رازهای سرزمین من نام رمانی است از رضا براهنی که دربارهٔ فضای ایران قبل از انقلاب اسلامی نوشته شده است. این رمان تا کنون به زبانهای مختلف ترجمه شده است. قهرمان این داستان حسین تنظیفی است که شاهد ترور یک افسر آمریکایی بوده و تا پیروزی انقلاب در زندان به سر می برد. وی بعد از انقلاب به دنبال تهمینه خواهرزن تیمسار شادان است. این تیمسار از شخصیت “سرتیپ مهرداد” که زمانی رئیس ساواک تبریز بود و در شیراز کشته شد گرته برداری شده است. “رازهای سرزمین من” را یکی از پر شخصیت ترین رمانهای فارسی می دانند که راوی واحدی نداشته و راویان متعدد در زمان ها و مکان های مختلف داستان را پیش می برند. این اثر تاریخی که بلندترین رمان رضا براهنی به شمار می آید از لحاظ تصویری و فرمی و نیز سبک روایت مورد توجه منتقدان قرار گرفته است.
بلاخره امروز تمامش کردم. پی دی اف خواندم. کتابی است که حتما خوب است بخواند. جزو رمانهای خواندنی ایرانی است. البته به شیوه نگارش و سبک و سیاق کتاب هم ایراهایی دارم که جرات نمی کنم که در برابر زحمتی که جناب استاد رضا براهنی برای کتاب کشیده بنویسم. 29/9/96
سفر چهار ماههی من و براهنی به اتمام رسید... اولین تجربهی خوانش از براهنی بود؛ پر از تناقض که گاه بسیار تحسینش میکردم و گاه، منزجر میشدم و دور از کتاب اما مهارتِ روایتِ براهنی دوباره من رو برمیگردوند به رازهای داستانش. نوع روایت بدیعی که برای شخص نویسندهاست. اما نگاهش، نگاه بیدرد و بیطرفی نیست؛ نگاهی خصمانه است از دل تجربیات شخصی نویسنده. که اگرچه تفکراتش رو تایید نمیکنم اما به جو فکری اون هم ایرادی نمیگیرم و چه بسیار کسانی که در همون زمان جو فکری مشابه داشتند. با این حال، بین فضای یا سفید یا سیاه، جایی گاهگاهی انتقاداتی وارد میشه تا کمی فضای نابرابر داستان رو به تعادل برسونه هرچند کم... خرده روایتهای زیاد اما دوست داشتنی و طیف مختلف شخصیتها از مترجم آمریکاییها و سروان آمریکایی تا زنی از شهرنو، جاسوس ساواک، فاحشهای درباری، مدیر یک مدرسه و مردی از کمیتهی انقلاب و... باعث میشه که تمام ۱۳۱۱ رو صفحه رو بخونی برای کشف رازهای سرزمین من، هرچند گاهی مغرضانه اما... من با سکانس آخر یکی از راویها در بخش انتهایی جلد دوم، همهی آنچه رو که از این کتاب دوست نداشتم، بخشیدم به قلمی که کلمات قویای داره...
پنج ماه از نقطهای که درست صد صفحهی پایانی را رها کردم گذشت. الان هم ناراحتم هم آرام. ناراحتم که دیگر رازهای سرزمین من تمام شد. دیگر برای باقی روزهایم به قفسهی بالای میز نگاه نمیکنم و نمیگویم هنوز داستان ماهی و حسین و هوشی و الی و سرهنگ جزایری و رقیه تمام نشده است. ورقها را بر میگردم تا درست به آنجایی برسم که قول تهمینه تمام میشود، که او آخر نامهاش گفته است :«جادوی شعلهور من نمیخواهد فرزند زیبای من به دست غول زیبای دیگری به خاک افتد». مداد را بر میدارم و بخشی از شبزدهی ابی را مینویسم که سوز صدایش در لابهلای صفحات بپیچد که: کدوم خزون خوشآواز تو رو صدا کرد ای عاشق که پر کشیدی بیپروا به جستوجوی شقایق کنار ما باش که محزون به انتظار بهاریم کنار ما باش که با هم خورشیدو بیرون بیاریم. و آن پایین بنویسم: «اتمام-فروردین ۴۰۴» راستش اصلا بخواهم هم دلم نمیخواهد در وادی نقد داستان و فرم و محتوای این دو جلد بلند شوم. اصلا بهش فکر نمیکنم، چون رازها برای من جهانی جدید ساخت، جهانی که بیشک مطمئنم حفظ خواهد شد. جهانهایی که طی این سالهای مواجه با کتابها و روایتهای مختلف آمدند و رفتند، به دهتا نمیرسد آنهایی که باقی ماندند و الان و امروز یکی از این جایگاهها را به رازهای سرزمین من و آقای براهنی میدهم. همین الان میروم و جلد اول را کنار دستم میگذارم تا بنشینم و هرچیزی که از اول در حاشیهها نوشتهام و خطوطی را که زیرشان خط کشیدهام دوباره بخوانم. پنجستاره، تمامقد.
اسم رمان قراره بوده باشه «پیش از آنکه سرها بیفتند» چون تقریبا بیشتر شخصیتهای رمان در طول داستان میمیرند و ساختار رمان اینجوریه که هر کدوم از شخصیتها توی هر بخش راوی میشه و انتهای روایتش هم میمیره. بعد از این کتاب که سومین رمانیه که از براهنی میخونم، میخوام بگم که ایشون حق داره خیلی خودشو قبول داشته باشه در نوشتن رمان. واقعا چیزهایی که نوشته شبیه هیچ چیزی که قبلا خوندم نیست و نمیدونم شما هم خیلی وقتا که داستان فارسی میخونین احساس میکنین نویسنده داره ادای یکی دیگه رو درمیاره یا نه ولی براهنی اینجوری نیست که ادای کسی رو درآره موقع رماننوشتن، شیوههای مخصوص خودشو داره. چیزی که برام جالبه در مورد رمانهای براهنی اینه که حداقل تو این سهتا رمانی که من ازش خوندم آدمهای داستانش یک طلب شخصی از هم دیگه دارن و وقتی با این ایده رمانی مینویسه که قراره بازگوکنندهی یه بخشی از تاریخ و اجتماع باشه داستانش مصنوعی جلوه نمیکنه. توی اون دوتای قبلی شخصیت اصلیای وجود داشت که با ظلاللهی در مبارزه بود و مخاطب شنوندهی طرف مورد ظلم قرارگرفتهی ماجرا میشد. ابتکار جالب براهنی تو رازهای سرزمین من این بود که روایت طرف ستمگر ماجرا هم آورده میشد و در انسانیترین حالت ممکن روایت میکرد جوری که ممکن بود وسط قولهای آدمهایی مثل هوشنگ، ماهی یا کرازلی یادت بره که طرف چه کارهس. این رمان محدودهی تاریخی مشخصی رو دربر میگرفت که انقلاب ۵۷ هم تو این محدوده اومده بود و اصل داستان در بین روزهای ۱۲ تا ۲۲ بهمن روایت میشد. من توقع نداشتم براهنی خمینی رو مقدس کنه و اینجوری کشتهمردهش باشه و کلهم خراب شد باز حالا نقدهایی که به اعدامهای آتشبهاختیار روزهای اول کرده بود یخورده آرومم کرد. بازم نقدم به تفکرات نویسندهس نه نوشتنش. نوشتنش همچنان چهار ستاره و بالاتر از چهارستاره داره. پن: چه ریویوی از هر چمن گلی حناجون. پن۲: محمدرضا رنجکش خدا لعنتت کنه این چه بلاییه سر کتاب رازهای سرزمین من تالار ابوریحان آوردی؟
فوق العاده بود. آقای براهنی به چند زبان داستان میگوید؛ ترکی، فارسی، انگلیسی. به دو طریق؛ شعر و نثر. به چند سبک؛ نامهنگاری، روایت عادی، مصاحبه، بازجویی. او در این رمان بلند به جنگ میپردازد؛ جنگ با ناسیونالیسم افراطی، با غربِ کثیف و شرقِ مریض. با خائن و دشمن عاقل. با هرچه که نباید باشد. اصولاً داستانهای بلند ایرانی بعد از میزان حجم خاصی یادشان میرود چه میخواستند بگویند. اما این رمان همانند کارهای احمد محمود، منسجم میماند.
اول از همه اگر حوصله خواندن یا شنیدن رمان بلند دارید این کتاب حتما توصیه میشه. دوم اینکه روایت بسیار جالب است و من از شیوهی روایت استاد براهنی بسیار لذت بردم. سوم اینکه روایت کتاب به دور از ایدهآلیسم و شعارزدگی متداول داستانهای این مقطع تاریخی است که بسیار مورد پسند من بود.
رمان در 300 صفحه اول ساختار منسجم و ریتم مناسبی دارد. تعدد راویها و همپوشانی که بعضا در میان روایاتشان وجود دارد دید خوب و نسبتا جامعی از قصه و شرایط تاریخی رخدادها به خواننده میدهد . اما با شروع قول حسین میرزا ریتم سقوط میکند و یک روایت تک صدایی و کشدار 800 صفحهای شروع میشود که ابدا چفت و بست خوبی ندارد و بسیاری از نقاط اوجش با تصادفهای کودکانه همراه است. در این 800 هم اطلاعات مفید و حیاتی همچون پیشینه کاراکتر اصلی رمان مطرح میشود و هم بسیاری داستانکهای گل درشت و شخصیتهای متعددی که یکی پس از دیگری خلق میشوند بی آنکه نقش زیادی در پیشبرد قصه داشته باشند. تم اصلی ماجرا روایت انقلاب ایران سال 57 است که آغشته به مقدار متنابهی کلیشه روایت میشود. زندگی وابستگان رژیم سابق و انقلابیون فعلی تا حد زیادی اغراق شده و تیپیک روایت شده. نقاط عطف قصه ابدا خوب پرداخت نشده و نهایتا نویسنده مجبور شده در 150 صفحه پایانی رمان 1300 صفحهای اش به سان سریالهای تلویزیون ملی همه سر و ته همه چیز را هم بیاورد و تند و تند توضیح بدهد که چطور شد که اینطور شد! در قیاس با تنها کار دیگری که از براهنی خواندهام رمان کمتر از روزگار دوزخی به زروآزمایی زبانی مشغول است و تلاش دارد ساده روایت کند و پیش برود اما شلختگی و یک دست نبودن روایت و پرداخت شخصیتها توی ذوق میزند. سه ستاره جلد اول منحصر به شروع خوب رمان است به ویژه در 300 صفحه اول .
شاهکاری به نام راز های سرزمین من که هر کلمه اش رازی است به وسعت تاریخ ، به معنای واقعی اوج هنر داستان نویسی رو به بارزترین حالت ممکن میتوان در این رمان احساس کرد ، واقعا با تمام وجود نبوغ نویسنده در توصیف احوال و رویداد ها توانستم درک کنم ، خیلی لذت بردم از مطالعه ی این رمان و عالی بود
تنها نکتهی جالب این هزار و دویست صفحه از دید من رئالیسم جادویی بود که رمان رو شبیه آثار مارکز میکرد. و برای من تجربهی خوندن رمانی شبیه آثار مارکز به فارسی و در فضای جامعهای آشنا تجربهی خوبی بود. چون همیشه احساس کردم بخش بزرگی از رمانهای مارکز رو درک نمیکنم چون جامعهای که قصه توش رخ داده رو نمیشناسم. این نکتهی مثبت به کنار، در کل رمان بسیار طولانی و کشدار بود و بغیر از یکی دو ایده قصه حرف زیادی برای گفتن نداشت و مدام و مدام و مدام خودش رو تکرار میکرد و شعار میداد و سمبلیسم درونی خودش رو برای خواننده شرح و تفسیر میکرد که به شدت باعث میشد ارزش ادبی کار برای من افت کنه. بنظرم بهترین قسمت رمان هم بچگی حسین میرزا بود و خواب شادی.
آقای براهنی؟ واقعا؟ هر کسی به نوعی در دمودستگاه حکومت قبلاز۵۷ بوده کارش فساد و فحشا و لواط و غارت و وطنفروشی و چپاول و سرسپردگی بوده و الباقی که مخالفشون بودند و انقلاب کردند همه قدیس؟
بیخیال! ۱۳۰۰ صفحه نوشتی مناسب ارائه در کتاب تاریخ چهارم دبستان نظام جمهوری اسلامی؟
چیزی بین ما از بین رفته. چینی ترک برداشته. نشکسته، ولی ترک برداشته. چرا عشق اینقدر تلخ است؟ چرا عشق اینقدر درد دارد _____________________________________________________________ ولی خاک، تو با او مهربان باش. اگر آتش با او مهربان نبود. اگر زندگی، اگر مرگ با او مهربان نبود. اگر انسان های دیگر با او مهربان نبودند، خاک، تو با او مهربان باش _____________________________________________________________ نشئه ی بی پایان سقوطی ابدی، نوعی افسون از اعماق چیزهای مبهم، وجودم را احاطه کرد و غرق شدم و در بی خودی مطلق و خوابیدم _____________________________________________________________ چقدر خسته بودم. شاید وقت آن رسیده بود که پاهایم را به طرف همین پنجره، همین رابط بین حاجی فاطمه و خضر و سلیمان دراز کنم و بمیرم. بین من و ابدیت حتی پنجره هم فاله نبود. آدمی که می میرد برایش پنجره و هوا، دیوار و برگ فرقی ندارد و پاهای خسته ام را تا آنجا که می توانستم دراز کردم و چشم هایم را بستم. خوابیدم _____________________________________________________________ شانه هایم، ستون فقراتم، سینه ام، زانوهایم، پس گردنم، سراسر وجودم، اعماق روحم، احتیاج به محبت داشت ____________________________________________________________ بدترین حاکم کسی است که بی ملت بماند. مثل شاه. شاه در ماه های آخر تاج و تختش را داشت. می توانست برود تاجش را سرش بگذارد و روی تختش بنشیند، حتی روی تختش بریند و به چند نفر از اطرافیان دستور بدهد که با آب طلا فضولاتش را بشویند، ولی شاه در ماه های آخر ملت نداشت، کشت و کشتار هم بی فایده بود ___________________________________________________________ اسلحه در دست دولت، انقلاب را عقب می اندازد. اسلحه در دست ملت انقلاب را جلو می اندازد. ولی انقلابی که فقط به وسیله سلاح تضمین می شود انقلاب نیست، قورخانه ی وحشت است. انقلاب را باید مردم تضمین کنند، همانطور که حیات موجود زنده را سلول ها و ارگانیسم های بدن انسان یا حیوان تضمین می کنند. وقتی این تضمین وجود داشته باشد، اسلحه هیچ کاره است ____________________________________________________________ همه ی فریادهای من درونی بوده اند ____________________________________________________________ وقتی که در آن باغ تبریز از من بازجویی کردند، من تو دلم همیشه می پرسیدم، به چه حقی از من بازجویی می کنند؟ احساس می کردم از من قوی تر هستند بههمین دلیل از من بازجویی می کنند. هرکسی قوی تر است ضعیف را محاکمه می کند. خیلی ها بودند که جنایتکار بودند و شاید من خودم اگر فرت می یافتم سروان کرازلی را با دست های خال ام خفه می کردم ولی من نمی توانستم آدم بکشم. این را می دانستم و این دو سه ماه که از زندان آزاد شده بودم، معتقد شده بودم که اتفاقا باید جنایتکارها را منصفانه محاکمه کرد. چون معیار عدالت باید در مورد دشمنِ آدم، قوی تر به کار گرفته شود، چون اگر دشمن را بی محاکمه یا با محاکمه ی ناق بکشیم، بعدا می توانیم دوستانمان را هم که با ما اختلاف پیدا می کنند، بدون محاکمه بکشیم. اعتقاد پیدا کرده بودم که اگر ما قوی باشیم، احتیاج نیست دشمنانمان را بکشیم. آنها را به حال خود بگذاریم یا دوستمان می شوند یا می میرند ____________________________________________________________ نه، همیشه راه هایی هست که نگذاریم دشمنانمان چاق و چله و پروار شوند. . یکی از راه هایش که مطمئن ترین راه هم هست، این است که ما خودمان چاق و چله و پروار نشویم، به دلیل اینکه در این صورت ما به دشمنان خودمان تبدیل شده ایم و کسی که به دشمن خودش تبدیل شود، درواقع به دست دشمنش کشته شده، درواقع خودکشی کرده. این خودکشی است که تو این مرد را - حتی اگر حسن را هم او کشته باشد - تو سنگر محاکمه و اعدام کنی. موقعی می توانی او را محاکمه و اعدام کنی که تو و او با هم مساوی باشید، طوری که در دادگاه، حاکم و محکوم با هم محاکمه شوند. هر قانونی که حکومتش بر حاکم قوی تر از حکومتش یر محکوم نباشد، جز ادامه دهنده جنایت چیز دیگری نیست ____________________________________________________________ وجود آدم های رنج کشیده، در جامعه ضرورت دارد تا مردم با مراجعه به آنها نه حاضر به رنج کشیدن باشند و نه حاضر به رنج دادن ____________________________________________________________ خواب آدم انعکاس زندگی خودش است ____________________________________________________________ تهران، تاریک و روشن و پر سر و دا، با ماشین های فراوان و آدم های شتاب زده اش، دایره ی عظیمی بود که دور سرم به سرعت می چرخید. داشتم حس جهت یابی ام را از دست می دادم. همه چیز اطراف من به سوی محیطی غیر از محیط من در حال شتاب بود ____________________________________________________________ اگر می خواستم زندگی جدیدی را شروع کنم، باید گذشته را آتش می زدم ولی با آتش زدن این یادداشت ها نمی توانستم گذشته را آتش بزنم. گذشته، همیشه، هر اتفاقی می افتاد، در حال بود، آینده بود. حتی اگر دنیا آتش می گرفت، گذشته ی من به ورت آینده باقی می ماند ____________________________________________________________ رگ های دستانم بالا آمده بود. اگر نوک چاقو می خورد به یکی از رگ هایم، خون فواره می زد بیرون ____________________________________________________________ چقدر دلم می خواهد حافظه ام را از بین ببرم، یا مثل صندوق ها و دستگاه های جاسوسی، تو دیوارهای نامعلوم از چشم مردم دنیا پنهان کنم ____________________________________________________________ آن بورژوازی که شما در کتاب های علوم اجتماعی غربی خوانده اید، در ایران وجود خارجی نداردو بورژوازی ایران تربیت و فرهنگ بورزوا ندارد و آن پرولتاریایی که چپی های غربی ازش صحبت می کنند، در ایران وجود خارجی ندارد. پرولتاریای ایران تربیت و فرهنگ پرولتاریایی ندارد. برخورد دو عنصر بی فرهنگ و بی تربیت موقت خواهد بود. حکومت نهایتا توسط طبقات فی مابین این دست و آن دست خواهد شد
این کتاب با یک روایت کوتاه شروع میشود، روایتی تلخ اما هیجان انگیز از مرگ مشکوک یک سروان آمریکایی در دامنهی سبلان و ادامهی داستان از زبان مترجم نیروهای نظامی آمریکایی در ایران است . یک روایت خطی و ساده از اتقاقات ۳۷ ساله ایران از جنگ جهانی تا انقلاب ایران. جلد اول با توصیفات زیبا از تبریز شروع شد، توصیف خیابان ها، ذکر اسم بسیاری از محله ها و مکان های معروف و قدیمی که برای من بسیار جذاب بود( حدودا یک سال میشود ساکن تبریزم ). همین توصیفات و نشان دادن بعضی رسومات از نکات قابل توجه در این کتاب است که رضا براهنی به خوبی از پس آن برآمده. توصیف فرهنگ آذربایجان با جزئیات در متن کاملا مشهود است. داستان در بخش هایی دچار حشو و توضیحات خارج از خط داستان شده که جلوی سرعت خواننده را میگیرد، اما با این وجود تا حدودی قابل تحمل است . جلد دوم در فضایی کاملا متفاوت با شخصیت های جدید شروع میشود که بیشتر در زمان انقلاب اتفاق افتاده در زمان خوانش احساس میکردم براهنی دوربینی به دست گرفته و بین مردم روایت میکند، این بودن در بین مردم برایم بسیار لذت بخش بود، همیشه در نقش بیننده انقلاب بودم در دیگر کتاب ها اما این بار عضوی از مردم بودم. شخصیت سازی براهنی برای نوجوان ها هم قابل درک است، اصلا این کتاب را باید نوجوان ها بخوانند. پایان بندی تا حدودی اذیتم کرد، غم عجیبی داشت اما به جذابیت داستان اضافه کرد. رها نکردن شخصیت ها در پایان کتاب و نشان دادن واقعیت و متن زندگی آدم های کف خیابان زمان انقلاب بسیار با ارزش بود.
اگر کسی از شما پرسید چرا با آمریکا دشمنی میکنیم؟! این کتاب بهترین هدیه برای اوست ..
بهترین رمانی بود که تو عمرم خوندم تا الان. براهنی هیچی رو ناتموم نذاشت. استاد بلامنازع داستان و قصهنویسیه براهنی! فوقالعاده بود! دو ماه و خرده ای با حسین و دوستاش زندگی کردم...سی سال رو توی دو ماه جا دادم. بارها حین خوندن کتاب از غم مردم...خون دل خوردم تا تموم شه. بمیرم برای این خاک..برای غمش..برای مردمش...برای آذربایجان... اقای براهنی، باز هم دست مریزاد!