و برش حساس تر خواهد بود و در نتیجه درد بیشتری متحمل میشه. مثالی از ترکی به ذهنم میاد که هیچ وقت هم یاد نگرفتم درست تلفظش کنم "چوخ بیلن چوخ چکر" ، به این معنی که کسی که خیلی میدونه خیلی هم سختی بیشتری میکشه. البته چندباری به شعر و ادبیات نوک زدم اما یادمه مثلا مغزم با خوندنِ مدایح بی صله ی شاملو حامله شد! در نتیجه کلا ذهنیت بدی نسبت به ادبیات و شعر داشتم اگر سیستم فکری مشابهی دارید مقاله ی اول خیلی کمک می کنه که کمی دید بازتری نسبت به موضوع پیدا کنید و خوندن ادبیات رو از زاویه ی دیگه ای ببینید. اگر باقی کتاب رو نخوندید هم چیز زیادی از دست ندادین پ.ن: اگر نامه کافکا به پدرش رو نخوندین مرور زیر رو میتونید بخونید https://www.goodreads.com/review/show...
این کتاب شامل سه مقاله راجع : -چرا ادبیات؟ که در آن یوسا از اهمیت ادبیات و اینکه چرا باید بخوانیم و فواید خواندن چیست گفته
-فرهنگ آزادی : که بیشتر در خصوص ادغام فرهنگ و تاثیر آن بر جامعه جهانی و ملیت و ... است.
-آمریکای لاتین افسانه - واقعیت : که از سانسور ادبیات در دوران ممنوعیت رمان و اهمیت اسطوره و فرهنگ و مقابله آن با سرکوب گفته میشه.
و اما جذاب ترین بخش کتاب پرسش و پاسخ هایی میان «یوسا» و دو شخص است که سوالات کلیدی و مهمی را در خصوص فلسفه ، ادبیات ،نویسندگان و خط فکری وی میپرسند، از تاثیراتی که او گرفته الی آخر.
هنوز کتابی از «یوسا» نخوندم و فعلا هم تو برنامه نداشتم برای خوندنش یا حداقل به این زودی ، ولی با خوندن این کتاب کمی مشتاق تر شدم تا زودتر به سراغش برم.
زین پس اگر کسی ازتون پرسید ادبیات به چه دردی میخوره؟ رمان میخونی که چی بشه؟! بخش چرا ادبیات این کتاب رو بهش بدید بخونه شاید متوجه شد! این کتاب از چهار بخش تشکیل شده که به طور قطع بهترین قسمت اون "چرا ادبیات" است.من کلش هایلایت کردم! بخش" سرخوشی و کمال" که بخشهایی از مصاحبه رابرت بایرز و جین ویادا با یوسا هست هم بسیار خوندنیه! از کتاب:. اگر شعر خوبی و یا رمان خوبی بخوانی چیزی از آن در وجود تو میماند و از راههای مختل�� به تو کمک میکند.به نظر من این فکر حساسیت آدم وتخیل اورا تقویت میکند و نوعی حس انتقاد نسبت به جهانی که در آن زندگی میکند به وجود میآورد.
4.2 atar مقاله ای در باب فواید و کارکرد ادبیات در عرصه اجتماعی و سیاسی که بسیار روان و پرمحتوا نگارش شده مقاله دوم در باب جهانی سازی ، مفهوم و کارکرد آن و نحوه برخورد فرهنگ های فولکلور و منطقه ای با پدیده جهانی سازی که برخلاف بسیاری ، نویسنده موافق جهانی سازی هست و اون رو برای پالایش فرهنگ های محلی و منطقه ای از مفاهیم غیر انسانی و اجباری که مخاطبین هدفش رو تهدید میکنه لازم و ضروری می داند و البته با ذکر مثال هایی تفوق فرهنگ غالب رو بر بخش های مطلوب و با محتوی فرهنگ های ضعیف تر رو رد میکند مقاله سوم در باب فرهنگ مردم آمریکای جنوبی و اینکه با وجود باز کردن مرزها در بیشتر این کشورها، کماکان مردمان این ناحیه تحت تاثیر ادبیات برگرفته از افسانه هستند و این امر موجب عدم پیشرفت دمکراسی در این ناحیه شده است مقاله چهارم در مورد مصاحبه نویسنده هست که مطالبی در خصوص آثار ادبی ایشان و تحلیل محتوی آن مطرح و در بخشی هم به نگاه و جهان بینی نویسنده در بعد سیاسی و اجتماعی پرداخته می شود.
《من واقعا باور دارم که مهمترین رمانم رمانی است که هنوز ننوشتهام. عقیده دارم رمانی که الان دارم مینویسم مهمتر از همهی کارهای قبلی است، وگرنه ناچار بودم چیزی را قبول کنم که پذیرفتنش برای هر نویسندهای دشوار است و آن اینکه دارم سقوط میکنم.》
کتاب چرا ادبیات، با ترجمه خوب عبدالله کوثری شامل چهار بخش میباشد. بخش اول کتاب با عنوان «چرا ادبیات؟» ترجمه مقالهای بسیار خواندنی از یوسا است. مقاله فوقالعادهای که یوسا در آن به اهمیت و جایگاهی که ادبیات در زندگی بشر دارد اشاره میکند. به قدری این بخش برای من خواندنی بود که چندین و چند بار مرورش کردم و هنوز سیر نشدم. بخش دوم کتاب، متن اصلی سخنرانی یوسا در آمریکا در سال ۲۰۰۰ است. با عنوان فرهنگ آزادی. در این قسمت یوسا نگاه تازهای به پدیده جهانیشدن میکند. او برعکس نگاه رایج، جهانیشدن را حاصل آزادی و عدم دیکتاتوری میداند و این دیدگاه که کشورهای دیگر (به قول یوسا، توسعه نیافته) نسبت به جهانیشدن دارند را حاصل مخلوطی از توهم توطئه و فهم و نگاه سطحی به پدیده بسط فرهنگی میداند! این نگاه برای من خیلی تازه بود. ما همیشه از موضع دیگری به این قضیه نگاه کردیم و حتی نام تهاجم فرهنگی بر آن نهادهایم. قرائت یوسا اما متفاوت است... بخش سوم کتاب، مقالهای با نام «آمریکای لاتین: افسانه و واقعیت» یوسا توضیح میدهد که چه طور تاریخ آمریکای لاتین با افسانه در هم آمیخته. او از سالیان کار کردن روی مباحث تاریخی میگوید و در این بین تحلیلهایی هم راجع به سرنوشت و مردم امریکای لاتین ارائه میدهد. از دورهای میگوید که رمان خواندن ممنون بود و از زادگاهش پرو و جنجالهای تاریخی قبل و بعد از اسپانیاییها و تمدن اینکاها میگوید که واقعاً شیرین است (البته چون من هیچ پیشزمینهای از این قسمت نداشتم؛ این بخش، بخش نسبتاً سختفهم تر کتاب بود) بخش چهارم با عنوان سرخوشی و کمال، مصاحبه یوساست. مصاحبهای که بخش زیادی از آن به توضیح یک سری از آثار یوسا و سوالات دقیق راجع به آنها و بخشی هم راجع به ادبیات از سارتر و فاکنر تا همینگوی و بورخس میگذرد. یوسا از چاوز و دیگر سیاستمداران آمریکای جنوبی هم صحبت میکند. اگر کتابهای یوسا را خوانده بودم یا تسلط نسبی داشتم؛ از این مصاحبه استفاده بیشتری میکردم اما حقیقتا بخش زیادی از مصاحبه برای من که مواجههای با آثار مذکور نداشتم؛ قابل استفاده نبود.
یک مقاله درست صحیح منسجم بسیار روان برای عوام بدون خصومت و دعوا با نویسنده و مکتب ادبی و از همه مهم تر : شش دلیل برای نیاز به ادبیات در کل دنیا بشخصه اگر مسئول آموزش و پرورش بودم این مقاله 17صفحهای رو بجای محتوای سخیف آموزشی در کتاب ادبیات فارسی به عنوان درس برجای می گذاشتم. پ.ن: اگر این مقاله رو نمیخوندم شاید خوانش دیگر آثار «یوسا» رو از برنامه مطالعاتیم به علت خوانش یک اثر ضعیف «مرگ در آند» حذف می کردم.
آخرین کتاب سال ۱۴۰۲ یکی از بهترینا بود . خیلی دوسش داشتم. مخصوصا قسمت آخرش که مصاحبه با آقای ماریو بارگاس یوسا بود . خیلی نکات جالبی راجع به رمانهای خودش و نویسندههای دیگه مطرح شده بود . ترجمهی آقای کوثری هم عالی بود فقط چندجایی غلط ویراستاری و املایی داشت که تو کل کتاب به چشم نمیومد. خوندنشو حتما پیشنهاد میدم.
آدم هایی هستند که معتقدند ادبیات و هنر مخصوص آدم های کم هوشه و مردم وارد این رشته ها میشن چون حفظیاتشون خوبه، چون کار دیگه ای که "مهم" باشه، مثل خوندن ریاضی و فیزیک و شکافتن اتم، ازشون برنمیاد. می شنوی که با لحن دلسوزانه بهت میگن: ادبیات می خونی؟ خب خوبه حالا، اطلاعات عمومی ات هم زیاد میشه! اون طرف داستان، عده ای هستند که میگن بار اصلی کل جهان هستی روی دوش ما است. مایی که در حوزه ی ادبیات و هنر فعالیت می کنیم. فقط ما قراره دنیا رو نجات بدیم و تغییرات مثبت ایجاد کنیم. هر دو بالای نردبون بلندشون،بالا بالا ها می شینن و به بقیه اون پایین نگاه می کنند. یکی نیمکره ی چپ مغزش رو سر چوب زده، با افتخار به همه نشون میده، اون یکی نیمکره ی راستش رو. مدت ها به این فکر می کردم که بالاخره چی؟ در طول تاریخ، خیلی وقت ها کشفیات علمی مسیر ادبیات رو تغییر دادند. ادبیات هم کم تغییر ایجاد نکرده.حتی گاهی اولین حمله های جنگی به خاطر کنسرت یک خواننده عقب افتاده. پس کی مهم تره؟ پزشکی که تلاش می کنه یک نوزاد دو ماهه درد نکشه یا نویسنده ای که ساعت ها غرق فروشنده های دوره گرد میشه تا بتونه دنیای اون ها رو خوب به قلم بیاره؟ من با کمتر از ارزنی تجربه در خوندن علوم تجربی و چند تا نخود تجربه در خوندن ادبیات، به این نتیجه رسیدم که در کل جهان هستی، هیچ کس نمی تونه از دیگری، صرفا به خاطر استعداد و علاقه اش مهم تر باشه. هدف اصلی از دید من اضافه کردن تکه های خوشایند و ماندگار به جهانه. یک نفر با نیمکره ی چپش، یک نفر با نیمکره ی راستش، یک نفر هم با هر دو (خوشا به حال این آخری واقعا : )) ). ارزش یک قطعه ی گوش نواز موسیقی با کشف هیجان انگیز و راه گُشای یک زیست شناس برای من برابره. دنیا برای من مثل پازل می مونه. به همه ی ما احتیاج داره تا جلو بره، که آروم باشه. جای خودمون رو در دنیا پیدا کنیم و از اون جا بودن لذت ببریم. بعد ناخودآگاه ذره های خوش رنگ و دوست داشتنی از خودمون پخش می کنیم. ذره هایی که تا همیشه به جهان اضافه میشن. به قول #مشیریِ مهربان، مردمانی جانِ خود را بر جهان افزوده اند. اگر ادبیات می خونی و به وجدت نمیاره؛ جای درستی از دنیا رو برای موندن انتخاب نکردی. اگر پزشکی می خونی که فقط اسمت دکتر باشه، هیچ چیز جدید و مفیدی نمی تونی به دنیا اضافه کنی. صندلی راحتی خودت رو پیدا کن و از نشستن توش لذت ببر. نردبون جای راحتی برای نشستن نیست.
بورخس همیشه از این پرسش که 《فایده ادبیات چیست؟》 برآشفته میشد. او این پرسش را ابلهانه میشمرد و در پاسخ آن میگفت: هیچکس نمی پرسد فایده آواز قناری و غروب زیبا چیست. اگر این چیزهای زیبا وجود دارند و اگر به یمنِ وجود آنها زندگی حتی در یک لحظه کمتر زشت و کمتر اندوهزا میشود، آیا جستجوی توجیه عملی برای آنها کوتاه فکری نیست؟
این مقاله، چندتا دلیل شستهرفته و جمع و جور برای پرسشِ چرا ادبیات باید بخوانیم، میدهد در صورتی که من با بورخس همنظرم. پرسیدن این پرسش آدمی رو در بهت فرو میبرد و به تعجب وا میدارد.
با یوسا در مقاله دوم در باب سنت و مدرنیته یا هجوم فرهنگی، موافق نیستم. دلیل این سر تکان دادن به معنیِ نه، بر میگرده به حرفهای سوسهکی در کتاب تجدد ژاپن امروز و همسو بودن نظر من با او. سوسهکی در همون حال که مردم ژاپن رو به اندوختن دانش و مهارت های روزمره خودشون برای پیشرفت و ساختن کشورشون و جامعه تشویق میکنه، از اونها میخواد فراموش نکنن که کی هستن و از کجا اومدهان. یه حرف سوسهکی همیشه تو ذهن من میمونه. "اگه ما قویتر بودیم، از این تقلیدها خبری نبود و جای غالب و مغلوب عوض میشد." سوسهکی مردم رو از مدرنیته یا همسو شدن با روند جهان باز نمیداره بلکه همانند فلاسفه به مردم درباره تجدد (در اینجا تجدد برونانگیخته به معنای تجددِ تحمیلی و وارد شده از طرف جوامع بیگانه) هشدار میده. یکی از نماد های زبانزد خاص و عام، کوه فوجیِ ژاپن هست که نماد استواری و پایداری ملت ژاپن در مقابل سختیهاست.
منِ نوعی هم با مدرنیته گلاویز نمیشم و با هم خوب کنار میایم. یک نمونه بیارم: یادگیری زبان انگلیسی در دنیای امروزه واجبه. دیگه بحث از یادگیری زبان برای تفریح و مهارتافزایی گذشته. شما برای راه انداختن کارت توی این دوره زمونه باید زبان انگلیسی رو در یک حدی یاد بگیرید. اما اینکه فردی از هر ده واژه پارسی، از هشت کلمه انگلیسی استفاده کنه، خب این نشون ضعف و بیسوادی نیست؟ چرا میگم بیسوادی؟ چون یوسا زیبا بیان کرد:
"آدمی که نمیخواند یا کم میخواند یا فقط پرت و پلا میخواند، بیگمان اختلالی در بیان دارد. این آدم بسیار حرف میزند اما اندک میگوید، زیر واژگانش برای بیان آنچه در دل دارد، بسنده نیست."
کسی که سواد و دانش کافی نداره، نمیتونه اونجور که باید و شاید و حتی به نحوی زیبا و شایسته حرف دلش رو بیان کنه. من با این بهونه که "خب الان دیگه ملت ها و فرهنگها با هم در آمیختهان و دیگه نمیشه از واژه های انگلیسی استفاده نکرد" سخت مخالفم و همیشه سخت انتقاد کردم. بله، شما اگر در جایی که نیاز هست، انگلیسی صحبت کنید مشکلی نداره. برای نمونه در جمعی مرتبط با بحث، برای کاری و... اما وقتی شما در جمع دوستان و آشنایان هستین و فینگلیش (ترکیب پارسی و انگلیسی) حرف بزنین، به نظر منِ حقیر پسندیده نیست و چه بسا که نشان از بیسوادی فرد مقابل رو بده. شما همیشه توی خونه کت و شلوار نمیپوشید و با کفش راه نمیرید. فقط در صورتی که سرکار یا مهمانی برید، کت و شلوار میپوشید. این هم همین حکم رو داره.
من هم در جهت سوسهکی و در خلافِ جهت یوسا، فکر میکنم یک ملت باید اصالت خودشون رو حفظ کنه. مخصوصا ما ایرانی ها که تاریخ و قدمت هفت هزارساله داریم. در همون حال که برای ساختن این کشور سترگ و جاودان کوشش میکنیم، باید از فرهنگ و سنت خودمون نگهداری کنیم. بنابر اتفاق های تاریخی، ما دیگه جشن های هزارساله رو زنده نگه نمیداریم... ای کاش کتاب گاهشماری جشن های ایران باستان دوباره و دوباره چاپ بشه.
با این نظر یوسا هم ساز مخالف میزنم: "ادبیات برای آنان که به آنچه دارند خرسندند، برای آنان که از زندگی بدان گونه که هست راضی هستند، چیزی برای گفتن ندارد. ادبیات خوراک جان های ناخرسند و عاصیست. زبان رسای ناسازگاران و پناهگاه کسانی است که به آنچه دارند خرسند نیستند."
ادبیات برای هر فرد و هر قشر و هر جامعه ای حرفی برای گفتن داره. مردمی که ادبیات میخوانند از دیگر مردمانِ دچار جهلِ مرکب، به واسطه آگاهیشون کمتر دچار زور و ستم میشوند، کمتر از هر چیزی به راحتی تاثیر میپذیرند و بیشتر دارای حق انتخاب و آزادی میشوند. ادبیات حس بیپروا بودن رو در آدمی تقویت میکنه.
من باز دوست دارم برگردم به کتاب تجدد ژاپن امروز و برای بار چندم این کتاب سوسهکی رو بخونم.
کتاب چرا ادبیات از سه مقاله یوسا به نام های چرا ادبیات ، فرهنگ آزادی، آمریکای لاتین : افسانه تا واقعیت و همچنین متن یک مصاحبه با یوسا تشکیل شده به شخصه با توجه به نام کتاب ک انتظار داشتم بیشتر درباره اهمیت ادبیات باشه با مقاله اول ارتباط برقرار کردم و بعد از اون با مصاحبه آخر که بیشتر منو ترغیب کرد کتابای سور بز و گفتگو در کاتدرال رو شروع کنم،ولی کلا برای من این ذوب شدن یوسا در سیاست های آمریکا همیشه تو ذوق میزنه 😏
بخش هایی از کتاب:
صفحه ۱۱: ادبیات از طریق متونی که به دست ما رسیده ما را به گذشته میبرد و پیوند میدهد با کسانی که در روزگاران سپری شده سوداها به سر پخته اند، لذت ها برده اند و رویاها پرورده اند، و همین متون امروز به ما امکان می دهند که لذت ببریم و رویای خودمان را بپرورانیم. این احساس اشتراک در تجربه جمعی انسانی در درازای زمان و مکان والاترین دستاورد ادبیات است، و هیچ چیز به اندازه ادبیات در نو شدن این احساس برای هر نسل موثر نیست
صفحه ۷۹: دموکراسی نظامی است که میانمایگی را می پذیرد و باور دارد به اینکه تنها راه برای تحملپذیر کردن زندگی جمعی رسیدن به وفاق جمعی است -یعنی قانع کردن خودمان به اینکه هرگز به کمال نمیرسیم. جوامعی که به این معنی عملگرا هستند به پیشرفته ترین استانداردهای زندگی و نیز پیشرفته ترین نهادهای دموکراتیک رسیدهاند. اما در امریکای لاتین ما مطلقا از پذیرش دنیای واقعی اجتناب کرده ایم. همیشه مفتون کمال بوده ایم و کمال در ادبیات و هنر میتواند واقعیت باشد، اما در سیاست هرگز.
مقاله ی اولش دیوونه کننده س. از ترکیب ناهمگون مقالات کاملا مشخص هست که فلسفه ی وجودی این کتاب به همون مقاله ی اولش برمیگرده و دو مقاله ی دیگش به خاطر زیاد شدن صفحه هاش هست. برای مقاله ی اول 5 ستاره برای مقاله ی دوم 4 ستاره و برای مقاله ی سوم 3 ستاره... چرا ادبیات یکی از زیباترین و جذاب ترین مقاله هایی بود که تو این حوزه خونده بودم... اونقدر جذاب که تونست سرپا بودن تمام مسیر انقلاب به تجریش توی اتوبوس رو برام تبدیل به یه خاطره ی ماندگار کنه ...
فصل اول، دوم و چهارم واقعا خوب بود! فصل اول ضرورت مطالعه ادبیات را بیان میکند، در واقع جواب سوال «چرا ادبیات؟» در همان فصل اول است! فصل دوم در رابطهی با مسئله تهاجم فرهنگی و بررسی سیاستهای بعضا غلط بهکار گرفته شدهی جوامع در این باب است. در بخشی از این فصل میخوانیم:« بهترین دفاع از زبان و فرهنگمان این است که با توانی بیشتر این دو را در جهان رواج دهیم، نه اینکه همچنان بر ایمن کردن آن در برابر خطر زبان انگلیسی پایفشاریم» با خواندن این بخش یاد مسئله حذف تدریس زبان انگلیسی در مدارس و ایرانیزه کردن لغات و اصطلاحات علمی خاصه در کتب زیستشناسی افتادم! اما نقطهعطف فصل چهارم که «سرخوشی و کمال» نام گرفته است، نظرات درباره کتاب سوربز است. یوسا در این مصاحبه به زیبایی نقش ادبیات را در آگاهسازی مردم نشان میدهد و میگوید:« وقتی جامعه اعتماد مردم را از دست میدهد، وقتی مردم دیگر به دنیایی که در آن زندگی میکنند باور ندارند، این یک لحظه تاریخی بسیار مناسب برای فعالیت ادبی است.» واقعا مشتاق خواندن سوربز شدم!
ادبیات عشق و تمنا و رابطهی جنسی را عرصهای برای آفرینش هنری کرده است. در غیاب ادبیات اروتیسم وجود نمیداشت. عشق و لذت و سرخوشی بیمایه میشد و از ظرافت و ژرفا و از آن گرمی و شوری که حاصل خیالپردازی ادبی است بیبهره میماند. به راستی گزافه نیست اگر بگوییم آن زوجی که آثار گارسیلاسو ، پترارک ، گونگورا یا بودلر را خواندهاند، در قیاس با آدمهای بیسوادی که سریالهای بیمایهی تلویزیونی آنان را بدل به موجوداتی ابله کرده، قدر لذت را بیشتر میدانند و بیشتر لذت میبرند . در دنیایی بیسواد و بیبهره از ادبیات عشق و تمنا چیزی متفاوت با آنچه مایهی ارضای حیوانات میشود نخواهد بود، و هرگز نمیتواند از حد ارضای غرایز بدوی فراتر برود.
چرا ادبیات؟ این سوال خیلی ها میتونه باشه که یا کتاب نمیخونن یا اگه میخونن ادبیات نمیخونن!!! البته این کتاب شامل دو مقاله و یک سخنرانی و یک مصاحبه است و چرا ادبیات از مقاله اول این کتاب گرفته شده است که بخش اصلی این کتاب نیز هست. عنوان های کتاب: چرا ادبیات - فرهنگ آزادی - امریکای لاتین: افسانه/واقعیت - سرخوشی و کمال
بخش اول خیلی دوست داشتنیست و اهمیت خواندن ادبیات را مطرح کرده و مورد بررسی قرار میدهد که توصیه میکنم حتما مطالعه کنید
معتقدم جامعهای بدون ادبیات، یا جامعهای که در آن ادبیات - مثل مفسدهای شرم آور- به گوشه کنار زندگی اجتماعی و خصوصی آدمی رانده میشود و به کیشی انزواطلب بدل میگردد، جامعهای محکوم به توحش معنوی است و حتی آزادی خود را به خطر میاندازد.
قسمت اول کتاب دربارهی چرایی خواندن ادبیات است که بسی دوست داشتنی و ضروری برای هر فرد کتابخوانی بود. قسمت دوم و سوم دربارهی تاریخ آمریکای لاتین بود که جالب و خواندنی بود خصوصا اگر به تاریخ و نظام و ملتهای بدوی علاقه دارید قسمت آخر یک مصاحبه با یوسا بود که دربارهی موضوعات مختلفی اعم از نویسندگان محبوبش، تاریخ و سیاست و اقتصاد و درونمایه و ریشه و مضمون کتابهایش است. این قسمت شناخت نسبتا خوبی دربارهی یوسا و دیدگاهش و بعضی کتابهایش به شما میدهد.
در مجموع کتاب مختصر و مفید و آموزندهای بود که شاید هر فرد اهل مطالعهای لازم باشد یکبار آن را بخواند ۱۴۰۲/۰۷/۱۸
اولین باری بود که یک کتاب صوتی رو امتحان می کردم و باید بگم که خیلی بهتر از انتظاراتم بود.فکر نمی کردم که کتاب صوتی به دلم بشینه، ولی در واقع متوجه شدم که شنیدن و خوندن یک کتاب فرق خیلی زیادی با هم ندارن و نباید روی مفهوم "خوندن" خیلی متعصب بود
خود کتاب هم که در واقع یک رساله یا مقاله بلند بود، توضیحات جالبی رو در زمینه اهمیت ادبیات توی زندگی و اینکه اصلاً چرا کسی باید دلش بخواد که رمان یا داستان بخونه، ارائه می کنه. از ماریو وارگاس یوسا تا حالا چیزی نخونده ـم و حالا بیش از پیش ترغیب شدم که ازش کتاب بخونم
این لینک دانلود این کتاب صوتیه. حدود 57 مگابایت از حجم و 40 دقیقه از وقتتون رو می گیره، ولی یقیناً چیزهایی که ازش یاد می گیرید بیشتر از این آمار و ارقام ��ی ارزن
گر چه مواضعم با یوسا در زمینه سیاست و فهم فرهنگ بهشدت مغایره، دوست نداشتم کوتهفکرانه از خوندن این کتاب فرار کنم. باید مخالف بود ولی گند قضیه رو درنیاورد. باید دیگران رو به رسمیت شناخت.
مقاله اول و سوم نکات بسیار روشن و پیوستار زیبایی داشتند. مقاله دوم جز یکی دو نکتهی نغز، بهشدت سوگرایانه و پر از غلطه.