"Bu romanın kahramanını 1951 yılında Üsküdar Paşakapısı Cezaevinde tanımıştım. Elli yaşın üstünde sabıkalı bir sahteciydi. Romanda tastamam bu adamı anlattığımı söyleyecek değilim. Hatta anlattığım, hiç de bu adam değildir, denilebilir. Ama, romanda anlattığım Paşazade&'yi bana esinleten canlı kaynak, cezaevinde tanımış olduğum o sabıkalı sahteci Paşazade olmuştur. Sabıkalarını artırıp üreterek anlatmaktan beğeni, hatta onur duyan ünlü kadın avcısı Eyüplü Halit, sahte gazeteci Mahmut Saim ya da Muslukçu Tevfik gibi sabıkalılardan ayrımı vardı. Paşazade, başına gelen bu belalar için, öbürleri gibi, "Elden ne gelir, yazgım böyleymiş... Alın yazım bu..." diye kendisini avutmazdı. O vicdanını susturmak için suç işlemesine daha beşeri bir gerekçe uydurmuştu; şöyle Tek yol kalmıştı: Sahtecilik... Başka hiçbir umarım yoktu, sahtecilik yapmak zorundaydım... Bütün yollar bana kapalıydı, önümde yalnız tek yol vardı. İşte bu romana "Tek Yol" adı verişim bundandır. Bu yüzden "çaresiz kalanların" yada "çaresiz kaldığını sananların" romanını yazmak istedim."
Aziz Nesin was a Turkish humorist and author of more than 100 books. Nesin was born in 1915 on Heybeliada, one of the Princes' Islands of Istanbul, in the days of the Ottoman Empire. After serving as a career officer for several years, he became the editor of a series of satirical periodicals with a socialist slant. He was jailed several times and placed under surveillance by the National Security Service (MAH in Turkish) for his political views. Among the incriminating pieces of evidence they found against him during his military service was his theft and sale for 35 Lira of two goats intended for his company—a violation of clause 131/2 of the Military Penal Code. One 98-year-old former MAH officer named Neşet Güriş alleged that Nesin was in fact a MAH member, but this has been disputed
Nesin provided a strong indictment of the oppression and brutalization of the common man. He satirized bureaucracy and exposed economic inequities in stories that effectively combine local color and universal truths. Aziz Nesin has been presented with numerous awards in Turkey, Italy, Bulgaria and the former Soviet Union. His works have been translated into over thirty languages. During latter parts of his life he was said to be the only Turkish author who made a living only out of his earnings from his books.
On 6 June 1956, he married a coworker from the Akbaba magazine, Meral Çelen.
In 1972, he founded the Nesin Foundation. The purpose of the Nesin Foundation is to take, each year, four poor and destitute children into the Foundation's home and provide every necessity - shelter, education and training, starting from elementary school - until they complete high school, a trade school, or until they acquire a vocation. Aziz Nesin has donated, gratis, to the Nesin Foundation his copyrights in their entirety for all his works in Turkey or other countries, including all of his published books, all plays to be staged, all copyrights for films, and all his works performed or used in radio or television.
Aziz Nesin was a political activist. After the 1980 military coup led by Kenan Evren, the intelligentsia was oppressed. Aziz Nesin led a number of intellectuals to take a stand against the military government, by issuing the Petition of Intellectuals (Turkish: Aydınlar Dilekçesi).
He championed free speech, especially the right to criticize Islam without compromise. In early 1990s he started a translation of Salman Rushdie's controversial novel, The Satanic Verses. This made him a target for radical Islamist organizations, who were gaining popularity throughout Turkey. On July 2, 1993 while attending a mostly Alevi cultural festival in the central Anatolian city of Sivas a mob organized by radical Islamists gathered around the Madimak Hotel, where the festival attendants were accommodated, calling for Sharia and death to infidels. After hours of siege, the mob set the hotel on fire. After flames engulfed several lower floors of the hotel, firetrucks managed to get close, and Aziz Nesin and many guests of the hotel escaped. However, 37 people were killed. This event, also known as the Sivas massacre, was seen as a major assault on free speech and human rights in Turkey, and it deepened the rift between religious- and secular-minded people.
He devoted his last years to fighting ignorance and religious fundamentalism.
Aziz Nesin died on July 6 1995 due to a heart attack, after a book signing event in Çeşme, İzmir. After his death, his body was buried in an unknown location in the land of Nesin Foundation without any ceremony, as suggested by his will.
ریویوو در توضیح تلفظ صحیح اسم نویسنده، اندکی ادیت شد 😇 از یک دوست ترکیهای درباره تلفظ و معنی اسم Aziz Nesin سوال کردم، جواب دادن که در زبان ترکی استانبولی، فتحه در ابتدای اسامی به ندرت استفاده میشه و اکثرا از کسره استفاده میکنن. یعنی "عِزیز نِسین" تلفظ درست اسم نویسنده هستش. "نسین" به معنی "چه هستی؟" یا "کی هستی؟" اسم مستعار نویسندهست، "عِزیز" هم اسم پدر نویسنده است که چون اولین داستانش رو با نام پدرش چاپ میکنه، دیگه اون رو به عنوان اسم هنری خودش انتخاب میکنه و اینجوری اقای "مِحمِت نوصرِت" تبدیل میشه به "عِزیز نِسین"
من فکر میکنم برادران قاسمخانی برای نوشتن سناریوی "مرد هزار چهره" کاملا از این کتاب الهام گرفتن طنز باحالی داره، میخواستم با کتاب " دایی جان ناپلون " مقایسهاش کنم که خب دیدم خیلی کار درستی نیست . چون دایی جان خیلی شخصیت پردازی قوی داره. امتیاز واقعی ۲/۵
ارباب: مردم اینجا دکتر ندارن. ماما ندارن. دارو ندارن. پول که اصلا ندارن. اقلا باید یک «شیخی» داشته باشن که دردها و بدبختیهاشونو دوا کنه. وجود تو برای اینا مایه امیدواریه. اینها که خاک پای تو را برای تبرک میبرند، اگر امیدشان قطع بشه طغیان میکنند، سرو صدا راه میاندازن. اسباب زحمت و دردسر دولت و من که صاحب ارباب و صاحب ملک هستم میشن
منی که نام شراب از کتاب می شستم زمانه کاتب دکان می فروشم کرد
پخمه روایت فردی صاف و ساده (البته در بادی امر) که بنا بر شیطنتی بچگانه از دبیرستان اخراج می شود و بعد از آن مسلسل وار در مسیر اتفاقاتی قرار می گیرد و مسیر زندگیش عوض می شود کسی که در ابتدای داستان می بینیم که واقعا قصد و نیتی جز درست زندگی کردن ندارد تا جایی پیش میرود که .... (این قسمت رو برای اسپویل ویرایش کردم) داستان بسیار پر شتاب پیش می رود و ماجراها به سرعت یکی بعد از دیگری رخ می دهند، طنز ظریف و البته تلخی در سراسر کتاب نمایان هست (همان طور که از نسین انتظار می رود) و خب در هر ماجرایی که برای فرید یا همان پخمه رخ می دهد ناهنجاری ها و کژی های اخلاقی در هر سطح و رده ای به وضوح خود را نشان می دهند
اگرچه که داستان در بسیاری از قسمتها فاقد منطق هست، مثل سریال هایی که به زور چند اتفاق را پشت سر هم قرار می دهند تا ماجرا به هر ترتیبی شده پیش برود ولی خب اونقدر روایت سریع و خود موضوع جذاب هست که این مساله خیلی آزار نمی دهد مخصوصا که به نظرم نویسنده هوشمندانه این شخصیت را موقعیت ها و سطوح مختلف اجتماع قرار میدهد تا تیزیِ تیغ نقدش را به همه نشان داده باشد
در مجموع من کتاب را دوست داشتم و به نظرم خواندنش هرگز خالی از لطف نیست
بار ها توی مدرسه بهم میگفتن پخمه؟ اما نمیدونستم یعنی چی! پخمه فردی بود به اسم فرید که به زندانی تازه وارد سرگذشتش. رو تعریف میکرد.پخمه ساده و مظلوم بود ،در جامعه ای فاسد قصد داشت به روش درست و حلال زندگی کنه و ارتزاق کنه،ولی به صورت مسلسل وار به مشکل برخورد میکرد.پخمه به باور های غلط و اعتقادات اشتباه جامعه خودش که در کشور ترکیه بودن میخندید،پخمه نماد انسانی هست که بدبختی و خاکبرسری دامنشو ول نمیکنه. مثلا اگه تو خیابون به یه سنگ به نیت برداشتنش از خیابان لگد بزنه اون سنگ میره میخوره به کله رئیس جمهور. عزیز نسین چه حسن اوستا هایی رو دیده بوده که ندیده و نشمرده قبض صادر میکردن، عزیز نسین آدمهای رو دیده بود که برای حمالی کردن هم نیاز به پارتی داشتن، عزیز رشوه گیران مملکت رو دیده بود . اعتقادات کهنه مردم رو دیده بود، عزیز نسین نجدت های رو دیده بود ،که از مدرسه موفق نشده بودن اما فوق لیسانس داشتن، ارباب هایی که همش میخواستن از مردم بزنن، مردم احمقی رو دیده بود که برای یه خارجی مسلمان شده حاضرن جون بدن درحالی که برادرانشون در فقر و فلاکت به سر میبرن،.
عزیز نسین تمامی این ها را دیده بود حس کرده بود،و شرافتش رو با اعتراض کردن و نوشتنشون نشون داد،حالا میفهمم چرا افراطی ها قصد کشتن عزیز نسین رو داشتن چون عزیز نسین خطرناک ریشخند میزنه بر بعضی مسائل موجود،عزیز نسین رو هر وقت بخونی ،میگی عه انگار جامعه الان هست ،حتی از دوستی از استانبول هم پرسیدم گفت ،انگار همین الان ترکیه هست،
عندما تفرغ من قراءة الرواية ستكون مثلي متأكدًا ان الاحتيال من العلل الصامدة على مر العصور و ان القراءة هي احتمالك الوحيد لتعرف هذا..
كم تعرفون من البشر من يكون إبن نكتة و إن بكى وتقطع ألمًا أمامكم، وكم تعرفون من بتغابيه يلفت انتباهكم لعمق ما أنتم مقدمون عليه من خطر و يكشف عورات الحقائق؟ التّبحر في كواليس النكت شيء نادر و إن كانت النكتة سلاح شعبي تمتلكه كل الشعوب ! والتغابي نعمة لملقيه و متلقيه على حد سواء ! لكن التغابي بإرادة المرء شيء جليل و يحترم الهدف من ورائه! عزيز نيسين يمتلك طاقة كهاتين الطاقتين، في هذه الرواية يترحل بنا بين حقائق و أكاذيب الباشازاده والفرق بينهما عصابة أعيننا كالبوصلة المعطلة ، هذا المحتال الذي قلّص الاحتيال الطرق أمامه- كما يدعي- حتى أصبحت( الطريق الوحيد)، صدقًا بات كشف طرق الاحتيال التي وردت على لسان المحتال الذي حولّته مكائده لإنسان طبيعي وشريف - لمن لا يعرفه طبعًا- يكدّ للحصول على رزقه بينما هو يكذب و ينصب، بات كونه قادر على التلون شبهة للشرفاء، إذا ما قرأ الإنسان عن كل هذه القدرة على النصب و تنويم الضمير سيصبح كل الشرفاء من حوله مشكوك في أمرهم! كيف تكون حياة من ينتابه كابوس( هي مسالة وقت وينكشف المستور) ؟ كيف يتعاملون من أشباههم و أضدادهم؟ محاولة التمدن المزورة هل هي ذريعة المحتال أم صنيعة مجتمعه؟
الرواية كانت طويلة لو أُختصرت لكان أفضل خصوصًا مع وضوح الهدف منها.
أقتبس: -لإن العهر و الرهبنة على طرفيّ نقيض، فالنوم مع الراهبة مهما كان الثمن يصبح جذابًا جدًا للرجال.
- هل يسمى البلد بلدًا دون درك؟ لكل بلد دركه و مجرموه!
- حتى أحجار السجن لكثر ما سمعت تعقلت قليلاً و أصبحت قريبة للإنسان.
- الفرق بين المحتال والإنسان الناجح الغني، هو أن المحتال شخص قبض عليه لحظة وصوله لنقطة النجاح، بينما الناجح فلم يقبض عليه أثناء قيامه ب الاحتيال.
- عندما تنزل الهداية على قلب أحدهم، يتجلى النور في وجهه.
- اللعبة التي تبدو مستحيلة عندما يلعبها لاعب الخفة، كم تبدو سهلة عندما نعرف سرها.
- كل إنسان يترك وراءه كلامًا لم ينتهه.
و أخيرًا: ( الاحتمالات كثيرة.. كثيرة جدًا .. كثيرة إلى مالا نهاية ، لا يوجد في أي وقت "احتمال واحد")
همونطور که خیلیها اشاره کردن با خوندن این کتاب یاد سریال مرد هزارچهره میافتیم. میزان طنزش اونقدرها زیاد نیست ولی زبان انتقادی تند و تیز و جالبی داره. به نظر من کتاب خیلی خوب شروع شد و بخش اولش که به تعریف شروع همه اتفاقها میگذره روان و دوست داشتنی جلو میره. حتی بخش یکی مونده به آخر که به دین و مذهب بند میکنه هم خیلی گزنده و عالی جلو میره. نویسنده به خوبی جامعه و شرایط سیاست و مذهب رو با زندگی مردم و مشکلاتشون به تصویر میکشه. مشکلی که من باهاش داشتم با صفحات بین این دو بخش بود، جایی که دایم به صورت سینوسی اتفاقهای و شخصیتهای جدید مطرح میشه و فرید درگیر داستانهای جدید میشه. نویسنده قصد داشته به شرایط کشور و نحوه کار کردن در شغلهای مختلف انتقاد کنه ولی دیگه خیلی زیادهگویی میکنه و شاخه به شاخه میکنه تا جایی که حوصلهسربر میشه و دیگه خواننده نمیتونه با فرید ارتباط بگیره. به نظرم میتونست ۱۰۰ صفحه از کتاب رو حذف کنه و هیچ آسیبی به کتاب نرسه، اتفاقا ضربآهنگ سریعتر و جذابتری پیدا کنه. در کل خوندنش رو پیشنهاد میکنم به خصوص اینکه خیلی مشابهتها از نظر فرهنگی با مردم خودمون داره و خیلی هم سریع میشه تمومش کرد
خواستم بنویسم شرایط این روزهاست دیدم نه واسه همه زمان هاست الان قابل درک تره. پخمه مرد هزار چهره است واسه خودش. می خواد با صداقت و راستی زندگی کنه که دست سرنوشت نمیذاره. قسمت هایی از کتاب : ........ بعد از چند سال فهمیدم دزدهای بزرگی که دزدهای کوچک رو پرورش می دن، اگه از میزان و مقداری که براشون معلوم می کنند بیشتر بدزدند قابل اعتماد نیستند. ...... بیشتر آدم های خیال پرست یا دیونه می شن یا اگه اعصاب قوی داشته باشند، کلاه بردار خطرناکی از آب درمیان. ..... _البته که وظیفه ماست بهش کمک کنیم. یک برادر دینی به ما اضافه شده. _پخمه، با خودم گفتم :مثل این که برادر دینی کم بود، صدها هزار برادر دینی این انسان ها تو فقر و بی چارگی اند و کسی به فکرشون نیست. تو رو خدا فکرش رو بکنید! این همه مسلمون تو فقر و بدبختی غوطه می خورند و کسی به فکرشون نیست، ولی برای یه نفر مسیحی که مسلمون شده، چه قدر ابراز علاقه می کنند. حالا اگه من بگم، آلمانی و مسیحی نیستم و برادر دینی شما و اهل مملکت شما هستم آیا باز حاضرند به من کمک کنند؟ مسلما نه. ..... من کشف کردم هیچ کس به آدم هایی که از اول مسلمون بوده اند اعتنا نمی کنه، اما برای یه نفر مسلمون دروغی هزارها احمق پول و وقت شون رو صرف می کنند. .... مردم این جا دکتر ندارن. ماما ندارن. دارو ندارن. پول که اصلاً ندارن. اقلا باید یه شیخ داشته باشند که دردها و بدبختی هاشون رو دوا کنه. وجود تو برای اینها مایه امیدواریه. این ها که خاک پای تو رو برای تبرک می برند اگه امیدشون قطع بشه طغیان می کنند و سر و صدا راه می ندازند. ... مردم تا خیال می کنند کسی غیر از خودشان است به او احترام می گذارند اما وقتي دیدند او هم مثل خودشان است. دیگر ارزشی براش قایل نمی شوند. .... انسان های زیر دست و توسری خورده که زیر قید اجتماع له شده اند دوست دارند آدم های طبقات بالا رو هم با خودشان توی این گودال های سیاه و تاریک بکشند. .... همیشه پای سه چهار نفر رو می کشم تو کار که اگه منو بگیرن چهار پنج تا از کله گنده ها هم مثل کلاف دنبالم بیان. به همین جهت کسی بل من کار نداره.
«به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه» اسکلت این رمان یه شخصیت صاف و ساده ی رو نشون میده که بدبختی نیست سرش نیاد توی این داستان ؛ اما در بطن داستان روایت فساد در یک جامعه مسلمان رو داریم میبینیم که شاهد نقد های نویسنده به جامعه و ملت و... هستیم . یه جمله در این کتاب هست که تیکه کلامه فریدِ :( خدایا! خداوندگارا !) که من هم برای قلم عزیز نسین همینو دارم بگم . داستان طنز جالبی داره و اتفاقات پی در پی نمی گذارند داستان از ریتم بی افته . و عزیز نسین سد نویسنده ای که در آینده هم حتما باز ازش خواهم خوند .
یک جلدِ رنگ و رو رفته و کمتر سانسور شده را در دورانی که بچه محصل بودم، خوانده بودم و این دومی البته در این شهریورِ 98ی لذتی دوچندان داشت چرا که برخی انگشت روی تابوها گذاشتن ها رو امروز درک کردم
طنزِ کتاب، طنزِ تلخی است، تلخ تر از زهر و البته درباره یِ زندگیِ شرقی، درگیر بودن با خود، جامعه ، رسوماتِ رسوب کرده و آخر سر، واگذاشتنِ همه یِ مشکلات فردی و اجتماعی به گردن اقبالِ تیره و بخت ِ سیاه داستان مردی که نه میخواست کلاه بردار شود و نه "پخمه" لقب گیرد، اما هر دو را بِحَد مرگ دید و پیش رفت و در این راه کلِ ترکیه را از کوچک و بزرگ شهرها گَشت و از رذائل اخلاقی اَش به قدرِ یک کتاب داستان هایی تجربه کرد ،چه تجریه کردنی، بَس تلخ و بسیار غیرقابل باور.
در این حدود سیصد صفحه، فقط به اندازه دو یا سه پاراگراف، نویسنده نقشِ "دانای کل" رو ایفاکرده و از روایتِ خامِ داستان وایستاده و به نقد و واکاوی رذائل اجتماعِ پیرامونَش پرداخته و این "عریان نویسی" و همراهی با مخاطب در خطِ روایی، هنر بی بدیلِ "عزیز نسین" است
بنظرم دوگانه یِ "مرد هزارچهره" یِ مهران مدیری، اقتباسی کم و بیش ناخالص بود از این کتاب
هیچکس نمیدونه فردا چه اتفاقی براش می افتد. در راه می رویم بکدفعه پامون به یه سنگ می خوره و یا اینکه می افتیم توی جوی آب و همین موصوع باعث می شه که از یک حادثه ی بزرگ جان سالم بدر ببریم. صبح از خونه ببرون می آئیم برویم دنبال کاری که در نظر داریم، یک دوستی یر راهمان سبز میشه و پس از احوالپرسی ما را به جائی میبره که در آنجا عاشق یک دختر خوشگل میشیم و بعد باهاش ازدواج می کنیم. بعقیده شما به این چیزها چی میشه گفت؟ هوم، اگر پایمان به سنگ نمیخورد و با توی حوی آب نمی افتادیم و با اون دوست را نمیدیدیم، زندگی ما شکل دیگری میگرفت.
- عن الاحتيال والانتحال والنصب والتزوير والكذب. - عن الفساد المنتشر في كل المجالات وفي كل تفصيلة. ومدى لا عقلانية اللي ما زال بيتمسك بمبادئ عقيمة زي الشرف والعدل والأمانة والضمير، وسط كل هذا الفساد. - عن الثلاثية الأساسية لفرض السيطرة على أي شعب، ثلاثية السلطة والقوة ورجال الدين. - عن الشعوب المقهورة عديمة الحيلة.. اللي بتصدق الكذابين وهي عارفة إنهم كذابين. - عن استغلال السلطة للمجرمين واحتواءهم وتجنيدهم وحشد الشعب ضدهمء لأن الناس دايمًا محتاجين شخص أو رمز يصبوا غضبهم عليه ويتخيلوه بدل الظالم الحقيقي فينفجروا فيه، وأهو يبقى ضربنا عصافير كتير بحجر واحد.
رواية مهمة ناقشت أوضاع تركيا السياسية والاجتماعية في القرن الماضي. مش أول كتاب أقرأه لعزيز نسين، ودايمًا كتابته واضحة ناقدة مع طابع سخرية. كل الشكر للأستاذ بلال فضل اللي عرفني عليه :)
تو دوره قرنطینه به خاطر کووید ۱۹ خونواده ام حوصله شون سر رفته بود، برای همین شبی هر شب براشون حدود یک ساعت کتاب می خونم و در کمال تعجب همه شون با اشتیاق پیگیر داستانهای هر شبه هستن. پخمه عزیز نسین هزله و زیاد درام درست و درمونی نداره. بیشتر قصه گوئه و برای پیش بینی اتفاقاتش هم لازم نیست خیلی باهوش باشید. شباهت جامعه ترکیه با ایران و معضلات اجتماعی مشترکمون و همچنین طنز داستان باعث جلب بیشتر خانواده ام به کتاب شد و ریتم تند و پر اتفاق کتاب هم براشون جذاب بود. و از اینکه فهمیدن مرد هزار چهره مدیری اسکی از روی این کتاب بوده خوششون شد.
البارحة انتهيت من قراءة رواية ( الطريق الوحيد ) للتركي عزيز نيسين ، هي المرة الأولى لي في قراءة أعماله .. وأنا اقرأ أحد الحوارات لمشهد وارد في الرواية ، شعرت بأني أرى هذا المشهد ممثلاً أمامي والغريب أني رأيته مؤدى من قبل الفنان عادل إمام والمرحوم الفنان حسن مصطفى ، وتحديداً في فيلم ( مرجان أحمد مرجان ) والمعروف بأن مؤلفه يوسف معاطي ! طبعاً بعد ب��ثي عن المشهد في الفيلم تأكدت ظنوني فالمشهد المذكور منقول حرفياً بكلماته مع إضافة بعض " الرتوش " من الرواية المنشورة في 1997 إلى الفيلم المنتج في 2007 . ولعلكم تتذكرون مشهد ( الشاي بالياسمين ) جيداً ! أعرف أن الأحداث الدرامية قد تتقاطع حتى ما بين رواية وأخرى أو بين رواية مكتوبة ودراما ممثلة ، ولكن أن تُنقل حتى العبارات وترتيبها في السياق بهذا الشكل وتنسب لكاتب آخر فهذا ما لا أجد له تفسيراً إلا أن يكون ... !
داستان قشنگیست و از خواندنش لذت بردم، با این حال بیش از حد کش داده شده و از اواسط به بعد دیگر جذابیتاش را از دست میدهد، چرا که آیندهی حوادث کتاب کاملا قابل پیشبینی میشوند. پخمه قهرمان داستان است و از لقباش میتوانید وضعاش را حدس بزنید. پینوشت: اینجانب بسیار با پخمه احساس نزدیکی و همزاد پنداری کردم و یک سری از حماقتهای مشترکمان را با یک چشم اشک و یک چشم خنده خواندم.
Από τον Δον Κιχώτη είχα να διασκεδάσω τόσο αναγνωστικά. Και οι ομοιότητες με το βιβλίο σταματούν κάπου εδώ και ξεκινούν αυτές με την γείτονα χώρα Τουρκία. Οι περιπέτειες του ήρωά μας, οι παγαποντιές και οι απατεωνιές του σε έναν λαό που μοιάζει απίστευτα πολύ με τον δικό μας θυμίζουν τις αφηγήσεις της γιαγιάς μου για τον Νασρεντίν Χότζα. Μέσα από τις χιουμοριστικές ιστορίες θίγονται, άλλοτε διακριτικά και άλλοτε όχι, θέματα κοινωνικά, όπως το ρουσφετολόι, ο χρηματισμός, οι εκβιασμοί, η διάβρωση βασικών σωμάτων όπως του δικαστικού και του αστυνομικού, τα κουκουλώματα εργολάβων ή τελωνειακών υπαλλήλων, οι θρησκείες ως όπιο των λαών, η δημοσιογραφία ως τέταρτη (ή πρώτη;) εξουσία και πολλά πολλά ακόμα που μοιάζουν φοβερά επίκαιρα στο σήμερα κι ας γράφτηκαν to 1951. Ξεκάθαρα μέσα στα προσωπικά μου αγαπημένα.
اگر مثل من از کتاب خوندن فاصله گرفته بودید، این کتاب اونقدر روان و جذاب هست که بتونه زنجیرهی برگشت شما به کتابخوانی رو شکل بده. شنیده بودم دیگران باهاش خیلی خندیدند اما برای من اینطور نبود. با اینحال جالب بود. (کاش بتونم ریویوهای بهتری بنویسم. توی کتابها عمیقتر بشم و داستان کتابی که دوسال پیش خوندم یادم بمونه.)
هل باشازاده لم يكن امامه الا هذا الطريق الوحيد هل الانسان مجبر ليسلك الطريق الوحيد دون غيره من الطرق اللامنتهيه في اعاده قرآتي للروايه لم يكن بوسعي الا الانبهار اكثر واكثر كم هي الاسئله التي اثارتها هذه الروايه هل تلعب المصادفه الدور الاكبر هل باشازاده هنا كان محتالا بالصدفه ام انه يكذب اعجبني ان الانسان مهما كذب فاكاذيبه لا تكن مجرده لكنها جزء من احلامه جزء ممن يتمني ان يكون لا اعرف سر انبهاري بهذه الروايه رغم انها القراءه الثانيه هل لان ما يراه البعض من نقد المجتمع التركي ايام تخلفه _ممل_ لا اعرف ربما لانه يتشابه بحد كبير مع الواقع المصري المتخلف ربما الكوميديا السوداء لا اعرف شكرا عزيزي / عزيز نسين
طنز تلخ اجتماعی نوشته شده توسط نویسنده ترک در قرن بیستم که برای من خواننده ایرانی در قرن بیست و یکم ملموس و قابل درک بود. انگار وقایعی که شرح میدهد در همین دور و بر و همین روزها اتفاق می افتد. داستان مردی که بیگناه و به دلیل سادگی بارها علی رغم میلش به زندگی شرافتمندانه به مجازات گناهی ناکرده یا نا آگاهانه گرفتار می شود و آنچنان از مردم و حکومت لگد میخورد که در نهایت تصمیم میگیرد همان دزد کلاهبرداری شود که همه او را آنگونه میبینند. فساد اداری، خرافات مذهبی، فساد اقتصادی، بی عدالتی سیستماتیک، نامردمی مردمان که ریشه در فرهنگ بیمار جامعه دارد، حماقت و ... دستمابه های نویسنده در این داستان هستند
در مورد ( محمت نصرت ) عزیز نسین عزیز نسین در سالهای پایانی عمر خود آرامش نداشت. بعد از انتشار فتوای روحالله خمینی و دستور ترور سلمان رشدی به خاطر انتشار کتاب «آیات شیطانی»، عزیز نسین بخشی از کتاب سلمان رشدی را ترجمه و منتشر کرد. نسین گفت که این عمل را در وهلهی نخست به خاطر دفاع از آزادی بیان و عقیده انجام میدهد، اما محافل تندروی اسلامی این عمل او را تحمل نکردند و حکم ارتداد و دستور قتل عزیز نسین را صادر نمودند. او که برای شرکت در جمع نویسندگان آزادیخواه به شهر «سیواس» ترکیه رفته بود، مورد حملهی افراد تندروی اسلامی قرار گرفت. در ژوئیه سال ۱۹۹۳ و پس از نماز جمعه، تندروهای مذهبی به هتل محل اقامت عزیز نسین حمله کردند و ساختمان هتل را به آتش کشیدند. عزیز نسین موفق شد که از این حادثه جان سالم به در ببرد اما ۳۷ نفر در آتش سوختند و کشته شدند دو سال و چهار روز پس از این اتفاق و در ششم ژوئیه سال ۱۹۹۵ عزیز نسین پس از یک جلسهی کتابخوانی در «ازمیر» دچار حملهی قلبی شد و درگذشت. عزیز نسین در وصیتنامهای که از او باقیمانده است نوشت که به هیچ دینی معتقد نیست از اینرو او بر اساس تشریفات مراسم خاکسپاری اسلامی به خاک سپرده نشود. او وصیت کرد در گوری بی نام و نش��ن و در روستای دوران کودکی خود به خاک سپرده شود
asheghe asare aziz nasinam ye dastan dare tamaloghe sharghi va gharbi kheyli ghashang systeme edari va systeme tafakoriye mayobo naghd mikoneh ba ye dastan tanze sade