آنچه مرا وادار میکرد تا حد مرگ فریاد بزنم و گریه کنم، ابعاد وحشتناک چرخ جنون و دیوانگی بود. که همه را در درون خود میبلعید. دیوانگی ... دیوانگی ... دیوانگی ... دیوانگی همهجا بود، در همه مردم، در همه چیز بود ... همان دیوانگی که در همهجا نفوذ میکرد و چنان قدرتمند بود که به جز گریه کردن وسیله دیگری نداشتم تا با آن بجنگم؛
Bachtyar Ali Muhammed, also spelled as Bakhtiyar Ali or Bakhtyar Ali, (Kurdish: Bextyar Elî -بەختیار عەلی) Ali was born in the city of Slemani (also spelt as Sulaimani or Sulaymaniy), in Iraqi Kurdistan (also referred to as southern Kurdistan) in 1960. He is a Kurdish novelist and intellectual. He is also a prolific literary critic, essayist and poet. Ali started out as a poet and essayist, but has established himself as an influential novelist from the mid-1990s. He has published six novels, several poetry collections as well as essay books. He has been living in Germany since the mid-1990s (Frankfurt, Cologne and most recently Bonn). In his academic essays, he has dealt with various subjects, such as the 1988 Saddam-era Anfal genocide campaign, the relationship between the power and intellectuals and other philosophical issues. He often employs western philosophical concepts to interpret an issue in Kurdish society, but often modifies or adapts them to his context.
Based on interviews with the writer, he wrote his first prominent piece of writing in 1983, a long poem called Nishtiman "The Homeland" (Kurdish; نیشتمان). His first article, entitled "In the margin of silence; la parawezi bedangi da" in Pashkoy Iraq newspaper in 1989. But he only truly came to prominence and started to publish and hold seminars after the 1991 uprising against the Iraqi government, as the Kurds started to establish a de facto semi-autonomous region in parts of Iraqi Kurdistan and enjoy a degree of freedom of speech. He could not have published most of his work before 1991 because of strict political censorship under Saddam. Along with several other writers of his generation - most notably Mariwan Wirya Qani, Rebin Hardi and Sherzad Hasan - they started a new intellectual movement in Kurdistan, mainly through holding seminars. The same group in 1991 started publishing a philosophical journal - Azadi "Freedom" [Kurdish:ئازادی] -, of which only five issues were published, and then Rahand "Dimension" [Kurdish:رەهەند]. (www.rahand.com). In 1992, he published his first book, a poetry collection entitled Gunah w Karnaval "Sin and the Carnival" [Kurdish:گوناه و کەڕنەڤال]. It contained several long poems, some which were written in the late 1980s. Prominent Kurdish poet Sherko Bekas immediately hailed him as a new powerful voice. His first novel, Margi Taqanay Dwam "The death of the second only child" [Kurdish:مەرگی تاقانەی دووەم], was published in 1997, the first draft of which was written in the late 1980s.
بالاخره تمام شد. اولین بار با بختیار عالی به وسیلهی رمان معروفش«آخرین انار دنیا» آشنا شدم. ابرهای دانیال را بیشتر دوست داشتم چون ابعاد گسترده تری از موضوعات را شامل میشود از روان شناسی اجتماعی گرفته تا تاریخ. و بختیار علی در »ابرهای دانیال» به خوبی توانسته جامعهای را به تصویر بکشد که از تاریخ غفلت ورزیده و دچار تحریف تاریخ شده است. چرا که«نجات یک جامعه در این است که به تاریخ ریشهای نگاه کند». مردمان شهر دیلاوار دارای ناخودآگاه جمعی سرکوب و کتمان شدهاند. به همین دلیل است که جبر و وسواس تکرار فروید در دیلاوار محقق میشود. دو نکته دیگر دربارهی کتاب که برای خودم قابل توجه بوده این بود که کاش مترجم محترم انگلیسی اسامی خاص را هم در ترجمه ذکر میکرد و نکتهی دیگر عدم حضور شخصیت زن یا زنان در این رمان بود.هرچند خود بختیار علی در این باره معتقد است: «عدم حضور شخصیت زن نشان دهندهی نظام زشتی است که مردان ساختهاند از جنگ و خشونت و...» و این سخن چقدر شبیه باور سیمین دانشور در سووشون است که: « کاش دنیا دست زنها بود، زنها که زاییدهاند یعنی خلق کردهاند و قدر مخلوق خودشان را میدانند. قدر تحمل و حوصله و یکنواختی و برای خود هیچ کاری نتوانستن را. شاید مردها چون هیچوقت خالق نبودهاند، آنقدر خود را به آب و آتش میزنند تا چیزی بیافرینند. اگر دنیا دست زنها بود، جنگ کجا بود؟»
برخلاف خیلیها اولین تجربهٔ من از بختیار علی «آخرین انار دنیا» نبود. طبق عادتی که دارم، متأسفانه یا خوشبختانه از کتابهای پرفروش نویسندهها تا حد امکان فراریام. طبق همین قاعده رفتم سراغ این کتاب. و عجب شروع درخشان و مناسبی! . داستان کتاب با یک خواب شروع میشه؛ یه کابوس مُسری و جنونآمیز که از عمق ناخودآگاه جامعه ریشه گرفته. از نفرت و کینهای که در مغز و قلب آدمها نسبت به هم جریان داره. خوابی که در اون شخصی پس از کلی اذیت و آزار شخص خواببیننده رو سر میبره و میکشه. این کابوس بهمرور تو جامعه پخش و تبدیل به یک اپیدمی نابودگر میشه. . «دیلاوار همیشه منتظر است تا درندهای، جانوری یا فاجعهای بزرگ ویرانش کند. این انتظار وارد خون ما شده است، دیلاوار یک بار و برای همیشه دچار این بیماری شده است. گاهی پنجاه یا صد سال وضعیت آرام است، اما همه این روزهای آرام دروغاند. روزی کسی، خوابی، مذهبی میآید و به مردم میگوید دشمن آمده است تا نابودتان کند. دوباره همه وجودمان پر میشود از آرزوی جنگ. من سی سال است که برای درمان این ترس میخوانم، آیا فلسفهای هست که بتواند به انسان بگوید از انسان نترسد؟ اما نیست... هیچ کتابی نیست که به انسان یاد بدهد که از انسان نترسد.» . این مسئله وقتی مهم میشه که حکومت ازش به عنوان یه دستاویز جهت رسیدن به اهداف خودش و یهجور فیلترینگ هوشمند علیه هر شخص و تفکری که نسبت به حکومت زاویه داره. و این ماجرا تا جایی پیش میره که... بگذریم. باقیشو خودتان باید بخوانید. . نثر و ایدهٔ داستان، اتفاقات و شخصیتهای داستان بهشدت گیرا و جذابن و شما رو پِی خودشون میکشن. مهمتر از این نکته دغدغههاییه که نویسنده به عنوان خالق این داستان داره و اونا رو به شکل خیلی درست و بهجا وارد روایت میکنه. دغدغههایی که از اخلاق و انسانیت، وجدانمداری و مسئولیتپذیری، جنگستیزی و خرافاتستیزی نشأت گرفته. . نکتهٔ آخر؛ کتاب تکبعدی نیست. میشه از زوایای مختلفی بهش نگاه کرد و درموردش بحث کرد. روانشناسی، جامعهشناسی، تاریخ، سیاست، دین و ...تجربهٔ متفاوت و قابل تأملی بود. توصیه میکنم اگه به این ژانر و موضوعات علاقه دارید از دستش ندید.
«دیلاوار همیشه منتظر است تا درنده ای، جانوری یا فاجعه ای بزرگ ویرانش کند. این انتظار وارد خون ما شده است، دیلاوار یک بار و برای همیشه دچار این بیماری شده است. گاهی پنجاه یا صد سال وضعیت آرام است، اما همه این روزهای آرام دروغ اند. روزی کسی، خوابی، مذ��بی می آید و به مردم می گوید دشمن آمده است تا نابودتان کند. دوباره همه وجودمان پر می شود از آرزوی جنگ. من سی سال است که برای درمان این ترس میخوانم، آیا فلسفه ای هست که بتواند به انسان بگوید از انسان نترسد؟ اما نیست... هیچ کتابی نیست که به انسان یاد بدهد که از انسان نترسد.»
اگه بخوام لیستی از برترین رمان هایی که خوندم بسازم، ابرهای دانیال قطعا جزو پنج تای برتره. شاید به لحاظ ادبی قویترین کتابی نباشه که خوندم، شاید بهترین شخصیت پردازی، و روایت رو نداشته باشه، اما نگاه نویسنده و شیوه فکر کردن و تحلیل کردنش بدون شک خاص و کمیابه.
«انسان واقعی وقتی فکر میکند، به انسان های همه جا، و همه زمان ها فکر میکند»
جمله بالا احتمالا بهترین توصیف نگاه و شیوه فکر نویسنده ست و وقتی این آرمان با دید وسیع نویسنده و دانش و تعهدش ترکیب میشه، یکی از انسانی ترین و دغدغه مند ترین کتاب هایی تا به حال نوشته شده به وجود میاد. کتاب وعده دروغین نمیده، خبری از جواب نیست، بلکه تنها سفری برای فکر کردن و دیدنه. تمام شخصیت های کتاب انسان های ناقص و معمولی هستن، خبری از نوح نیست تا با کشتی بزرگش انسان ها و سایر موجودات رو رستگار کنه، بلکه شاهکار هر کس اینه که قایق کوچکی بسازه که بتونه یه نفر دیگه رو جا بده.
«هر انسانی باید به قدری قدرتمند باشد که برای نجات حداقل یک نفر کافی باشد»
اگه جنگ و صلح یا قلعه حیوانات رو خوندید و دوست داشتید، احتمالا از این کتاب هم خوشتون میاد. بهتر اینکه این کتاب به فرهنگ و جامعه ما نزدیک تره. شدیدا توصیه میشه.
What I should I say? I dunno! When I put the book down, I felt exhausted, not out of boringness, but because of pain and suffering of people of Dilavar whose lives were ended by advent of a "dream", a dream of being killed and slaughtered in sleep and those who take advantage of this ominous nightmare to propel the machine of war.
I could feel the fear and terror of every single person for I live in the same "war making" country with a leader like Seyed Aslan in Dilavar or Imam Sobhan in Mamed Hesar. I loathe war but to some people life is meaningless without existence of an "enemy" behind the wall of the city and accordingly War!
BTW, Bakhtiar Ali, I am truly glad you are alive and still write for us.