What do you think?
Rate this book


176 pages, Paperback
First published January 1, 1993
کم بیندیش و بیش بِزی.|هامان
مجوسِ شمال، لقبی است که یوهان گئورگ هامان را بهآن میخواندند. هامان، همشهری ایمانویل کانت بود، و در عین مخالفت سرسختانهای که با کانت داشت او را کوتولهی ریزنقش دوستداشتنی میخواند و رابطهی میان آنها گرم و صمیمی بود. کانت هم او را مورد حمایت خود قرار میداد و هنگام گرفتاری بهدادش میرسید. اما سایهی کانت نیست که به هامان اهمیت میبخشد چرا که هامانْ خودْ صاحب اندیشهای مستقل است.
هامان دربارهی کانت گفته بود: "کانت انسان هوشمندی است اما نابیناست. چشمهایش را محکم بهروی واقعیت بسته است تا ساختار درونی و خیالی خود را واضحتر مجسم کند."
کانت هم دربارهی هامان گفته بود: "هامانِ مرحوم، استعداد زیادی در اندیشیدن به چیزها به طور اعم داشت، اما قدرت نداشت که اصول آنها را روشن استنباط کند. یا لااقل چیز مشخصی از این تجارت کلان خود کنار بگذارد."
هامان شخصی بود که زندگیِ راستین و حقیقی را چیزی ورای کلمات میدانسته و مخالفتش با استدلالیون نیز از همین رو بوده است. او معتقد است که "اشتباه گرفتن کلمات با مفاهیم و مفاهیم با چیزهای واقعی گناه کبیره است. و ا ین دقیقاً کاری است که متافیزیکدانان کردهاند. یعنی محاط کردن انسان در میان موجوداتی خیالی که خود انسان ساخته است. بعد هم طوری این موجودات خیالی را میپرستند که انگار نیروهای واقعی یا خدایان هستند و همین امر زندگی را تحریف می کند." نیز درباهی روش فلسفیدناش میگوید "من همواره خواستهام پایینتنه رابشناسم و کشف کنم، نه بالاتنه را" و "طبیعتْ مادربزرگ سالخوردهی ماست... زِنا با این مادربزرگْ مهمترین فرمان کتابِ هنر است، اما از این فرمان تبعیت نمیشود." و وقتی انسانی چنین آرایی داشته باشد، مجوس نامیدناش پربیراه نخواهد بود. هامان عقیده داشت: "نبوغ، به معنای دنیویاش، جنون است. زیرا حکمتِ این دنیا بلاهت است. و فایدهی عقل فقط این نیست که به ما شناخت میدهد. بلکه این است که جهل را بر ما آشکار میکند_ما را به فروتنی رهنمون میشود."
خطای همۀ فیلسوفان این است که تقسیمهای اختیاری را وارد کار میکنند، چشم خود را به واقعیت میبندند تا «کاخهای پوشالی» بسازند. زبانِ طبیعت ریاضیات نیست- خدا شاعر است، نه هندسهدان... الفاظی مانند «علت»، «عقل»، «کلیت»، صرفاً شمارنده یا سنجنده هستند، و با خود چیزها مطابقت ندارند. بزرگترین خطا در عالم «گرفتن الفاظ به جای مفاهیم و مفاهیم به جای چیزهای واقعی است.» فیلسوفان در درون سیستمهای خودشان محبوس شدهاند و این سیستمها همان جزمیت سیستمهای کلیسا را پیدا کردهاند.» (ص65)
Hamann in the end recognises only the individual and his temprament, and he thinks that all attempts to generalise lead to the creation of faceless abstractions that are then taken for the individuals who are the raw material for the abstractions, with the consequence that theories propounded in terms of these abstractions do not touch the core of the individuals whom they purport to describe or explain, and the legal, moral and aesthtic systems - every formulation of principles of action - either ignore the individuals from whose experience they are in the end drawn, or force them into some Procrustean bed of conformity to rules which certainly maim and may destroy them.I plan to further my education on the history of ideas with a longer book of his writing. Wish me luck.