Fazil Abdulovich Iskander, also known in Russian as Фазиль Искандер, arguably the most famous Abkhaz writer, renowned in the former Soviet Union for his vivid descriptions, mostly written in Russian, of Caucasian life. He has written various stories, most famously "Zashita Chika", which star a crafty and likable young boy named "Chik".
The most famous intellectual of Abkhazia, he distanced himself from the Abkhaz secessionist strivings in the late 1980s and criticised both Georgian and Abkhaz communities of Abkhazia for their ethnic prejudices. He warned that Abkhazia could become a new Nagorno-Karabakh.
He was probably best known in the English speaking world for Sandro of Chegem, a picaresque novel that recounts life in a fictional Abkhaz village from the early years of the 20th century until the 1970s, which evoked praise for the author as "an Abkhazian Mark Twain." Mr. Iskander's humor, like Mark Twain's, has a tendency to sneak up on you instead of hitting you over the head. This rambling, amusing and ironic work has been considered as an example of magic realism, although Iskander himself said he "did not care for Latin American magic realism in general". A section of the novel dealing with Sandro's encounter with Joseph Stalin was made into the Russian film Baltazar's Feasts, or a Night with Stalin in 1989.
Iskander lived in Moscow and was a writer for the newspaper Kultura.
فاضل اسکندر ، نویسنده و شاعر ایرانی تبار اهل آبخازی، در ۱۹۲۹ به دنیا آمد. او بیشتر عمرش را در مسکو سپری کرد و بیشتر نوشتههایش به زبان روسی است. دیدگاه منحصر به فرد، حکیمانه، شرقی و بسیار انسانی وی بسیار ستودنی است. اسکندر در سال ۲۰۱۶ و در ۸۷ سالگی بدرود حیات گفت. کتاب "آرامگاه لنین" مجموعهی ۱۱ داستان کوتاه است که بسیاری از آنها خواندنی است.
بخشهایی از کتاب: ▪️ طنز تنها راه پیروزی انسان بر دیوانگیهای زندگی است.
▪️همیشه وقتی سوار اسبی باید حواست به اسب باشه. تو زندگی هم حواست رو باید بدی به زندگی وگرنه زندگی هم مثل اسب میزندت زمین.
▪️توانایی نابود کردن توی بشر، خیلی بیشتر از قدرت سازندگیشه.
▪️وجدان، تجلّی وجود خدا در وجود آدمه.
▪️یادمون نره که چیزهای جدید یه روزی خودشون میشن سنت.
▪️بشر بدون توبه فاسد میشه. انسان ذاتا به گناه گرایش داره، بنابراین توبه هم در تمام زندگی باهاش همراهه.
▪️کلیسا بانک بدبخت بیچارههاست، سود پولشون رو هم تو اون دنیا میگیرن. بانک هم کلیسای پولدارهاست. خداشون رو هم گذاشتن تو گاوصندوق و قفلش کردن.
▪️کتاب خوب، خودش آدم رو سرمست میکنه. بعد از اینکه یک کتاب بد رو میخونی ، دلت میخواد برای رعایت بهداشت هم که شده مغزت رو با الکل بشوری. همون کاری که من میکنم.
هم داستانهای خوبی توی این مجموعه هست و هم داستانهای معمولی ولی هیچکدوم عالی نیستن. شاید روس بودن نویسنده انتظار رو خیلی میبره بالا. در کل اون داستانهایی که تم طنز و انتقاد داره رو بیشتر دوست داشتم و نکات ریز و لطیفههای جالبی توشون بود ولی بعضی داستانها که حالت مونولوگ داشت از حوصله خارج میشد و به شکلی از صحبتهای بیهدف و رودهدرازی تبدیل میشد به نظرم به عنوان یک مجموعه داستان کوتاه خوبه ولی نباید انتظار زیادی ازش داشت.
از خاصترین مجموعه داستانهایی بود که خوندم. یکی از داستاناش فکر کنم یادم بمونه (با توجه به عدم توانایی به یادسپاری داستان کوتاه) اینقدر که تحت تاثیر قرار گرفتم. (ستارهها را رها کنید...) و یه فضای عجیبی داشت. بنظرم باید بگذره تا بلد باشم ازش حرف بزنم. الان هرچی بخوام بگم اینطوریه که: وای عجیب بود. وای یه جوری بود. خوشم اومد، و اینا :))) 🚶🏻♂️
مثل هر مجموعه داستان دیگهای، هم داستانهای خوب داره و هم داستان بد. به عنوان کسی که اصلا با داستان کوتاه ارتباط نمیگیره با دست گشاده بهش سه ستاره میدم.
خواندن اثری از نویسنده مورد علاقه ام که سی سال پیش اولین داستان هایش را خواندم و حالا هم دیگر در میان ما نیست و نمی تواند داستانی بنویسد به اندازه از دست دادن یک دوست قدیمی غمگین کننده بود.