مارون قصهی یک شهرِ کوچک است در سالهای پُرتبوتابِ قبل و بعد از انقلاب. آدمهایی از هر دست، از چپهای مبارز گرفته تا انقلابیهای تازهنفس، از کاسبان خُردهپا تا روستاییانِ کویری، از دخترانِ پُرشور تا پسران ایدهآلیست. تنوع فراوان این آدمها با ماجراهایی گره میخورد که پا در تاریخ و امر سیاسی روزگار نویسنده دارد و برای همین رمان دوچندان جذاب میشود. مارون در ادامهی مسیر داستاننویسی بلقیس سلیمانی، از این جهانهای تکافتاده میگوید که ناگهان سرنوشتشان تغییر میکند و جستوجوی مدامی که پیشانینوشت برخی از این آدمهاست. سلیمانی ذهنی قصهگو دارد و زبانی پُرکلمه و پُرضربآهنگ
بلقیس سلیمانی در سال ۱۳۴۲ در کرمان به دنیا آمد. شاید همین محل تولد و گذراندن دوران کودکی در این منطقه باعث شده که رمانها و نوشتههای او رنگ و بوی اقلیمی داشته باشند و او را نویسندهای بدانیم که در تالیف رمانهایش دغدغه بومیگرایی دارد. بلقیس سلیمانی نویسندگی را حرفه و شغل خودش میداند که تماموقت مشغول آن است. با بررسی رمانها و نوشتههای او بهراحتی میتوان دریافت که او روایتگر زندگی زنان و دغدغههای ریز و درشت آنها است. از این رو در بیشتر رمانهایش، زنها شخصیت محوری دارند و داستان درباره دغدغهها و چالشهای درونی و بیرونی زندگی آنهاست. در واقع بلقیس سلیمانی بهگفته خودش، بیشتر درباره چیزهایی مینویسند که از آنها شناخت و اطلاعات کاملی دارد. به همین دلیل موضوع رمانهای او دغدغهها و چالشهای زنان است و روایتی زنانه دارند. از طرفی دیگر، در برخی رمانهای او ردپای وقایع سیاسی و تاریخی دهه ۶۰ نیز دیده میشود، زیرا به گفته خودش ماجراها و اتفاقات این دهه نیز دغدغه او بوده و درباره آنها شناخت دارد.
جایزه ادبی مهرگان در سال ۱۳۸۵ جایزهٔ ادبی اصفهان در سال ۱۳۸۵ اعطای نشان درجه یک هنری در سال ۱۳۹۵
حتی میشد بهش پنج داد. علی رغم اینکه داستانهای خانم سلیمانی همه در حال و هوای اوليل انقلاب و جنگ هستند،این کنایه آمیز ترین داستانی بود که میشد راجع به اون سالها خوند.
در اين كتاب خانم بلقيس سليمانى دوباره راوى انقلاب٥٧ شد،،روايتى بدون قضاوت بر اى دو گروه ،،شباهت بينظيرگودال موجود در روستا و انقلابى كه چون گودال تمام أدمها رودر خود بلعيدخيلى ًتاثير گذار بود انقلاب در بطن روستا بين كينه و بخل جوانان پر و پا گرفت جوانانى كه به شوق در دست گرفتن اسلحه چشم بر تمام خدماتى كه طى سالها در كنار كارفرمايان خود گرفته بودند بستند ،،
طبق معمول کتابهای نویسنده داستان در روستاهای کرمان می گذرد. " گوران " و" مارون " و..دربحبوحه انقلاب ، خانواده ها وآدمهای جورواجور، گودالی مخوف ، فقرازهمه نوع . بهترین جمله ای که درمصاحبه ای ازنویسنده خواندم این بودکه : ماشهری نمی شویم .بلکه روستاهایمان راروی کولمان میگذاریم وبه شهرهامی آوریم ودرشهرها حسینیه " ....های مقیم مرکز" می سازیم . برای کرمانی ها حتما" نوشته های ایشان جالب تراست.
"مارون" داستان انقلاب است اما به شیوه خود. در آن نه از شهر خبری است و نه از گروه های انقلابی، نه چریکها و مجاهدین نقشی دارند و نه اثری از سخنرانیها و اعلامیه های مکتبی هاست. اینجا مارون است. روستایی دور افتاده در نزدیکی گوران، که نصف روز با کرمان فاصله دارد. با وجود این، تاثیرات انقلاب در این "ده کوره" نیز نمایان است: حس تکلیف در ایجاد نظمی نوین، دخالت در همه امور روزمره، اصلاحات سلیقه ای و بدون برنامه، آرمانگرایی به دور از واقعگرایی، تسویه حسابهای شخصی و بیشتر از همه ارزان شدن مرگ!
شاید بلقیس سلیمانی خواسته باشد در "مارون" انقلاب 57 را از منظری دیگر و خارج از چارچوبهای رایج بررسی کند (چیزی شبیه به "نفرین زمین" جلال، در بررسی انقلاب سفید و تاثیرش بر مردم غیر شهری). اگر اینطور باشد نیز کارش شایسته تقدیر است و به خوبی از پس اش بر آمده، اما به گمان من، کار نویسنده چیزی فراتر و ارزشمندتر از این است. به نظر من باید این کتاب را یک کار سمبولیک دانست. از این منظر وجود گودال عجیب و بزرگ مارون و شخصیتهایی چون "آقاکور" معنای بهتری پیدا می کنند. گودال مارون که دهانه اش به اعماق ناپیدایی می رسد، تا قبل انقلاب، محل انداختن گاو و گوسفندهای تلف شده بوده و بعد انقلاب پذیرای جنازه ها و حتی زنده ها می شود. و شخصیت "آقاکور" که لقب کور دارد ولی از هر بینایی بیناتر است. از همه بهتر و بیشتر می فهمد اما همه او را به کوری می شناسند. همین گونه می شود از "دادالله جیغ جیغو" و "خانم گنو" و "صمد" و ... نیز گفت. شخصیتهایی که بیشتر یک نماد هستند و اگر ترس از اسپویل شدن داستان نبود، از آنها بیشتر می نوشتم.
بطور کلی "مارون" همچون دیگر نوشته های بلقیس سلیمانی خوشخوان و روان است. ضمن اینکه خیلی خوب برای ما قصه تعریف می کند. قصه ای جذاب و پرکشش. با متنی غنی و دلچسب.
کتابهای خانم سلیمانی را دوست دارم چون ایشان اهل همان گوشهای از دنیاست که من هستم: استان کرمان. تم کتابها عموما تکراری است و خانم سلیمانی، شاید چون دیگر در زادگاهش زندگی نمیکند، گویش کرمانی را انگار از یاد برده و لهجه آدمهای کتابهایش لهجهای التقاطی است، مخلوطی از کرمانزمین و تهران. از این گذشته کلماتی که فقط در گویش کرمانی معنی دارند را بدون زیر و زبر مینویسد و این حتما کار خوانندهای را که اهل آن گوشه دنیا نباشد سخت میکند.
داستان توصيف و توضيحات مفصل نداشت و در واقع يك نفس اتفاقات رو تعريف مي كرد انگار كه كسي براي شما با يك تن ثابتي از صدا چيزي رو تعريف كنه اين ثابت بودن نثر باعث مي شد كه از اتفاقات بُلد كتاب معمولي بگذرم و درگير هيچ حس خاصي در طول كتاب نباشم
با اين حال : موضوع رو خيلي دوست داشتم اينكه اتفاقي كلي مثل انقلاب چه تاثيري روي جزييات داشته موضوعي كه توي بخش تاريخي انقلاب كمتر ديده مي شه و جنبه اجتماعيه انقلابه به نظرم! كه گاهي ناخواسته ذهن رو به قضاوت وادار مي كرد
اين اولين كتابي بود كه از خانوم سليماني خوندم و راستش اصلا با چيزي تصور مي كردم تطابق نداشت و بدجوري خورد تو ذوقم البته مي دونم كه زوده و با يه كتاب نميشه يه نويسنده رو قضاوت كرد اما از لحن و درون مايه كتاب خوشم نيومد
مارون را تمام کردم امروز. مارونیها رهایم نخواهند کرد اما، میدانم. بودند همیشه، پنهان. حالا دیگر نیستند. همین دور و برند. بر اریکه قدرت. بر خاک ذلت. توی بَیَل بودند پیشترها. پیچیده در ترس و لرز. حالا بیخ گوشاند. آشناتر برای نسل من. نوشته خانم بلقیس سلیمانی به دلام نشست. بارها خواندن دارد
مارون... فکر میکنم ازین به بعد اسم کتاب رو با اون گودال عجیب و بی انتها روستا به یاد بیارم . گودالی که اتفاقات زیادی از کتاب رو در داخل خودش داره و داستان های زیادی میسازه. موضوع اصلی کتاب تغییر و تحولات روستا و اهالی اون طی انقلاب ۵۷ با محوریت خانواده ی زلیخا و درویش و بچه هاشون که سرنوشت عجیب و غریبشون ارتباط عجیبی با این گودال پیدا میکنه. . . من تجربه خوبی از بلقیس سلیمانی با کتابای دیگش داشتم. پیاده و سگ سالی رو دوست داشتم و البته این کتابو.برای من بافت شهر کرمان و روستاهاش، مردمش و عقایدشون جالبه و البته ناراحت کننده . در این کتاب زیاد از عقاید و سنت ها و فرهنگ مردم مارون میخونید. اما متاسفانه سلیمانی کتابو طوفانی شروع کرد و عحله ای به پایان رسوند. میتونست خیلی پر و بال بهش بده و من واقعا متعجب موندم چرا حداقل شخصیت فیضو به جایی نرسوند. البته شاید این یه جور عادته که حتما با یه داستان به سرانجام رسیده و تموم شده کتابو ببندیم و خیال خودمو راحت کنیم از پر و بال دادن به تخیل و پایان باز!
وقتى همه ى كتاب هاى خانم سليمانى رو بخونيد به اين روند افت و خيز نويسنده عادت ميكنيد ، اما اگر تنها دوسه تاليف ايشون خصوصا بازى آخر بانو و به هادس خوش آمديد ملاك و معيار باشه اون وقته كه پرتوقع ميشيد. اين كتاب منو مثل بيشتر آثارشون جذب نكرد،نميدونم ،شايد چون به علت تعدد قهرمان ها يا بعبارتى عدم وجود قهرمان اصلى نتونستم روى هيچكدام از شخصيت ها تمركز و بالطبع باهاشون همذات پندارى كنم.علاوه بر اين گاهى در ميانه ى خواندن متعجب به روى جلد نگاهى مينداختم تا مطمئن شم نويسنده احمد محمود يا دولت آبادى نيستن ،تعجب ميكنم از بى پروايى بى سابقه نويسنده در بكار بردن اصطلاحات عاميانه و نامانوس به نظرم خانم سليمانى ازون دست نويسنده ها هستن كه تا وقتى حس و حالى از دلشون برنخواسته باشه نميتونن متنى دلنشين وگيرا از اون مدل ها كه دلمون نياد كتابو زمين بذاريم بنويسند حتى اگه متن مثل مارون سرشار از ايهام و اشاره به وقايع بزرگ و تاثيرگذارى مثل انقلاب باشه .
تقریبا یک سوم از کتاب رو خونده بودم که تردید کردم برای ادامه دادنش؛ نه اونقدر جذبش شده بودم و نه اونقدر بدم اومده بود که بخوام رهاش کنم. مارون شخصیتهای زیادی درش داشت که همین من رو خسته میکرد. کارکترهایی که خیلی درست شخصیتپردازی نشده بودند و داستان صرفا با اسمهاشون پیش میرفت. آدمهایی که احتمالا عاقبت همشون به گودال مارون ختم میشد.
داستان خوبی با فضای جذاب ماکوندویی مخصوصا با وجود گودال عجیب و بلعنده که خودش کاراکتر خاص و مهمی است. در مورد نفوذ انقلاب به جامعهای کوچک و تاثیرش بر همهی افراد جامعه. انقلابی با اهداف عالی اما به قول مظفر «آخرش هم هیچی به هیچی»
به نظر می رسید نویسنده متاثر از جای خالی سلوچ بوده و تلاش برای ساخت یک محیط روستایی داشته که به نظر من ناموفق بوده. داستان شروع بسیاری قوی داره که بعد از چند صفحه از دست میره و داستانی پر از حادثه میشه با زبانی ضعیف و شخصیت پردازی های ضعیف.
کتاب با محوریت قرار دادن سرگذشت زلیخا و فرزندانش، احوال سایر اهالی و وقایع رخ داده در مارون سالهای دهه پنجاه را شرح می دهد. راستش داستان آنقدر که باید جذبم نکرد. فضای داستان بیش از حد معمولی و گیج کننده بود(بیشتر به خاطر تعداد زیاد شخصیت ها که واقعاً لازم نبودند). به نظرم لحن نویسنده در بیان اتفاقات کمی به سمت مصنوعی شدن پیش می رفت. در کل انتظار بیشتری از نویسنده اش داشتم.
رمان خوبی بود هرچند نویسنده احتمالا به دلیل کمبود فضا، توجه زیادی به شخصیت پردازی شخصیتهای رمان ندارد. این رمان خیلی خوب نشان میدهد که انقلاب آنقدر بیرحم است که میتواند همهچیزت را بگیرد. از عشق دوران کودکی تا مادر و خانواده. میتواند تو را از اینجا رانده و از آنجا مانده کند. خیلی خوب نشان میدهد که انقلاب ۵۷ و انقلابیونش برای خیلی از کارهایشان برنامه نداشتند و آنچه در گوشه و کنار این مملکت اتفاق میافتاد، میل شخصی و شور انقلابیِ انقلابیون بود و همین باعث میشد مردم خیلی از کارهایشان را به "بچهبازی" تعبیر کنند. در مارون و گوران، برادر نخعی و صمد از این جنس آدمها بودند. در نقطه مقابل، فردی به نام "آقاکور" است که اگرچه نابیناست و شخصیت موجهی ندارد، اما بیش از همگان به نتایج انقلاب آگاه است و بارها با تعریض و کنایههایش، اقدامات نادرست انقلابیون را گوشزد میکند. به گمانم گودالی که در رمان حضور دارد، نمادی از انقلاب است که به تدریج همه را به کام مرگ میکشاند. چه "صمد" که مدافع انقلاب است، چه امثال زلیخا و آقاکور که دلبستگی به آن ندارند و حتی مخالف آن هستند.
This entire review has been hidden because of spoilers.
مارون باب آشنایی من با خانم بلقیس سلیمانی شد. کتاب فوق العاده ای بود. نثری روان، خوش خوان و به سادگی و صمیمی یک روستا و روستایی. از ویژگی های کتاب میشه گفت شخصیت های زیادی داره که خیلی هم به جزییات شخصیت پردازی شون پرداخته نشده و حتی عمر کوتاهی در داستان دارند. به نظر من این از ویژگی های مثبت این کتاب محسوب میشه چون محوریت داستان انقلاب است. راوی داستان سوم شخص است انگار خود انقلاب نشسته و داستان را روایت میکند و نویسنده نمی خواسته با پرداختن به جزییات، محور اصلی بودن انقلاب رو کمرنگ کند. کاملا بی طرفانه با یک روایت تاریخی مواجه هستیم و می بینیم که چطور انقلاب 57 بر عوام تاثیر گذاشت و چطور یک عده رو با خودش به ته گودال برد و یک عده رو به ریاست مثلا قرارگاه. می بینیم که مردم عادی چطور به ذوق دست گرفتن اسلحه به موج انقلاب می پیوندند و درس رو رها میکنند و بدتر از آن فرهنگ و آداب و رسوم شون رو هم رها می کنند. این روایت از زاویه ای جدید یکی از مهمترین اتفاقات تاریخی کشورمان را به همه معرفی میکند
کتاب جالبی بود و من برخلاف دو کتاب قبلیای که از خانم سلیمانی خوندم، این یکی رو بیشتر دوست داشتم لوکیشن داستانهای خانم سلیمانی ثابته (کرمان،گوران و روستاهای اطرافشون) و تِم و فضاهای داستانها هم خیلی تکراری ولی این رمان به اون شدت تکراری و دلزن نبود، شاید بهخاطر تنوع کاراکترهاو خُرده داستانها و اینکه کتابی به شدت سمبلیک بود من فقط برام عجیبه که زیر تیغ سانسور نرفته :))))))) و راستش بعضی قسمتهاش واقعا متعجب میشدم که چطور این دیدگاههای روپوستی و زیرپوستی دربارهی انقلاب ۵۷ انقدر راحت بیان شدن و ممیزی نخوردن.
همیشه نثر خانم سلیمانی رو دوست داشتم و دارم؛ اما بهواقع این بار متحیر شدم. عناصر نمادین داستان، شخصیتپردازی چشمگیر، گفتوگوهای درخشان و... دست به دست هم دادن تا مخاطب رو به درون داستان بکشن؛ طوری که انگار کنار گودال نشستهای و هر لحظه منتظر غافلگیری تازهای هستی
قلم نویسنده قوی و گیرا بود و به خوبی هم روایت کرده بود اما برای من کتاب تلخی بود تلخ نوشته نشده بود غم درون کتاب غم آدمها قلب رو خراش میداد هرچند کوتاه بود برای من مدتها طول کشید تموم شدنش
این کتاب بلقیس سلیمانی هم همانند سایر کتابهای ایشون بسیار روون و ملموس بود...روایتی موازی با انقلاب ۵۷ که نشون میده در روستاهای اون زمان چه خبر بوده...چیزی که ما کمتر درباره اش خوندیم...
جشن سده را هر سال کنار گودال می گرفتند، همان طور که نماز عید فطر و فربان را کنار گودال می خواندند. این دومین کتابیست که ار بلقیس سلیمانی می خوانم. شخصیت های داستان هایش قابل باور و ملموسند
بلقیس سلیمانی نویسنده محبوب من هست . یک بانوی کرمانی که بیشتر داستان هایی که ازش خوندم در همون شهر کرمان و شهرستان گوران ش اتفاق می افته. اینبار اما به سراغ ده مارون رفته و وقایع قبل و بعد از انقلاب و تاثیر انها را بر مردم روستای مارون در قالب یک داستان نشون داده. من که دوسش داشتم . خوندنش خالی از لطف نیست . توصیه میکنم . https://taaghche.com/book/86172/%D9%8...
انقلاب پیروز شد. گورانی ها صمد را مثل یک قهرمان از بازداشتگاه آزاد کردند. پنج روز بازداشت بود, شکنجه شده بود و دماغش شکسته بود. ناخن هایش سالم بودند, اما بعضی ها گفتند ناخن هایش را کشیده اند و اتوی داغ پشتش گذاشته اند. گفتند گروهبان و جناب سروان سیگارشان را روی سینه اش خاموش کرده اند. حتی گفتند خایه هایش را کشیده اند و از مردی انداختندش.