" Si les hommes ont la naïveté de croire en Dieu, les chiens ont la naïveté de croire en l'homme." Quel est donc le secret qui cadenasse l'âme de Samuel Heymann, ce médecin " Si les hommes ont la naïveté de croire en Dieu, les chiens ont la naïveté de croire en l'homme." Quel est donc le secret qui cadenasse l'âme de Samuel Heymann, ce médecin apprécié de tous mais qui reste un inconnu même aux yeux de sa fille ? Quelle est l'admirable relation qui le lie depuis 40 ans à ses chiens ? Mené comme une enquête policière, ce texte émouvant traite de la communication entre les êtres, de la vengeance et du pardon : une surprenante et bouleversante leçon d'humanité.
Dramaturge, romancier, nouvelliste, essayiste, cinéaste, traduit en 40 langues et joué dans autant de pays, Éric-Emmanuel Schmitt est un des auteurs les plus lus et les plus représentés dans le monde. Son dernier titre, La nuit de feu, a dépassé les 250 000 exemplaires.Il a été élu cette année à l'Académie Goncourt.
Eric-Emmanuel Schmitt is a Franco-Belgian playwright, short story writer and novelist, as well as a film director. His plays have been staged in over fifty countries all over the world.
کتاب همه چیزش خوب بود، ولی به نظرم دیگه انقدر دربارهی فجایع جنگ جهانی دوم و کشتار و آزار یهودیان خوندیم وفیلم دیدیم که دیگه داستانهایی از این دست زیاد جذابیتی نداره و یه جورایی تکراری به نظر میرسه. خیلیها ممکنه بگن دربارهی بعضی فجایع هر چقدر هم گفته بشه و نوشته بشه و فیلم ساخته بشه باز هم کمه. ممکنه، ولی به هر حال به نظر من باید نوآوری و جذابیتش بیشتر از این کتاب باشه. البته شاید هم کسانی که اول این کتاب رو بخونن و بعد برن سراغ آثاری مثل «استنطاق» یا «مرگ کسب و کار من است» یا یک عالمه کتابهای دیگه، همین نظر رو در مورد اون آثار داشته باشن
از سروش حبیبی اننظار نمی رفت که معنی لغاتی امثال "شراب" و "دوست دختر" رو توی ترجمه به "نوشابه" و "نامزد" تغییر بده :/// چقدر خوب میشد اگه یک کتاب فوق العاده رو به گند نمیکشیدیم و داستان جدیدی ازش در نمیاوردیم!!
دوست داشتن سگ آسانتر است یا مهر ورزیدن به آدمها؟ و کدام یک بهتر عشق ما را تلافی میکنند؟ صفحه ۱۷ کتاب داستاننویس غم دیگران را میفهمد و از آن غمگین میشود. صفحه ۲۵ کتاب قهرمان کسی است که پیوسته انسان باشد. گاهی ضمن نبرد با دیگران و گاهی در جنگ با خود. صفحهی ۷۰ کتاب ۱۴۰۳/۱۱/۰۷
سگ» رمان کوتاه کمتر شهرتیافتهای است از اریک امانوئل اشمیت. داستان از علاقهی بیش از حد و عجیب «ساموئل هیمن» به سگش آغاز میشود و با گذشت داستان، کمکم شکلِ رمانی ضد جنگ به خود میگیرد و از حوادث اردوگاه آشویتس و از وفای سگ و بیوفایی آدمیان(نازیها) سخن میگوید. قطعاً از برترین آثار ضد جنگ نیست، ولی مثل دیگر انتخابهای سروش حبیبی از لحاظ محتوا به سلیقهی شخصیِ من بسیار نزدیک است و ترجمهی جناب حبیبی هم طبق معمول بیعیب و نقص. پارهای از کتاب: «قهرمان کسی است که پیوسته انسان باشد. گاهی ضمن نبرد با دیگران و گاهی در جنگ با خود»
آشویتز، هر آنچه ازانسانیت در ما مانده بود، نابود می کرد. ما با آمدنِ به این اردوگاه، بی خانمان شده بودیم. در جامعه جایی نداشتیم واگر پولی همراه داشته بودیم، دیگر نداشتیم. با ماندن در اردوگاه، حتی اِسممان، و همراه آن، لباس و مویِ سر و عزت نفس انسانی خود را از دست داده ایم. عُریان بودیم. بله، در آن اونیفورمِ اسارت، عریان بودیم و این نوع دیگری عریانی بود. ناممان شماره ای شده بود: خال هایی بر ساعدمان. موجوداتی بودیم که تا می خواستند بی هیچ گونه ملاحظه ای، از ما بهره کشی می کردند، یک جور ابزارِ کار، خرگوش آزمایشگاه برای پزشکان. من نَه آدم، که موجودی بودم بی روح و در دستِ نژادی برتر، که نازی ها بودند و اختیار داشتند هرگونه کاری که می خواهند، یا می توانند با من بکنند. صفحه 45
سگ ها به وفا شهره اَند و "نازی ها" به درندگیِ سگ. از این تعاقب داستان "سگ" ساخته می شود که داستانِ وفایِ سگ است و قصه آدمیتِ اُفتاده در وَرطه نِسیان به گاهِ جنگ و نژادسالاری. "سروش حبیبی"، مشهور به ترجمه هائی روان و بَرگردان هائی فاخر و گاهاََ البته جریان ساز. "اریک امانوئل اشمیت" را با نگاهی به این دومین اثرش-از دیدِ من-، به ساختنِ طوفانی عظیم در جانِ مخاطب، در اندازه رمانی 750 صفحه ای، اما در داستانی که فقط 75 صفحه دارد، شناختم. چهار ضلعیِ "اشمیت-حبیبی-سگ-نازی ها"، شالوده استدلالِ "چرا بخوانمِ؟" این کتاب هستند این کتاب، بیشتر مرا یادِ فیلم میشل هانکه -روبان سفید- می اندازد که سر نخِ شروع جنگ ها را، نَه در دست هایِ منتظر به ماشه نظامیان و منتظر به قلمِ سیاست سازان، بلکه در ذهن هایِ مسموم و جان های مغمومِ آحادِ یک جامعه تعقیب می کند. "سگ"، که داستانِ فوق العاده آبرومندی در کارنامه اشمیت و موردِ بَس جذابی در رزومه سروش حبیبی ست، یک روزه خوانده می شود اگر تنبلی نکنیم
برای من یکی از رسالتهای آثاری که درباره جنگ جهانی و یهودیان و آشویتس نوشته میشود آشناییزدایی است، به این معنا که اثر ادبی هر بار جنبههایی از دهشت و تاریکی آن روزهای بشریت را نشان دهد و نگذارد که فراموش کنیم بر انسانها چه گذشت. اما «سگ» اصلا اینطور نبود. کتاب روایتی است معمولی از جنگ جهانی دوم و شبیه به تصویری که همه از آن در ذهن داریم و نه چیزی بیشتر. در نهایت به نظرم زمان مناسب برای خواندنش وقتی است که کتاب بهتری دمِ دست آدم نباشد. (تا این لحظه که من این را مینویسم، ۸۳ یادداشت بر کتاب در گودریدز ثبت شده که 73 تا را ایرانیها نوشتهاند!)
فوق العاده قشنگ و پرمفهوم بود. سگی که به ساموئل که در شرایط سخت اردوگاه آشویتس که حتی انسان بودن خودش رو فراموش کرده بود، حس انسان بودن داد و بعد به کسی که به ساموئل ظلم کرد هم به چشم یک انسان نگاه کرد و بازم به ساموئل کمک کرد که انسان ها را از چشم سگ ببینه و ببخشه واقعا محبت این موجود در علاقه به انسان ستودنی و بیش از حد لیاقت انسانه این کتاب نه تنها درباره جنگ و تلخی هاش بود بلکه درباره انسانیت و محبت انسان و حیوان به یکدیگر بود البته من از کتاب عشق نامرئی از نشر نگاه با ترجمه پروانه عزیزی خوندم که اولین داستانش، داستان سگ بود خیلی لذت بردم
در طول خواندن رمان با خود فکر میکردم که چه طور انسان به جایی میرسد (نازی ها ) که هم نوع خود را به راحتی میکشد و بدتر از آن ، آن قدر او را شکنجه میدهد که دیگر کالبد انسانی خود را از دست داده و به جسمی بی روح و سرد مبدل میگردد !
یه نظریه نامحبوب دارم و اینه که اگر میخواین پای وقایع تاریخی رو بیارین وسط یا کلا بر اساس واقعیت بنویسید یا کلا دورشو خط بکشید. مثلا نوشتن از اردوگاههای آشوویتس بر اساس تخیل و داستان ذهنی باعث میشه اینقدر اغراقآمیز و غیرواقعی به نظر بیاد که اون درد و رنج واقعیت پوچ انگاشته بشه. (منظورم رو درست رسوندم؟) توی این کتاب داستان مردی روایت میشه که بعد از اینکه سگشو از دست میده، خودکشی میکنه و داستان حول اینکه چرا اینقدر برای این سگ ارزش قائل بوده و بهش علاقه داشته میچرخه.
اریک امانوئل اشمیت نویسنده فرانسوی در این رمان ضمن بررسی مصائب وارده بر یهودیان در جنگ جهانی دوم و سیستم تبعیض نژادی نازیسم در آن زمان به مسئله انسانیت و مدارا می پردازد سگ در اردوگاه ، موجب انگیزه است برای ساموئل. انگیزه ای برای ادامه دادن ماموریتی که خواهرش به او سپرده بود. ماموریت زنده ماندن و لذت بردن از موهبت زندگی. موهبتی که خودش و پدر و مادرش از آن محروم ماندند نازیسم و سیستم تبعیض نژادی ، ساموئل را از انسان بودن خویش تنزل داده بود و این سگ بود که او را مجدد به این جایگاه رساند. گویی سگ همواره به او میگوید که این دنیا ارزشش را ندارد که بخواهی روزگارت را با انتقام و بدخواهی سپری کنی. شاید بهتر است گاهی اوقات انسان خود را به نفهمی بزند تا بتواند بهتر زندگی کند. آنچنانکه که اخلاقیون می گویند مرنج و مرنجان.... نرنجیدن مستلزم نفهمی یا نفهمیدن است. در جایی از داستان می گوید که ، " سگ ها از سر ساده دلی انسان ها را کریم میپندارند "، در اینجا سگ در نقش معلم اخلاق می گوید که هر چقدر به دیگران رافت نشان دهی، هم خود و هم طرف مقابل را به انسانیت بیشتر متوجه میکنی. ساده دلی آگاهانه یا غیر آگاهانه تفاوتی ندارد مهم اثر و نتیجه آنست...در انتها، راوی به میراندا دختر ساموئل میگوید که " ماکسیم(که سبب دستگیری ساموئل توسط گشتاپو شده بود) نخواهد توانست خود را ببخشد . بخشودن کار مردگان است ... کسی می تواند ببخشد که قبلا مرده باشد". اینجا صحبت از مرگ جسمانی نیست بلکه مرگ تمنیات بشریست. مرگ رذالت های اخلاقی . کسی می تواند ببخشد که قلبش از خبث طینت تهی است.
با وجود دلتنگی برای خانواده و زمان استراحت اندک در پادگان آموزشی، خواندن این کتاب برای من لذتبخش بود. داستان در مورد نویسندهای است که به روستایی پا میگذارد که در آن، دکتری سالمند زندگی میکند که در عین مورد اعتماد بودن برای اهالی روستا،عجیب و غریب نیز می باشد. هیچ یک از اهالی نمیدانند که چرا ،این دکتر در تمام طول عمرش ،سگی از یک نژاد دارد و نام آن همیشه آرگوس بوده است! نویسنده برای سردرآوردن از گذشتهی پر از رمز و راز این دکتر سالخورده، ،رفت و آمد خود را به خانهی وی آغاز میکند...
دوست داشتن سگ آسان تر است یا مهر ورزیدن به آدم ها؟ و کدام یک بهتر عشق ما را تلافی می کند؟
((سگ ها از سر ساده دلی انسان ها را کریم می پندارند، زیر نگاه آرگوس و اطمینانش به انسانیت من بود که به آدمیت نزدیک میشدم))
((او معتقد بود که انسان ها از حیوانات برترند اما برای من دیگر میان جانداران سلسله مراتب و بدتر و پست تر وجود نداشت من از سلسله مراتب بیش از اندازه رنج برده بودم.))
((به جای زنده بودن با انتظار مرگ خود را از زندگی محروم می کردیم.))
داستان کوتاهی که در یک نشست میشه خوندش،رابطه قشنگ بین یک پسربچه و یک سگ و ادامه این رابطه تا بزرگسالی... داستان خوبی بود و دلیل اینکه سه تا ستاره بهش دادم این بود که میتونست به بعضی چیزها بیشتر بپردازه و از یه سری از موضوعها سریع رد نشه
خود را بر زمين انداختم. زانو در برف و بالاتنه فرو خميده، و سيل اشك سوزان بر گونه هايم تيغ مي كشيد. واي چه شيرين بود اشك مهرباني! طلسم جور شكسته بود و اشكم برجوشيده بود. چند وقت بود كه يك قطره اشك از چشمانم جاري نشده بود! چند وقت بود كه چشمه اشكم خشكيده بود؟ چه مدت بود كه هيچ احساسي به دلم گرمي نبخشيده بود؟ چه مدت بود كه سوداي انساني مرا به اقدامي بر نيانگيخته بود؟ وقتي عاقبت سر بلند كردم سگ در پوشش پشمين گرم خود نشسته بود با نگاهي پرسان به من چشم دوخته بود.
احترام به انسان را از آرگوس آموختم.لذت بردن از لحظه ی حال را نیز. این چیزها را نمیشود برای همه گفت.هر کس ادعا کند که خردمندی و انسانیت را از یک سگ آموخته است دیوانه شمرده خواهد شد.اما این حرفی است که در مورد من مصداق دارد...
مثل سایرنوشته های اشمیت، دعوتی بود به داشتن لطافت روح و انسانیت
ترجمه ی سروش حبیبی افتضاح بود نه تنها گاهی جملات رو سنگین ترجمه کرده که هیچ تناسبی بین کلمات دیده نمیشه و فقط افاده ای ترجمه کرده بلکه به خودش زحمت نداده از لحاظ گرامر آن ها درست بنویسه
به حساب لذت بردن از "مادام پیلینسکا و راز شوپن" امروز کتاب سگ را از قفسه برداشتم و فکر نمیکردم تا این حد پرکشش و گاهی شوکه کننده و عمیق و لذتبخش باشه، ولی بود.
امتیازم ۳.۵ وقتی حالت بده و امیدت رو از دست دادی،خوردن انگشت پات به پایهی میز ممکنه باعث فروپاشی کاملت بشه و حالا با این داستان فهمیدم که عکس این قضیه هم وجود داره. امید خیلی چیز عجیبیه!