Jump to ratings and reviews
Rate this book

عزاداران بیل

Rate this book
عزاداران بَیَل مجموعه هشت داستان پیوسته درباره فلاکتهای مدام مردمان روستایی به نام بَیَل است. این کتاب را غلامحسین ساعدی نگاشته است و در سال ۱۳۴۳ چاپ شده است. این مجموعه از داستانهای روستایی غلامحسین ساعدی محسوب می‌شود

245 pages, Paperback

First published January 1, 1964

117 people are currently reading
2817 people want to read

About the author

غلامحسین ساعدی

83 books421 followers
ساعدی در ۱۳ دی ۱۳۱۴ در تبریز متولد شد. دکتر علی اکبر ساعدی جراح برادر دکتر غلامحسین ساعدی نویسنده و شاعر شهیر و برجسته در باره برادرش و مدرسه طالقانی (منصور سابق) تبریز می‌گوید

«غلامحسین ساعدی پس از پایان تحصیلات ابتدایی در دبستان بدر، کوچه غیاث در خرداد ماه سال ۱۳۲۷ گواهینامه ششم ابتدایی گرفت و در مهرماه همین سال برای ادامه تحصیل وارد دبیرستان منصور شد. دبیرستان منصور در زمینی بنا شده بود که قبلاً قبرستان بود، به هنگامی که منصور استاندار آذربایجان شده بود این دبیرستان سر و سامان گرفت و برای همین نام منصور را روی دبیرستان ما گذاشته بودند، دبیرستان خیلی خوبی بود، معروف بود، اتوریته داشت و خیلی هم از خانه ما دور نبود.»

او کار خود را با روزنامه‌نگاری آغاز کرد. در نوجوانی به طور هم‌زمان در ۳ روزنامهٔ فریاد، صعود و جوانان آذربایجان مطلب می‌نوشت. اولین دستگیری و زندان او چند ماه پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ اتفاق افتاد. این دستگیری‌ها در زندگی او تا زمانی که در ایران بود، تکرار شد. وی تحصیلات خود را با درجه دکترای پزشکی، گرایش روان‌پزشکی در تهران به پایان رساند. مطبش در خیایان دلگشا در تهران قرار داشت و او بیشتر اوقات بدون گرفتن حق ویزیت بیماران را معاینه می‌کرد. ساعدی با چوب بدست‌های ورزیل، بهترین بابای دنیا، تک نگاری اهل هوا، پنج نمایشنامه از انقلاب تا مشروطیت، پرورابندان، دیکته و زاویه و آی بی کلاه، آی با کلاه، و چندین نمایشنامه دیگری که نوشت، وارد دنیای تئاتر ایران شد و نمایشنامه‌های او هنوز هم از بهترین نمایشنامه‌هایی هستند که از لحاظ ساختار و گفتگو به فارسی نوشته شده‌اند. او یکی از کسانی بود که به همراه بهرام بیضایی، رحیم خیاوی، بهمن فرسی، عباس جوانمرد، بیژن مفید، آربی اوانسیان، عباس نعلبندیان، اکبر رادی، اسماعیل خلج و... تئاتر ایران را در سال‌های ۴۰-۵۰ دگرگون کرد. پس از ۱۳۵۷ و درگیر شدن ساعدی با حکومت در پس از انقلاب، از ایران مهاجرت کرد، وی در غربت به چاپ دوباره "الفبا" را (جهت حفظ فرهنگ) آغاز کرد. وی در روز شنبه ۲ آذر ۱۳۶۴ در پاریس درگذشت و در گورستان پرلاشز در کنار صادق هدایت به خاک سپرده‌ شد

Gholām-Hossein Sā'edi was born in Tabriz 5 January 1936. In 1963 he graduated from University of Tabriz in medicine, began his writing career (under the pen name Gowhar-e Morād) with short stories and plays (1966). Sā'edi was a noted writer, editor, and dramatist; an influential figure in popularizing the theater as an art form, as well as a medium of political and social expression in contemporary Iran. Later, after completing the mandatory military service he embarked (1963) on a five-year internship to specialize in psychiatry. He was repeatedly investigated, arrested, and incarcerated by the security police (SAVAK) and subjected to both physical and psychological abuse.
Sa’edi’s plays were at first produced and viewed by small groups of university students as ’theatrical experiments,’ and attracted wide audiences. The dialogues are designed to lend themselves to modification by local accents and dialects, a quality that has made the plays accessible and appealing to audiences of different ethnicity and varying levels of intellectual sophistication. By the end of the 1960s Sa’edi’s standing as a prolific dramatist and fiction writer had been well established in the circle of literary figures.
Based on his travels in 1965 to the villages and tribal areas of the Persian Gulf and in 1968 to Azerbaijan in northern Iran, Sa’edi produced a series of monographs with anthropological underpinnings. The importance of these studies is that in a variety of ways they became useful sources for many of Sa’edi’s later works. In Sa’edi’s monographic sketches and fictional narratives the village and the city are both inhabited by the same anxiety-ridden people, tormented by the same problems.
By the early 1970s, in addition to his short stories, he had published a short novel, Tup (The Cannon, 1970) and completed the manuscripts of Tātār-e Khandān (The Grinning Tartar) while he was in prison for

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
1,037 (30%)
4 stars
1,388 (41%)
3 stars
734 (21%)
2 stars
173 (5%)
1 star
43 (1%)
Displaying 1 - 30 of 418 reviews
Profile Image for Agir(آگِر).
437 reviews702 followers
March 28, 2017
description
ماهاتما گاندی: درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي عرضگي را صبر، و با تبسمي بر لب اين حماقت را حكمت خداوند مي نامند

عزاداران بیل لبریز از این دردهاست. شاید اگر ساعدی اسم آنرا مردم شناسی ایران یا خاورمیانه می گذاشت چندان اسم بی ربطی نبود. او بی طرف مانند یک دوربین عمل می کند و حماقت و جهالت ما را بدون هیچ قضاوتی به نمایش می گذارد. بارها از خودم پرسیدم چه میشد اگر مردم کمی وقت برای کتاب خواندن می گذاشتند و آثار نویسندگان خودشان یعنی ساعدی و هدایت ها و... را می خواندند، شاید آنوقت نمی توانستیم بگوییم چقدر شخصیت های این کتاب به مردم این دوره و زمونه شبیه اند

ننه خانوم جلو رفت و گفت: کار دُرس شد. سه نفر جوون می رن که سیب زمینی و آذوقه گیر بیارن. بقیه چه کار می کنن؟ بازم میرین گدایی؟
مشدی بابا گفت: چاره چیه ننه خانوم؟ هر طوری شده باید شکمارو سیر بکنیم
ننه خانوم گفت: نه فردا هیشکی از ده نمیره بیرون. از فردا عزاداری می کنیم: دخیل می بندیم، گریه می کنیم، نوحه می خونیم. شاید حضرت دلش رحم بیاد و مارو ببخشه و بلارو از بیل دور بکنه
ننه فاطمه درخت بید را نشان داد که تکه های کهنه از شاخه هایش آویزان بود و با صدای گرفته گفت: می بینین؟
و شروع کرد به گریه، جارو را زد به آب تربت و بالا سر مردها تکان داد
.اسلام با صدای بلند گفت: اغفرلنا یا رب العالمین
مردها سر را انداختند پایین و زن هایی که بالای دیوار ردیف شده بودند دوباره پشت دیوار قام شدن و صدای گریه هاشان بلند شد
ننه خانوم گفت: تا عزاداری نشه، آقاها ما را نمی بخشن
ننه فاطمه گفت: من و ننه خانوم می ریم و همه ده را آب تربت می پاچیم و بعد علم ها ازعلم خانه می آریم بیرون
Profile Image for فؤاد.
1,127 reviews2,357 followers
April 20, 2015
یکی از نویسنده هایی که توی ایران قدرش شناخته نشد. به این دلیل می گم شناخته نشد، که کسی راهش رو ادامه نداد. تلاش بسیار عالی ای کرد در راستای "بومی سازی ژانر وحشت"، ولی بعد از ساعدی، داستان های بزرگی در این ژانر نوشته نشدن و اونایی که نوشته شدن، به قدری ضعیف و تقلید از فیلم ها و داستان های غربیه، که ارزش بحث کردن ندارن.
Profile Image for Dream.M.
1,037 reviews647 followers
December 30, 2024
نمیدانم چه ساعتی از شب بود.خواب بودم، خواب میدیدم. حس کردم کسی با پایش به پایم ضربه زد، وحشتزده چشم باز کردم دیدم بین درگاهی اتاق توی تاریکی ایستاده و نگاهم می‌کند. نیم‌خیز شدم، آمدم حرفی بزنم، اعتراضی بکنم که با صدای مار مانندی گفت هیسسس! با اشاره‌ی دست گفت دنبالش بروم.
به دنبالش وارد دالانی تاریک و راه‌پله‌ای شدم. از پله ها پایین رفتم . انگار به ته جهان راه داشت. هرچه پایین تر می‌رفتیم سرد تر میشد. خنکایی هوس‌آلود از کف پایم بالا می‌آمد، وارد سرم می‌شد و چشمهای تب‌زده‌ام را غرق لذت میکرد.
ساعتها و شاید روزها همینطور پایین میرفتیم. بالاخره هوای تازه و خنکی را حس کردم. بوی گوسفند ،پنیر، آش و خاک پیچید توی دماغم. ایستادیم. توی تاریکی دستش را گذاشت روی دستم . رعشه‌ای به تنم افتاد. چندشم شد. با حالتی عصبی دستم را کشیدم کنار . گفت چته وحشی. صدایت در نیاد من این اطراف را نگاه کنم کسی نباشد.
وقتی برگشت گفت دهانت را باز کن . باز کردم. مشتی خاک ریخت توی دهانم روی زخمهایی که تا توی شکمم آویزان بودند . گفت حالا ببند، دیگر خوب میشود .‌سرفه ام گرفته بود. نفس کشیدنم صدای اره کردن چوب خشک می‌داد. دستش را گذاشت روی دهانم. گفت ساکت باش سلیطه به کشتنمان میدی.
داشتم خفه میشدم . هرچه من سختتر تقلا میکردم که نفس بکشم او دستهای پهنش را محکمتر روی بینی و دهانم فشار میداد. از درد بود یا بی‌چارگی، پاهایم را روی زمین کشیدم و لگد زدم. رد پاهایم مثل یک جوی باریک خشکیده مانده بود روی زمین .دستم را بی‌هدف روی خاک کشیدم. سنگی پیدا کردم. ضربه ای به سرش زدم . ناله‌ی خفه ای کرد و دستش را از روی دهنم پس کشید.
نفس بلندی کشیدم. که همه‌ی خاک دهانم را فرستاد توی سینه‌ام . سرفه امانم را بریده بود. داشتم خفه می‌شدم.
بلند شدم. افتان و خیزان چند قدم رفتم جلوتر . چیزی شبه استخری بزرگ وسط چند خانه دیدم. سرم را بردم پایین و مشت مشت آب خوردم. مزه‌ی خون و خاک حالم را به هم زد . سرم را که بلند کردم دیدم یک کله‌ی باد کرده‌ی سگی مُرده روی سطح آب شناور است . دوباره حالم به‌هم خورد. صدای گریه از همه جا بلند شد. جیغ جیغ جیغ... پیر زنی مویه میکرد. روضه میخواند یا امام زمان ، یا حضرت ، خودت مارو نجات بده .صدای عزاداری بلند و نزدیکتر شد .
پیرزنی آمد جلو ، چادری به کمرش بسته بود و علمی در دستش بود. آنقدر قدش خمیده بود که می ترسیدم الان سرش به زمین بخورد. گفت بیاوریدش. چند پسربچه که صورت نداشتند دورم را گرفتند و بردند بالای تپه. آوازهای عجیبی می‌خواندند که نمی‌فهمیدم ولی حزن دلنشینی داشتند. مردی چاقو به دست آمد جلو. نگاهم کرد. گفت گوساله‌ی خوبی‌ست. بهترین گوساله‌ی روستا. مادرش را هم پارسال همینجا نذر امامزاده کردم. میخواستند مرا جلوی موتور برق قربانی کنند. احمقها فکر می‌کردند انجا ضریح است و من گاوم. هرچه فریاد میزدم، التماس میکردم که به‌خدا من گاو نیستم، اشتباه گرفته‌اید، حالیشان نمی‌شد. بالاخره تسلیم شدم. از بیچارگی خودم و از ترس گریه می‌کردم. شنیدم صدای گریه‌هایم‌ شبیه صدای ماماما از گلویم بیرون می‌آید.
...................
دم شما گرم آقای ساعدی، ما تورک زبانها را روسفید کردی با اینهمه نبوغ و هوشت. خدا شما را با سیدنی شلدون و استیون‌کینگ محشور بفرماید ان شاالله
.....................
بذارید به حساب تلقین‌پذیری‌م،
باید عرض کنم که هروقت فیلمی میبینم یا کتابی میخونم که فضاش برام جذابه، به شدت تحت تاثیر قرار می‌گیرم و خوابش رو می‌بینم. این هم از همون خوابهای بعدِ کتابه.
جای سرورمون فروید خالیه یک تحلیل رویای اسطوره‌ای از این کابوس من ارائه کنه.
...................
نمیدونم کس دیگه ای هم به اندازه‌ی من بیسواد بوده یا من تنها نمونه از گونه‌ای هستم که عزادارن بَیَل رو عزاداران بیل میخوندن .
تف بر من که خودم رو کتابخون هم می‌دونم.
.....
خوانش دوم با گروه کتابخونی کتاب های بد در ۳۰ دسمبر ۲۰۲۴
محشر بود و کلی خوش گذشت😍😍
Profile Image for Maziyar Yf.
814 reviews630 followers
April 18, 2025
عزاداران بَیَل نوشته غلامحسین ساعدی ، مجموعه ای از هشت داستان کوتاه است که اگرچه به وسیله فصل از هم جدا شده اند ، اما مکانها و شخصیت های داستانی مشترک هستند و در پایان یک هدف را دنبال می کنند . نویسنده نگاهی کاملا انتقادی به فقر و محرومیت و بی سوادی و جهل و خرافات روستا و روستا نشینان دارد ، خواننده در این کتاب شگفت انگیز هم باید نگاه سنتی خود به سادگی و صفای روستا نشینان را فراموش کند ، بَیَل ، سید آباد ، خاتون آباد ، پوروس روستاهایی هستند که از جهنم کم ندارند ، هیچ گونه امکانات بهداشتی یا آموزشی در روستا نیست ، بَیَلی ها بیماران خود را با زنجیر و طناب به امام زاده می بندند و از او شفا طلب می کنند . هیچ عشقی یا رابطه عاطفی در بَیَل نیست و اگر هم علاقه ای باشد به مرگ ختم می شود .
ساعدی هیچ توصیفی از چهره و یا اندام هیچ کدام از شخصیت های داستان یا بَیَل ها نکرده است ، از نگاه نویسنده همه باید شبیه هم باشند ، حتی زمانی که صحبت هم می کنند تفاوتی بین مشدی جابر با مش حسن یا کدخدا یا بابا علی نیست ، البته شخصیت مش اسلام با بقیه اندکی فرق دارد ،او به قول کدخدا همه کاره روستا است ، او ایده می دهد و سپس ایده ها را عملی می کند ،تنها گاری روستا مال اوست ، اما مش اسلام تنها ست . او ست که ژنراتور آمریکایی را ضریح امامزاده می پندارد و از درون آن صدای گریه می شنود ، هم اوست که بر جای خالی ژنراتور که آمریکایی ها برده اند گریه کرده و روضه می خواند ، این روش فکر بَیَلی ها هم در حد و اندازه خود آنهاست .در کل بَیَلی ها همه فقیر هستند و در نکبت زندگی می کنند . آنها اندیشه و فکری هم ندارند ، کاملا تهی هستند .
در بَیَل ، خبری از تولد نیست و زنان بَیَل کاملا نقش سنتی خود را پذیرفته اند و سرگرم عزاداری و روضه خواندن هستند ، واضح است که صدها سال است که روند زندگی در بَیَل تغییر نکرده ، آنها به روش پدران و مادران و اجداد خود زندگی می کنند .
واضح است که در بَیَل یا روستاهای اطراف هیچ خبری از فعالیت های تولیدی ، کشاورزی ، مزرعه داری ، دام داری نیست و اصولا از بَیَلی ها نباید توقع کار داشته باشیم ،آنها با گدایی و دزدی زندگی می گذرانند و گاهی هم به صحرا می روند .
به غیر از اسب اسلام و گاو مش حسن وبز سیاه وسگ خاتون آبادی و پاپاخ و سگهای ولگرد در بَیَل خبری از دام و حیوان نیست و همین ها هم سرنوشت خوبی ندارند . البته ساعدی با استادی تمام حیوان را به بَیَلی و بَیَلی را به حیوان تبدیل کرده ،مانند مش حسن که خود را گاو می پندارد یا بیماری عجیب موسرخه . همین طورنویسنده بَیَلی ها و حیوانات را تقریبا دریک مرتبه قرار داده است ، هر جا که تعدادی از بَیَلی ها جمع می شوند تا به جایی بروند ، پاپاخ یا در جلوی آنها و یا هم ردیف آنان است ، گویی همواره با آنها در حال همفکری ایست .
بَیَلی ها بدجنس و موذی هستند ، اما پسر مشد صفر از همه آنها یک درجه خشن تر و پست تر است ، راه حل او در تمامی بحران ها مرگ و نابودی ایست ، شاید او را بتوان نشانه نسل جدید بَیَل دانست ، نسلی که از نسل قبل خشن تر و تندرو تر هستند . اما آنها در کل منفعل و بی مسئولیت هستند .
در بَیَل رابطه وجود ندارد ، آنها بعد از دزدی ، گدایی و یا صحرا گردی به چیزی که آن را خانه می خوانند می روند و احتمالا در نبود مطلق امکانات به صدای زوزه شوم باد گوش می دهند . رابطه بَیَلی ها با هم بر اساس بیماری و مرگ یا هر بحران دیگری شکل گرفته است ، آن موقع است که جامعه ای تشکیل می دهند و از هم می پرسند که حالا چه کار کنیم ؟! آنها از هر تنهایی در جهان تنهاتر ��ستند .
با وجود بالا بودن مرگ در بَیَل و یا ناپدید شدن بَیَلی ها ، متاسفانه بَیَل و بَیَلی ها نابود نمی شوند ، آنها به هر شکل ممکن در درون حلقه بسته خود بازتولید می شوند ، هر بار ودر نبود امثال مش اسلام ، نسل جدید از آنها بر پایه اعتقادات نسل قبلی اما خشن تر و رادیکال تر و همچون عذابی برای بشریت باز تولید می شود .
نمی توان از نبوغ مطلق یا ذهن خلاق مرحوم ساعدی چیزی نگفت ، برای شناخت کامل او و یا جلوتر بودن ساعدی از جامعه نمی توان مرزی تعیین کرد ، نمی توان گفت که مرحوم ساعدی به انداره ده یا صد سال از جامعه خود جلو بوده است ، او در عزاداران بَیَل جامعه ای متوهم ، جاهل ، فقیر ، خرافاتی و منفعل آفریده ، جامعه ای که سخت آشنا به نظر می رسد .
Profile Image for Ali Karimnejad.
345 reviews227 followers
March 14, 2021
4.5

کتاب عزاداران بَیَل رو بخونید و هرچقدر هم دلتون خواست از تک‌تک کلمات و جملاتش برداشت فلسفی از خودتون در بکنید که این کتاب واقعا پتانسیلش رو داره!ا

راجع به این کتاب نقدهای ادبی و تحلیل‌های فراوانی نوشته شده و بی‌شک با یکی از با ارزش‌ترین داستان‌های فارسی طرف هستیم. نظر به اونچه که راجع به کتاب شنیده بودم، متاسفانه با دید یک داستان در ژانر وحشت به سراغ کتاب اومدم و دو سه تا قصه طول کشید تا متوجه بشم که جریان‌های خیلی جدی‌تری در کتاب وجود دارن.

عزاداران بیل، کلا 8 تا قصه است که میشه هر کدوم رو به تنهایی خوند. محوریت هر قصه عمدتا حول موضوعاتی چون مسخ‌شدگی، خرافه‌پرستی و خصوصا مرگ هستش. اما کنار هم گذاشتن این 8 قصه تصویر بزرگ‌تری از مردمان یک روستا به شما ارائه می‌ده که در عین عقاید و خرافات، بسیار خودپرستن و دچار تناقضات رفتاری هستن. از این جهت میشه گفت که کتاب به لحاظ سبک نوشتاری، کتاب خاصی هستش که نه بهش می‌شه گفت مجموعه داستان کوتاه و نه رمان.

به طور کلی، ردپای بحران‌های وجودی اهالی بَیَل رو می‌شه در تک‌تک داستان‌ها به نوعی مشاهده کرد. از تلاش برای فراموش کردن مرگ زن کدخدا یا آقا در داستان‌های اول و دوم، که در واقع نوعی استیصال در مقابل مرگ برای تعریف کردن معنای زندگی هستش بگیر تا ماجرای مسخ‌شدگی در داستان‌های چهارم و هفتم که در واقع واکنشی در برابر مصائب و سختی‌ها و بی‌تفاوتی جهانه. و در واقع طی این مسخ‌شدگی فرد به سطح پست‌تری نزول می‌کنه تا بتونه به زیست خودش ادامه بده. به همین ترتیب، می‌شه به داشتن نگاه ابزاری اهالی بَیَل به کاراکتر "اسلام" که طی همه قصه‌ها همیشه خدا موقع هر کاری که می‌شه میرن سراغش و نهایتا رفتاری که در قصه هشتم با "اسلام" می‌کنن اشاره کرد یا ماجرای سگ خاتون‌آبادی در قصه پنجم که مصداق بارز نگاه ابزاری و عدم درک و توانایی برقراری ارتباط با پیرامون هستش و نشان از بحران‌های حل نشده وجودی داره. و خلاصه اینکه بسیار می‌شه راجع به این کتاب بحث کرد که من نه سوادشو دارم و نه مجالی هست برای بیشتر نوشتن. اما از این کتاب می‌شه بسیار آموخت. هرچند داستان‌ها آنچنان که باید جذابیت ندارن.

لینک یکی از مقالاتی که راجع به این کتاب خوندم و به نظرم خیلی مفید اومد رو اینجا می‌ذارم. باشد تا شاید مفید واقع گردد.
https://journals.atu.ac.ir/article_87...
Profile Image for Sina.
121 reviews127 followers
June 9, 2021
حدودا یک سال پیش تو گروهی بحث وحشت بومی پیش کشیده شد و یکی از دوستان هم پیشنهاد داد که هر کس یک داستان وحشت تو فضا و ستینگ همون منطقه‌ای که خودش زندگی می‌کنه بنویسه. و خب طبیعتا من چیزی ننوشتم:) اما همون گفتگوها باعث شد برم سراغ ساعدی.

اول از همه به نظرم باید یه مقایسه‌ای از کتاب ترس و لرز و عزاداران بیل بگم. هر دو کتاب فضاسازی وهم‌آلود و دلهره‌آوری (نمیگم وحشت‌) دارن. به نظرم این فضای کابوس‌وار تو کتاب ترس و لرز خیلی شدیدتر بود. نمیدونم به خاطر وجود دریا بود یا چیز دیگه، اما هنوزم که هنوزه هیچوقت نمی‌تونم اون حس و حال عجیب و غریبی که داستان سومش داشت رو از ذهنم پاک کنم. گرچه عزاداران بیل هم تو فضاسازی واقعا خوب عمل کرده بود به نظرم. اون صدای زنگوله‌ای که معلوم نیست از کجا میاد و یا اون موجود مفلوکی که شبیه موسرخه‌ست و به طرز وحشتناکی کشته میشه، همه اینا کنار هم حسی رو به انسان میده که انگار همین الان از یه خواب وحشتناک بلند شدی.

اما جدا از فضای تیره و تار داستان، یه برتری دیگه هم داشت. اینکه خیلی خوب تونسته بود یسری مشکلاتی و مفاهیمی رو چه به صورت استعاری و چه به صورت کاملا واضح به مخاطب نشون بده. فقر مالی و فرهنگی ملتی که مغز متفکرشون یه نفره، و همون یک نفر هم در انتهای داستان از روستا رونده میشه.

بقیه دوستان تو ریویوهاشون درمورد این معانی استعاری و نکاتی که درش هست خیلی بهتر از من صحبت کردن. مقالات جالبی هم تو اینترنت میشه پیدا کرد که داستان‌ها رو از دیدگاه‍های متفاوت بررسی و تحلیل کرده. اما برداشت خودم از چیزی که چند روز پیش به عنوان یک سوال تو یک اپدیت مطرح کردم رو اینجا میگم. لزوما برداشت درستی نیست. ولی خب داستان این قابلیت رو بهتون میده تا چیزهای مختلف ازش بیرون بکشید.
اینکه چرا مردم بیل اعتقاد به در ندارن. چرا همش از تو سوراخ خونه همدیگه همو صدا میزنن، یا از رو دیوار همدیگه میپرن. در نگاه اول شاید بشه این رو این طور در نظر گرفت که در واقع نشون از بی در و پیکر بودن روابط انسانی بینشونه. اینکه هیچ مرزی بین حریم خصوصیشون نیست و به نوعی سرشون تو زندگی همدیگست. همین دخالت‌های بیجا و حرف در آوردن روستاییا هست که در نهایت باعث میشه شخصیت "اسلام" در خونه‌اش رو گِل بگیره و بزنه بیرون از روستا. نمیدونم که چند بار تو داستان به این قضیه اشاره شد که خونه اسلام در داره. اما اینجا خیلی واضح میگه که همون یک در هم بسته شد. شاید بشه از این قضیه هم نگاه کرد که اون در تنها دریچه موجود به عقل و تفکر بوده که با رفتن اسلام درش تخته میشه. اینکه ملت هم هی مثل نینجا از در و دیوار اینور و اونور میپرن هم نشونه‌ای از اینه که دارن هی مسیر عقل و منطق رو دوری میزنن.:)) و نکته جالب تر اینکه تا جایی که یادم میاد بقیه خونه‌ها "دربچه" داشتن، نه در. که یعنی عقل هست، اما کم است. :))

نکته جالب دیگه‌ای که به نظرم اومد بحث شخصیت پردازی داستانه. تنها راه ارتباط ما با شخصیت ها در این داستان اعمال و گفتارشونه. چون تو ذهن هیچکدوم نمیریم. لحن دیالوگ‌های همه اهالی روستا هم تقریبا یکسانه. اما با وجود همین یکسان بودن تفاوت بین شخصیت‌ها کاملا آشکار میشه. نمونه بارزش هم شخصیت پسر مشدی صفر. نمیشه گفت ما از نیات و انگیزه شخصیت‌ها کاملا آگاهیم- که به نظرم داستان نیازی هم نداره به این قضیه- اما میتونیم اون‌ها رو از هم تمایزشون بدیم.

و اما بحث آخر که جایی خونده بودم و دلم نیومد که نگم، بحث سوگواری و عزاداری در داستانه. چندین جا در داستان مراسم سوگواری به صورت سنتی (و در عین حال ترسناک :دی) انجام میشه. اما این‌ها صرفا مراسم سوگواریه و هیچ گونه "عزاداری" مشاهده نمیشه. ملت صرفا یک آیینی رو انجام میدن، اما غم و غصه‌ای در کار نیست. همونطور که وقتی کسی از اهالی روستا می‌میره خیلی خونسرد با قضیه برخورد میکنن. جون آدم‌های زنده دور خودشون به نوعی بی‌ارزش شده. مرگ دور و اطرافیانشون بی حسشون کرده. تنها کسی هم در غم مرگ کسی سوگواری میکنه هم در همون اول داستان حذف میشه. اما در عوض وقتی یک شی عجیب و غریب فلزی در روستا پیدا میشه، همه با این خرافه که حتما امامزاده‌ای درونشه شروع میکنن به گریه و زاری. و به نظرم این گریه و زاری پوچ و توخالیه و صرفا بخشی از فرهنگشون شده.

تا به اینجای کار این دو تجربه از ساعدی واقعا لذت‌بخش بود و امیدوارم بعدا سراغ بقیه کارهاش برم. خدایان هم قدرتی بهم عطا کنن که سراغ اون داستانی که قولش رو به خودم داده بودن برم:)
Profile Image for Mohammad Hrabal.
448 reviews300 followers
December 15, 2019
خیلی عالی بود. افسوس می‌خورم که چرا این کتاب را زودتر نخواندم. هشت داستان مجزا که می‌شود جداگانه خواندشان ولی زمان و مکان و تعداد زیادی از شخصیت‌ها در همه ثابت هستند. جالب اینکه بعضی از شخصیت‌ها که در داستان‌های قبل احیاناً حذف می‌شوند و یا تغییر می‌کنند در داستان‌های بعد کماکان حذف شده‌اند یا تغییر کرده‌اند. اگر نخوانده‌اید حتماً بخوانید.
Profile Image for Maede.
492 reviews727 followers
September 20, 2020
هراس و وحشتی که از صدای زنگوله ی اول کتاب به جان من افتاد هنوز هم رهام نکرده. این داستان آنچنان من رو بین چنگال هاش گرفته که هنوز هم نوشتن ازش برام سخته
ای کاش می تونستم از ساعدی بپرسم چطور تونسته چنین چیزی رو بنویسه؟

بیل، روستایی که هیچ جا نیست و همه جا هست. آدم هایی که شخصیت ندارند، صورت هاشون توصیف نمیشه، کارشون معلوم نیست، تنهان و گاهی حتی اسم درست و حسابی هم ندارند. خانه هایی که در ندارند. بچه ای به دنیا نمیاد. هر نوع عشقی به مرگ و نابودی منتهی میشه. دین همه جای روستا هست و هیچ جا نیست. علم و دسته و نوحه هست و هیچ قرآنی نیست. حیواناتی که انسان گونه هستند و انسان هایی که مسخ میشن. آدم ها جوری از قصه ها حذف میشن که انگار هرگز وجود نداشتند. امامزاده هایی که یک شبه سر پا میشن و آدم هایی که یک شبه با حرف ویران میشن

جامعه ای منفعل، عقب مانده و پوسیده که اندک اعضای تاثیرگذار یا متفاوت اش رو پس میزنه و از خودش می رونه تا بدبخت تر از قبل بشه. روستایی که بوی مرگ میده

بیل، اینجاست و عزاداران بیل ماییم

ایکاش می تونستم انقدر کامل ازش بنویسم که مغزم از نبوغ سیاه این کتاب رها شه. این همه استعاره و تلمیح هوشمندانه، ارتباط معنادار این هشت داستان در عین مجزا بودن و فضاسازی عجیب کتاب برای من بی نظیر بود. هیچوقت فکر نمی کردم که یک نویسنده ی ایرانی چنین اثری روی من بگذاره. بعد از خواندن تعداد زیادی ریویو و مقاله زیر و بم هایی از داستان رو ��شف کردم که متوجه ظرافتشون نشده بودم و در واقع دلیل ستاره ی پنجم هم همین ها بود، ولی باز هم حس می کنم که عزاداران بیل برای من حرف نگفته زیاد داره

از کتاب صوتی واقعا نمی دونم چی بگم. اگر خواستید این کتاب رو بخونید ابدا از دستش ندید

٩٩.۶.٢٧
Profile Image for مجیدی‌ام.
216 reviews152 followers
May 31, 2022
*بدون خطر لو رفتن

یکی دو سالی میشه که در زمینه داستان‌های ایرانی، یک ژانر من‌درآوردی برای خودم اختراع کردم، اسمش رو هم گذاشتم ادبیات روستایی! و آثاری رو در این ژانر قرار می‌دم که داستان‌شون در روستا اتفاق بیافته، یا کتاب، اون حس و حال روستاها رو منتقل کنه.
البته شاید همچین ژانری وجود داشته باشه و من بی‌خبر بوده باشم.
کتاب سه‌گانه اثر یوسف علیخانی، نمونه بارز این ژانر هست.
یکی از داستان‌های کتاب باور کن تو فوجیکو نیستی، نوشته‌ی نعیمه بخشی هم، یک نمونه دیگه از ادبیات روستایی هست.
و حالا عزاداران بیل هم، به این لیست اضافه شد.
تنها حسرت من در مورد این کتاب، اینه که چرا انقدر دیر به سراغش رفتم! چرا کسی زودتر مجبورم نکرده بود بخونمش!

عزاداران بیل، متشکل از هشت قصه هست، که همه قصه‌ها در روستایی به نام بیل اتفاق می‌افتن.
کتاب، پره از نماد، از تلنگر، از کنایه! هر شخصیت داستان، هر اتفاقی و هر قصه‌ای، به طرز عجیبی می‌تونه نماد یک اتفاق امروزی باشه! ظاهرا داستان‌ها و به‌طور کلی این کتاب، تاریخ انقضا ندارن!
از خود داستان‌ها چیزی لو نمی‌دم، اما هممون در دوران دبیرستان، یکی از قصه‌های این کتاب رو، در درس ادبیات داشتیم و اکثرا یادمون هست. داستان گاو! که فیلمی هم به اقتباس از این قصه ساخته شده که خیلی هم قشنگه!

توصیه می‌کنم اول کتاب رو بخونید، بعد برید فیلم رو هم ببینید. به من که خیلی چسبید.
پنج ستاره بی‌بروبرگرد!

دوستان، لطفا اگر در ژانر ادبیات روستایی کتابی می‌شناسید، بهم معرفی کنید، مچکرم.
Profile Image for Miss Ravi.
Author 1 book1,167 followers
April 18, 2016
نمی‌شود گفت که غلامحسین ساعدی در نوشتن این کتاب چقدر کارش را بلد بوده، اثری که تاریخ انقضا نداشته باشد، هر وقت بخوانی‌اش تازه است. اما من هنوز رو سیاه هستم که این‌قدر دیر «عزاداران بیل» را خوانده‌ام. کتاب از همان اولین قصه می‌رود سراغ مرگ. قرار نیست خواننده آماده شود، بلکه یک‌باره در چاه تاریکی می‌افتد و از همان اعماق هم صدای زنگوله‌ای را می‌شنود که دور می‌شود و نزدیک می‌شود.

-
یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های این کتاب اسلام است. آدمی نسبتاً منطقی که همه بی‌برو برگرد حرفش را قبول دارند. درست است که بیل برای خودش کدخدا دارد اما باز اسلام است که حرف آخر را می‌زند. من که بعید می‌دانم انتخاب اسم اسلام بی‌منظور بوده باشد. آن‌هم با وجود فضای خاصی که بر کل داستان‌ها حاکم است. اسلام مورد اعتماد همه است و کداخدا هم برای تصمیمات روستا از او سوال می‌کند.

-
نمادهای مذهبی چه به‌ شکل پس‌زمینه و چه به‌طور مستقیم در داستان‌ها حضور دارند؛ علم، شمع‌های سبز، آب تربت، دخیل و... اما کارکرد دین و تاثیر آن بر زندگی بیلی‌ها مثبت نشان داده نشده، دین فقط وسیله‌ای است که بیلی‌ها جاهلانه و با خرافات به آن آویزان شده‌اند. هر چند دین هرگز به هیچ‌کدام‌شان کمک نمی‌کند. هر چه آب تربت بپاشند و دعا فوت کنند، بلا از بیل دور نمی‌شود. اصلاً اسم کتاب عزادارن بیل است و عزاداری هم یک آیین مذهبی است. انگار کتاب در همین عنوان هم می‌خواهد بگوید بیل چیزی به جز غم و عزا نیست و بیلی‌ها عزادارانی هستند که با سمت همیشه تلخ زندگی همراه شده‌اند.

-
اغلب اتفاقات در داستان در شب رخ می‌دهد. از «شب» می‌شود برداشت‌های مختلفی داشت. مثلاً نزدیکی آن به نیمه‌ی تاریک روان و یا اصلاً همین که عزاداری‌ها و مناسبت‌های مذهبی را در شب برگزار می‌کنند، مثل شب شهادت و یا شام غریبان. بیل هم شب‌هاست که در وضعیت ناهماهنگ خودش به‌سر می‌برد و آماده است تا دوباره اتفاقی بیفتد. تاریک و تلخ. مرگ، قحطی، فقر، بی‌آبرویی.
Profile Image for Mohsen Rajabi.
248 reviews
September 1, 2013
مشخصا ساعدی از روستای بیل به عنوان نماینده ای از آنچه در ذهنش نسبت به ایرانیان فکر میکرده، استفاده کرده. و البته چون در ظاهر این داستان ها مربوط می شوند به یک روستای دورافتاده، این طرز نگاه، به کسی برنمی خورد. در یک خوانش عمیق از متن، متوجه نکاتی می شویم که اصل جنس فرهنگ خودمان است، و ربطی هم ندارد که بچه کجای این سرزمینیم: در یک دهیم، یا یک شهر کوچک، یا یکی از شهرهای بزرگ همچون اصفهان ومشهد، یا در پایتخت. بیل، یعنی ایران، و عزاداران بیل، یعنی ما.
برای اثبات حرفم، فقط کافیست یکبار کتاب را با دقت بخوانید و ببینید هنوز که هنوز است همه خصوصیات بیلی ها را داریم. دو نمونه برای مثال:
اولی، آنجا که یک شی عجیب و غریب فلزی، تبدیل می شود به امامزاده. حالا هرکسی یک نوعی از امامزاده را دارد، امامزاده یکی همین قوطی حلبی است، و برای دیگری حرفی که از دهان کسی (یا کسانی) بیرون می آید. به هر حال، ما ایرانی جماعت، همیشه عادت داشته ایم به اینکه یک مرکز تجمعی (خارج از درون خودمان، و بیرون از فرصت ها و استعدادها و توانایی هایمان) درست کنیم و همه منشا خیر را از آنجا بدانیم.
دومی هم که ظاهرا مرحوم ساعدی تاکید زیادی داشته، مساله مهاجرت به شهر است. چه جالب که در همه داستان ها، بالاخره سر و کار افراد به شهر می افتد، و عده ای هم به شهر می روند و همانجا می مانند. یکی خودش می رود، دیگری دیوانه می شود می برندش. نکته این است که با اینکه شهر، برای این تازه واردان بدک نیست، اما با آن چیزی که باید برای یک انسان باشد، فاصله زیادی دارد. به نظر من، ساعدی خواسته بگوید بیلی ها (ایرانی ها) یک مدینه فاضله ای دارند به نام شهر (معادل شهر، تهران، خارج) که وقتی در آن هستند، مانند حیوان هایی هستند که فقط کمی با آنان بهتر رفتار می شود.
از این دست، در تک تک داستان های این مجموعه، زیاد یافت می شود.
در آخر هم اینکه، ساعدی بدون شک یک نویسنده درست و حسابی بوده، چون حرف هایی که می خواسته را زده، بدون اینکه در ظاهر زده باشد.
Profile Image for محمد شکری.
171 reviews178 followers
June 13, 2015
عزاداران بیل از آن دست آثاری است که به واسطه انعکاس در رسانه، نامتقارن دیده شده است
از میان هشت قصه ای که ساعدی به ما نشان داده، گاو، از طرفی به واسطه وزن سینما و از طرف دیگر بخاطر تاثیر نظام آموزش و پرورش بر ما، جای کل اثر را در ذهنمان گرفته است. اما عزادارن هشت قصه مستقل و وابسته به هم را ساخته که باید کل آن را یکجا درنظر گرفت. نه تنها به این خاطر که هر هشت قصه در مکانی واحد و با شخصیت هایی تکرارشونده روایت شده، بلکه به این خاطر که «صدای روایت» و حتی ترتیب داستانها، زماندار و معنادار است

بیل جایی است که با «مادر مردگی» به خواننده معرفی میشود. جایی که «ننه همه ما مرده است» (داستان اول، دلداری اسلام به رمضان که او هم ننه اش در حال مرگ است). این مادرمردگی نقطه استقلال (مرد شدن) بیلی هاست (بعد از همین مادرمردگیست که بیلی ها به فکر زن دادن رمضان می افتند) ر
بیل، خود نیز مادر مرده است: در مرگ آقا، بزرگی ندارد که بر او نماز بخواند (قصه دوم و آوردن حاج شیخ از سیدآباد)، در هنگام قحطی چشم به دیگری دارد (گدایی از خاتون آباد یا دزدی از پروس) و هرچند ما بخاطر هنر نویسنده هیچ جای خالی در فضای داستان نمیبینیم، بیلی ها بخاطر دوری از مادر، دور و بر خود را پر از خلأهایی میبینند که باید پر شود (سگی که عباس از خاتون آباد می آورد، ژنراتوری که بجای ضریح امام زاده از سر راه می آورند و زنی که اسلام، جایی بیرون از بیل پیدا میکند)... اما این جاهای خالی هیچ وقت پر نمیشود
فهم من از داستان، اصلا جهل و بیمغزی بیلی ها نیست. بیلی ها در بستر خود خیلی هم معمول رفتار میکنند. اما این حضور سنگین «دیگری» است که دارد بیل را له میکند: «دیگری» ای که ساعدی به سبک سارتر، مثل جهنم آن را ساخته (از سید آباد و خاتون آباد و پروس بگیرید تا بیمارستان که جابجای داستانها با رفتار زننده عواملش بیلی ها را تحقیرمیکند و البته شهر). شهر همان «دیگری بزرگ»ی است که همه بیلی ها رو به آن دارند: به یاد بیاورید وقتی مشدی جبار را به جرم سرقت ژنراتور دستگیر میکنند موسرخه غبطه میخورد که باز مشدی جبار به شهر میرود. خود موسرخه نهایتا موش فاضلاب شهر میشود و «اسلام»، ته مانده وجاهت بیل (محوریت او در داستان از کدخدا هم بیشتر است) که از بیل بیزار شد و رفت، در شهر ملعبه مسخره ای بیش نیست

نمیخواهم این داستان را (استثنائا!) نقد دنیای مدرن بدانم که اتفاقا خوراک همین چیزهاست: گاهی باید بگذاریم تاثیر متن بجای تفسیر آن حرف بزند... تاثیری که بیش از تعداد ستاره هایی است که به آن میدهیم

هرچند گاو واقعا قصه خوبی است، اما به نظر من بهترین قصه مجموعه، قصه ششم است: قصه جانشینی ژنراتور برق بجای ضریح قدیمی امامزاده، که اسم داستان را بیش از همه نشان میدهد، و بیلی ها را به عنوان عزادارانی ازلی و ابدی: عزاداران بیل
Profile Image for Roya Arbabi.
92 reviews73 followers
January 15, 2023
آقای ساعدی، چقدر شما از زمانه خودت جلوتر بودی.

به نظرم میشه گفت که این کتاب یه جورایی توی سبک رئالیسم جادویی نوشته شده. من به شخصه سوادشو ندارم که بخوام تحلیل خاصی کنم، فقط میتونم بگم که واقعاً عزاداران بیل رو دوست داشتم. با کتاب "توپ" با قلم غلامحسین ساعدی آشنا شدم و این دومین کتاب بود که ازش خوندم و مشتاق شدم که به زودی "ترس و لرز" و در ادامه بقیه‌ی کتابهاش رو هم بخونم.

ریویوهای اینجا و مقالاتی که رفرنس داده بودین خیلی بهم کمک کرد توی فهم بهتر کتاب و خواستم از همین تریبون از همه‌ی دوستان گودریدزی تشکر کنم. :) توی این روزای سخت، ادبیات و گشتن توی گودریدز تبدیل شدن به یه دستاویز محکم برای من به زندگی و خیلی خوشحالم که توی این فضا هستم.
Profile Image for Amin.
418 reviews438 followers
January 5, 2023
ساعدی تصویر خوبی میدهد از جامعه ای که به اصطلاح 'پیش نمی رود'. جامعه ای که شاید از بسیاری جنبه ها معضلات ساختاری عمیقی را نشان میدهد که تا مدتها این اثر را بدون تاریخ مصرف خواهد کرد. مردمانی که نیازهایشان به قول هربرت مارکوزه هنوز در سطح رهایی بسوی حداقلهای مادی است، اما درجا می‌زنند چون نه تصویر ایده‌آلی هست و نه کسی رمق اندیشیدن به شرایط بهتر را دارد. نتیجه هم میشود تصویری کدر از دنیایی که پتانسیل بالفعل شدن همیشگی دارد و خواننده تصمیم میگیرد تا چندان با کاراکترها احساس همزیستی نداشته باشد.
Profile Image for Peiman.
652 reviews201 followers
May 2, 2023
عزاداران بیل شامل ۸ داستانه که در یک مکان و با افراد یکسان اتفاق می‌افته اما از لحاظ قصه دنباله‌دار نیستند. جامعه‌ای روستایی که دچار فقر، فقر فرهنگی و اجتماعی، خرافه و جهل هست و مهمترین موضوعی که در سراسر کتاب جریان داره بیماری و مرگه. تفاسیر زیادی از داستانهای کتاب شده و همین باعث شیرین شدن مطالعه میشه. نمادهایی که سراسر کتاب به چشم میخوره برای من جالب بود، مثل صدای زنگ، باد، بوی نامطبوع، چند سیاهی و ... در مجموع کتاب خیلی خوبی بود و داستان گاو رو هم که احتمالاً همه خوندید یکی از داستانهای همین کتابه.ه
Profile Image for Sana.
316 reviews163 followers
November 4, 2022
این کتاب شامل هشت داستانه که در هر داستان، اشخاص و محیط تکراری هستند اما در هر کدام اتفاقی جداگانه رخ می‌دهد. داستان در روستایی به نام بیل اتفاق می افتد،درباره فلاکتهای مدام مردمان روستایی هست. روستای بیل نماد اجتماع پیرامون نویسنده است که با نگاهی منتقدانه و ریزبین به توصیف، معرفی و بیان چالش‌ها، دردها، ترس‌ها و واکنش‌ها و آرزوهای جامعه می‌پردازد.
این مجموعه داستان واقعا محشر بودن فضای داستان ها ترسناک و رعب انگیز بودن واقعا از همون داستان اولش عاشق این کتاب شدم.
Profile Image for Daniel T.
156 reviews42 followers
January 6, 2025
دوست دارم در وهله اول از شخصیت غلامحسین ساعدی صحبت کن.

اخیرا صحبت های آقای ساعدی رو در خصوص جشن های ۲۵۰۰ ساله و کارهایی که شاه میکرد و ... شنیدم که چطور با اون لهجه ترکی شیرینش از این مراسم ها انتقاد میکرد ‌و شاه رو مردی بی‌فکر و احمق تصور میکرد و جان بخشیدن به این آیین و فرهنگ رو اشتباه میدونست.

و اما در عجبم، بعضا از افرادی میخونیم و میشنویم که در بازه زمانی مشخص متفکر و اهل فضیلت شناخته میشدند و خب مسلما به طبع این موضوع در دستگاه های سیاسی مجبور هستند طرفی رو انتخاب کنند، و اما انتقاد من به چنین اشخاصی که خودشون رو دانا میدونند چیه؟
همه قشر کتابخون تقریبا از سرگذشت غلامحسین ساعدی و داستان زندان و ساواک و اون روایات مخوفی که در خصوص جسم بی‌جان این نویسنده هنگام خروج از زندان شنیده میشد آگاه هستیم.
یکسال سختی که به قول بعضی صاحب نظران غلامحسین ساعدیِ جدیدی از اوین خارج شد.

در خصوص خاطرات زندانی نوشته : «توی زندان اوین ۱۵ روز به ۱۵ روز به من هواخوری می‌دادند،‌ چون من همیشه اوین انفرادی بودم.»

و یا :«شکنجه‌ها خیلی زیاد بود. مثلاً از شلاق گرفته تا آویزان کردن از سقف و بعد شوک الکتریکی و تکه پاره کردن با میخ. اصلاً یارو میخ را برداشت و شکم مرا جر داد.»

و خب جریان این زندان ها که این خاطراتی که بالاتر آوردم، حاصل خاطرات دفعه دوم زندان رفتن ایشون هست علتی واضح داشته، فعالیت سیاسی علیه حکومت پهلوی.
خب اقای ساعدی فکر میکردند که این حاکم ظالمِ وحشی گری که هیچ بویی از خدا نبرده و مدام ظلم میکنه باید هرچه زودتر به زیر کشیده بشه، پس به صراحت از خمینی و جمهوری اسلامی حمایت کرد.

نگاهی به رفقای جون جونی آقای ساعدی بندازیم، تو رتبه اول جلال آل احمد، روشنفکر سوسیالیست - رتبه دوم احمد شاملو، حامی اشغال سفارت آمریکا در سال ۵۸، همون شاعری که این شعر رو برای شاه سرود :«عاشقان سرشکسته گذشتند، شرم‌سار ِ ترانه‌های بی‌هنگام ِ خویش. و کوچه‌ها بی‌زمزمه ماند و صدای پا. سربازان شکسته گذشتند، خسته بر اسبان ِ تشریح، و لَتّه‌های بی‌رنگ ِ غروری نگون‌سار بر نیزه‌های‌شان. تو را چه سود فخر به فلک بَر فروختن هنگامی که هر غبار ِ راه ِ لعنت‌شده نفرین‌ات می‌کند؟ تو را چه سود از باغ و درخت که با یاس‌ها به داس سخن گفته‌ای.
آن‌جا که قدم برنهاده باشی گیاه از رُستن تن می‌زند چرا که تو تقوای خاک و آب را هرگز باور نداشتی. فغان! که سرگذشت ِ ما سرود ِ بی‌اعتقاد ِ سربازان ِ تو بود که از فتح ِ قلعه‌ی روسبیان
بازمی‌آمدند. باش تا نفرین ِ دوزخ از تو چه سازد، که مادران ِ سیاه‌پوش ــ داغ‌داران ِ زیباترین فرزندان ِ آفتاب و باد ــ هنوز از سجاده‌ها سر برنگرفته‌اند! »

یعنی نیم نگاهی به رفت و آمد های آقای ساعدی هم بندازیم میبینیم چه تفکراتی در اون زمانه روشنفکر تلقی میشد.

پس از انقلاب هم با جمعی از نویسندگان آقای ساعدی با خمینی دیدار میکنند، خوشحال از اینکه ثمره‌ی این انقلاب رو خواهیم گرفت، دوران آزادی و آزاده خواهی فرا رسیده، اون شاه ملعون رو سرنگون کردیم حالا وقتشه به لطف جمهوری اسلامی و این انقلاب کبیر که تا ابد جاوید باد، عصری جدید آغاز کنیم.
ولی خب نتیجه این دیدار چی شد؟ غلامحسین ساعدی پس از دیدار با خمینی مطلبی تحت عنوان «دیدار با کروکودیل» نوشت و انتقادی شدید به خمینی وارد کرد که به کانون نویسندگان گفته شده بود :«باید برای اسلام بنویسید». و ایران رو با گندی که زدن به مقصد فرانسه ترک کرد، و اون نوشته های وای از دوریه وطن، وای از وطنم پاره تنم رو منتشر کرد.

من همیشه معتقدم آثاری که توسط کسی خلق میشه رو باید سوای دیدگاهش بررسی کرد، به هرحال ما با خوندن آثار ناخوداگاه تفکرات نویسنده هم بهمون خورونده میشه، ولی خب معتقدم نباید یک اثر هنری رو بخاطر ایدئولوژی شخص نقد کرد.

در مقام داستان سرایی بنظرم آقای ساعدی نویسنده بسیار قابلی بوده و داستان کوتاه هایی که در این کتاب خلق کرده بود بسیار جذاب بودند و از خوندشون بسیار لذت بردم و حماقت مذهبیون و خشکه مقدس هایی که خلق کرده بود شدیدا به واقعیت نزدیک بود، چیزی که همه روزه در این جامعه هنوز میبینیم و باهاشون دست و پنجه نرم میکنیم.

اما جناب ساعدی بر خلاف قدرت شما در خلق داستان باید به متفکر بودن شما شک کرد.

یاد اون جمله از بینوایان میوفتم که میگه :« پادشاه را کشتیم،
سعی کردیم دنیا را تغییر بدهیم.
حالا تنها چیزی که گیرمان آمده، یک پادشاه جدید است که از قبلی بهتر نیست.
اینجا سرزمینی‌ست که برای آزادی جنگیدیم ولی حالا برای نان می‌جنگیم»

بله، این کاری بود که هم فکران شما و هم نسلان شما با ایران کردند ... با همه احترامی که به نویسندگی شما قائلم، فکر نمیکنم چیزی جز این از شما برای من قابل ستایش باشه.
هرچند من مخالف اون عمل زشت و ناپسند در خصوص اتفاق اخیر هستم و به هیچ عنوان اون رو درست نمیدونم، ولی خیانت شما به ایران نابخشودنی است.
Profile Image for Robert Khorsand.
356 reviews391 followers
November 23, 2022
من نه علاقه‌ای به فلسفه دارم و نه پژوهشگر هستم. من کتاب‌ را جهت فرار از تنهایی و صرفا برای زندگی در دنیاهای جدید می‌خوانم و ضمنا آدمی نیستم که پس از خواندن کتاب به صد مقاله رجوع کنم که ببینم نویسنده چه می‌خواسته بگوید. اگر نویسنده‌ای توانست در کتاب خود به من حرف دلش را بفهماند از او راضی و در غیر این‌صورت کتاب را یک اثر ناکام می‌دانم حتی اگر کل دنیا آن را با ارزش بداند.
بگذریم...
کتاب از هشت داستان کوتاه تشکیل شده و در هر داستان شخصیت‌ها یکسانند و ضمن این‌که تمامی داستان‌ها مرتبط با روستایی خیالی به نام «بیل» است، در انتهای هر داستان همه‌چیز ریست می‌شود یعنی ممکن است در یک داستان بلایی سر شخصیتی بیاید اما در داستان قبل انگار نه انگار.

شخصا بنا به دلایلی علاقه‌ی خاصی به خواندن زندگی گذشتگان خودمان دارم و این داستان‌ها برایم به زبان ساده و شیرین روایت شده بود که خواندنش انصافا مرارت نداشت، اما این‌که مردم تا این حد در جهل و خرافات قفل بودند شدیدا آزارم داد. گاهی به خاطر سادگی زندگی و صدالبته سادگی مردمان گذشته دلم می‌خواست در زمان آن‌ها می‌زیستم اما بعد این کتاب از خودم پرسیدم جدی دوست داری در بیل زندگی کنی؟ جوابم قطعا خیر بود چون یا باید مثل آن‌ها جاهل می‌بودم و یا اگر عاقل هم بودم سر و کارم به اتاق شماره شش چخوف می‌افتاد.

کارنامه
برای خلاقیت و نبوغ نویسنده یک ستاره، برای سادگی و روانی قلمش یک ستاره، برای توصیف‌های خاصش که گاهی خود را در آن دنیا تجسم می‌کردم یک ستاره، برای مهره‌چینی‌هایش در داستان‌ها و تنوع شخصیت‌ها و خلقیاتشان یک ستاره منظور و ضمنا تنها بخاطر این‌که نویسنده در پایان داستان‌هایش، نتوانست حرفش را به من بفهماند و یا ذهنم را درگیر چرایی‌ها کند یک ستاره کسر و در نتیجه چهار ستاره برایش منظور می‌کنم.

دانلود نامه
فایل پی‌دی‌اف کتاب را در کانال تلگرام آپلود نموده‌ام، در صورت نیاز می‌توانید آن را از لینک زیر دانلود نمایید:
https://t.me/reviewsbysoheil/465

دوم آذرماه یک‌هزار و چهارصد و یک
Profile Image for Niloo N.
266 reviews480 followers
March 8, 2018
انقدر خوب تموم شد که یک ستاره بهش اضافه کردم.
چقدر اسمش برازنده‌اش بود. عزاداران بیل.
و چقدر مردم بیل، ما بودیم و آدم‌های اطرافمون.
داستان تیره‌بختی مردم، تفکرات کاملا احمقانه و از سر جهل.
قلبم واقعا به درد اومده. از دلخراش‌ترین کتاب‌هایی بود که خونده‌بودم. رنج و عذاب تو تک‌تک داستان‌ها وجود داشت.

داستان دوم و سه تا داستان آخر رو خیلی دوست داشتم.

* با اینکه فکر سنتی ساعدی نسبت به زن و نقشش تو جامعه عصبیم می‌کرد، ولی در عین حال نویسنده خیلی روشنفکرانه، مخالفتش با سایر تفکرات سنتی و جاهلانه تو اجتماع رو به تصویر کشیده‌بود.
Profile Image for Hosius Mr.
168 reviews37 followers
December 19, 2021
کتاب شامل هشت داستان میشه که در روستایی به نام بیل جریان دارند. بیل کجاست؟ روستایی که هیچ جا نیست و همه جا هست؟ با مردمی که کار خاصی نمی کنند و البته درگیر خرافات هستند. خرافات نکته ای هست که بیشتر از نکات دیگر در کتاب دیده میشه.
.
داستان ها پر از نمادگذاری هستند و اشاره های بسیار زیادی به وضعیت جامعه ما دارند. وضعیتی که ظاهرا از گذشته تا امروز تغییر زیادی نکرده. (حداقل در بعضی از موارد تغییر نکرده)
.
فیلم "گاو" ساخته داریوش مهرجویی از روی یکی از قصه های همین کتاب نوشته شده، اگه فیلم رو دیدید، باهاش ارتباط برقرار کردید و ازش لذت بردید، قطعا از کتاب هم خوشتون میاد.
Profile Image for Masoud Irannejad.
196 reviews130 followers
May 7, 2019
عزاداران بیل کتابی شامل 8 داستان است ، داستان هایی که به هم وابسته نیستند ولی همه شرح زندگی مردمان روستای بیل رو تعریف می کنند
مردمانی که حتی بعد از گذشت 50 سال شباهت های زیادی(نه خیلی زیاد) با جامعه امروزی ما دارند
بدون اینکه اسپویل کنم میخوام چند تا قسمت هایی که برام جالب توجه بود رو بنویسم
تو قصه اول چیزی که برام جالب بود سنی بود که بچه هارو بزرگ به حساب میاوردن

"اسلام از کدخدا پرسید :کدخدا این رمضان تو چند سالشه؟
کدخدا گفت :دوازده سالش تموم شده
اسلام گفت : بارک الله مرد به این گندگی داره گریه میکنه، حالا که وقتش نیس ، واسه چی گریه میکنی؟
رمضان گفت :میترسم ننه م بمیره
اسلام گفت ننه ات نمی میره، نترس اما آخرش که باید بمیره اون وقت چی کار میکنی؟ ننه همه ما مرده ، ننه من ، ننه کدخدا، این طور نیست ؟
هیچ کس جواب نداد
اسلام گفت :کدخدا از شهر که برگشتی باس براش زن بگیری . ده که پر دختره...

قصه سوم هم ماجرای قابل تاملی داشت، مردم بیل و روستا های اطراف دچار بحران قحطی می شوند و نحوه ی برخورد هرکس با این بحران خواندنی است

ننه خانم خانوم جلوتر رفت و گفت : کار دُرُس شد سه نفر جوون میرن که سیب زمینی و آذوقه گیر بیارن. بقیه چه کار میکنن؟ بازم میرین گدایی؟
مشدی بابا گفت: چاره چیه ننه خانم؟هرطورشده باید شکم ها رو سیر بکنیم
ننه خانم گفت:نه،فردا هیشکی از ده بیرون نمیره.فردا عزاداری می کنیم.دخیل می بندیم،گریه می کنیم،نوحه می خونیم.شاید حضرت دلش رحم بیاد و مارو ببخشه و بلا رو دور بکنه

قصه چهارم هم معروف ترین و شاید بهترین قصه کتابه ، ماجرای فردی که گاوش رو از دست میده و دچار جنون میشه
خودم این قصه رو از بقیه بیشتر دوست داشتم

مشدی حسن برگشت و مردها را که گوش تا گوش جلو تیرک نشسته بودند تماشا کرد. علوفه له شده از لب و لوچه اش آویزان بود.
اسلام سرفه کرد و در حالی که مواظب حرف هایش بود گفت: مشد حسن، سلام علیکم، اومدیم ببینیم دماغت چاقه؟ احوالت خوبه؟
مشدی حسن، همچنان که نشخوار می کرد، گفت: من مشد حسن نیستم، من گاوم، من گاو مشد حسن هستم
موسرخه ترسید و خود را عقب کشید.
کدخدا گفت:اینجوری نگو مشد حسن، تو خود مشدی حسن هستی. نیستی؟
مشدی حسن پا به زمین کوبید و گفت: نه، من نیستم، من گاو مشدی حسن هستم
مشدی جبار گفت:مشدی حسن این حرفو نزن،اگه پوروسی ها بفهمن میان می دزدندت
عباس و کدخدا خندیدند.اسلام چشم غره رفت ، موسورخه خود را عقب تر کشید و پشت سر اسلام قایم شد
مشدی حسن نشخوار کرد و گفت:نه،نه پوروسی ها نمی تونن بیان اینجا مشدی حسن نشسته اون بالا پشت بام و مواظب منه
کدخدا گفت: مشدی حسن توروخدا دس وردار،این دیگه چه گرفتاریست که برای بیل درس کردی؟ تو گاو نیستی ، تو مشد حسنی
مشدی حسن پایش را زد به زمین و گفت: نه، من مشد نیستم، مشد حسن رفته سید آباد عملگی. من گاو مشد حسنم

تو قصه پنجم یکی از اهالی به نام عباس یه سگ ولگرد پیدا میکنه و اون رو با خودش به بیل میبره

عباس گفت این سگه مال کیه؟
خاتون ابادی گقت مال هیشکی نیس
عباس گفت پس چرا همچی میکنه؟چشه؟
خاتون آبادی خندید وگفت :دنبال صاحب میگرده.یه سال و چند ماهه که میر حمزه ولش کرده.این بیچاره هم از ول گردی حوصله اش سر اومده میخواد خودشو به یه نفر بند کنه
*
خاتون آبادی گفت :اگه خوشت میاد ورش دار ببر بیل
عباس گفت: میترسم سگ های بیل راهش ندن
خاتون آبادی گفت:سگ ها که راش میدن،اگه آدما راهش ندادن ولش کن اوقت خودش برمیگرده میاد اینجا

در قصه ششم با مشهدی جبار همراه میشویم که در مسیر برگشت از شهر به بیل با شیءعجیبی روبرو میشه وهمینطور عکس العمل مردم بعد از دیدن اون شیء عجیب رو خواهیم دید

قصه هفتم و هشتم هم قصه جدایی ها بودند
قصه ی مریض شدن یکی از اهالی و مردم شاید بی رحم که به جای بردن به مریض خانه اون رو از شهر بیرون میاندازن و ترد میکنند
(گویا مردم بیل اصلا علاقه ای به دکتر رفتن نداشتند)
و قصه جدایی از بیل و ترک خونه و دوستان ، به خاطر حرف های دروغی که پشت سر اون شخص شروع شد به گفته شدن
Profile Image for Ali.Deris.
91 reviews60 followers
November 30, 2021
کتاب شامل هشت داستان کوتاه هستش و در ظاهر هر چند اتفاق‌های داستان‌ها ربطی به هم ندارد ولی شخصیت‌های داستان‌ها در این هشت قصه تکرار می‌شوند. (کدخدا، مش اسلام، مو سرخه، پسرش صفر و ...) مش اسلام داناترین فرد روستاست و کدخدا با این که بزرگ روستاست ولی در همه مسائل و مشکلات چه کوچک چه بزرگ از او کمک می‌گیرد .

✔ در بیل فقر اجتماعی، فقر فرهنگی، بیماری، جهل و خرافات به وضوح دیده میشه .

✔ داریوش مهرجویی در سال ۱۳۴۸ فیلم مشهور "گاو" را در اقتباس از این کتاب ساخته است.

✔ نماد زیاد داره . مثل صدای زنگ در داستان اول که مفهوم مرگ رو میرسونه! و یا شمع سبز که از نمادهای مرگ و سوگواری ه ... در داستان اول که مادری میمیره نماد زایایی از بین میره و بعد که بچه هم میمیره یعنی فضای اصلی داستان مرگ ه !

✔ قصه ی ششم خیلی رو من تاثیر گذار بود 👍امامزاده صندوق!! کاملا میخواد نشون بده بیلی ها (که نمادی از کشور ماست) چقدر ساده لوح و خرافه پرست هستیم . صندوقی آهنی که با نظر مغز متفکر بیل (اسلام) تبدیل به امام زاده شد و در نهایت معلوم شد دستگاهی آمریکایی ه 😆

📝 بخوام جمع بندی کنم به نظرم کتاب متوسطیه (از دید من البته) و خوندنش خالی از لطف نیست . تجربه خوبی بود .
🗓 ۰۰/۰۹/۰۹
Profile Image for Hodove.
165 reviews176 followers
September 18, 2017
هرچى ميخوندم بيشتر خوشم مى اومد بيشتر ناراحت ميشدم بيشتر تعجب ميكردم،يعنى جامعه ايران از ٥٠ سال پيش هنوز از جهت فكرى اونقدر پيشرفت نكرده كه اين داستانا به نظرمون بى معنى برسند؟،وقتى دركش ميكنى يعنى متاسفانه هنوز بيلى هستيم هنوز عزاداريم.
Profile Image for مجید اسطیری.
Author 8 books550 followers
September 7, 2019
بدون شک ذهن هر هنرمند به معانی و فضاهای مشخصی تعلق خاطر دارد و (خودآگاه یا ناخودآگاه) در خلق آثار خود از این معانی، فضاها و انگیزه‌ها (موتیوها) بیشتر استفاده ‌‌می‌کند. این عناصر که بی‌ارتباط با یکدیگر نیستند، جهان هنری خاص آن هنرمند را می‌سازند. عناصر اصلی تشکیل‌دهندۀ جهان داستانی ساعدی را می‌توان چنین برشمرد:

ترس را میتوان اصلی ‌ترین عنصر در آثار ساعدی دانست. ساعدی را راوی هول و خوف نامیده‌اند. ریشه‌های ترس را در آثار او می‌توان در «ناشناخته‌ها» سراغ گرفت. در پردۀ اول «آی بی‌کلاه، آی باکلاه» آدم‌ها از شخصیت ناشناخته‌ای که وارد خانه‌ای شده است، می‌ترسند. در داستان دوم مجموعه‌داستان ترس و لرز، «ملا» یک شخصیت ناشناخته است و اهالی از او می‌ترسند. در داستان سوم مجموعه‌داستان عزاداران بیل�� گردبادی که کفن‌های سفید را با خود به طرف بیل می‌آورد، عنصری ناشناخته و ترسناک است.

یکی دیگر از عناصر سازندۀ جهان داستانی ساعدی، استحاله است. استحاله گاهی در حد مسخ انسان به یک حیوان یا رفتارهای حیوانی است؛ مانند آنچه در داستان چهارم و هفتم مجموعه‌داستان عزادارن بیل می‌بینیم؛ گاه نیز در حد یک تغییر کلی در روحیات است؛ مانند آنچه در داستان «عافیتگاه» از مجموعه‌داستان دندیل می‌بینیم. در این داستان شخصیت «کاف» که مأمور یک مؤسسۀ زبان‌شناسی خارجی است، بعد از سه ماه اقامت در منطقۀ دشتستان، دست از کار خود می‌کشد و تبدیل به یک جاشو و ماهیگیر می‌شود.

ساعدی نویسندۀ خلاقی است که در آثار وی حسرت و خشم جایگاه ویژه‌ای دارد. در داستان «چتر» از مجموعه‌داستان «شب‌نشینی باشکوه» شاهد خشم یک کارمند خرده‌پا نسبت به کار و شخصیت خودش هستیم. ساعدی ریشه‌های روان‌پریشی آدم‌ها را در نابه‌جایی و تعلیق آن‌ها می‌بیند. بیشتر شخصیت‌ها و تیپ‌های مورد استفادۀ ساعدی، مردان و زنان، کودکان و نوجوانانی هستند که در اثر گسیختگی شیرازه‌های اجتماعی و کارکردهای بد نظامات اقتصادی و اجتماعی، از خانه و کاشانه، از روستاها کنده شده و در حاشیۀ شهرها در فقر و فلاکت جان می‌کنند.

ساعدی برای نشان دادن آثار روانی – اجتماعی خشونت جامعه بر ارواح مردم خرده‌پا، از مرزهای تثبیت‌شدۀ واقع‌گرایی درمی‌گذرد و با بهره‌گیری از پدیده‌های اسرارآمیز جامعه عقب‌ماندۀ ایرانی، به نوعی سوررئالیسم یا رئالیسم جادویی ایرانی می‌رسد. در فضای غمگنانۀ داستان‌های او حوادث واقعی چنان غیرعادی می‌نمایند که هراس‌انگیز می‌شوند، به‌طوری که گاه به‌نظرمی‌رسد نویسنده علت مسائل و مشکلات اجتماعی را در ماوراءالطبیعه می‌جوید. در این نوع داستان‌ها ساعدی برای رسیدن به نتایج تمثیلی، با کمک عوامل ذهنی و حسی اغراق‌آمیز، فضایی مشکوک و ترسناک می‌آفریند.

«در برخی از آثار ساعدی اعم از نمایشنامه و داستان، بیش از همۀ ویژگی‌های رئالیسم جادویی، آفرینش موجودات وهمی و استحالۀ شخصیت‌ها مدنظر قرار گرفته است (داستان مورد نظر این مقاله، در این دسته از آثار ساعدی می‌گنجد.) برخی از وجوه این سبک، در آثار برجستۀ او مانند عزاداران بیل، آشفته‌حالان بیداربخت و ترس و لرز منعکس است. از جملۀ این وجوه، عناصر نامتجانس؛ بویژه موجودات عجیب و ترکیبی میان انسان و حیوان در آثار اوست. با اینکه روستا، زمینۀ اصلی بسیاری از آثار او را تشکیل می‌دهد، اما روستای او چندان هم نشان روستا ندارد و به آسانی می‌توان از آن جامعه‌ای دیگر را تعبیر کرد؛ جامعه‌ای که با عقب‌ماندگی و بربریت خو گرفته و از مدنیت بی‌نصیب مانده است. » (مسجدی، حسین، رئالیسم جادویی در آثار غلامحسین ساعدی، پژوهش‌های زبان و ادبیات فارسی (علمی-پژوهشی) دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی- دانشگاه اصفهان، دورۀ جدید، شماره4، زمستان1389، ص 93-104 )

«ساعدی در مقام یک آسیب‌شناس اجتماعی و یک روان‌شناس دردآگاه، واقع‌گرایی را با فراواقع‌گرایی درهم‌می‌آمیزد و گاهی در واقع‌گرایی چنان پیش می‌رود که به داستان‌نویسان ناتورالیست نزدیک می‌شود و داستان‌هایی مانند «گدا» را می‌نویسد و وهم و خیال‌های آشفته را به فضاهای داستان‌هایش راه می‌دهد.» (میرعابدینی، حسن (1332)، صد سال داستان‌نویسی ایران، چشمه، تهران 1380، جلد 1، صفحه ) رانده شدن آدم‌ها از جایگاه اصلی خود، کنده شدن دهقان‌ها از زمین و پناه آوردن به شهرها که مظهر آوارگی و دربه‌دری‌اند، مسخ و ازخودبیگانگی روشنفکران مردد، نادانی و خرافات به عنوان عوامل بیچارگی و مسخ آدم‌ها، زندگی ملال‌آور و آسیب‌پذیر کارمندان، انتظار نزول بلا، فضاحت‌های زندگی شهری (عیش و عشرت و میخوارگی اقشار پایین جامعه با هدف رهایی از غم‌ها و مشکلات و فراموش کردن دردها) و روان‌نژندی و جان‌پریشی آدم‌های اجتماع بیمار، از دیگر مضامین آثار وی هستند.

جایگاه مجموعه‌داستان «عزادارن بیل» در میان آثار ساعدی:

عصارۀ اصلی اندیشه‌های پنهان در داستان‌های پیوستۀ این مجموعه، آمدن بلا و مصیبت از بیرون روستا است. در عزاداران بیل، میان زمینۀ زندگی آدم‌ها و ذهنیت آن‌ها همبستگی و همساختی کاملی وجود دارد. مهارت ساعدی در فضاسازی‌هایی است که در آن دلهره، ترس، ناامیدی، وهم و خیال، خرافه، روزمرگی و شکست انکارناپذیر است. ساعدی آدم‌هایی را به داستان‌هایش راه می‌دهد که هر کدام به‌نوعی بیمارند. روان‌نژندی، ویژگی عمومی شخصیت‌های داستانی ساعدی است. ساعدی به عنوان یک روانشناس می‌کوشد درون آشفتۀ آدم‌ها را بکاود و از راه درونکاوی شخصیتها، درون جامعه را بکاود. از دید او آدمهای آشفته، محصول شرایط آشفتۀ اجتماعند.

در روستای بیل (که مختصات جغرافیایی معلومی ندارد) از در و دیوار و از زمین و آسمان، درد و مرض و بلا و مصیبت می‌بارد؛ به‌گونه‌ای که در ذهن اهالی روستا، نزول بلا حتمیت پیدا کرده است و از آن گریزی نیست. این تلقین و تلقی سبب شده تا اهالی – دست کم – به دو صورت بیمار شوند:

- استحالۀ روانی: در داستان چهارم این مجموعه وقتی گاو مشهدی حسن می‌میرد، شخصیت داستان که تکیه‌گاه اقتصادی و اعتبار روستایی‌اش، و در عین حال عزیزترین موجود مورد علاقه‌اش را بر باد رفته می‌بیند، برای آن که خود را نبازد، در اثر فشارهای روانی به جنون می‌رسد و خود را گاو می‌انگارد؛ مانند گاو نعره می‌کشد و علف می‌خورد.

- استحالۀ جسمی: در داستان هفتم، خشکسالی و قحطی، گرسنگی و فقر را به همراه می‌آورد (که خود نوعی بلا است)، «موسرخه» در اثر فقر و نداری، به جانوری سیری‌ناپذیر تبدیل می‌شود، همه چیز را می‌خورد تا جایی که خود به صورت یک «بلا» و مصیبت در می‌آید و قحطی و گرسنگی مردم را کامل می‌کند.

در این مجموعه بیرونِ آشفته و درونِ پریشان آدم‌ها، منطقی و باورپذیر تصویر می‌شوند. ساعدی با روایت روان و فضاسازی وهمناک ولی طبیعی، میان جهان بیرون و دنیای درون پل می‌زند و دیالکتیک تأثیر و تأثر متقابل پدیده‌ها را بیان می‌کند.

آد‌م‌های بیل، آن‌گونه که جلال آل احمد می‌گوید «حرفهای ساده می‌زنند و از مسائل بسیار ساده، از دزدی شبانۀ «پوروسی»ها، از بیماری عمومی ده مجاور، از عشق سادۀ یک دختر می‌گویند؛ اما مشکلات اصلی مملکت را با همین حرف‌های ساده طرح می‌کنند.»

می‌توان داستان‌های این مجموعه را به دو دسته تقسیم کرد:

داستان‌هایی که عناصر جادویی و اسرارآمیز در آنها کمرنگ است؛ مانند داستان‌های اول و هشتم

داستان‌هایی که عناصر جادویی و اسرارآمیز در آنها پررنگ است؛ مانند داستان‌های سوم و هفتم

و در پایان می‌توان گفت از نظرگاه اجتماعی «عزاداران بیل» مجموعه‌ای است که نگاهی تلخ و سیاه به فقر و جهل در بافت سنتی جامعۀ ایرانی دارد.


Profile Image for Mahdiyeh.
9 reviews2 followers
July 28, 2021
اگر به این نباید پنج داد پس به چه کتابی باید داد؟
چهل سال پیش انگار امروز رو نوشته. روحش شاد
Profile Image for Fatemeh Sakhaei.
18 reviews20 followers
November 11, 2025
هم تلخ بود و هم لذت‌بخش. جوری که کل کتاب داشت با روح و روانم بازی می‌کرد رو دوست داشتم.
تازه فهمیدم تا حالا چقدر از خوندن همچین سبک‌هایی لذت می‌بردم.
Profile Image for Sara Bakhshiani.
234 reviews41 followers
December 3, 2021
یک دونه ستاره کم میکنم فقط بخاطر اینکه واقعا تعداد بالای شخصیت های داستان اذیت کننده بود یه جاهایی
ولی ولی ولی
خواستم بگم کتاب محشری بود
من تاحاالا از ساعدی نخونده بودم و اسمش همش توس تاریخ ادبیات دبیرستان بود و منم فقط برای نمره حفظشون میکردم :D
اما الان که بدون استرس و ترس و لرز نمره خوندمش واقعا لذت بخش بود
هشت تا داستان با موضوع های نسبتا یکسان که همش حول وحوش ترس ومرگ و جهل ونادانی میچرخید
ولی با توصیف های گوناگون و شخصیت های یکسان ولی زیادددددد.
هیچوقت دوست نداشتم تو ریویو اسپویل کنم ولی اینو باید بگم چون برداشتم از کتاب بود
اینکه به نظرم مشد اسلام همون جرقه کوچیکی بود توی انبوهی از مغز های کوچک زنگ زده :))
که آخر داستان با همبستگی همون نادان ها باعث شد همون کورسوی امید هم از بین بره
تمام.
Profile Image for Mehrdad.
54 reviews25 followers
December 28, 2024
تصویب شد.

کتاب عزاداران بیل رو قراره به عنوان آخرین همخوانی سال ۲۰۲۴ بخونیم و شب، بیایم راجع بهش نظرمونو بگیم. هرکی‌ام نخونه، جریمه می‌ده.

تجربهٔ خوبی به‌نظر میاد، چون تا حالا از ساعدی به‌ جز حرفایی که امیرحسین، پارسال سر ارائهٔ متون نثر داستانی تو دانشگاه گفت، چیزی ازش نه خوندم و نه شنیدم.

بهش زنگ می‌زنم، می‌گم: درود آقای برکتی!
اونم سریع می‌گه: می‌دونم کار داری. حرفتو بزن مهرداد.
دوباره می‌گم: عاشق وقتایی‌ام که حوصله نداری و منتظری سریع حرفمو بزنم. یادمه پارسال کل آثار ساعدی رو خریدی برای ارائهٔ دانشگاه، نه؟
بی‌حوصله‌تر می‌گه: کدومشو می‌خوای؟
منم می‌گم: فعلاً عزاداران بیل.
یه نفس عمیق می‌کشه و می‌گه: فردا برات میارم مدرسه. خداحافظ. و قطع می‌کنه.

« فردا، جلوی در مدرسه »

- خب امیرحسین، اوردی؟
- آخ! گذاشتم رو میز، یادم شد برات بیارم.
- فدای سرت. ( تو دلم گفتم: خاک تو سرت کنن )
- بعد مدرسه بریم جای خونه بهت میدم.
( صدای زنگ کلاس می‌خوره )
- بریم فعلاً سر کلاس.

« جلوی خونهٔ امیرحسین »
- من اینجا منتظرم تا بیاریش.
- چیز دیگه‌ای نمی‌خوای؟
- قربون دستت اگه بتونی منجنیق حسین صفا رو هم بیاری....
- فعلاً همینو بخون. تموم کردی، اونو بهت می‌دم :)

« یک ساعت بعد، تو اتاق خودم »

- پاپاخ آمد و ایستاد کنار کدخدا و بو کشید. کدخدا ایستاده بود و گوش می‌داد؛ صدای زنگوله دور شد. کدخدا آمد طرف استخر و پاپاخ هم به دنبالش. کنار استخر که رسیدند پنجرهٔ کوچکی باز شد، کلهٔ مردی آمد بیرون.

« ساعت دوازده شب همون روز »

- یادمه مائده تو ریویوش گفته بود که عزاداران بیل، کتاب صوتی خوبی هم داره که از دستش ندین.
الآنم که من خوابم نمی‌بره. ( تف به قهوه‌ای که از ساعت شیش غروب به بعد بخوری!! )
اینو گوش می‌دم تا خوابم ببره.

« ثانیه یک فایل صوتی داستان اول »

- یا خدا!!!!!! این صداهای عجیب و غریب چیه؟ چرا خونه انقد تاریکه؟ یعنی صدای واقعی زنگولهه تو داستان انقد ترسناکه؟ من غلط بکنم که از این به بعد نصفه شب کتاب صوتی گوش بدم.

« دو روز بعد، داستان چهارم »

- عه، این که همون گاوه.
- تمام شب، نعرهٔ گاو تازه نفسی که در کوچه‌های بیل می‌گشت، همه را بی‌خواب کرده بود.
- مشدی طوبا، پنجره را باز کرد و رفت پشت بام طویله و از سوراخ پشت بام نگاه کرد؛ مشدی حسن را دید که کله‌اش را توی کاهدان فرو برده، پا به زمین می‌کوبد و نعره می‌کشد؛ مثل گاو خودشان آن وقت‌ها که مشدی حسن می‌خواست به صحرا ببردش.
- پاپاخ که نشسته بود زیر بید، بلند شد و همراه بز اسلام از میان جماعت گذشت و رفت به کوچهٔ اول که خلوت و خاموش بود. تنها صدای گریهٔ زن مشدی حسن می‌آمد که تک و تنها با فانوس روشنش نشسته بود پشت بام طویله و صدای دایره و کف زدن‌ها که رفته رفته نزدیک‌تر و تندتر می‌شد و نعرهٔ درماندهٔ گاو ناشناسی از درون یک طویلهٔ مخروبه.

( یاد فیلم فروشنده اصغر فرهادی میفتم و یادم میاد که یکی دیگه از دلایل پرشمارم برای معلم ادبیات شدن، همین آقای اعتصامی بود. به میزم تکیه بدم و تو جواب دانش‌آموزم که می‌پرسه: حالا آقا واقعاً آدم چجوری گاو می‌شه، یه نگاه بهش بکنم و بگم: به‌مرور. )

« امروز، ساعت دو بعدازظهر، داستان هفتم »

- اسلام و مشدی بابا و پسر مشدی صفر، موسرخه را آوردند کنار استخر و نشاندند زیر بید و کنار سنگ مرده‌شوری. اسلام کیسه‌ای نان خشک زیر بغل داشت که تکه‌تکه در می‌آورد و می‌گذاشت دهن موسرخه. موسرخه هم تندتند می‌جوید و با ولع زیاد می‌بلعید. اسماعیل و عبدالله و کدخدا هم آمدند و نشستند.


« امروز، ساعت چهار غروب، داستان هشتم »

- سیدآبادی دوم گفت: شاه تقی گفته که سازتو برداری بریم سیدآباد.
اسلام گفت: چه‌خبره؟
سیدآبادی اول گفت: عروسی پسرشه، گفته که بری و ساز بزنی.
اسلام گفت: کار و بارمو چه بکنم؟
پسر مشدی صفر گفت: کاراتو ولش کن.

در همین حین مادرم میاد تو اتاق.

- نمیای؟
- کجا؟
- می‌خوایم با بابات بریم سیدآباد.
- سیدآباد چه‌خبره؟
- عروسی پسر تقی کوهکنه.
- کارامو چیکار کنم؟
- خودت می‌دونی.
- شما برین. من دارم کتاب می‌خونم.

صفحهٔ ۲۰۸ کتابو باز می‌کنم.

- برگشت و دوباره خانهٔ اسلام را نگاه کرد. مشدی بابا و پسر مشدی صفر رفتند و اسب‌ها را نگاه کردند که پاهاشان را باز گذاشته، سرهاشان را آویزان کرده بودند توی استخر، دهان هردوتاشان نیمه باز بود و دلمه‌های ارغوانی رنگ خون از حلقومشان می‌جوشید و کف می‌کرد و بیرون می‌آمد و تکه تکه می‌ریخت توی استخر و جان می‌گرفت، مثل قورباغه‌های ریز و درشتی که از فاضلاب تنگ و تاریکی نجات یافته، به استخر پرلجنی رسیده باشند.

کتابو می‌بندم و شمارهٔ امیرحسینو می‌گیرم.

- جانم مهرداد؟
- سلام، خونه‌ای؟
- آره، چطور؟
- می‌خوام کتابتو بیارم و کتابای کتابخونهٔ دانشکده که فردا میری دانشگاه، تحویل بدی. من ممکنه قبل دو نرسم.
- باشه، بیار.

گوشیو قطع می‌کنم و به بیل فکر می‌کنم.
Profile Image for Rêbwar Kurd.
1,025 reviews88 followers
September 20, 2025
در دل روستایی گمنام، جایی میان وهم و واقعیت، هیولایی سربرمی‌آورد که نه دندان دارد، نه چنگال؛ هیولایی‌ست از جنس باور، از جنس آیین‌های پوسیده، از جنس ترس. مردمانی که عزاداری را به شکل مفرطی از هویت بدل کرده‌اند، انسان‌هایی که در سوگ زیستن را به تنها فرم بقا تبدیل کرده‌اند. نه به‌خاطر ایمان، بلکه به‌خاطر گریز از پوچی.

در این اثر، جهان نه با نور عقل، که با چراغ دودگرفتهٔ خرافه روشن شده است. مردان سیاه‌پوش، با صورتی عبوس، در پی شهیدِ موهومی‌اند، اما خود، قربانیان گم‌شده‌ای هستند که در سوگواری برای ناکامی خویش غرق‌اند. و ساعدی، همچون جراحی تیزبین، زخم را می‌شکافد؛ آن زخمِ اجتماعیِ عمیقی که در لایه‌های زیرین سنت، مذهب، روستا و قدرت پنهان شده و حالا در هیأت «عزاداران بَیَل» سرباز کرده است.

ساختار داستان‌ها، همچون لایه‌هایی از کابوس‌اند که یکی پس از دیگری فرو می‌افتند. هر شخصیت، در عین تکینگی، بازتابِ جمعی‌ست از جامعه‌ای فروپاشیده، بسته، و خفه. روایت‌ها کوتاه‌اند اما شبیه ناقوس‌اند؛ هرکدام ضربه‌ای‌ست بر دردی دیرینه.

آن‌چه اثر را به یکی از مهم‌ترین روایت‌های اجتماعی ـ روان‌شناختی ادبیات معاصر ایران بدل کرده، فقط تصویرسازی دقیق نیست، بلکه تقلیل فرد به مناسک جمعی‌ست. در این جهان، فرد هویتی ندارد جز آن‌چه که جمع به او تحمیل می‌کند. این‌جاست که رنج، آیینی می‌شود برای دوام؛ سوگواری، نوعی از قدرت؛ و مرگ، مفری برای رستگاری.

زبان ساعدی، برخلاف ظاهر ساده‌اش، حاوی بار استعاری عمیق است. استفاده از لحنی نزدیک به روایت عامیانه، در خدمت برساختن دنیایی‌ست که هرقدر ساده‌تر می‌نماید، هولناک‌تر می‌شود. این تقابل میان زبان و محتوای فاجعه‌بار، نوعی ضرب‌آهنگ می‌سازد که خواننده را بی‌آن‌که خود بداند، به قلب وحشت می‌کشاند.

«عزاداران بَیَل» تنها مجموعه‌داستانی دربارهٔ سوگواری یا خرافات و وضعیت روانی یک جامعه بیمار نیست؛ سندی‌ست از آن‌چه یک جامعه‌ی فروخورده، نادیده‌گرفته‌شده، و تحت سلطه، از خود می‌سازد تا بماند—هرچند به قیمتِ تباهی خویش.

در نگاه امروز، این اثر همچنان آینه‌ای‌ست برای فهم جوامعی که میان واقعیت و توهم، دین و ترس، سنت و خرافه، مدام در حال دویدن‌اند بی‌آن‌که راهی به آینده داشته باشند. جوامعی که در نهایت، تنها چیزی که برایشان باقی می‌ماند، نوحه‌ای‌ست بی‌پایان در دل بَیَل.
Profile Image for Maedeh.
74 reviews19 followers
December 29, 2024
مجموعه‌ای از هشت داستان با لوکیشن و شخصیت‌هایی ثابت؛ داستان‌هایی که به عقیده گروهی در دسته رئالیسم جادویی و به گمان گروهی دیگر در ژانر وحشت جای دارند.

ژانرش را نمی‌دانم فقط می‌دانم آنچه دیدم سیاهی مطلق است؛ سیاهی که هیچ یک از بَیَلی‌ها نمی‌بینند یا اگر می‌بینند هم برایشان عجیب نیست به گمانشان محکوم‌اند و در حال مجازات. حال به کدامین گناه؟! هیچ یک نمی‌دانند فقط بابتش طلب آمرزش می‌کنند؛ به زعم خودشان گناهان بی‌شماری دارند که دخیل شدن به آنچه که از مقدسات، موجود است افاقه نمی‌کند پس دست به کار شده و نمادهای خودشان را می‌سازند تا رها شوند...
بَیَل پارادوکسی عجیب و طعنه‌آمیز است؛ جانورانش فردیت دارند، در مقابل نوع بشر، نه صورتی دارد نه سیرتی، نه نام درست و حسابی و نه نشانی، هیچ چیز یک بَیَلی را معرفی نمی‌کند جز ماتم و عزا!
خوراکش خرافه است؛ پیشه‌اش مدیحه‌سرایی؛ خانه‌اش به سان قبر، بی در و پیکر و تیره و تنگ؛ مصداق بارز سنگی جلوی پای لنگ است، هر روزش بلا و مصیبتی تازه است، اول در سوگ مادر می‌نشیند و بعد قحطی حیاتش را تهدید می‌کند و تیر آخر هم فنای شخصیت نداشته و انسانیتش است.
سوغات بَیَل برای مسافرانش وهم و ترس است که در دل صدای زنگوله و مامای گاو و منادی‌های بی‌جواب "یا حضرت" پیچیده شده و تا مدت‌ها در گوششان نفیر می‌کشد.

از رفقای گروه هم‌خوانی بابت همراهیشون تو خوندن این کتاب ممنونم، به نظرم حسن ختام خوبی برای هم‌خوانی‌های امسال بود.
Displaying 1 - 30 of 418 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.