رضا جولایی نویسندهی نامآشنا و صاحبسبکِ روزگارِ ماست. رمانها و داستانهای او در بیش از سی سال از کارِ نویسندگیاش بیانگر نگاه خاص و منحصربهفردش به تاریخ و روایت در ادبیات ایران بوده است. رمانِ شب ظلمانی یلدا یکی از همین رمانهاست که برای نخستینبار سالِ 1372 منتشر شد. رمانی که نشرچشمه بعدِ تجدیدچاپِ اثرِ درخشانِ جولایی یعنی سوءقصد به ذات همایونی، از نو چاپش کرده است. رمان داستان چند شخصیت است. از سربازِ مجروحی گرفته که در جنگ با روسها زخم برداشته تا جوانی مسیحی با دغدغههای عجیبش. این دو کلانروایت درهم ترکیب میشوند و ماجرایی رقم میزنند از اتفاقهایی در دلِ تاریخ که قرار است رفتارهایی عاشقانه، سیاسی و بیش از آن انسانی بسازند. فضای نوِ رمان و توجه نویسنده به عناصری متفاوت در دلِ این تاریخ است که شبِ ظلمانی یلدا را به رمانی خواندنی و تأثیرگذار تبدیل میکند. جولایی در اکنافِ تاریخِ غیررسمیاش آدمهایی را میسازد که در حالِ تجربهی هراسها و بیمهاییاند که در نهایت هویتشان را رقم میزند. جهانی که در آن ماجرا گاه از تصویرِ شمایلِ مسیح بر پارچه شروع میشود... جولایی نویسندهی تکههای پُرغبارِ است. ذهنی داستانگو که میخواهد زمانِ ازدسترفته را احضار کند.
من قبلا از رضا جولایی کتاب سو قصد به ذات همایونی رو خوندم که از نظرم خوب بود. و خواننده رو جذب میکنه، اما میخوام به سه نکته اشاره کنم، اول اینکه دیگه وقتش شده که نویسنده های ایرانی بیشتر کتاب هاشون رو از زبان سوم شخص بنویسن، چون دیگه واقعا برای من خواننده خسته کننده شده که بخوام شخصیت های کتاب رو آنالیز کنم،وقتی که کتاب از زبان اول شخص نوشته میشه و از اونجایی که معمولا شخصیت های کتاب های ما همیشه ناراحت و خسته و ناله هستن، تو هر شرایطی هستن تو این مواقع شخصیت اصلی داره از خوشبختی هاش تعریف میکنه و خنده هاش و خوشی هاش،ولی خیلی واضحه که این خوشی ها تموم شدنی هستن یا اینکه انگار از خوشبختی خودش خوشحال نیست. کتابی که از زبون سوم شخص باشه اول اینکه مهارت نویسنده رو به نوعی نشون میده،چرا که نوشتن از زبون اول شخص بیشتر مثل خاطره نویسی میمونه و روایتی از طرف نویشنده وجود نداره بلکه نویسنده خودش رو بجای شخصیت اصلی میذاره و قصه میگه..
دوم: از ضعف های نوشتن از زبان اول شخص که تو بیشتر داستان ها دیده میشه(اوج اون اعترافات روسو) اینه که راوی قضاوت درستی از خودش نداره، و همیشه اشتباهات خودش رو توجیه میکنه و خواننده رو به اشتباه میندازه، نتیجه کار برای نویسنده سخت میشه،چرا که برای اینکه بیاد به خواننده کمک کنه که درست قضاوت کنه مجبوره یه کار کلیشه ای بکنه و اون هم روایت قصه از نگاه نقش دوم قصه هست. نمونه واضح این اتفاق رو در کتاب بامداد خمار دیدیم که با نوشته شدن کتاب شب سراب در واقع نویسنده شخصیتی رو که خودش خلق کرده بود رو با دست خودش به قتلگاه شک و تردید برد.
سوم: ما تا کی باید تو کتاب هایی که میخونیم با شخصیت های شکست خورده ای که اسیر تقدیر شدن روبرو بشیم؟ کتاب هامون عاری از طنز شده، این قضیه در مورد اکثر کتاب ها و قصه ها صدق میکنه که ما همیشه با یک فضای سرد و مرموزی سر و کار دارم، همیشه برف میاد، اکثر اوقات هوا سرده، همیشه رفت و آمد مشکل داره...
من میخوام به دوستان پیشنهاد بدم از هاروکی موراکامی چند کتاب بخونن، و با این قصه های ایرانی مقایسه کنن. ببینید که اکثر داستان های ایرانی واقعا چیزی به ما اضافه نمیکنن، اگر هم باشه خیلی ناچیز که البته من ندیدم.
فضای حاکم بر چنین کتابهای ایرانیای را دوست دارم شبیه به شبحی دیرینه که قطعههای باستانی روحش را در این سرزمین مییابد. خوانش تاریخ، خوانش این روح باستانی است و از هرجای جهان، با هرروایتی که باشد، به سویش میشتابم...
بخش اول شب طلمانی یلدا بسیار دیرفهم ودور تاریخی بود.در جنگ ودر سرزمین های سرد وحوالی روسیه. بخش دوم بیشترین گرما وهمذات پنداری را داشت. زندگی سدا در کلیسا. و در مجموع کلمه ها و نثر بسیار قوام یافته ی کتاب از مهمترین ویژگی هایش هستند. . "سر جهان نیاموختم اما گیاهان صحرایی بسیاری شناختم." . "من در محله های کهنه، میان غبار اجدادم، میان باغستان ها پرسه می زدم." . "سال های میانسالی بود. آن سال هایی که مرد دچار شوریدگی ثانوی زندگانی می شود و خلا نگریستن به سال هایی که چون برف در آفتاب تموز می نماید و هراس از کارنامه ی خالی." . بخش سدا در کلیسا و زیست جهان او به شدت من را به یاد سرگذشت ندیمه می اندازد. این جمله مثلا: " رشد ما روز به روز کامل تر می شد. من پا به دنیای زنان می گذاشتم و چاره ای نبود. من برای خدمت کردن و زاییدن پا به جهان گذاشته بودم. اندک اندک از مادر خود می آموختم که ما را در برابر کار جهان، اختیاری نیست." . فضای بسیار خاص و آشنایی زدایی شده ای دارد این کتاب در ادبیات ایران. شیوه ی فرم روایی هم نوین است. اول به شکل مبسوط زندگی مرد در تاریخ جنگ و سرما وبعد زندگی دختر در کلیسا. . " وقتی به نقاشی سرگرم می شدی دورتر از من بودی.دست نیافتی. آن هنگام عاشقت بودم. چون به من وبه دنیا بی اعتنا بودی. در آن اتاق کوچک، با لحاف گلبهی و پشتی های مخملی می نشستی وتک درختی را در کنار چینه ای خشتی که هنوز زیر برف نرفته بود، نقاشی می کردی. تو بی نیاز بودی و من به تو غبطه می خوردم." . "موجودی کوچک در تنم می تپید. حیات و موت در دو سویم." . "مرگ او چه گرهی از کار جهان می گشاید؟ پس او را زنده نگه دار. به من رحم کن تا دوباره ایمان بیاورم." اما مادر مرد. بعداز ظهری بود آفتابی. باد می وزید و برگ های نورسته را به جنبش در می آورد." .
در سرزمینی که عشق را تحقیر و تبعید میکند، آنچه در قلب مردمانش ریشه میدواند چیزی نیست جز تباهی و مرگ. و این ماجرای سرزمین خودمان است: ایران. جایی که در آن عشق ممنوعه است، مگر عشق به خشونت و نفرت و تفرقه. اینجا سرزمینی ست که جنگ را مقدس میشمارد و مرگ را آغاز سعادت. چطور میتوان در چنین سرزمینی زندگی را تجربه کرد؟ آنچه ما در این سرزمین از سر میگذرانیم زندگی نیست، بلکه «مرگی قسطی» است. هر روزی را که سپری میکنیم صرفاً یک روز به مرگ نزدیکتر شدهایم و در بهترین شکل تکهای از زندگی را از لابلای دندانهای بهمفشردهی مرگ بیرون کشیدهایم. بعد از خواندن «سوقصد به ذات همایونی» و «شکوفههای عناب» این اثر را خواندم و هنوز در نظرم «شکوفههای عناب» شاهکار این نویسنده است، هرچند همهی آثار او فاخر و خواندنیاند. قلم جولایی را بسیار دوست میدارم و همچنان فکر میکنم آن اندازه که باید او را نمیشناسیم و نمیخوانیم.
از کتاب: «یک دم دیرتر مردن حرمت است به زندگی. یکبار بیشتر دیدن گرههای متورم جوانهها در آخر زمستان، برفاب اسفند، نوشیدن آبی گوارا و سرد، اینهاست عطش من برای زندگی. » ص۲۷
«خاموش، متفکر و حاضر، چنین بود تجسم من از مرگ...» ص۶۵
کتاب بسیار تلخی بود زیبا نوشته شده. هرچند جزییات گاهی به خطا بودند و باعث میشد آدم آرزو کند نویسندههای ما هم به تحقیق بیشتر و دقیقتر رو کنند. اما خواندمش که خودمان را در آینه چشم خودمان ببینم و چیزی جز زشتی و تلخی نصیبم نشد.
کتاب «شب ظلمانی یلدا» داستان مرد نقاشی روایت میشود که در زمان جنگهای بین ایران و روسیه( در دوران فتعلیشاه قاجار) در اصفهان زندگی میکند و به ناچار او نیز به جنگ فرستاده میشود. وی در جنگ زخمی و اسیر میشود و بعد از فرار به کلبهای پناه میبرد که زنی در آن زندگی میکند و وی سرگذشت خود را برای آن زن روایت مینماید. این داستان از دور روایت تشکیل شده است که از دل آنها، داستانهای دیگری نیز استخراج میشود. http://sarbook.com/product/344686
کتابی متفاوت تر از بقیه کتاب هایش با تم تاریخی کمتر ولی همان نثر شاعرانه و کمی سخت خوان تر از جهت واژگان قدیمی که استفاده کرده. با این وجود به خوبی از پس این تفاوت برامده شاید شخصیت های فرعی کتاب و تفکرات و جهان بینی شون تاثیر بیشتری بر من گذاشتند تا دو شخصیت اصلی کتاب ...
تاحدودی اسپویل!!!
قصد اسپویل کل کتاب رو ندارم داستان به تمامی واضحه ولی اشاره به سهراب کشی و داستان درویش و صباغ با فرجام کتاب و همچنین داستان ایوب و رنج های زن داستان قرابت های زیادی بوجود اوردند که در طول داستان متوجه نبودم و در پایان مجذوبم کردند
اولین کتابی بود که از رضا جولایی خواندم، و تا تمومش نکردم آروم نگرفتم. نثر شاعرانه خیلی زیبایی داره و من خیلی دوسش داشتم. نمیدونم چرا اما در طول خوندش خیلی یاد نثر ماریو بارگاس یوسا می افتادم، این روایت رگباری و بدون فاصله که مجالی برای آدم نمیزاره هر دو نویسنده به نظرم به همدیگه شبیه بود. فکر میکنم این مدل نثر داستانی، یا تعلیق و کشش خوبی ایجاد میکنن و خواننده رو با خودشون همراه میکنن یا اینکه خواننده رو دلزده میکنن. اما رضا جولایی بنظرم به خوبی از پسش برآمده بود.
کشش و جذبه ای که رمان های رضا جولایی دارد رو توی کمتر نویسنده ای دیدم از ابتدای کتاب کلمات و نثر بی نظرش مثل رگبار شرو�� میشه تا پایان کتاب داستان عشقی رو از دیدگاه عاشق و معشوق بازگو میکند و بازهم به نظرم رضا جولایی در نویسندگی مثل علی حاتمی در فیلمسازی است طوری که با کتاب در دوران گذشته زندگی میکنی
عنوان نسخه ای که من خواندم شب ظلمانی یلدا و حدیث دُرد کشان برای نشر البرز بود که گویا دیگه چاپ نمیشه. نمیدونم این نسخه ای که منتشر شده هم حدیث در کشان داره یا نه.... به طور کلی داستان های جالبی بود، گرچه فضا سازی ها نسبتا تکراری هست و البته هردو داستان ها نسبتا گنگ شروع میشه و با جلو رفتن داستان متوجه دلایل میشیم
نثر خیلی قشنگی داشت . پر از ترکیب ها و کلمه هایی که نگران فراموش شدنشون هستیم.نیمه اول کتاب کندتر پیش رفت و نیمه دوم کتاب که از سدا و کلیسا می گفت به مراتب راحت تر و خوش خوان تر بود . .شاید یه روزی برگشتم و دوباره خوندمش
قلم رضا جولايي شيوا و بسيار خوش آيند است. اين كتاب اولين كتابي بود كه از ايشان خواندم و روايت ها به قدري قشنگ به تصوير كشيده شده اند كه انگار در آن لحظه ها زندگي كردم.
تمام شب بیدار بودم. تاثیر مکیف از میان رفته بود و میان خواب و بیداری درد میکشیدم. زخمیها نالههای شبانه را آغاز کرده بودند که آوایی دیگر داشت. تنها درد نبود، غربت و ترس چشم دوختن به تاریکی جهان نیز بود. با اندک صدایی سرها به سوی در میچرخید. آتشدانها همه خاموش بود. سرما از لتههای در به درون میوزید. آنها که بیدار بودند، با چشمانی از حدقه درآمده در گوش هم چیزی میگفتند. اکنون نیمی از آنها خبر هزیمت افواج را شنیده بودند. هوا روشن شده بود که کسی ارابهای پر اثاثیه دید. چند نفر از خدمهی آتشخانه سوار بر آن بودند. او فریاد زد "ما را در اینجا رها کردهاند، میخواهند بگریزند." همه بیدار شدند و سروصدا بالا گرفت. آنهایی که زخمهای ناچیز داشتند، برخاسته و دیگران را تشجیع میکردند.
کتاب کتاب خوبی هست جسته گریخته اطلاعاتی از تاریخ اون دوران داره اما متاسفانه همش به واقعیت نیست. اگه اهل رمان مدرن باشید واژه ها و اصطلاحات نسبتا قدیمی ابتدا ممکنه از سراعت خوندنتون کم کنه اما هر چه پیش برید بر شیرینی داستان افزوده میشه البته باید کتاب رو با دقت بخونید چون روایت کننده ها دو نفرن. پایان تلخ و درعین حال زیبایی داره. موفق باشید 🌿
نثر سنگینی داشت.لااقل برای من.گاهی نیاز بود به فرهنگ لغات مراجعه کنم برای فهمیدن معنی بعضی از لغات.اما سنگینی نثر برای من دلزدگی ایجاد نکرد و تا آخر داستان پیش رفتم.شاید دلیلش علاقه من به قلم جولایی باشه.از اون کتابهایی هست که حتما دوباره میخونمش و مطمئنم برای بار دوم بیشتر ازش لذت میبرم