Jump to ratings and reviews
Rate this book

En herrgårdssägen

Rate this book
En herrgårdssägen är berättelsen om herrgårdspojken och studenten Gunnar Hede, som förlorar sitt förstånd, men förs tillbaka till verkligheten genom den unga Ingrid. Hon får en svår uppgift när hon ska läka Gunnars sinnessjukdom med sin passionerade, trosvissa och offerberedda kärlek.

I En herrgårdssägen (1899) alstras en stor spänning i kampen mellan det onda och det goda. Selma Lagerlöf ger sitt yppersta, och som den psykolog hon är visar hon en suggestiv insikt i sinnessjukdomens väsen. Det gör berättelsen till ett av Selma Lagerlöfs allra mest helgjutna och dramatiska verk.

Förord av Lars Andersson.

Omslag: detalj ur "Ros och lilja", mönster för textil av Gocken Jobs (1914-1995).

197 pages, Paperback

First published January 1, 1899

63 people are currently reading
1180 people want to read

About the author

Selma Lagerlöf

1,341 books697 followers
Selma Ottilia Lovisa Lagerlöf (1858-1940) was a Swedish author. In 1909 she became the first woman to ever receive the Nobel Prize in Literature, "in appreciation of the lofty idealism, vivid imagination and spiritual perception that characterize her writings". She later also became the first female member of the Swedish Academy.

Born in the forested countryside of Sweden she was told many of the classic Swedish fairytales, which she would later use as inspiration in her magic realist writings. Since she for some of her early years had problems with her legs (she was born with a faulty hip) she would also spend a lot of time reading books such as the Bible.

As a young woman she was a teacher in the southern parts of Sweden for ten years before her first novel Gösta Berling's Saga was published. As her writer career progressed she would keep up a correspondance with some of her former female collegues for almost her entire life.

Lagerlöf never married and was almost certainly a lesbian (she never officially stated that she was, but most later researchers believe this to be the case). For many years her constant companion was fellow writer Sophie Elkan, with whom she traveled to Italy and the Middle East. Her visit to Palestine and a colony of Christians there, would inspire her to write Jerusalem, her story of Swedish farmers converting into a evangelical Christian group and travelling to "The American Colony" in Jerusalem.

Lagerlöf was involved in both women issues as well as politics. She would among other things help the Jewish writer Nelly Sachs to come to Sweden and donated her Nobel medal to the Finnish war effort against the Soviet union.

Outside of Sweden she's perhaps most widely known for her children's book Nils Holgerssons underbara resa genom Sverige (The Wonderful Adventures of Nils).

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
470 (17%)
4 stars
931 (35%)
3 stars
902 (34%)
2 stars
265 (10%)
1 star
55 (2%)
Displaying 1 - 30 of 256 reviews
Profile Image for Yashar Behmand.
22 reviews10 followers
July 31, 2025
۱۲ خرداد ۱۴۰۴

ویولن دیوانه، اثری از سلما لاگرلوف، نویسنده‌ی برجسته‌ی سوئدی و برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۰۹ است. پیش از ورود به متن کتاب، شاید بد نباشد نگاهی بیاندازیم به کارنامه‌ی این نویسنده، نخستین زنی که موفق به دریافت این جایزه‌ی مهم ادبی شد.

در بیانیه رسمی آکادمی نوبل در همان سال آمده: «به‌خاطر خیال‌پردازی سرشار، ایده‌آلیسم نجیب، تصویرسازی زنده و نثری بسیار زیبا که آثارش را شکل می‌دهد.» اما در واقع، آن‌چه لاگرلوف را متمایز کرد، نه فقط قدرت داستان‌گویی یا خلق فضاهای خیال‌انگیز، بلکه توانایی او در بازتاب جهان درونی انسان، اخلاق، و ستیز میان فرد و اجتماع در قالبی شاعرانه بود.

در میان آثار لاگرلوف، کتاب‌هایی چون سفر شگفت‌انگیز نیلز هولگرسون، یروشالم و افسانه گوستا برلینگ بیشترین توجه را به خود جلب کرده‌اند، اما ویولن دیوانه، اگرچه کم‌نام‌تر است، همچنان تمام ویژگی‌های خاص قلم او را با خود دارد: درونی‌سازی، روان‌شناسی مالیخولیایی، نمادگرایی، افسانه‌پردازی، و زبانی شاعرانه و از نظر فضای ذهنی و سبک روایت، این اثر به‌راستی نمونه‌وار است.

سبک این رمان را می‌توان گونه‌ای از رئالیسم جادویی اسکاندیناویایی با گرایشات رمانتیک و روان‌شناختی دانست که در فضایی شبیه داستان‌های پریان جریان می‌یابد. خواننده با داستانی عاشقانه و روان‌شناختی روبه‌روست که در آن عشق، هنر و جنون، هنرمندانه در هم تنیده شده‌اند. نثر شاعرانه و فضای مالیخولیایی آن، مخاطب را به دنیایی می‌برد که در عین سوررئال بودن، به‌طرز عجیبی واقع‌گرایانه است. برای نمونه می‌توان به صحنه‌ی بلند شدن اینگرید از قبر اشاره کرد که با ظرافت، میان رؤیا و واقعیت، وهم و حقیقت، مرز می‌کشد.

داستان، تلفیقی‌ست از یک روایت روان‌شناختی و یک افسانه‌ی فولکلور، که حول محور گونار هده، جوانی ثروتمند و عاشق موسیقی، می‌چرخد. او به‌دلیل فشارهای خانوادگی، ناچار به ترک موسیقی و پرداختن به امور مزرعه می‌شود و همین جدایی، به فروپاشی روانی او می‌انجامد. تنها عشق است که می‌تواند گونار را از ورطه‌ی جنون نجات دهد. لاگرلوف، با ظرافت، روند تدریجی فروپاشی روان گونار را ترسیم می‌کند. درون‌مایه‌های رمانتیک و تراژیک داستان، آن را عاطفی، اندوهناک و گاه شاعرانه می‌کنند، و حضور پررنگ فرهنگ عامه، افسانه‌ها و اسطوره‌های بومی سوئدی، در تار و پود روایت تنیده شده است و روایت لاگرلوف از این افسانه‌ها ساده اما بسیار شاعرانه است؛ سرشار از استعاره و تصویرسازی‌های قدرتمند.

اگرچه ویولن دیوانه ممکن است در سایه‌ی آثار مشهورتر سلما لاگرلوف قرار گرفته باشد، اما همچون نوای یک ویولنِ تنها در شبی برفی، اثری‌ست که مخاطب را به جهانی احساسی و خیال‌انگیز می‌برد؛ جهانی که ردپای لطیف انسانیت در آن با سادگی و شاعرانگی در هم آمیخته است.

در انتها باید ادای احترامی کنم به استاد سروش حبیبی که گرچه خودشان در مقدمه کتاب اذعان داشت که به دلیل ترجمه از زبان فرانسوی شاید ترجمه کم‌وکاستی داشته باشد ولی واقعاً مانند غالب ترجمه‌های ایشان، ترجمه کتاب بسیار روان، فوق‌العاده و کم‌ایراد بود.

_______________
بریده‌هایی از کتاب:
همه چیز حکایت از آن می‌کرد که خوابگاهش تابوتی راستین است و اتاقش گوری راستین و خودش تا چند دقیقه پیش جسدی بوده است در آن گور. تازه به وحشت افتاد. وحشتی مرگ‌بار.

گونار هده پسری است که دانشجوست ولی علاقه وافری به نواختن ویولن دارد. عقل و هوشش منوط به شنیدن و زدن ویولن است.

ویولن و هده، هر دو دیوانه بودند؛ یکی از شور عشق، دیگری از شور موسیقی.

اینگرید، با نغمه‌های دلنشینش، آرامش را به دل‌های ناآرام می‌آورد.

در سکوت شب، تنها صدای ویولن بود که با دل‌های شکسته هم‌نوا می‌شد.

عشق، همانند نغمه‌ای است که در دل‌ها طنین می‌اندازد و زخم‌ها در دل زمستان را التیام می‌بخشد.

جنون گونار، نه از ضعف، بلکه از شدت احساس بود.

هر نت ویولن، داستانی از درد و امید را روایت می‌کرد.

دورافتاده از جهان، در عمارت قدیمی، تنها صداهای خاطرات بودند که در گوش‌ها طنین می‌انداختند.

اینگرید، با لبخندی ملایم، تاریکی‌های دل گونار را روشن می‌کرد.

در پایان، عشق و موسیقی، دو نیرویی بودند که گونار را از ورطه‌ی جنون نجات دادند.

در پایان کتاب است که با نواختن ویولن، انگار دو شخصیت دوباره در هم حل می‌شوند. عشق به ویولن باعث درمان هده می‌شود یا عشق به اینگرید؟
Profile Image for AiK.
726 reviews269 followers
June 18, 2023
Магический реализм присущ не только латиноамериканской литературе, но и творчеству шведской писательницы, Нобелевскому лауреату Сельмы Лагерлёф.
Эта повесть наполнена пасторальной северной лирикой, притчевой размеренностью и поэтикой, по-детски наивной чистотой. Есть что-то сказочное в этой повести. Это сказка о преданности, о любви, прошедшей испытание безумием, и наполняющей жизнь смыслом.
Profile Image for Sepehr.
207 reviews236 followers
August 14, 2021
آقای حبیبی عزیز، مرد دوستداشتنی، باسواد و نماد تلاش، این چه انتخابی بود؟
چرا باید آکادمی نوبل در روزگاری که از اعتبار کمی هم برخوردار نبود، آگوست آستریندبرگ رو که نمایشنامه نویس توانایی بود رو از جایزه منع کنه و در نهایت بین خودی‌ها این خانم رو که نویسنده‌ی درجه چهار پنجی بیش نیست رو بعنوان برنده اعلام کنه؟ حالا دلایل سیاسی و فشارهای به ظاهر حقوق بشری و اعتراضات فمینیست‌ها به کنار ولی آخه...
بعد نکته جالب این هست که من برخی از کارهای این خانم رو در لیست بهترین داستان‌های قرن در بین چندین مجله و سایت معتبر دیدم که البته شایان ذکر هست که هیچکدوم از این‌ها برای این کتابی جایی نداشتند.
با داستانی دم دستی و حکایت‌گونه در یک فرم بسیار ساده و بدون ذره‌ای تعلیق و در نهایت شعارزده طرف هستیم و انقدر این مسائل دستمالی شدن که شاید نهایت جذابیت این کتاب در صورتی باشه که مادران خلاصه‌ش رو حفظ کنن و یک شب قبل خواب، برای بچه‌های سه الی پنج سالشون تعریف کنن.
یک ستاره به خاطر ترجمه‌ی آقای حبیبی که از زبان اصلی هم ترجمه نکرده بود و این حرکت هم باز از ایشون بعید بود.
Profile Image for Arash.
254 reviews112 followers
December 15, 2024

کتاب روایتی افسانه ای از عشق است، البته بیشتر هنرِ چگونه عشق ورزیدن است.
افسانه ای بودن کتاب از همین نام کتاب آغاز می شود، ویولن دیوانه. حال یک ایهام به وجود می آید که خودِ ویولن دیوانه است یا شخصِ صاحبِ ویولن یک دیوانه است. پس از خواندن کتاب می شود این چنین دریافت که هر دو تفسیر یکیست چون ویولن و هده هر دو به هم وابسته اند و وجودِ هرکدام بسته به وجودِ دیگریست.
هِده پسری است که دانشجوست ولی علاغه وافری به نواختن ویولن دارد، عقل و هوشش منوط به شنیدن و زدن ویالون است. حال او برای نجات خانه و خانواده و امرار معاش تصمیم به جدایی از ویولن می گیرد. او مدام دچار شکست های پیاپی می شود و همین باعث زوال عقلش می شود. همه او را دیوانه می خوانند و هده از خانه می رود تا دست فروشی کند.
اینگرید، دختریست که در چند برهه زمانی حساس بر سر راهِ هده سبز می شود و سرنوشتشان به هم گره می خورد، سرنوشت هر جور شده آن ها را ناخواسته به هم مرتبط می سازد.
ویولن به مانند دمیدن روحیست بر کالبد شنوندگانش، آن ها را مسرور می کند و خون را در رگ هایشان جاری می سازد و خاطراتشان را بازیابی می کند و عقل را سرجایش می نشاند.
گفته بودم کتاب داستان ِ هنرِ عشق ورزیدن است. عشق هده با ویولن، عشق اینگرید به هده و عشق مادر هده به فرزندش. این عشق ورزیدن ها کاملا درونیست و بدون توجه به شرایط و ظواهر و پول و سن. عشقی است افسانه ای.
کتتب ابعاد روانشناسانه بسیاری دارید و در لا به لای جملات و خطوط کتاب، لاگرلوف این نظریه ها را اندک اندک به خورد خواننده می دهد. تلفیق روانشناسی و افسانه و عشق و کمی اضطراب و دلهره باعث شده تا کتاب خواندنی و جذاب باشد.
در نهایت این ویولن است که زوال را از بین می برد و باعث شادی و خوشی در پایان هستیم، همانگونه که پایان همه افسانه ها به خوشی ختم می شود.
Profile Image for Shabnam_wr.
127 reviews8 followers
May 29, 2024
اول از همه عنوان کتاب توجه ام را جلب کرد. بعد متوجه جایزه نوبل شدم و بعد از تک تک لحظاتی که درحالِ خوندنش بودم حس خوب گرفتم.خیلی حیفه که معرفی این کتاب رو زیاد جایی نمی بینم.
از اون کتاب هایی که تهش میگم خوشحالم که خوندمِ ش.
توی مقدمه مترجم اشاره کرده ترجمه از متن فرانسوی صورت گرفته و ممکن است کمبود هایی هم باشد. متن اصلی به سوئدی هستش ،نوشته سلما لاگرلوف.
داستان در Uppsala رخ می دهد .در عمارت دوطبقه ی بلندی دور از مرکز شهر.
حالا که پدر مرده است ،هده وظیفه دارد عمارت را حفظ کند ،پس آلین  ویولن  او را  می گیرد  تا او به زندگی برسد.
شخصیت دیگری که با او مواجه میشویم اینگرید است کسی که از گور بر می خیزد ... دیگه نمیگم از داستان مبادا اسپیول شه.
•فضا سازی قشنگی داره و توصیف های زیبایی رو نویسنده به کار می بره: (یک روز نزدیک غروب بود  هنگام بر آمدن ماه  زمین از برف سفید بود و دریاچه از یخ درخشان. درخت‌ها به رنگ قهوه‌ای مایل به سیاهی سر به آسمان داشتند و آسمان از سرخی‌های غروب شعله ور بود.)
همه چیز این داستان قشنگ بود، از پایان بندی گرفته تا روند داستان.
•حتی شخصیت هایی که ساخته بود هم، بسیار قابل توجه هستن.
و حالا چند سوال که هنوز جواب کامل و قانع کننده ای برای خودم پیدا نکردم :
•چرا ویولن دیوانه؟
• آیا خودِ ساز ویولن دیوانه است؟
�� یا نوازنده آن دیوانه است؟
گویی نمیشود این دو را از هم جدا کرد .
•و سوال دیگر این است که چرا بز؟(اگه داستان رو بخونید متوجه میشید که منظور از بز چیست)
البته خیلی کامل میاد میگه هاا ولی مثلا باز فکر میکنم چرا حیوان دیگری رو انتخاب نکرد، یعنی به قول یکی از استاد ها واقعا این منطقی ترین و بهترین راه بود؟
Profile Image for Haniye_Mirkamali.
195 reviews70 followers
September 15, 2021
همه چیز حکایت از آن میکرد که خوابگاهش تابوتی راستین است و اتاقش گوری راستین و خودش تا چند دقیقه پیش جسدی بوده است در آن گور.
تازه به وحشت افتاد. وحشتی مرگ بار. وحشت از این که ممکن بود در این دقیقه به راستی مُرده باشد. دور نبود که جسدی وحشتناک باشد، که به زودی شروع به گندیدن کُند. او را در این گور گذاشته بودند و به زودی زیر توده‌ای از خاک مدفون می‌شد و کسی جز مشتی خاک به حسابش نمی‌آورد و میان زندگان جایی نمی‌داشت.
خوراک کرم‌ها میشد و هیچکس ککش نمی‌گزید. زیرا این حال برای همه عادی بود.


اتمام..
۲۴ شهریور ۱۴۰۰
ساعت ۱۲:۴۵
Profile Image for Mahdi.
223 reviews45 followers
December 21, 2021
بچه که بودم یه انیمه‌ی سریالی از تلویزیون پخش می‌شد به اسم ماجراجویی‌های شگفت انگیز نیلز که من خیلی دوست داشتم. وقتی بزرگ‌تر شدم فهمیدم این انیمه رو ژاپنی‌ها از روی کار یه خانم سوئدی به نام سلما لاگرلوف ساختند و این خانم هم اولین زنی هست که نوبل رو سال 1909 برده. سال‌ها بعد وقتی برای کنکور ارشد سینما و تئاتر آماده می‌شدم، تو کتاب تاریخ سینمای بوردول خوندم که دو تا از بزرگترین کارگردان‌های دوران صامت، که از قضا سوئدی بودند، یعنی ویکتور شیوستروم و مورتیس استیلر بیشتر آثارشون رو از روی کتاب‌های این خانم ساختند. خیلی مشتاق بودم که یک اثر از ایشون بخونم و هیچ اثر ترجمه شده‌ای ازش وجود نداشت و در نهایت موفق شدم کتاب «آشفتگان شیفته» ترجمه‌ی پرویز داریوش رو که سال‌ها بود چاپ نمی‌شد، از کتابخونه‌ی شخصی فردی در اصفهان بخرم. بعد از اون این کتاب و امپراتور مغولستان ترجمه شد و البته خود من هم چندین فصل از کتاب اول این نویسنده، افسانه گوستا برلینگ رو به انگلیسی خوندم.
در هر حال من با خوندن گوستا برلینگ یه پیش‌زمینه‌ای داشتم که چقدر می‌تونه این نویسنده وسط داستان‌های رئالیستی‌اش رگه‌ها فانتزی و سوررئالیسم و حتی رئالیسم جادویی وارد بکنه و از این اتفاق شوکه نمی‌شدم. به همین دلیل این کتاب با تمام شباهت‌هایی که به قصه‌های پریان و فولکلور داره، تو ذوقم نخورد. این کتاب من رو یاد فیلم‌های گی‌یرمو دل‌تورو مخصوصاً هزارتوی پن می‌نداخت. فقط مشکلش کوتاه بودنش بود و حس می‌کنم تو این حجم کم اتفاقات انقدر سریع می‌افتاد که اصلاً متوجه چون و چرایی‌ش نمی‌شدم. کلی هم سؤال بی‌جواب گذاشت برام، مثل اون سیاه‌بانو دقیقاً نقششون چی بود؟
Profile Image for payam Mohammadi.
186 reviews17 followers
February 16, 2024
کتاب خوبی بود اگه این رو در بیست سالگی می‌خوندم احتمالا خیلی ازش خوشم می‌اومد.
سبک رئالیستی و سورئالیستی و ادغام واقعیت و رویا در هم رو در این کتاب شاهد هستیم.
ما همه محتاج به عشق و محتاج به محبت هستیم پس روا نیست عشق و محبت خود را از دیگران دریغ کنیم.
میشه گفت خلاصه‌ی این کتاب رو در این شعر "محبت" می‌تونم خلاصه کنم:
از محبت تلخ‌ها شیرین شود
وز محبت مس‌ها زرین شود
از محبت دردها صافی شود
وز محبت دردها شافی شود
Profile Image for Darka.
553 reviews431 followers
August 15, 2022
як мінімум ця книжка відкрила для мене непересічну постать Сальми Лаґерлеф, яку я раніше знала лише як дитячу авторку.

це історія про власника маєтку, який після трагічної історії з загиблими козами, втрачає глузд і стає сільським дурачком (але не втрачає бізнес), та про надміру вразливу сироту з добрим серцем. загалом за рівнем сентименталізму твір наближається до "Марусі" Квітки-Основ'яненка, хоча б, здавалося, книга була написана аж у 1899 році, втім, мені видається це певною стилізацією. наївна романтична історія перемішується з магічним реалізмом і постійно підкидує нам якісь казкові сюжети: спляча красуня, попелюшка, красуня і чудовисько. підозрюю, що це відсилки до якихось шведських версій казок, але я, на жаль, їх не знаю, тож орієнтуюсь на знайомі прапорці.

мій найулюбленіший епізод - це ірреалістичний приїзд пані Скорботи, монстриці, що хоче заселити дім нашого героя своїми кажанами (зараз там лише одна кімната з ними) і не дозволити маєтку знову розквітнути.

специфічно, але цікаво.
Profile Image for Rocío Prieto.
309 reviews101 followers
December 10, 2024
No puedo creer lo maravillosa que es "La leyenda de una casa solariega" de Selma Lagerlöf. Es como una combinación perfecta entre cuento de hadas y horror gótico, pero con un toque de simbolismo espiritual que te hace reflexionar sobre seguir tu propia verdad interior frente al deber exterior. Los peligros de escuchar más la persuasión de los demás, por muy bien intencionadas que sean, que tu propia convicción interior. Atreverse a amar y despertar las propias pulsiones interiores, así como las propias sombras.

La historia gira en torno a Gunnar Hede, que después de la muerte de su padre, hereda la propiedad de Munkhyttan. No obstante, debido a su comportamiento irresponsable, descuidando su educación y entregándose excesivamente al violín, la finca cae en un estado de abandono gradual que lleva a la familia a la pobreza. Sin embargo, motivado por las críticas de su maestro Alin, decide cambiar su estilo de vida y se aventura disfrazado de campesino en el mundo para ganar dinero como comerciante y saldar las deudas familiares. Desafortunadamente, una inversión fallida lo sumerge en una confusión mental que lo lleva a vagar por el mundo como un alma trastornada. Durante sus viajes, se encuentra con una hermosa joven llamada Ingrid, cuyo destino difícil lo impactó profundamente incluso cuando ella era apenas una niña y él un joven terrateniente. Estos dos personajes, tienen vidas entrelazadas por el destino, pero son incapaces de reconocerse en el mundo real. Sin embargo, en el mundo de los sueños, encuentran su verdadero yo.

A pesar de ser una historia corta, no más que un cuento, Lagerlöf empaca una trama increíblemente profunda que te atrapa desde la primera página. La casa solariega, inspirada en la infancia de Selma, cobra vida como un personaje más, reflejando el estado de ánimo de quienes la habitan. El estilo único de Lagerlöf es evidente en cada página. A pesar de la simplicidad de la historia, su prosa refinada te sumerge en un mundo de fantasía y realidad entrelazadas.

"La leyenda de una casa solariega" no solo habla del poder del amor para redimir y sanar, sino también de la importancia de la música y la naturaleza para mantenernos cuerdos en tiempos difíciles.

En resumen, esta novela es una joya literaria que merece ser leída y apreciada. Estoy encantada de haber descubierto a Selma Lagerlöf, la primera mujer en ganar un Premio Nobel de Literatura, y esta breve obra maestra no me ha decepcionado en lo más mínimo.
Profile Image for yelenska.
681 reviews173 followers
August 15, 2023
deuxième roman que je lis de l'autrice (les deux à la suite d'ailleurs), et j'ai vraiment aimé celui-ci ! j'ai aimé l'histoire que j'ai trouvée prenante du début à la fin, j'ai adoré comment se mêlent le destin de deux personnages qui sont ~en quelque sorte~ seuls au monde, j'ai adoré les descriptions des humains autour des musiciens, des sentiments humains, de l'amour, et j'ai aussi apprécié ce petit côté presque fantastique qui est présent pendant tout le roman. une autrice que j'ai envie de continuer à découvrir.
Profile Image for Jonas.
105 reviews7 followers
October 16, 2017
Ingen kan skriva som Selma Lagerlöf. Berättelsen är kort, inte mer än en novell egentligen, men på dessa få sidor har hon lyckats packa in en helt otrolig historia. Läs den!
Profile Image for Alina.
29 reviews1 follower
June 10, 2025
عشق به ویولن و دوری‌ازش هده رو به جنون میکشونه و در عین حال ازش بیرونش میاره و تنها چیزیه که هده در حین جنون هم بهش عشق می‌ورزه. کسایی که دل باخته‌ی‌ ویولن و موسیقی‌اند این کتاب و این شخصیت رو بهتر می‌فهمن. نقش برجسته‌ی ویولن و عواطفی که به وجود میاره باعث شد بکوب بخونمش و توی دو روز تمومش کنم. 🎻
Profile Image for Ilgar Adeli.
99 reviews13 followers
May 18, 2025
کاملا میتونم درک کنم خیلی صفر و‌ یک باشه نظرات راجع به این کتاب.
شخصیت پردازی نداره، مکان ها ضعیف توصیف شدن و حتی پایانشم عجیبه.
ولی چرا دوسش دارم؟
من این شعر شاملو رو دوس دارم حس میکردم شبیه همین شعره فضا.

حجمِ قیرینِ نه‌درکجایی،
نادَرکجایی و بی‌درزمانی.
و آنگاه
احساسِ سرانگشتانِ نیازِ کسی را جُستن
در زمان و مکان
به مهربانی:
«ــ من هم اینجا هستم!»
پچپچه‌یی که غلتاغلت تکرار می‌شود
تا دوردست‌های لامکانی.
کشفِ سحابی‌ مرموزِ هم‌داستانی
در تلنگرِ زودگذرِ شهابی انسانی.

در این تنهایی مطلق جهان ما هیچ‌ درکی از شخصیتا نداریم هیچی نمیفهمیم از فضا ولی وقتی سر انگشتان نیازمون به هم میخوره و سحابی هم‌داستانی و هم مسیر شدن رخ میده جو عوض میشه.
یجورایی اون توصیفات ضعیف و خشک‌و‌کم عمق برای من نقطه قوت داستان بود.
من پایان داستانو با بهانه اینکه من به عنوان خواننده حق دارم این رو صرفا یه داستان عاشقانه نبینم و به همه نوع ارتباط انسانی تعمیم بدم حل میکن��.
Profile Image for Roya.
755 reviews146 followers
April 7, 2023
"ویولن دیوانه" کتابی ستایش‌برانگیز که با وجودِ کسب جایزه نوبل ادبیات ۱۹۰۹، کمتر دیده و به آن پرداخته شده است.
من شناختی از لاگرلوف نداشتم و با اطمینان به ترجمه‌ی سروش حبیبی این کتاب رو شروع کردم ولی مترجم در مقدمه ذکر کرده که کتاب رو از روی نسخه فرانسوی آن ترجمه کرده و چندان دقیق نیست.
و اما داستان... در ابتدا ژانرِ دیزنی‌پسندی و افسانه‌گونه‌ای رو بهم القا می‌کرد و حس کردم با یه نثرِ ساده روبه‌رو باشم که صرفا روایتی رو به رشته تحریر در آورده، اما رفته‌رفته جذابیت‌های ادبی نثر منو شیفته‌ی خودش کرد. نویسنده، توصیف‌های دقیق و زیبایی به کاربرده بود؛ مثلا:
"یک روز نزدیک غروب بود، هنگام بر آمدن ماه. زمین از برف سفید بود و دریاچه از یخ درخشان. درخت‌ها به رنگ قهوه‌ی مایل به سیاهی سر به آسمان داشتند و آسمان از سرخی‌های غروب شعله‌ور بود."
و همین یه پاراگراف، نشان از تصویرسازیِ واضح و قوی قلم نویسنده داره.

کمی من رو به یادِ کتاب "در انتظار بوجانگلز" انداخت و صحنه‌هایی که هده ویولن میزد، توی ذهنم اون سکانس از اشکان خطیبی که دیوانه‌وار در برف ویولن می‌زد به تصویر در می‌آمد. (نمیدونم واسه کدوم فیلم بود و حتی فیلم رو ندیدم، صرفا همین صحنه‌ی کوتاه رو دیدم)
بیشترین چیزی که دوست داشتم، جنونِ شخصیت اصلی بود! صد البته که من طرفدارِ جنون و دیوانگی‌م ولی این جنس از جنون برام متفاوت و نهایتِ زیباییِ محض بود!

****از اینجا به بعد، ممکنه اسپویل داشته باشه****

داستان تلفیقی از ژانرهای مختلف بود. مثلا رئالیسم جادویی رو میشد اونجا دید که اینگرید به هده میگفت: 《خوب می‌توانی در رؤيا از دیگران کمک بخواهی اما در عالم واقعیت کمک نمی‌خواهی.》
و اشاره داشت به اینکه مدام توی خواب‌هاش میدید که هده ازش کمک می‌خواد و اون صحنه‌ی عجیب و شدیدا زنده‌ای که هده بدون صدا لب می‌زد "نذار اینجا رو ترک کنم، من نمی‌خوام از اینجا برم" و اینگرید مطمئن نبود که این رو توی خیالاتش دیده یا واقعیت.

در اوایلِ داستان، نمی‌تونین با اینکه مرده‌ای از تابوت خارج بشه و به زندگیش ادامه بده کنار بیاین و اون رو اغراق‌آمیز می‌دونین، خصوصا وقتی که فرشته‌ای رو میبینه و اون فرشته بهش هده دیوانه رو نشون میده و اینگرید سعی میکنه خطر رو بهش گوشزد کنه.
ولی همین موضوع، رفته رفته جزئی از جذابیتِ داستان میشه و این جذابیت زمانی‌ به اوج میرسه که هده از جنون رها میشه و از اینکه روزی دیوانه بوده احساس خواری میکنه و آرزو میکنه به دیوانگی سابقش برگرده تا بارِ این خفت رو به دوش نکشه و اینگرید به هده میگه تو زمانی که دیوانه بودی من رو از مرگ برگردوندی و زندگی رو بهم هدیه دادی.

یکی دیگه از زیبایی‌های داستان این بود که هر چیزی در زمانِ مناسبِ خودش اتفاق می‌افتاد و اینگرید این‌ها رو "نشونه" می‌دونست. تیکه‌هایی از گذشته که به حال وارد میشد و مسیر رو هموار می‌کرد.
اما قسمت‌هایی هم بود که نویسنده از پرداختن به آن‌ها سر باز زده بود.
مثلا آن بانوی سیاه چه شد؟
من منتظر بودم نوای ویولن هده، خانه‌ را از اسارت در آورد. بانوی سیاه را نابود کند و خفاش‌ها از آن اتاق فرار کنند و غم از خانه رخت ببندد.

با تمامِ این‌ها، کتابی بود که بتونم خوندنش رو پیشنهاد بدم😌

تیکه‌ای از کتاب:
+من می‌خواهم باز دیوانه شوم. من طاقتِ سلامت ذهن را ندارم. تاب تحمل سیاهی گذشته‌ام را ندارم.
-چرا، داری! تو طاقتش را داری!
+نه، مردم نمی‌توانند این چیزها را فراموش کنند. آنچه من بودم بیش از حد وحشتناک است. هیچ‌کس نمی‌تواند مرا دوست داشته باشد!
-من عوضِ همه دوستت دارم!
+تو مرا بوسیدی که من دیگر دیوانه نشوم. بوسه‌ات از دلسوزی بود.
-باز هم می‌بوسمت! با کمال میل!
+بله، تو این را می‌گویی که خوشحالم کنی!
-یعنی دوست داری که کسی دوستت داشته باشد؟ دوست داری؟
+می‌پرسی دوست دارم؟ وای خدا! می‌پرسد دوست دارم. عجب بچه‌ای هستی!
Profile Image for Matteo Bosco.
41 reviews1 follower
Read
July 23, 2024
In una Svezia sospesa tra la realtà e la favola, Gunnar è un giovane studente ossessionato dal suo violino. Quando dovrà salvare la tenuta di famiglia dai debiti, sarà costretto ad abbandonare il violino per dedicarsi al commercio. La rinuncia alla musica, metafora di tutte le arti, condanna Gunnar alla follia, e sarà compito dell'amore di Ingrid riportare la musica nella vita di Gunnar e a resistuirlo al suo vero io.

Tutta la storia è una metafora sull'importanza della difesa della propria identità e della necessità dell'arte e dell'amore, presentato come la forma suprema d'arte, per vivere una vita piena e degna. Apprezzatissime le descrizioni che ci riportano a luoghi incantati e le metafore a tema floreale.
Profile Image for Alessia Scurati.
350 reviews117 followers
August 20, 2023
Selma Lagerlöf non tradisce. Anche in una prova giovanile come questa.
Non è Bandito (non l'avete ancora letto? Male), non è La saga di Gosta Berling (non avete letto nemmeno questo? Quindi cosa state facendo ancora qui?), ma è comunque una piacevole lettura, sostenuta da una scrittura competente.
Dopodiché se vi aspettate un capolavoro, anche no.
Lagerlöf è una scrittrice dove nel finale la trama trova sempre un ritorno all'ordine, e per un lettore moderno forse è un po' artificioso.
I suoi romanzi però sono sempre coinvolgenti e questa è una dote grande.
Profile Image for Núria.
530 reviews676 followers
January 2, 2013
‘La leyenda de una casa solariega’ de Selma Lagerlöf es una novela especial, distinta a todas las demás. Tiene la base de una novela realista de gran profundidad psicológica, pero también posee la épica de las leyendas tradicionales y la magia de los cuentos infantiles. Aunque es algo atípica, es una de las historias de amor más bonitas que he leído nunca. Sin embargo, es probable que si me parece tan bonita realmente sea porque es atípica.

Los protagonistas son una huérfana sin un verdadero hogar y un joven de familia rica venida a menos que, después de perder la casa familiar, cae en una locura particular. Las vidas de estos dos personajes se cruzan varias veces pero ellos son incapaces de reconocerse; coinciden, se salvan varias veces el uno al otro, se enamoran, pero siguen siendo incapaces de reconocerse. Esto en la realidad, porque en el mundo de los sueños sí que son capaces de reconocerse tal como son y amarse.

La casa en decadencia del título está basada en la casa familiar donde Selma Lagerlöf pasó su infancia, una casa que después la familia perdió por culpa de las deudas. Selma nunca olvidó esa casa, se puso a escribir, se hizo famosa, ganó el Nobel y, al fin, pudo volver a comprar la casa. La casa es más que una casa, es como un palacio encantado de un cuento de hadas, un ser vivo que refleja el estado de ánimo y los sentimientos de quienes lo habitan. Y es ahí donde reside el mayor talento de Selma Lagerlöf: en saber combinar a la perfección el mundo real con la fantasía. En esta novela, el mundo de las ensoñaciones es tan real como el mundo real; los dos están perfectamente entrelazados.

‘La leyenda de una casa solariega’ en último término habla del poder redentor y sanador del amor, un concepto que para algunos puede parecer anticuado, pero a mí no. Habla de cómo un pequeño gesto de una persona puede cambiar la vida de otra, entiende el amor como un fuerza capaz de salvar a las personas, como la unión de dos almas castigadas por el destino. Pero también habla de la importancia de la belleza de la música (y por extensión, del arte) y de la naturaleza, como las dos únicas cosas que nos pueden hacer conservar la cordura. A parte del amor, claro está.
29 reviews8 followers
April 26, 2021
کتاب به عنوان رمان کوتاه عاشقانه شناخته شده. ولی به نظر من بیشتر از اینکه عاشقانه باشه روانشناسانه و نمادین هست.
داستان جوانی رو نقل میکنه که ویولنش رو ازش جدا میکنن و با این کار بخش بزرگی از هویتش ازش جدا میشه. کم کم تبدیل به آدمی دو شخصیتی میشه که از یه شخصیتش بعنوان هده گونار نام میبرن و از دیگری «دیوانه» و «بز». و دو شخصیت از وجود هم بیخبرن. گاهی یادآوری گذشته باعث میشه «دیوانه» به «هده» برگرده ولی ناپایداره و باز در شخصیت جدیدش گم میشه. فقط در پایان کتابه که با نواختن ویولن انگار دو شخصیت دوباره در هم حل میشن. عشق به ویولن باعث درمان هده میشه یا عشق به اینگرید؟
کتاب متاسفانه کمتر دیده شده و توضیح و نقد درموردش پیدا نکردم. دلم میخواست بدونم «بز» نماد شیطانه؟ جریان بانوی سیاه چی بود؟ دوست داشتم بدونم برداشتم از کتاب تا چه حد درست یا غلط بوده.
ترجمه‌ی سروش حبیبی گرچه زیباست ولی به نظر میاد پر از دخل و تصرف باشه. استفاده از اصطلاحات و ضرب المثلهای فارسی حداقل اینطور نشون میده. یا مثلا اسم کتاب که کلا چیز دیگه ای انتخاب شد که گرچه انتخاب قشنگیه ولی به اصل کتاب وفادار نیست. ترجمه ی لغت به لغتش میشه «قصه ی یک عمارت».
Profile Image for Nelly Lagercrantz.
9 reviews
July 15, 2023
Gullig bok! Var lite skeptisk först, i och med att den är så gammal men jag tyckte verkligen om den. Som en saga. Hon lyckas balansera mitt emellan något gotiskt/mystiskt, något religiöst och en hyllning till kärleken som läkande, växande kraft. Det är så fint hur de där två trasiga personerna träffas på kyrkogården och sedan räddar varandra ömsesidigt. Gillar också att ”fru Sorg” som är en känsla beskrivs som en slags vampyrperson.
Profile Image for Elin Isaksson.
374 reviews13 followers
July 11, 2025
Lyssnade på som ljudbok på väg till Mårbacka, Selma Lagerlöfs hem som man nu kan besöka som museum. Går inte att få en bättre upplevelse! Det är en perfekt liten bok och jag kände när jag var klar att alla böcker borde vara exakt såhär korta och kärnfulla men ändå sprängfull med liv!
Profile Image for Iryna K.
197 reviews95 followers
Read
January 21, 2024
Історія максимально нагадує чарівну казку, чи навіть усі чарівні казки одразу, - зачарований і перетворений на безумця герой- "принц", якого героїня - сирота, яку вхяли у прийомну родину і яку любить названий батько, відсутній і неуважний, але гнобить "мачуха", змушуючи робити хатню роботу і дорікаючи лінню і мрійливістю - має впізнати у дикій, майже тваринній формі безумця і "розчаклувати", розбудити силою своєї любові. Тут є й інші елементи казкових сюжетів - наприклад, героїня зас нає мертвим сном, її ховають, але герой пробуджує її своєю музикою (як і сам себе пізніше), ізольований від світу зачарований маєток, де зупинився час, добра бабуя-помічниця, яка живе в ізольованій хатинці в лісі, сюжет про персонажа, який пішов з дому в чужі краї і повернувся з нечуваними багатствами... якщо задуматися, майже кожен елемент оповіді казковий, але в цілому історія не містить чарівних істот, магії чи перетворень - вона написана у реалістичний, хоча й дуже поетичний, спосіб. Мабуть, єдиними чарівними речами у книжці є муз��ка і кохання (переплетені і дещо функціонально взаємозамінні)). Тому відчувається дууууже сильний вайб романтизму, але при цьому психологічного символізму якогось меттерлінківського штибу, одним словом, трохи мішанина вражень.
Найбільше мені сподобалося марення героїні про Пані Скорботу - стару, маленьку і покручену, із кажанячими крилами, яка слідкує, аби, поки панич блукає світом, втративши пам'ять, мову і соціальний статус, ніхто в маєтку не продовжував жити, радіти, змінюватися, не мав надії. Кімната, стіни якої обтягнуті кажанячими крилами, бо це знаки пані Скорботи, - ух образ.
Profile Image for Hamidreza_tr.
106 reviews14 followers
July 19, 2020
رمانی آشفته و بسیار ضعیف که به دلیل شخصیت پردازی ضعیف آن مخاطب با قصه همراه نمیشود و شخصیت ها در سطح مانده و عمق پیدا نمیکنند و طبعا تحول شخصیت ها نیز برای مخاطب غیر قابل درک میشود. ویژگی شخصیت ها در یک خط یا نهایتا یک پاراگراف بیان میشود و نویسنده تنها به بیان آن کفایت میکند و در شخصیت نهفته نمی گردد در نتیجه نه ویالون زدن مرد باور پذیر میگردد و نه رویابافی های دخترک . هم چنین چون ماجرا از دل کنش و واکنش شخصیت ها به وجود می آید نیز به دلیل درنیامدن شخصیت بسیار ضعیف و عقب افتاده باقی می ماند .
Profile Image for Pooia.
80 reviews5 followers
October 21, 2018
یک کلاسیک کمتر شناخته شده از نویسنده ای سوئدی. ترجمه خوب و بی نقص سروش حبیبی همراه با چاپ خوب نشر چشمه( که یک کمی بعید هست ازشون اینجور کارهای تمیز و شسته رفته)
داستان عشق و هنر که هر دوی اونها آدمها رو به سرشکستگی و نابودی میکشند و هر دوی اونها هم میتونند انسان رو نجات بدن.
گونار نالید که « من میخواهم باز دیوانه شوم. من طاقت سلامت ذهن را ندارم. تاب تحمل سیاهی گذشته ام را ندارم»
Profile Image for S.Zohreh.
43 reviews20 followers
September 3, 2020
دو ستاره برای یک اثر کلاسیک و افسانه ای نه چندان خوب
Profile Image for Xenja.
695 reviews98 followers
December 2, 2025
Adoro Selma Lagerlöf. Adoro come prende i guai degli uomini - il dolore, la malattia, la povertà, l'alcolismo, la solitudine, la follia - e li trasfigura in una dimensione fiabesca e leggendaria, un universo tutto suo. (Ma al quale universo, più tardi, Ingmar Bergman attinse abbondantemente, con genialità: mi vengono in mente molti esempi, ma soprattutto il film Fanny e Alexander.) E anche quando è stata messa la parola fine, ed è un lieto fine, noi lettori sappiamo che i personaggi non vivranno felici e contenti per sempre, ma attraverseranno altre difficoltà e disavventure, e poi altri momenti felici, e poi di nuovo guai, perché così è la vita, e si sente quanto l'autrice l'amasse così com'è; e quanto amasse gli uomini, così come sono.
Profile Image for Eva.
1,560 reviews26 followers
June 5, 2022
En ljuvlig historia. Antagligen en av de mer bortglömda historierna av Selma Lagerlöf, men när jag nu läser den, förefaller den mig mer giltig än någonsin, idag 122 år senare. Visst har den inslag av saga och gotiska skräck, men den andliga symboliken handlar om valet mellan att följa sin egen inre sanning, eller den yttre plikten. Fallgroparna när man lyssnar mer till andras övertalning, hur än välmenande, än sin egen inre övertygelse. Att våga älska och väcka sina egna inre drivkrafter, lika mycket som sina egna skuggor.

Gunnar Hede i historien övergav sin kära fiol, övertalad av plikten, och tappade så bort sig själv. Selma Lagerlöf själv stred för att få följa sin inre lust att författa, författandet väckte minnen inom henne, både gott och ont, och upprorsvilja, hellre än anpassning. Säkert identifierade hon sig med Hede, och fann stödjande vänner i omgivningen om orken tröt.
Profile Image for Elin.
271 reviews1 follower
April 11, 2022
Fin liten berättelse, men också lite konstig. Blev förvirrad av huruvida ”studenten” och Hede var samma person eller ej.
Profile Image for Julia.
92 reviews
August 4, 2023
”Sådant kan inte den tänka på, som har fått in fruktan i själen. Det är en svår sak, fruktan, och det är tungt för den, som hon har blivit bofast hos.”

She never missed
Profile Image for Olha.
56 reviews26 followers
June 6, 2021
Задумалася, що складно оцінити в зірочках книжку такого ґатунку. Це така класична любовна історія, в певному сенсі навіть юнацька. Романтична й, певна річ, старомодна, бо написана вже трохи давно :) Я довго в неї занурювалася, а потім прочитала за один присіст – через психологізм і глибину почуттів.
Збиває з пантелику назва, хоч маєток тут і відіграє важливу роль.
Часом видається, що читаєш казку чи легенду – настільки все виглядає неправдоподібно.
Переклад чудовий 💜
Displaying 1 - 30 of 256 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.