دیشب اینو توی یه نشست خوندمش. اصلا نمیدونستم که اینقدر کوتاهه. فکر کنم نیم ساعته تموم شد شایدم کمتر. بنظرم کتاب اسیر از این یکی بهتر بود چون اون شعر آخرش از دوست داشتن خیلی برای من خاطره انگیزه. ولی از این کتاب هم کلی قسمت بود که دوست داشتم. اینم اون قسمتها:
- گنه کردم گناهی پر ز لذت در آغوشی که گرم و آتشین بود گنه کردم میان بازوانی که داغ و کینه جوی و آهنین بود. - با تو بی قراره و بی تو بی قراره - رشتهٔ وفا مگر گسستنی است؟ بگسلم ز خویش و از تو نگسلم عهد عاشقان مگر شکستنی است؟ - بعد از آن دیوانگیها ای دریغ باورم ناید که عاقل گشتهام گوئیا «او» مرده در من کاینچنین خسته و خاموش و باطل گشتهام. - آه … آری … این منم … اما چه سود «او» که در من بود، دیگر، نیست، نیست - دوستت دارم ای خیال لطیف دوستت دارم ای امید محال. - جاودان باشی ای سپیده عشق - آه کاش آن لحظه پایانی نداشت - وه چه شیرینست بر سر گور تو ای عشق نیاز آلود پای کوبیدن - نگه دگر بسوی من چه میکنی؟ چو در بر رقیب من نشستهای بهحیرتم که بعد از آن فریبها تو هم پی فریب من نشستهای.
شعرهاش رو دوست داشتم. هنوز با فروغی که تو نوجوونی عاشقش بودم فاصله داره ولی به مراتب بهتر از دفتر شعر اسیر بود. ---------- یادگاری از کتاب: اگر بهسویت این چنین دویدهام به عشق عاشقم نه بر وصال تو ... چهرهی خورشید شهر ما دریغا سخت تاریک است! ... بر ما چه گذشت؟ کس چه میداند... ... جسمهای خستهی ما در رکود خویش زندگی را شکل میبخشند ... خسته و سرگشته و حیران میدوم در راه پرسشهای بیپایان
بر روی ما نگاه خدا خنده می زند هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم پیشانی ار ز داغ گناه سیه شود بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا نام خدا نبردن از آن به که زیر لب بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا
دوستش نداشتم. دیوار، دومین دفترشعر فروغ است که در سال ۱۳۳۵ منتشر گردیده است. همانند روندی که از دفترشعر پنجم به سمت سوم طی نمودم، این بار هم فروغ برای من بسیار ضعیفتر از دفترشعرهای قبلی بود و عملا نه میتوانم اسم این قطعات را شعر بگذارم، نه میتوانم دوستش داشته باشم و نه اصلا برای من جذابیتی داشت.
کارنامه اگر دو ستاره برای این دفترشعر منظور میکنم از روی علاقهام به فروغ است، وگرنه نمرهای که برایش عادلانه میدانم ۱.۵ است.
دانلود نامه فایل پیدیاف این دفترشعر را در کانال تلگرام آپلود نمودهام، در صورت نیاز میتوانید آنرا از لینک زیر دانلود نمایید: https://t.me/reviewsbysoheil/391
فروغ و عاشقانههاش. فروغ و دلتنگیهاش. فروغ و عشق و دوری و وصال. فروغ و احساسات تلخ و شیرینش در این مجموعه شعر زیبا. و البته همراه با سانسور همیشگی بخشهای مشخصی از شعرهاش گ سانسور کل شعر ترس که میشه از اینترنت خوند. چون در قرن 21 آگاهی رو نمیشه سانسور کرد.
شعرهای فروغ ملموس و زیباست بهخصوص برای منی که همچون فروغ یه خانمم با تمام احساساتی که میشه با تمام وجود حس کرد. فروغ زیان تمام خانمهاست و زبان احساسات. خوندم و لذت بردم.
ره بسی دور است لیک در پایان این ره... قصر پرنور است. میکشم همراه او زین شهر غمگین رخت مردمان با دیده حیرات زیرلب آهسته میگویند: دختر خوشبخت!
نمیدونم چرا شعرایی که در مورد احساس مادری فروغ، در مورد پسرش و دور بودنش و غم اون نوشته تابحال به من نرسیده بود. باورم نمیشه نخونده بودم، خب اونقدم قبلا هم پیگیری نمیکردم فقط همونایی که دوست داشتمو میخوندم همش. ولی برام تکون دهنده بود. خیلی دلم میخواست تو اون تنها مصاحبهای که از پسرش هست ازش میخواستن درموردش حرف بزنه. اون خیلی مصاحبه بدیه واقعا مجری سوالای چرتو پرتی میپرسه و کاملا پرته از دنیای فروغ. واقعا فروغ بینظیر به عنوان یه زن شرقی ترکونده و تو این دفترش خیلی دلم میخواد بغلش کنم و نخوام درد دوری بچشو بکشه.
** .... ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع بر رویمان ببست به شادی در بهشت او می گشاید … او که به لطف و صفای خویش گوئی که خاک طینت ما را ز غم سرشت توفان طعنه خنده ما را ز لب نشست کوهیم و در میانه دریا نشسته ایم چون سینه جای گوهر یکتای راستیست زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم مائیم … ما که طعنه زاهد شنیده ایم مائیم ... ما که جامه تقوی دریده ایم زیرا درون جامه بجز پیکر فریب زین هادیان راه حقیقت ندیده ایم! آن آتشی که در دل ما شعله می کشید گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود دیگر بما که سوخته ایم از شرار عشق نام گناهکاره رسوا! نداده بود بگذار تا به طعنه بگویند مردمان در گوش هم حکایت عشق مدام! ما «هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد بعشق ثبت است در جریده عالم دوام ما»
🍃آن آتشی که در دل ما شعله میکشید گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود دیگر به ما که سوخته ایم از شرار ِ عشق نام ِ گناهکارهی رسوا نداده بود🍃
فروغ فرخزاد، برای منی که چندان به شعر دلبستگی ندارم، از حیث شخصیتی که داشته و عقایدش، بیشتر تحسین برانگیزه. "دیوار" از دفترهای شعر ِ اولیهی این شاعر بود، که البته نسبت به شعرهایی که جسته و گریخته ازش خونده بودم، ضعیفتر هم به نظر میرسید. با اینحال، قطعه های بسیار زیبایی هم داخل ِ همین دفتر هست، که توانایی ِ فروغ رو، در جریان دادن ِ فضا و احساسی که در اطرافش بوده، نشون میده. شخصا از قطعههای "پاسخ" ، " اندوه ِ تنهایی" ، "شوق" و "گناه" بیشتر لذت بردم.
فروغ فرخزاد، که متاسفانه خیلی زود عمرش به پایان رسید، سراسر مخالفته با اون چیزی که عرف ازش میخواست که باشه. و این در نظر من، بزرگترین وجه زندگی فروغه. قطعا اگر روزی بخوام دیوار ِ اتاق ِ کارم رو، با عکس ِ آدمهایی که تحسینشون میکنم یا دوستشون دارم، پُر کنم، فروغ جزو اولین گزینههاست.
کلاً و شخصاً نمیتونم اونقدرها با فروغ ارتباط برقرار کنم. مخصوصاً جنبههای بیشازحد زنانه و اروتیکش رو ولی معتقدم دفترهای اخیرش یعنی 《تولدی دیگر》 و 《ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد》 شعرهای خوبی دارن برعکس 《دیوار》 که قدیمیتره و واقعاً بده. 《اسیر》 و 《عصیان》 رو هنوز نخوندم ولی میتونم حدس بزنم که بد باشن. مثل اینکه سیر شعرهای فروغ هم در فرم و هم در محتوا کاملاً صعودی بوده و اینه که ستودنیه.
"از زمینی سخت رویدم نیمه شب جوشید خونِ شعر در رگهای سردِ من محو شد در رنگ هر گلبرگ رنگ درد من منتظر بودم که بگشاید به رویم آسمان تار دیدگانِ صبحِ سیمین را تا بنوشم از لبِ خورشیدِ نورافشان شهد سوزان هزاران بوسهٔ تبدار و شیرین را لیکن ای افسوس من ندیدم عاقبت در آسمانِ شهر رؤیاها نورِ خورشیدی"
این کتاب مجموعه ای از اشعار زیبای فروغ عزیز هست که من به شخصه بسیار از خواندن آن لذت بردم و فکر میکنم بعد از دوری مدت ها از شعر این کتاب میتونه شما را مجدد به آن دوران بازگرداند! خوش بخوانید!
بر روی ما نگاه خدا خنده میزند.ـ هر چند ره به ساحل لطفش نبردهایم زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش پنهان ز دیدگان خدا می نخوردهایم پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا نام خدا نبردن از آن به که زیر لب بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع بر رویمان ببست به شادی در بهشت او میگشاید... او که به لطف و صفای خویش گوئی که خاک طینت ما را ز غم سرشت توفان طعنه خنده ما را ز لب نشست کوهیم و در میانه دریا نشسته ایم چون سینه جای گوهر یکتای راستیست زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم مائیم... ما که طعنه زاهد شنیده ایم مائیم... ما که جامه تقوی دریده ایم زیرا درون جامه به جز پیکر فریب آن آتشی که در دل ما شعله میکشید گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود دیگر بما که سوخته ایم از شرار عشق نام گناهکاره رسوا! نداده بود بگذار تا به طعنه بگویند مردمان در گوش هم حکایت عشق مدام! ما ـ«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد بعشق ثبت است در جریده عالم دوام ما»ـ *** اگر بسویت این چنین دویدهام به عشق عاشقم نه بر وصال تو به ظلمت شبان بیفروغ من خیال عشق خوشتر از خیال تو
کنون که در کنار او نشسته ای تو و شراب و دولت وصال او!ـ گذشته رفت و آن فسانه کهنه شد تن تو ماند و عشق بیزوال او!ـ ***
من آن کبوترم که به تنهایی پر میکشم به پهنه ی دریاها شادم که همچو شاخه ی خشکی باز در شعله ی قهر تو میسوزم گویی هنوز آن تن تبدارم کز آفتاب شهر تو میسوزم در دل چگونه یاد تو میمیرد یاد تو یاد عشق نخستین است یاد تو آن خزان دل انگیزیست کاو را هزار جلوه رنگین است بگذار زاهدان سیه دامن رسوا ز کوی و انجمنم خوانند نام مرا به ننگ بیالایند اینان که آفریده ی شیطانند اما من آن شکوفه ی اندوهم کز شاخه های یاد تو می رویم شب ها تو را به گوشه ی تنهایی در یاد آشنای تو می جویم
عشقی که فروغ از آن حرف می زند طبیعتاً عشقی از جنس زنانه است و برای من درکش هم دشوار و هم جذاب است. این اولین کتابی بود که از فروغ خواندم. بعضی از شعرهایش را دوست داشتم و بعضی را نه. ************************* در آخر شعر "اعتراف" فروغ اینگونه می گوید: شاید اینرا شنیده ای که زنان در دل "آری" و "نه" به لب دارند ضعف خود را عیان نمی سازند رازدار و خموش و مکارند آه، من هم زنم، زنی که دلش در هوای تو می زند پر و بال دوستت دارم ای خیال لطیف دوستت دارم ای امید محال
اینکه آیا زنان واقعاً "در دل آری و نه به لب دارند" برایم جای سوال دارد. به این هم فکر می کنم که آیا عشق نوعی ضعف است که آن را عیان نمی سازیم؟ آیا چون ابراز عشق ما را در موضع آسیب پذیری قرار می دهد از آن طفره می رویم؟ و چرا زنان در ابراز عشق جسارت کمتری دارند؟ آیا این از حیای آنهاست یا از آسیب پذیری بیشترشان نسبت به شکست؟ ******************************* در شعر "پاسخ"، فروغ از قضاوت شدنش توسط "زاهدان سیه کار خرقه پوش" می گوید. او در انتهای شعر می گوید:
آن آتشی که در دل ما شعله می کشید گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود دیگر بما که سوخته ایم از شرار عشق نام گناهکاره رسوا نداده بود بگذار تا به طعنه بگویند مردمان در گوش هم حکایت عشق مدام ما هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما
در بیت آخر هم که فروغ تضمین را خیلی زیبا آورده. ******************************* به نظر من اشعار فروغ، خود مثال نقضی است از اینکه همه مثل هم نیستند: در جامعه زنانی هم هستند که آزادانه تر از عشق صحبت می کنند. اما اینکه آیا این کار، که به نوعی تابوشکنی است، در نهایت به نفع زنان خواهد بود یا نه را نمی دانم. من شخصاً اگر زن شاعری بودم و رگه ای از روحیات کنونی ام را داشتم، هیچگاه اشعاری مثل فروغ نمی سرودم. فروغ بودن به معنای این است که از وسط منحنی توزیع نرمال بیرون رفته باشی و در سرحد جامعه باشی و من چنین نیستم؛ من آدمی هستم مثل اکثر آدم های دیگر جامعه در همان وسط های منحنی توزیع نرمال. از آنها که نه آنقدر خجالتی اند که هیچ نگویند و نه آنقدر جسور که راحت بگویند. حتی شاید، به خجالتی ها نزدیکتر باشم.
(Lo he leído en la versión española, evidentemente, titulada "Muro").
Comparado con su anterior poemario, "Cautiva", este refleja una madurez creciente en la escritura de Farrokhzad. Su léxico se enriquece, su imaginario poético se nutre de nuevas y hermosas metáforas, principalmente venidas de la naturaleza, y el ritmo, a pesar de las limitaciones de la traducción, se siente mucho más fluido y firme. No es que "Cautiva" fuera un mal poemario, simplemente que Forugh es una gran poeta y como tal es de esperar que de obra en obra la calidad de sus versos vaya en aumento. Asimismo, aunque hay una continuidad importante con los temas (des)amorosos de su anterior poemario, aquí los sentimientos expresados lucen con más tristeza, pero también con mayor reflexividad, fruto del paso del tiempo y de los accidentes emocionales en la vida de la poeta. Sin duda una gran obra de la gran autora iraní.