Jump to ratings and reviews
Rate this book

Diplomacy and Murder in Tehran: Alexander Griboyedov and Imperial Russia's Mission to the Shah of Persia

Rate this book
In this first biography of Alexander Griboyedov in English, Laurence Kelly paints a vivid picture of a man of remarkable literary talent and diplomatic gifts that were nevertheless overshadowed by ill-fortune. Involved in the 1825 Decembrist plot to overthrow the Tsarist state and the mission to further Russia's expansionist agenda in the Caucasus, the famous writer was eventually murdered by zealous mobs in Tehran. This book makes an invaluable contribution to the diplomatic history of Russia, the Caucasus and Iran at the same time illuminating the life and works of a writer who was among ninteenth-century Russia's most respected and prominent writers.

(Tauris Parke Paperbacks)

336 pages, Paperback

First published February 9, 2002

2 people are currently reading
77 people want to read

About the author

Laurence Kelly

7 books2 followers

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
6 (24%)
4 stars
8 (32%)
3 stars
7 (28%)
2 stars
3 (12%)
1 star
1 (4%)
Displaying 1 - 6 of 6 reviews
Profile Image for Len.
706 reviews22 followers
April 24, 2025
If you have really ever wanted to read Tolstoy and Dostoyevsky . but thought, 'Oh dear, it's those Russian personal names. I just can't handle them,' then this book is probably not for you. Meeting Fyodor Ivanovich Tyutchev or Praskovya Nikolayevna Akhverdova is a little larynx twisting even to the most mild tempered polyglot. Having said that, the story of Alexander Sergeyev Griboyedov's (or Alexander Griboyedov on the Goodreads database) short life and careers in literature and diplomacy is quite fascinating.

In my ignorance I had only come across him briefly before as a playwright and someone connected to the Decembrist uprising. I had pictured him as a Russian aristocrat with a bit of talent, a social conscience and an awful lot of time to spend doing not much. Mr. Kelly opened my eyes to the reality of Griboyedov's world. An aristocrat yes, but having had a drunken father and having a mother who was a spendthrift and an investor too prone to risk a gamble, he was left with the civil service to provide an income. Writing in Russia, even for the talented, was an amateur pursuit best left to the princes, counts and landed aristocracy. Griboyedov wrote one outstanding work, a play generally called (in English) Woe from Wit. It was lauded by those with an ear and eye for literature but never published or performed professionally during his lifetime. Gross receipts to Griboyedov? Absolutely nothing.

So, as he had an ability as a linguist, he was off to the Empire's diplomatic service and the vexed problem of relations with Persia. As part of the military mission under General Yermolov he was involved in the Russian-Persian war of 1826 and the following Treaty of Turkmanchai which left the Persians humiliated. As part of his work there Griboyedov received a promotion and was made Resident Minister Plenipotentiary to the Court of the Shah in Tehran.

The remainder of his story is a tragedy. Perhaps he was a man promoted beyond his capabilities. He was intelligent, witty, in his own way dynamic, but did he really have diplomatic skill? An essential when stepping into a cauldron of wounded pride and religious fervour. He arrived in Tehran on December 30, 1828 and he and his mission were murdered there in a riot on January 30, 1829. Who knows if a trained diplomat could have negotiated a way out or whether it was a destiny that awaited any Russian at that particular time. For the Russians, though Griboyedov died a hero's death at the hands of a frenzied mob, for the sake of politics he was quietly buried in the home-town of his wife, Tiflis in Georgia. Russia was involved in war with the Ottomans and accepting the Persian apology may have been a comfortable exit from the situation.

It is a fascinating biography though dominated by Griboyedov's end. The more interesting part of his life, the literary world of St Petersburg and the Decembrist plotters, while treated well, always seemed to be a precursor of the tragedy to come. It left me wanting to know more and I think if expanded could have provided clues to Griboyedov's actions in Tehran.
Profile Image for Amir Azad.
211 reviews28 followers
November 26, 2020
بی‌فایده، اتلاف وقت، پر از غلط مطبعی، یک مطلب بلند درباره فعالیت ادبی گریبایدف در روسیه. مقداری درباره کودتای نافرجام دکابریست‌ها در روسیه تزاری و بدون هیچ ارتباطی با فعالیت‌های سیاسی گریبایدوف خصوصا در ایران
در پایان هم مقداری روایت‌های قتل گربایدف در مکتوبات ایرانیان به کتاب الحاق شده که ربطی به موضوع ندارد.
تنها نکته مثبتش این بود که فهمیدم نمایشنامه مهمی در ادبیات روس وجود دارد که نوشته گریبایدف است. مصیبت عقل
Profile Image for Bahman Bahman.
Author 3 books241 followers
September 13, 2016
الکساندر سرگییویچ گریبایدف سفیر تزار که در پی امضای قرارداد ترکمانچای با هیاتی پرشمار به تهران آمده بود نه مهری به ایرانیان داشت، نه در پی شکست تحقیرآمیزشان آنها را به چیزی می شمرد و نه از بودن در پایتخت کشورشان که طبعاً با مسکو و پترزبورگ قیاسش می کرد دل خوشی داشت. او حتی از هوای تهران و غذاهایی که می گفت "پنج برابر توان هضم معدۀ من است" شکایت داشت، هرچند محال بود "که توفان نفرتی که بزودی او را در بر می گرفت پیش بینی کند."
مشکل از "غروبی که گریبایدف برای خداحافظی به حضور شاه رفته بود آغاز شد. تا آن زمان مسئلۀ باز گشت زندانیان سابق مسیحی، به رغم بی مهری ها و دلخوری ها مشکل بزرگی نیافریده بود. در آن شب یکی از خواجگان سرشناس شاه به نام میرزا یعقوب به سفارت آمد و خواستار حمایت سفیر از خود شد. میرزا یعقوب که به هنگام محاصرۀ قلعۀ ایروان به دست تسیتسیانوف اسیر شده بود، بعداً به اسلام گروید و به مقام خزانه دار شاه و مسئول امور مالی "حرم" ارتقاء یافت."
هنوز این مشکل حل نشده، مشکل دیگری هم به آن اضافه شد." دو زن بردۀ ارمنی (یکی از آنان فقط چهارده سال داشت) [...] به اندرون اللهیارخان تعلق داشتند. وقتی اللهیارخان با اکراه به آن دو زن اجازه داد برای سوال و جواب به محل سفارت بروند، هر دو گفتند که حاضر به خروج از [منطقۀ مرکزی] تهران نیستند، اما رستم بیگ [مباشر گرجی] گریبایدف را ترغیب کرد تا آنان را چند روزی نگاه دارد، تا شاید تغییر عقیده بدهند.[...] آخرین ضربه [...] زمانی بود که به دستور رستم بیگ دو زن ارمنی را [...] به یکی از گرمابه های مجاور سفارت بردند."
به نوشته "کاتب" ایرانی ناشناسی که در آنجا حاضر بوده"هیچ کاری احمقانه تر از این نمی شد انجام داد. گرمابه رفتن یا تن و بدن شستن یکی از مراسم مهم قبل از ازدواج به شیوۀ اسلامی است."
"خبر آن واقعه چون حریق شهر را گرفت: روس ها دو زن مسلمان را به زور نگاه داشته اند، می خواهند زنان را وادار به ترک دینشان کنند، میرزا یعقوب خائن به اسلام است."در هجوم نخست جمعیت چند هزار نفره، افزون بر چند تنی از مهاجمان، میرزا یعقوب، داداش بیگ مباشر گرجی، یک قزاق و یکی دو نوکر کشته شدند. اما "پس از یک ساعت و نیم آرامش [...] گلوله ای بدفرجام از تپانچۀ یکی از قزاقان ( که گریبایدف به آنها دستور داده بود شلیک نکنند) جوانی تقریباً شانزده ساله را در میان جمعیت از پای در آورد." و با این شلیک فرمان مرگ گریبایدف و هیات همراهش نیز صادر شد.
"پایان ماجرا سریع بود. زمانی که جمعیت افسارگسیخته نعره کشان و با قمه و خنجر از آستانۀ در به سمت سالن هجوم برد، روس ها تصمیم گرفتند که جان خویش را ارزان نفروشند. دکتر مالمبرگ که شمشیرکشان به سوی حیاط دویده بود در نخستین حمله دست چپش قطع شد. او به سالن بازگشت و پس از توقفی کوتاه برای پیچیدن پارچۀ پرده به دور بازوی خون آلودش به صحنۀ زد و خورد بازگشت تا قطعه قطعه شود.[...] کاتب با قاطی مهاجمان شدن خود را نجات داد. پس از لحظه ای با موج جمعیت به طرف سالن رانده شد. جایی که چشمش به بدن گریبایدف افتاد که سینه اش با ضربات مکرر چاقو سوراخ شده بود. در پایین پای گریبایدف جنازۀ قزاق ارشدی به چشم می خوردکه ظاهراً سعی کرده بود تا آخرین لحظه خود را سپر جان او سازد. بدن شانزده تن از همردیفان او نیز در همانجا افتاده بود. کاتب وحشت زده و نیمه جان دید که چگونه جمعیت وحشی بر سر جنازه ها ریخته اند و آنها را پس از لخت کردن از پنجره به بیرون می اندازند تا روی هم تلمبار شوند.
"کاتب می نویسد: خدای بزرگ! آیا این اعمال عقوبت ندارند؟من هرگز نمی دانستم که بدن انسان گنجایش این همه مایع را داشته باشد. خون جاری شده از بدن آنان تمام کف سالن را پوشانده و سپس راه به سوی حیاط گشوده بود."
" بدن آش و لاش میرزا یعقوب خان و جسد مردی که تصور می شد گریبایدف باشد در خیابان ها و بازارهای شهر به روی زمین کشیدند. کاتب می نویسد: "جماعت جنون زده با راه انداختن دستجات به تکرار فریاد می زدند: ای مردم! برای سفیر روس که می خواهد به دیدار شاه برود راه بازکنید! به نشانۀ احترام خبردار بایستید! کلاه از سر بردارید و مثل فرنگی ها به او سلام بدهید! تا می توانید به صورتش تف بیاندازید!"
" زمانی که حاکم شهر می خواست جماعت معترض را بر سر عقل آورد مورد اصابت سنگ و کلوخ و دشنام پی در پی قرار گرفت. آنها فریاد می زدند:"برو برای روس ها پا اندازی زنانت را بکن! همان بهتر که دایم به ریش درازت گلاب بزنی! برادرت عباس میرزا روح و جسمش را به امپراتور فروخته است! بزن به چاک! والا قیمه قیمه ات می کنیم!"
"پس از غروب آفتاب بود که شاه توانست یک ستون از نفرات پیاده را برای اشغال سفارتخانۀ غارت شده گسیل دارد و مالتزوف [تنها عضو باقی مانده] را که لباس سرباز ایرانی به تن کرده بود، دور از چشم دیگران به محل امن ارگ انتقال دهد. چهل و چهارتن عضو هیئت سفارت روسیه به قتل رسیده بودند. خشم مردم به اصطبل های سفارت انگلیس در مجاورت محل سفارتخانه روسیه هم سرایت کرده بود که پنج شش میرآخور روس در آن بسر می برند. آنها نیز بی درنگ کشته شده بودند. همان طور که مکدونالد [وزیرمختار بریتانیا] بعداً خاطرنشان ساخت اگر اروپایی دیگری هم در آنجا می بود قطعاً به قتل می رسید.
"روز بعد ناآرامی اطراف سفارت به اندازه کافی فروکش کرده بود که بشود اجساد را بیرون آورد. به گفته ای جنازۀ گریبایدف چنان لت و پار شده بود که تنها امکان داشت از روی اثر زخم انگشتش که نتیجۀ دوئل با یاکوبوویچ بود، او را شناسایی کرد."
حدود یک هفته ای عملاً "شاه و عملۀ دربارش پشت درهای مسدود ارگ زندانی بودند. در پایان آن ایام، مردمی که نه رهبری داشتند و نه هدفی، به مرور از شورش و بلوا خسته شدند. اینک شاه می توانست نیروهای گارد خود را روانه سازد تا تمام کسانی را که در آن منطقه اسلحه داشتند از پای درآورند، سردسته ها را دستگیر و اعدام کنند و یا چشمانشان را از کاسه بکنند. پنج نفر از سرکرده های محلات را گردن زدند، بقیه سر تسلیم فرود آوردند و از ترس اطاعت پیشه کردند. حالا زمان آن فرا رسیده بود که به شکل همه جانبه ای به عمق فاجعه ای اندیشید که رخ داده بود و با نگرانی پرسید که چگونه تلافی خواهد شد."
"خوشبختانه عواقب این حادثه گریبانگیر ایران نشد، و بخاطر آنکه در همان موقع بین روسیه و عثمانی جنگی در شرف وقوع بود، امپراطور "نیکلا"[ی اول]، به یک عذرخواهی خشک و خالی دولت ایران توسط هیئتی که همراه نوۀ شاه به "سن پطرزبورگ" آمده بودند، قناعت کرد."
111 reviews1 follower
December 28, 2014
Attacking foreign embassies seems to have been an old tradition in Shiah Iran...
18 reviews
September 7, 2009
A dense study. A great introduction to the complexities of politics in the Middle East dating back to the late 18th century.
Displaying 1 - 6 of 6 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.