Jump to ratings and reviews
Rate this book

مُسْتَغلّات

Rate this book
در مه نيمگرم نفس دختركي جا گرفته‌ام. رفته‌ام دور، ترك جايم نگفته‌ام. آغوش او كه وزن ندارد. مي‌شود مثل آب سريد آن تو. آنچه پژمرده پيش او محو مي‌شود. نمي‌ماند جز چشمهاي او، علفهاي دراز ناز، گلهاي دراز ناز در كشتزار ما مي‌رست. چه مانع سبكي روي سينه‌ام، حال كه آن رويي. همان رويي باز، حال هم كه نيستي.

168 pages, Paperback

First published January 1, 1944

4 people are currently reading
139 people want to read

About the author

Henri Michaux

273 books258 followers
Henri Michaux was a highly idiosyncratic Belgian poet, writer and painter who wrote in the French language. Michaux is best known for his esoteric books written in a highly accessible style, and his body of work includes poetry, travelogues, and art criticism. Michaux travelled widely, tried his hand at several careers, and experimented with drugs, the latter resulting in two of his most intriguing works, Miserable Miracle and The Major Ordeals of the Mind and the Countless Minor Ones.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
36 (24%)
4 stars
63 (42%)
3 stars
38 (25%)
2 stars
7 (4%)
1 star
6 (4%)
Displaying 1 - 16 of 16 reviews
Profile Image for فؤاد.
1,127 reviews2,360 followers
April 7, 2018
من
من یه مدت توی گوگل پلاس، ترجمۀ کتاب "دستنوشتۀ سرافینیانوس" رو می ذاشتم. دستنوشتۀ سرافینیانوس یه دائرة المعارف بی معناست. صفحات پشت صفحات از کلماتی به زبانی ساختگی، با تصویرهایی که به شیوۀ دائرة المعارف ها، قراره این کلمات رو توضیح بدن، اما ما چون نمی دونیم کلمات چی هستن، تصاویر عجیب و غریب هم برامون بی معنا می شه. این حجم از بی معنایی و شگفت انگیزی، باعث می شه تخیل آدم به شدت فعال بشه.
من از صفحات کتاب عکس می گرفتم و می ذاشتم توی گوگل پلاس، و براشون ترجمه ای خودساخته می نوشتم. اما سعی می کردم توی این ترجمه، هر چند به زبان فارسی و معنی دار نوشته شده بود، چیزی از بی معنایی کتاب حفظ بشه. نتیجه ش شد متن هایی که با لحنی جدی و علمی و دقیق با استناد به شواهد و دلایل مختلف، مطلقاً پرت و پلا می گفتن.


هانری میشو
دیشب خیلی اتفاقی به هانری میشو برخوردم. کسی کتاب رو خونده بود و من دیدم کتاب تصویر جلد نداره و خواستم به صفحۀ کتاب سر و سامونی بدم و اتفاقی توی جستجوهام، دیدم متن کتاب رو گذاشتن روی اینترنت و چون صفحاتش هم کوتاه بود، گفتم بگیرم و نگاهی بیندازم. بخش اول کتاب نظرم رو چندان جلب نکرد. هیچ وقت زیاد با شعر ارتباط برقرار نکردم، و هر چی بیشتر شاعری معروف و محبوب بوده، من کمتر درکش کردم و ازش لذت بردم. اما همون صفحات اول، طراحی های هانری میشو شگفتزده م کرد. طراحی نه، بیشتر خطّاطی. منتها خطّاطی به خطّی ساختگی، که حروف الفباش چیزی هستن بین حروف الفبای ژاپنی، و رقصنده های باله که تک نفری یا دو نفری در حال چرخ زدن هستن.



به بخش دوم که رسیدم، تازه متوجه توضیح ویکی پدیا شدم که شهرت هانری میشو رو به خاطر "سبک اسرارآمیز و مبهم"ش دونسته بود. متن هایی خیالی ولی با لحنی نیمه علمی نیمه شاعرانه، راجع به سوزن-ماهی هایی که توی آب ها هستن و برای شنا اول باید با آیین خاصی اون ها رو صید کرد، تا موقع شنا به بدن فرو نرن، راجع به مجوس هایی که برای درد کشیدن به خودشون زخم می زنن، اما برای این که با قدرت شفادهندگی اعجازآمیزشون ناخواسته زخم رو خوب نکنن، زخم رو از بدن خودشون بر می دارن و روی دیوار می ذارن تا هیچ وقت هم نیاد، راجع به شعله های کوچک سردی که پرنورتر از نورافکن ها، شب ها توی بیابون ها می درخشن، راجع به مردی که روی شیروانی نشسته و بارون از روی سرش منحرف می شه، انگار چتری نامرئی بالای سرش باشه، و و و...

این حجم شگفت انگیز از تخیل و شاعرانگی، من رو یاد شان تن انداخت، مخصوصاً کتاب "افسانه هایی از حومۀ شهر"، که توصیه می کنم بخونید.
هر چند نوشته های هانری میشو شعر به حساب نمیاد، داستان هم نیست، مقاله هم، اما فکر کنم همین که می تونه بعد از پنجاه سال این طور من رو این سر دنیا به شعف بیاره، همین کافی باشه برای این که یک نفر شاعر نام بگیره. اگر هم اصرار دارید که این ها شعر نیست، اشکالی نداره. شعر بودن یک نوشته اون قدر مهم نیست، که اثرگذاری ش. وقتی لوییجی سرافینی با دانشنامۀ مطلقاً بی معناش می تونه من رو سحر کنه، یا هانری میشو با نوشته های شبه-علمی ش می تونه من رو مبهوت کنه، چه اهمیتی داره که نوشته هاشون توی هیچ طبقه بندی رایجی جا نمی گیره.


بیژن الهی
ترجمه خاص بود. بعضی جملات زیادی پیچونده شده بودن و می شد سر راست تر ترجمه بشن، اما این چیزی از خاص بودن ترجمه کم نمی کرد. زیاد نمی شه که توی ترجمه ای بخونی "سگجان هی!" یا "دِ نه دِ" و به جا، نه بیجا و نامتناسب.
بیژن الهی رو فقط با شعرهایی که ازش توی شبکه های اجتماعی خونده بودم می شناختم. هم این جا توی گودریدز و هم توی پلاس، بهم پیشنهاد کردن ترجمۀ "حلاج الاسرار"ش رو بخونم. و من به شدت ترغیب شدم به خوندنش. توی اینترنت پیدا نکردم. ببینم اگه کتابخونه مون داشت حتماً می گیرمش فردا پسفردا.
Profile Image for Narjes Dorzade.
284 reviews298 followers
August 13, 2017
گاهی ترجمه های بیژن الهی رو دوست دارم . گاهی نه . ولی بیشتر دوست دارم . متفاوت ترجمه می کند . و تصویر را بیشتر جلوی چشمت قرار می دهد . و البته دو نوشته ی آخر در مورد هانری میشو نوشته اند . خیلی خوب بود.

آغوش او که وزن ندارد می شود مثل آب سرید آن ....

هانری میشو
فارسی بیژن الهی

روزی از بیخ می کنم لنگری که ناوم را از دریا ها به دور می دارد ....

هانری میشو
فارسی بیژن الهی
Profile Image for Jeroen Vandenbossche.
143 reviews42 followers
March 30, 2024
La poésie de Michaux est extrême. Extrêmement viscérale, extrêmement aggressive parfois et extrêmement drôle à d’autres moments (et parfois en même temps). Le langage est aussi simple que l’imagerie est fascinante, déroutante, impérieuse et singulière. L’ensemble est absolument unique et incomparable. Quelle découverte!
Profile Image for Farnaz.
360 reviews124 followers
September 11, 2019
پیش‌نوشت: کتاب نه به خوبی برگردان حلاج بود و نه به بدی برگردان هلدرلین. ترجمه‌ی شعرها معمولی از آب دراومده اما دو مقاله‌ای که راجع به میشو در اواخر کتاب اومده بسیار برای من دلچسب بود.
نمره‌ی این کتاب به نظرم کمی از سه کمتره و وقتی کتابی برام کاملا عیار متوسطی داره نمی‌دونم راجع به توصیه کردنش باید چه کامنتی بذارم. علی‌ایحال اگر سراغ ترجمه‌های الهی رفتید شاید این کتاب در کنار حلاج‌الاسرار و شعرهایی که از الیوت برگردانده شده، انتخاب بهتری نسبت به سایر ترجمه‌ها باشه
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
در مه نیمگرمِ نفسِ دخترکی جا گرفته‌ام.
رفته‌ام دور، ترک جایم نگفته‌ام.
آغوش او که وزن ندارد. می‌شود مثل آب سرید آن تو.
آنچه پژمرده پیش او محو می‌شود. نمی‌ماند جز چشم‌های او،
علفهای دراز ناز، گلهای دراز ناز در کشتزار ما می‌رست.
چه مانع سبکی روی سینه ام، حال که آن رویی.
همان رویی باز، حال هم که نیستی
____________________________________________________________
ﺑﺎد ﻣﯽرود ﻣﻮﺟﻬﺎي درﯾﺎ را از ﻫﻢ ﺳﻮا ﮐﻨﺪ. ﻣﻮج ﮐﻪ در ﺑﻨﺪ درﯾﺎﺳﺖ، اﯾﻦﮐﻪ ﺣﺮف ﻧﺪارد، و ﺑﺎد در ﺑﻨﺪ وزﯾﺪن . . . ﻧﻪ، در ﺑﻨﺪ وزﯾﺪن نیست، گو بتوفد یا کولاک کند، باز دربندش نیست. کششی دارد کورانه، دیوانه‌وار، سودایی، به یک جایی، جای آرامش تان، قرار، جا که راحت شود آخر، راحت.
چه بی اعتناست به موجهای دریا! چه روی دریا باشند چه روی مناره‌ی ناقوسی، چه توی چرخِ دندانه‌دار و چه روی تیغه‌ی جادویی، او چه پروایش. می‌رود در هوای یک جایی، آرامجای ایمن‌آبادی، که در آنجا دیگر باد نباشد
اما کابوسش که، دست به نقد، عجیب طول کشیده.
____________________________________________________________
سوگ-پخش با جارِ مرگ می‌آید، هرچه را، به اقتضای حرفه‌اش، غصه‌ذلر و تاریک می‌کند ـ با همان لکه‌ها و خاکسترِ جادویی. هرچه یک منظرِ کرمو، شپشو، یک ماتم بی‌پایان می‌گیرد، آنقدر که در منظره‌ی پشت پای او، خیشان و دوستان نمی‌توانند مگر گریه، درگیر یک غم و ناامیدی بی‌نام.
این تدبیرِ عاقلانه اختیار گردیده و این حرفهْ خلق، تا که سوگواری حقن مقاومت‌ناپذیر باشد و نزدیکان مجبور نباشند زورکی غمزده بنمایند. هستند، چنان بی‌حساب که بیقلب‌ها به همدیگر دل می‌دهند: "فقط دو روزه که باید بگذره"، می‌گویند "دل داشته باشیم، ادامه ندارد که"
فی‌الواقع، دو روز بعد، سوگ-چخش را فرامی‌خانند، تا به گیرایی‌ی خودْ وحشت و نومیدی را، که به اجبارِ وظیفه‌های خود چخش کرده بود، بردارد و خانواده‌ی آرامگرفته باز یک حالِ طبیعی می‌گیرد
____________________________________________________________
تنبلی مادرِ تمام معای‌ست. چون خودخاهانه‌تر از نفْسِ تنبلی، دیگر چیست؟
پایه‌هایی دارد که کِبر ندارد
____________________________________________________________
آﻧﭽﻪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎل در زﻧﺪﮔﯿﻢ ﺧﺎﺻﻪ ﮐﻢ ﺑﻮده، ﺳﺎدﮔﯽﺳﺖ . ﻣﻦ. دارم ﻋﻮض ﻣﯽﺷﻮم، ﯾﻮاش ﯾﻮاش .
ﻣﺜﻠﻦ، ﺣﺎﻻ، ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ رﺧﺘﺨاب می‌روم بیرون، و از زنی که خوشم می‌آید می‌گیرم و {...}
اگر گوشهای او زشت و گنده باشند، یا دماغ او، با رختهای او درشان میارم و می‌گذارمشان زیر رختخاب، که موقع رفتن بیابدشان؛ فقط آنچه را که خوشم آمده باشد نگاه می‌دارم
زیرْجامه‌هایش اگه بهتر می‌شوند عوض شوند، همه رابی‌درنگ عوض می‌کنم. این هم از هدیه‌ی من. اگه ضمنن زنِ دیگری، خوشایندتر، ببینم آفتابی شود، عذرِ اولی را... بله، زود دکش می‌کنم
در و آشنا مدعیند من جربزه‌یی ندارم آنچه گفتم بکنم، که من خیلی هم بخار ندارم. من هم اینطور فکر می‌کردم، ولی ازین بود که هیچ چیزی آن‌طور که خوش داشتم نمی‌کردم
حالا همیشه عصرهای خوبی دارم (صبح‌ها کار می‌کنم(
____________________________________________________________
عقربک چه دردِ بی پیری‌ست.اما آنچه مرا کلافه تر می‌کرد،این بود که من نمی‌توانستم فریاد کنم.چون که میهانخانه بود.تازه شب شده بود بود و اتاقم وسط دوتای دیگر که درش خابِ خاب بودند.
پس، آمدم از توی کله‌ام کوسهای گنده درآوردم، بوق و کرناها، و سازی که از ارغنون مطنطن‌تر بود. و، بهره‌ور از زور غریبی که تب به من می‌داد، ازان نقاره‌ی گوش‌خراشی به هم آوردم. همه چیز از ارتاش می‌لرزید.
پس، آخرش مطمئن که درین همهمه‌ها صدای من شنیده نمی‌شود، بنا گذاشتم به جیغ زدن، جیغ زدن، سعتها، و راحتی دست داد، خُردَک خردک
____________________________________________________________
دندانهام را علیه زندگی بر هم می‌فشردم
____________________________________________________________
او خود را از بیشتر دنیا دور نگه می‌دارد، به کافه‌ها نمی‌رود، و نمی‌گذارد عکسش را بردارند از ترس اینکه مبادا مردم در قطار زیرزمینی بشناسندش. اگر "جهان در هم فشرده و خصوصی و تیره"اش با دنیای بیرون رابطه‌هایی برقرار کرده، بعضی سنگرهای قدیمی هنوز پابرجا هستند
____________________________________________________________
نیچه، که از بسیاری نظرها بیرون سنت قرار می‌گیرد گفته "تن ما ساخت��ری اجتمای‌ست مرکب از روحهای بسیار". میشو نیز اعلام می‌کند که ما چندلایه هستیم، و وسیله‌ی تایرهایی از منابع گوناگون و با شدت‌های مختلف این سو و آن سو کشیده می‌شویم، " متولد شده"، آنچنان که خود او می‌گوید، "از تعدادی بیش از اندازه مادر"".
"یک خود تنها وجود ندارد. دو خود وجود ندارد. خود فقط حالتی‌ست از تعادل (یکی در میان هزاران حالت دیگرِ همواره محتمل و همیشه آماده"
____________________________________________________________
او که می‌خاهد از دنیا بگریزد دست به ترجمه‌اش می‌زند
____________________________________________________________
در میشو میل استیصال‌آمیزی هست به گریختن. رفتن، هرکجا باشد، کورکورانه، بی‌بار و بنه، به جستجوی یک دنیای دیگر
____________________________________________________________
ولی آیا انتهای دیگری هست؟ رفتن، یعنی گریختن از فضا، اما برای اینکه همه‌جا آن را بازیابیم. فضای درونی، فضای بیرونی، از هر طرف همان فضای خطرناک گسترده‌ست. چگونه از زیر سلطه‌اش بگریزیم؟ چگونه خود را ناگرفتنی گردانیم؟ یک چاره می‌ماند که عبارت است از، نه عوض کردن دنیا، بل که عوض کردن خودمان. گریز نه دیگر در فضا بل که در کرت بی‌پایان شکلهایی که دربردارد
____________________________________________________________
در میشو یک اراده‌ی پیوسته بازموکدشده هست که شرکت نکند، که نپذیرد میان دیگران زندگی کند، که دنیا را نپذیرد و خانه‌اش را در آن بنا نکند. هرکجا که باشد، بی‌درنگ یک حالت دفاع می‌گیرد. حرکت اصلی امتناع است.
____________________________________________________________
موجود تهدید شده توی خودش جمع می‌شود، به خودش کوچکترین حجم ممکن را می‌دهد، برای اینکه کمترین سطح را به ضربه‌ها بدهد
____________________________________________________________
گاهی چنان عمیق توی خودم
درگیر گلوله‌یی یکتا و متراکم هستم که،
نشسته روی یک سندلی، به فاصله‌یی
کمتر از دو متر از چراغی که روی
میز کارم قرار دارد، به زحمتی زیاد و
پس از مدتی طولانی‌ست
که، با این‌که چشمهام بازِ بازست، موفق شدم نگاهی سمتش
بیاندازم.
هیجانی غریب فرومی‌گیردم از
آشکاریی این دایره‌یی که مجزام می‌کند
به نظرم می‌آید که یک خمپاره یا خود
صاعقه هم نمی‌تواند به من
بخورد، بس که روی من از هر طرف تُشک
تلنبار شده
____________________________________________________________
تا آستان بلوغ به شکل یک گلوله‌ی
درزگرفته و بی‌نیاز بود، یک جهان متراکم و شخصی و کدر که هیچ چیزی داخلش نمی‌شد،
نه پدر و مادری، نه تاثراتی، نه هیچ شیئی... {او} به کمینه‌اش
قناعت داشت
____________________________________________________________
مرا پس از مرگم بردند... توی
بیکرانی‌ی خلاءِ اثیری. نه تنها نگذاشتم
در آن دهانه‌ی بی‌کران از چا درآیم
که در تمام جهات تا آن‌جا که
چشم کار می‌کرد در آسمان پرستاره
باز شده بود، بل که خودم را جم کردم و
هرچه را که بودم و هرچه را که
داشتم می‌شدم جمع کردم،
و سرآخر هرچه را که، در تقویم مخفی‌ی
خودم، خیال داشتم بشوم، و همه را
به هم فشردم، حُسنهایم را هم،
و سر آخر عیبهایم را، آخرین باور را، و
از آنها برای خودم کاسه‌ی سنگپشت
ساختم
____________________________________________________________
از زور رنج حدود تنم را از دست
دادم و به نحوی مقاومت‌ناپذیر از اندازه
به در شدم
Profile Image for Mana Ravanbod.
384 reviews254 followers
August 27, 2016
همیشه آرزو داشتم بیژن این کتاب را کامل کند، این کتاب بیشترش از روی گزیده ی ریچارد المن (بیژن دوستش داشت) برگردانده شده و کاش میشد شعرهای دیگری از میشو به آن اضافه شود
یک شاهکار ترجمه است
یک نمونه بی نقص، بی افت
/-/-
نسخه جديد چاپ بيدگل با نام مستغلات عينا همين است و ارزوي تكميل كتاب ارزويي محال مثل لمس سياهي باقي خواهد ماند، البته سياهي و مسكالين را ميشو لمس كرد و پيداست
Profile Image for Faranaj.
144 reviews5 followers
February 28, 2021
جوّانی یعنی "درون شیء" و برّانی یعنی "بیرون شیء"
انّ لکلّ امرا جوّانیا و برّانیا (هر امری را باطنی‌ست و ظاهری)
"حدیث از سلمان فارسی"

از زور رنج‌حدود تنم را از دست دادم‌ و به نحوی مقاومت‌ناپذیر از‌ اندازه به در شدم.
تا آستانه‌ی بلوغ به شکل یک گلوله درز گرفته و بی‌نیاز بود، یک جهان متراکم و شخصی و کدر که هیچ چیزی داخلش نمی‌شد، نه پدر و مادری، نه تاثراتی، نه هیچ شیئی... [او] به کمینه‌اش قناعت نداشت.

باید توی‌ خود جمع شد، به صورت چیزی آن‌قدر کوچک که پس‌ از‌ مردن هم بتوان نگاهش داشت. "خدا خودش یک گلوله‌ست."


گوشه‌هایی به عرفان می‌زند. نقاش بوده و با نقاشان معروف و نویسندگان معروفی رفت و آمد داشته اما در کل از دیده شدن زیاد خوشش نمی‌آمده. ادبیات را ابزار می‌دانسته و شعر یا نثر برایش اولویتی از‌‌ نظر فرمال نداشته. فقط می‌نوشت که درون را تخلیه کند حال به هر‌ سبکی و سیاقی.
1 review
January 30, 2022
"En dit waren de filosofieën van het minst filosofische dier ter wereld, de ies en ismen die jonge lichamen begroeven in oude draperieën, maar er was ook iets alerter, en het was de nieuwe mens, de onbevredigde, cafeïne-denkende, onvermoeibaar hoopvolle mens die zijn armen uitstrekte. (Naar wat kunnen armen niet reiken?)" - Henri Michaux, 'Ecce Homo'
Profile Image for Hossein M..
155 reviews12 followers
December 20, 2024
کتاب را دیروز، وقتی رفته بودم برای استودیو چند لامپ کوچک بخرم، از کتاب‌فروشی کنار الکتریکی خریدم و امروز در دو سه نوبت خواندم. قند مکرر بود. گزیده‌ای‌ست از گزیده‌ی خودِ میشو از نوشته‌هایش، که ریچارد اِلمن به انگلیسی گردانده. ترجمه‌ی الهی به قول معروف درآمده بود و نشسته بود در فارسی. به قول آقای مرتضوی در نوشته‌ای بر «صبح روان»: «گذاشته به نظرم که ببینی بگویی "به! پس این شکلی هم می‌شود شعر فارسی نوشت!"».
خودِ الهی هم توضیحی بسنده داده درباره‌ی کارش در «پیوندانِ» کتاب:
«این قطعات، اوّلاً، همه "شعر"اند، نه "نثر"؛ ثانیاً همه را "نظمِ" دقیقِ خاصّی‌ست از حیث نواخت (rytme)، به شرطی که درست خوانده شوند؛ ثالثاً، همگی "شعر فارسی"اند. نه ترجمه‌های قالبی به قصد معرّفی‌ی شاعری که در فرانسه شعر سروده! هم از این نظر، با تجربه‌‌یی تازه مواجهیم در زبان ـــ این که چگونه می‌توان "comédie"، کار کرد در شعر فارسی، به معنای جدّی‌ی مکتبی البتّه، نه به معنای فکاهیات و هجویات.»

عجیبِ ماجرا این‌جاست که کل گزیده‌‌ی میشو را محمود مسعودی، که مترجمی‌ست سن‌وسال‌دار و ساکنِ حومه‌ی پاریس، به فارسی ترجمه کرده‌. پی‌دی‌افش در سایت‌شان دست‌یاب است. میشو را به سفارش همسرشان گردانده‌اند. گشتم و اکثر میشوهای الهی را به ترجمه‌ی مسعودی هم خواندم. دو ترجمه را گذاشتم دستِ هم؛ اغلب یک جمله ترجمه‌ی مسعودی را می‌خواندم، بعد همان جمله را به ترجمه‌ی الهی. مسعودی هم خوب کار کرده بود با این‌که آن امضای خلاقه‌ی الهی در فارسیش نبود.
Profile Image for Ali  Mousavi.
132 reviews26 followers
December 26, 2023

«سوگ - پخش با جارِمرگ می‌آید، هر چه را، به اقتضای حرفه‌اش، غصه‌دار و تاریک می‌کند - با همان لکه‌ها و خاکسترِ جادویی.»
Profile Image for Андріан.
179 reviews8 followers
November 10, 2023
«З крихти хліба я виліпив звірка, схожого на мишу. Щойно скінчив ліпити йому третю лапку, і він побіг... І зник у темряві ночі.»

Мабуть найабсурдніше, що я читав цього року, та й загалом з мого читацького досвіду. Складно уявити, як працював перекладач, бо часто наступна теза є антитезою попередньої – «Навіть якщо це правда, то це брехня», «Коли очі вірять, руки помиляються». Хоча автор обриває думку і деколи виникає враження, що він закладає в знайомі слова інші сенси, написане дивом тримається купи. Але дати якусь оцінку цьому маячінню складно, асоціації від прочитаного дуже субʼєктивні.

Її не порадиш, щоб відчути атмосферу, ліризм почуттів або нарізати на цитати. Враження від книжки можна порівняти з експериментами Семенка, який «грався» з формою, в той час як Мішо «грає» з сенсом. В обох випадках у мене після прочитання була думка «Ага, то писати можна ще й так».

«Простір на мене чхнув
і ось мене вже не стало
небеса обертають очима
очима, що нічого не промовляють
і майже нічого не знають»
Profile Image for Mehran Hassanzadeh.
64 reviews14 followers
November 14, 2022
تو چاپ بعد انقلاب فقط دو خط از کتاب سانسور شده و اینجا مینویسم تا قبل خوندن نقطه‌چین‌ها را با واژه‌های مناسب پر کنید!

شعرِ زاد در صفحه ۲۷:
حالا، به این سینه‌ی نرم و پُر نظر میکرد.
و در شعر سادگی صفحه ۵۶:
بی درنگ باش میخوابم.

این کتاب را بعد از لائوتسه دوباره خواندم و این‌بار خواندن‌اش لطف دیگری داشت. در روزگاری که حس میکنیم به بن‌بست رسیده‌ایم و گریز و گزیری نیست.
آخرین خط از کتاب
پلوم یکی از شخصيت‌های شعر هانری میشو بعد از ناکامی‌ها و سنگ‌اندازی‌های بسیار پیش پایش :
لام تا کام، ولی، لب نمی‌ترکاند، نغ نمیزند.فکر تیره بختانی‌ست که بی سفر میمیرند، حال آنکه خود سفر می‌کند - همه‌اش سفر.
Profile Image for Reese (whimsicalbibliophile).
25 reviews3 followers
September 26, 2015
This was definitely an interesting read. For me, a lot of the poems were hard to understand, especially individually, but reading the whole book helped me pull recurring emotions and imagery that I might not have been able to grasp if I had just read a few poems from each section. While I didn't like the representation of women (or, more accurately put, the use of women), I did like the contrast between incredibly abstract meaning and very corporeal language. The body played a large role in these poems, and even when the meaning might have been metaphysical or metaphoric, the linguistic link to the body seemed to keep everything tied to the very real conditions of everyday existence.
14 reviews
June 16, 2022
ضربه‌ای جانانه به آن گوشه‌های ذهن که مدتی‌ست به خواب روزمره رفته است.
Profile Image for Lrigami.
34 reviews
March 30, 2025
J'ai eu un peu de mal à comprendre ma lecture sans avoir de clés.
Mais j'ai particulièrement apprécié "Les animaux fantastiques".
Displaying 1 - 16 of 16 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.