Jump to ratings and reviews
Rate this book

پاگرد

Rate this book
اول همه چیز ساده است. یک رمان ساده و معمولی که توی یک روز معمولی شروع می‌شود و ... نه یک روز معمولی ساده. روزهای کوی دانشگاه است و شلوغی‌هایی که چند روزی کشور را گیج کرده بود. بیژن رفته است خیابان انقلاب تا کارهای بانکی انجام بدهد که توی شلوغی گیر می‌کند. فرار می‌کند تا کتک نخورد و توی یک کوچه‌ی بن‌بست کشیده می‌شود داخل یک خانه‌ی قدیمی. آن جا همراه دختری جوان (مستاجر خانه که با مادر پیرش زنده‌گی می‌کند،) توی پاگرد پله‌ها منتظر هستند تا چه خواهد شد. داستان خواننده را جذب خود می‌کند. مجذوب روایت پیش می‌روی.

محمد حسن شهسواری، در شروع هر فصل جدید، داستان جدیدی را آغاز می‌کند. هر کدام کاملا بی‌ربط از دیگری، ظاهرا. کودکی تازه بالغ وارد محله‌یی تازه می‌شود و همسایه‌ی جدیدشان، زنی بیوه است با پسری شر. عاشق دختر همسایه‌شان می‌شود. جایی در میانه‌ی جنگ، سرباز‌ها آماده‌ی نبرد می‌شوند، اواخر جنگ هشت ساله‌ی ایران و عراق است. در دهی دورافتاده، یک معدن است و مردم ده وابسته به معدن. آمپول‌زن بهداری دارد برای دکتر جدید داستان دکتر قبلی را می‌گوید. روزهای کوی دانشگاه است. شخصیت‌های اصلی رمان توی پاگرد منتظر هستند و هی آدم‌های جدید به داخل خانه کشیده می‌شوند.

هر فصل که جلو می‌روی، داستان‌ها در کنار هم پیش می‌روند و هر صفحه که جلوتر می‌روی، کنار گذاشتن کتاب سخت‌تر و سخت‌تر می‌شود. شهسواری خیلی خونسرد خواننده را به میان تله‌یی می‌کشاند که خود با دقتی وسواس‌گونه ساخته است. شهسواری انگار یک عمر رنج نسلی که در جوانی تا به خود آمد انقلاب شد و بعد انقلاب فرهنگی و تصفیه‌ی دانشگاه و سرانجام آوار جنگ را روی سرش دید، نسل سوخته‌یی که شهسواری خود از میان آنان بلند شده را در میان این رمان کوتاه 288 صفحه‌یی گرد آورده است. یک نسل می‌آیند و می‌روند و رمان که تمام می‌شود، مبهوت برجای می‌مانی. مبهوت که چه گذشت و چه ماند. «پاگرد» یکی از جذاب‌ترین رمان‌هایی است که در زبان فارسی نوشته شده است،‌رمانی که شاید بتوان آن را دارای مدت عمر مشخصی خواند، اما الان جواب می‌دهد، بدجوری جواب می‌دهد.

287 pages, Paperback

First published January 1, 2004

2 people are currently reading
193 people want to read

About the author

محمدحسن شهسواری

18 books75 followers

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
41 (16%)
4 stars
85 (33%)
3 stars
84 (32%)
2 stars
33 (12%)
1 star
12 (4%)
Displaying 1 - 30 of 42 reviews
Profile Image for بهمن.
Author 12 books892 followers
November 4, 2018
اگر بخواهیم لذتی را که در لحظه رمان می‌بریم ملاک بگیریم، پاگرد یکی از لذتبخش‌ترین رمان‌هایی است که خوانده‌ام. پاگرد، نوشته محمدحسن شهسواری، اولین و شاید تنها رمانی است که من خوانده‌ام و موضوعش ماجراهای ۱۸ تیر ۷۸ در کوی دانشگاه است. البته نه خود کوی و دانشگاه، که خیابان‌های اطرافش. در همان روزهای شلوغی چند نفر که دارند از دست ماموران فرار می‌کنند سر از بن‌بستی در خیابان دانشگاه درمی‌آورند و قبل از آن‌که مامورها برسند دری باز می‌شود و همه می‌روند تو. هر کدام از این افراد پیشینه‌ای دارند و به دلیلی آن‌جایند. شخصیت اصلی‌تر رمان مردی است در آستانه میانسالی. مردی که نوجوانی و جوانی‌اش در شوروحال انقلاب و بعد جنگ گذشته و حالا شاید ناامید آمده که ببیند چه خبر است. بقیه هم هر کدام ماجرایی دارند. دختری دانشجوست و پسری عاشق این دختر دانشجو که دنبالش آمده و ... صاحبخانه هم خودش بی‌قصه نیست. هم صاحبخانه و هم دختر صاحبخانه که او هم در آستانه میانسالی است و احتمالا گذشته‌ای مشترک با شخصیت اصلی داستان دارد.
شهسواری این رمان را در تابستان ۸۰ نوشته و چاپ اول کتاب ۱۳۸۳ منتشر شده. من هم همان موقع خواندمش و از همان موقع ده‌ها نسخه‌اش را خریده‌ام و هدیه داده‌ام. به نظر من کتاب آن‌قدر که خوب بود دیده نشده و بعد از ۱۴ سال تازه به چاپ سوم رسیده.
Profile Image for Behzad.
652 reviews122 followers
July 12, 2019
بعد از «شهر بازی» و کم و بیش «چهار درد»، این سومین رمانیه که دربارۀ اعتراضات دانشجویی 78 میخونم.
خب، منم مثل خیلی های دیگۀ اینجا اصلن فکر نمیکردم اینقدر رمان خوبی باشه.
اول از همه اینکه رمان قصه داره برای گفتن؛ چندین و چند قصۀ بسیار پر کشش و پر محتوا که سر یه بزنگاه خاص به هم مربوط شده ن و هر کدوم کم کم به پیش میرن؛
دوم اینکه نویسنده غرق نشده در بازی با نثر، و از این نظر شاید شبیه بتونه باشه با براهنی که زبانی بدون مکث و سکته و پر سرعتی داره.
سوم اینکه خب، یه موضوعی رو برای رمانش انتخاب کرده (جنبش دانشجویی سال 78 و سرکوبها) که شجاعت میخواد پرداختن بهش، و مهارت میخواد که از دل موضوع کاریکاتور سیاسی در نیاری. ولی شهسواری به خوبی تونسته از تخطئه فاصله بگیره؛ تمام جناح های درگیر در اون رخداد رو به طور کامل و از زوایای مختلف نشون میده و خواننده همه رو به شکل انسان های واقعی - و نه کاردستی های مقوایی - میبینه. و حتا جدای از زمینه اعتراضات دانشجویی، هر موضوع دیگه ای که نویسنده بهش پرداخته در خلال این رمان، بدون کمترین خود سانسوری ای بال و پر داده شده و جلو رفته. مثلن، قصۀ دکتر مشفق و مردم روستا، چقدر زیبا اختلاف میان توده و روشنفکر رو نشون میده بدون اینکه هیچ طرفی رو بزنه یا بزرگ کنه؛ و یا قصۀ بیژن و دوران کودکی و نوجوانی چقدر قشنگ و مؤثر تونسته حال و هوای کودکی های قدیم - و جوّ خفه و عشق های سرکوب شده و سرخورده - رو نشون بده. چند نفری که در پاگرد خونه دور هم جمع میشن، چقدر زیبا پرداخته شدن و چقدر خوب هرکدوم نمایشگر یکی از اقشار جامعۀ ما هستن؛ وصف های مربوط به دانشگاه و اساتید اون .... و غیره.
شاید یکی از ضعف های رمان رو بشه اسمش دونست، که خب خیلی دعوت کننده و کنجکاوی برانگیز نیست؛ یه اسم دم دستیه؛ و اگه من به طور اتفاقی برنمیخوردم به این موضوع که این رمان دربارۀ ماجراهای دانشجویی اون سالهاست، هیچوقت سراغش نمیرفتم. مخصوصن که تجربۀ خیلی خوشایندی هم از رمان دیگۀ شهسواری، «شب ممکن» نداشتم.
واقعن رمان خواندنی و سرگرم کننده و در عین حال پر از فکر و اندیشه ایه که با حال و هوای ما آدمهای امروز و اینجای ایران جور در میاد.
Profile Image for Mohy_p.
274 reviews120 followers
December 1, 2021
به طور غیر منتظره ای خوب بود*

جدا از بحث اینکه به تیر ۷۸, پرداخته بود و از اعتراضات و سرکوب ها گفته بود که خب جذاب بود و انتظار نداشتم

داستان سیر جذابی داشت ،تکه های داستانی که کنار هم چیده شده بود و کم کم پازل رو کامل میکردن ،گ
تعریف اتفاقاتی که از دل جامعه بود مخصوصا اون روستا ،مردمش ، بی بی نسا و دکتر
همشون خیلی خوب بودن
من واقعا پسندیدم این کتاب رو

درسته این روایت مربوط به تیر ۷۸ هست اما میتونیم به همه اعتراضات سال های بعد هم تعمیمش بدیم
(اصلا اوایل کتاب نمیدونستم مربوط به چه سالیه و احتمال میدادم مال سال ۸۸ باشه)

ای کاش چاپیش رو میداشتم و الان با عشق به قفسه خونده شده های ایرانیم اضافه میکردمش

*خیلی اتفاقی تعریف کتاب رو توی استوری اینستا یکی از دوستان دیدم و خیلی برام جالبه که قبل از اون حتی یکبار هم نه کتاب رو دیده بودم نه اسمش رو شنیده بودم
Profile Image for Paryas.
57 reviews22 followers
August 1, 2019
سه داستان در سه زمان مختلف که شخصیتها رو به هم مرتبط میکنند. نویسنده تبحر خاصی در روایت داستان دارد چون روایت اینجور داستانها مهارت خاصی میخواد که هم داستان روایت بشه هم درست روایت بشه و چیزی از قصه لو نره اما به موقعش تکه پازل‌های درست شده داستان با مهارت به همدیگر متصل بشند. داستان درمورد اتفاقات و اعتراضات دانشجویی سالهای ۷۰ هست.
Profile Image for Parmidaattari.
43 reviews9 followers
November 15, 2018
کتاب رو یک سال پیش هدیه گرفته بودم و فرصت نشده بود بخونم تا اینکه دوتا تعریف خیلی خوب ازش شنیدم و امروز یک نفس خوندمش و با اینکه درمورد تیر ۷۸ بود من انگار برگشته بودم به روزهای ۸۸ و وحشت همون زمان که انگار تکرار تاریخ بود.
Profile Image for Najmeh Mehryar.
14 reviews8 followers
September 8, 2019
من از اینکه چه‌طوری میشه که بعضی رمان‌ها اینقدر دیده میشن و اینقدر ازشون حرف و حدیث میشنویم سر در نمیاریم. و تعجب می‌کنم چرا رمان به این خوبی اینقدر کم دیده شده و اینقدر کم چاپ خورده!
Profile Image for Ferial Fattahi.
181 reviews15 followers
April 13, 2020
بسیار بد! روایت و تکنیک بسیار ابتدایی و خام. داستان‌پردازی در سطح بسیار پایین و متاسفانه دیالوگ‌ها بسیار آزار دهنده و غیر ملموس.نمونه‌ی تمام و کمال یک اثر بد! متاسفم که نویسنده‌ای این چنین اینقدر هم پر کار بوده و پرفروش.
Profile Image for Soormeh.
29 reviews7 followers
October 26, 2014
یک کتاب عالی به خصوص برای اونها که می خوان از فضای سال 78 و اتفاقات کوی دانشگاه بدونن. یه کتاب این شکلی هم برای سال 88 باید نوشته بشه.
Profile Image for Eli.
63 reviews14 followers
February 20, 2021
خیلی قشنگ روایت شده بود. نتونستم کتاب رو زمین بذارم و از خوب‌های رمان فارسی‌ست که کمتر شناخته شده. پس‌زمینه‌ی داستان، واقعه‌ی تیر ۷۸ است که حوالی دانشگاه تهران و کوی دانشگاه می‌گذرد.

« خوشا رها کردن و رفتن
خوشا پر کشیدن، خوشا رهایی،
خوشا اگر نه رها زیستن، مردن به رهایی!
آه، این پرنده در این قفس تنگ نمی‌خواند. »
شاملو
Profile Image for Zohre Alavi.
42 reviews30 followers
June 3, 2016
امروز بيشتر از هر چيزي توي اين دنيا از اين مردم متنفرم، چون روزي بيشتر از هر چيزي توي اين دنيا همين مردم را دوست داشتم...
Profile Image for Houmangm.
16 reviews1 follower
February 9, 2019
پیش از خوندن کتاب، اصلن فکر نمیکردم پاگرد تا این حد گیرا، قوی و لذت بخش باشه.
بدون یه کلمه اضافه پیشنهاد میکنم بخونید و لذت تجربه کردن این داستان بی‌نظیر رو از دست ندید.
Profile Image for Mohammad Mollanoori.
250 reviews
June 10, 2019
دوستش داشتم
بیژن مشفق، آذر مدقق، آدم‌هایی که دیگر هیجده تیر دانشجو نیستند اما داستان در مورد آنهاست و اصل روایت برای آنهاست
حکایت آدم‌های همین سرزمین است در کوران حوادث دهه شصت و هفتاد
Profile Image for pooneh.
28 reviews29 followers
April 4, 2007
داستان پاگرد مربوط به درگیری های سال 78 است. چند نفر به خانه ای نزدیک دانشگاه ، پناهنده می شوند و نویسنده با مرور گذشته ی هر کدام از این آدم ها سعی در معرفی و شناساندن بخشی از تاریخ و اجتماع ایران را دارد. ادامه: ketabdarkhaneh.blogfa.com/post-2.aspx
Profile Image for HAMiD.
518 reviews
July 22, 2025
دلم خواست شعری از بکتاش آبتین را بگذارم اینجا
ذهن است دیگر، بگذار بگویند چه ربطی داشت؟ آبتین را سالهاست در امامزاده عبداللهِ شهرری خاکش کرده اند. مانند همان روزی که خونِ دانشجوی دانشگاهِ تهران ریخته بود
روی آسفالتِ داغ خیابانِ انقلاب که فرزندانش را یکی یکی و دسته جمعی بلعیده بود و آخرِ کار بنا شد دخترانِ نونهال را یک به یک بجوند. چیزی نگو آسمانِ شهر یکپارچه آتش است

جوراب هاي دخترم را بخيه مي زنم
زنم
گاهي عروسكم
گاهي چند روز
پيراهن چركم كه چسبيده ام بر تنم
عصباني ام شبيه رگ هاي گردن مادرم
ومي لرزم شبيه هق هق شانه هاي دخترم
مي رقصم با خودم
در آينه مي رقصم با اولين عشقم كه نيست
وخاطره ها گريه مي كنند در دامنم

هزار دستانم
با يك دست كيف دخترم هستم غذاي سوخته ام
با يك دست جارو برقي ام
و اگر برق نباشد
تاريك است كه پاهاي بسياري درمن روشن مي شود
جاروگرم هزار پايم خدا مي داند چه جانوري هستم
اما نگو كه كثيفم كه نيستم
كه اگر پيراهن خوني به تن دارم
كسي را جز خودم نكشته ام
ونگو كه كثيفم كه نيستم اما
لخت مي گويم كه درمن
هميشه آشغال هايي
با اتومبيل هاي تميز دور زده اند

بوق ام اتومبيل ام سرهاي برگشته بر من
منم
صندلي ام براي هر پيشنهادي پايه ام
خيالت تخت از راه كه برسم تختم
درد نمي فهمم بقول تو بد بختم
بر صورتم سيلي ، تنها صداست كه مي ماند
جاي زخم بر پيراهنم
و دكمه هايم همه پاره ست
صبورم شبيه دختر اعراب
زنده به گورم
و قافيه ها مثل من همگي هرزه اند
صداي آه خودش را در من كش مي دهد
وچه مي دانم كه تو از من چه مي داني
كه كفش هاي پاشنه بلندم
بر پله ها چرا جيغ مي كشد ؟ چرا ؟

گاهي لحظات امامزاده اي در من است
وقتي گريه مي كنم چادر نمازم مادرم هستم
به تو تهمت مي زنم پدرم هستم
وچند مشت توي دهانم
كليد مي شود دندان هاي مادرم بر قفل دنيا
كه بر لولاي تنم جز د ربد ري نمي چرخيد خاك بر سرم

سنگ قبرم
هميشه در شيون زندگي دارم
و هر روز
انگشت هاي مردي فاتح
فاتحه مي خواند برتنم
هر كه اشاره مي كند منم
هزار اسم دارم هر نامي كه مي شنوم بر مي گردم
مهتابم ستاره ام سحرم
تا صبح نمي خوابم شبم
وهزار اسم ديگر باز منم
فقط گاهي در شناسنامه و در روياي مادرم
فرشته ام
نيستم ؟
Profile Image for Laleh.
248 reviews140 followers
May 19, 2020
روزهای خونین و پرالتهاب کوی دانشگاه پس زمینه  پاگرد است. چند نفر در خانه ای ته یک کوچه بن بست پناه گرفته اند و محمدحسن شهسواری، آرام آرام داستانشان را برایمان می سازد.

داستان مثل راه پله، مدام پیچ می خورد و در هر پاگرد زاویه جدیدی از شخصیتهای داستان رو می کند. دهه ها و نسلها را جلو عقب می برد: سنگری روز آخر جنگ، محله کودکی حدود دهه چهل یا پنجاه، پاکسازی های اوایل انقلاب. 

پاگرد تنش بین نسلها و طبقات و ایدئولوژی ها را برایمان روایت می کند. 

در پایان مسیر، بازیگر دائم پشت داستانها و بازنده تمام داستانها را دوباره نگاه می کنیم. این راه پله به تاریکترین و بی نورترین پاگردها ختم می شود.
Profile Image for The Nazli.
39 reviews5 followers
September 21, 2024
اولین باری بود که روایتی حول اتفاقات تیر ۷۸ می‌خوندم و تجربه خوبی بود. نحوه روایت و سیال بودنش بین زمان‌های مختلف و شخصیت‌های داستان هم موفق از آب دراومده بود. من شهسواری رو با شب ممکن شناختم و هنوز هم اون کتاب برام یه چیز دیگه است‌، اما این هم کتابی هست که به علاقه‌مندان این حال و هوا پیشنهادش بدم.
Profile Image for Sorellina.
223 reviews13 followers
October 24, 2023
نسخه‌ی صوتی با صدای تایماز رضوانی.
Profile Image for Mohsen.
84 reviews11 followers
September 24, 2009
اين کتاب به نظرم از آن کتاب‌هاي تاريخ مصرف دار است. اين داستان را احتمالا بيش‌تر آن‌هايي خوب مي‌فهمند که ماجراهاي سال 78 و وقايع پيش و پس از آن را به خاطر بياورند و درگيرش بوده باشند. نمي‌دانم کساني که اين ويژگي را نداشته باشند چه حسي نسبت به کتاب دارند، اما براي من که آن وقايع را به خاطر دارم، کتاب فوق العاده جذابي بود. نحوه‌ي روايت داستان بسيار زيبا بود. شخصيت‌ها ملموس و باور کردني بودند. زنجيره‌ي حوادث و رخ‌دادها به خوبي کنار هم چيده شده بودند. در مجموع اولين داستان آقاي شهسواري آن‌قدر جذاب بود که تا فرصت پيدا مي‌کردم کتاب را باز مي‌کردم تا چند صفحه بيش‌تر بخوانم.
Profile Image for Mohsen.
118 reviews27 followers
December 4, 2020
در کتاب خیلی تنوع زیاده. چندتا جریان هم‌زمان با زاویه دیدها و تکنیک‌های متنوع نقل میشن. برای کشش هم رومانس هست هم هیجان و جنگ. شاید یکم زیادش شلوغ. بعد که با هرکدام از ماجراها خو گرفتی کتاب جذاب می‌شود تا دو سه فصل آخر که انگار چون ادامه دادن دشوار بوده سریع داستان رو تمام می‌کنند.
در کل روایت جذابی بود؛ یعنی من راستش فقط کتاب‌هایی که حدس می‌زنم خیلی هم جذاب نباشند رو صوتی گوش می‌دهم اما در مورد این کتاب اشتباه کرده بودم و بنظرم باید سراغ نسخه کاغذی می‌رفتم.
Profile Image for Bahareh Sharifi.
46 reviews4 followers
March 15, 2015
قبل از این شب ممکن را از نویسنده خوانده بودم. همان ترغیبم کرد پاگرد را هم بخوانم.نثر نویسنده خواندنی بود. با وجود اینکه چرخش داستان بر روری یک شخصیت بود ولی تنوع در نوع روایت یکی از جذابیت های داستان بود. با تمام اینها پایان داستان شاید جای کار بیشتری داشت. تحول شخصیت ها با یک حادثه کمی دور از ذهن به نظر می رسد. البته از خواندنش لذت بردم.
17 reviews
May 22, 2021
آهنگ داستان خیلی جذاب بود و خواننده رو برای ادامه دادن تشنه میکرد.پیج و تاب های احساسی به زیبایی و در لحظه شکل می‌گرفت و این به تاثیرگذاری بیشتر افزوده بود. پاگرد شاید از اون دسته کتاب هایی باشه که با گذشت سالیان ، هم چنان لذت خوندنش در ذهن مخاطب باقی بمونه.
کاش روزی برسه که باعث زنده به گور کردن افکار آدم هایی مثل بیژن پاگرد نباشيم!
72 reviews2 followers
June 5, 2021
بیژن مشفق، که به دلیلی که در طول داستان متوجه آن می شویم، طبابت را رها کرده است، روزی تصادفا در حال قدم زدن در حوالی میدان انقلاب است که ناگهان خود را در میان جمعیت دانشجویان معترض می یابد و مجبور می شود به خانه ای در انتهای یکی از کوچه های همان حوالی پناه ببرد. خانه ای قدیمی که به تدریج آدم های زیادی را گرد هم می آورد که هر کدام شخصیت، بینش و گذشته ی خاص خود را دارند. اما محوریت اصلی داستان تا پایان همچنان بیژن است. کودکی، اولین سال های دانشجویی، دوره ی طرح در روستا و سربازی در روزهای پایان جنگ هر کدام روایت هایی هستند که در آغاز مجزا به نظر می رسند اما رفته رفته همچون پازلی ابعاد مختلف این شخصیت را آشکار می کنند. فرم روایی و استفاده از راوی "من" و دانای کل" به طور متوالی جدید نیست اما نقطه ی قوت داستان به نظرم شخصیت پردازی خصوصا بیژن است و نگاه خاصی که نویسنده از ورای شخصیت وی به مسأله ی تعهد اجتماعی داشته است. نگارش این رمان در تابستان 80 به پایان رسیده و به نظرم نسبت به کار اخیر نویسنده اثر واقعا موفق تری است.
Profile Image for آوانگارد| معرفی و بررسی کتاب.
275 reviews66 followers
Read
October 31, 2020
خانه‌ای در انتهای کوچه‌ای بن‌بست تمام آن چیزی است که تیرِ۷٨ نیاز دارد تا یکی از قصه‌‌های خود را راهی خیابان سازد.

«تاریخ انقضا» داشتن برچسبی است که عموماًگریبان‌گیر آثار ادبی و هنری معاصر از سوی منتقدین و مردم می‌شود، و این عمل گاه به‌صورت پیشگویانه نیز انجام می‌گیرد؛ یعنی برچسب‌زنندگان، از تنها فاکتور راستی‌آزمایی این گزاره که «زمان» است گذر می‌کنند و در اولین چاپ یا اکران اثری درباره‌ی سرنوشت سال‌های بعد آن گمانه‌زنی می‌کنند. حال جدا از آن‌که این رویکرد چقدر مفید محسوب می‌شود، سوژه‌هایی هستند که بیشتر در خطر این اتهام‌اند. از جمله‌ی آنان پرداخت به موضوعات ملتهب اما گذرای سیاسی و اجتماعی روز است که با عبور از دوره‌ی بحران، قابلیت همزادپنداریِ مدام را نداشته یا کمتر خواهد داشت؛ به‌ویژه برای آن دسته از مخاطبین که موضوع کتاب خارج از تجربه‌ی زیسته‌ی آنان قرار می‌گیرد و بار نوستالژیک هم ندارد.

شاید گذشت بیست سال از نگارش چنین رمانی‌، پیش‌شرطِ زمان را ت��حدودی احراز کند و دست‌مان را باز بگذارد تا میزان ارتباط خوانندگان را با اثر به قصد سنجش ماندگاری آن ارزیابی کنیم. چگونه می‌توان داستانی را از دل ۱٨ تیر بیرون کشانْد، از تیپ‌زدگی و شعارگویی پرهیز کرد، و مبتلا به سندروم «تاریخ انقضا» هم نشد؟

محمدحسن شهسواری با وجود این خطرات احتمالی سراغ آن رفت و با نگاهِ نویسنده‌ای ۲٨ ساله‌ اتفاقات را در خاطر ذخیره کرد تا یک سال بعد روی کاغذ بیاورد. او طی ماجرای بامزه‌ای که خود شرح می‌دهد یک شب برای اولین بار حس کرد نویسنده شده‌است، یک سال به‌صورت منظم مشغول نگارش شد، با داستانی در دست به استقبال سی‌سالگی رفت، و در اولین اقدامْ داستان را به گوشه‌ای پرت کرد. دو سال بعد که نشر افق به فکر انتشار داستان‌های ایرانی افتاد، «پاگرد» از صندوقچه بیرون آمد و روی پیشخوان کتاب‌فروشی‌ها رفت.

موضوع حساسیت‌برانگیز آن انتخاب جسور��نه‌ای بود که پس از تلاش چندساله برای دریافت مجوز فرصتِ انتشار یافت. اینجا نیز همچون رمان شاخص دوره‌ی اصلاحات، «نیمه‌ی غایب» ، یکی از لوکیشن‌های داستان دانشگاه تهران و حوالی آن است. گره‌افکنیِ «پاگرد» در همین خیابانِ پر دردسر و داستان است، اما در تنفس کوتاهی که میان فصل‌هاست گریزی به روستایی دورافتاده و سنگر جبهه در آخرین روز نبرد هم زده می‌شود.

کتاب با فرار بیژن آغاز می‌شود؛ مردی آرام و تلخ که ناخواسته در معرکه‌ی خیابان قرار گرفته‌ و نمی‌خواهد در دل به هیاهو راه دهد. مرجان که خواهری به نام هایده و دوستی به نام نوش‌آفرین دارد، به‌ تازگی مهمانِ میتینگ‌های نوش‌آفرین و بقیه بچه‌های دانشگاه شده و اکنون آگاهانه در خیابان حضور دارد. حیدر کارگری است که طبق فرمان صاحب‌کارش برای انجام کاری از مغازه بیرون زده، و آذر، ناجیِ مهربان و مرموزی است که درِ خانه‌اش را باز می‌کند و تک‌تک این افراد را از دست مأموران، به پاگرد ساختمان پناه می‌دهد.

اندیشه، طبقه‌ی اجتماعی و گذشته‌ای که این آدم‌ها دارند باعث شده تا کنار هم تصویری ناهمگون پدید آورند، اما نویسنده در پی سرود وحدت نیست و علاقه دارد با طرح تفاوت‌ها ردّ همدلی را بیابد. بیژن در این کتاب فرصت بیشتری برای شناخته‌شدن دارد و چهره‌پردازی‌اش از الگوی روشنفکر ناامید و افسرده پیروی می‌کند؛ کسی که از امیدها و آرزوهای اجتماعی‌اش جز خاطره‌ای مچاله چیزی نمانده و حال می‌خواهد شاهدی باشد بر تلاشِ این تغییرْباوران؛ تا لحظه‌ی ناامیدی را کنارشان شهادت دهد.

صاحب آن روزها نوش‌آفرین است؛ مرجان و خلیل هستند. آن‌ها که در باور خود با شمعی در دست به جنگ صاعقه‌ها رفته‌اند و خیال قطع زمزمه‌ی امید ندارند. اما کتاب قصیده‌ایست برای بیژن و آذر؛ که پیش از آن‌که دنیا را بشناسند، باید در آن می‌جنگیدند؛ انقلاب فرهنگی و جنگ را دیده‌اند، و اعتقادِ ناگفته‌ای دارند که مرز امید و حماقت بند باریکی است؛ و هرچه سن‌ات کمتر، خطر لغزندگی‌ات بیشتر.

***
بخشی از مرور کتاب «پاگرد» که در وب‌سایت آوانگارد به قلم «رها بینا» منتشر شده است.
برای خواندن کامل مطلب به لینک زیر مراجعه فرمایید:
https://www.avangard.ir/article/551
Profile Image for Serendipity .
5 reviews7 followers
March 15, 2021
صفحات اول كتاب پاگرد براى من خيلى آزار دهنده بود. مكالمه بين شخصيت ها بينهايت پيش پا افتاده بود و خنده هاى بي دليلى كه باعث ميشد مدام از خودم بپرسم آيا من نكته اى رو
متوجه نشدم يا از لودگي شخصيت ها نشات ميگيره؟

بعد از حدود ١٠٠ صفحه، داستان از گذشته شخصيت ها ميگه و كم كم متوجه ميشى كه در اون خونه و پاگرد (بجز باغ آبادى) يك لشكر شكست خورده دور هم جمع هستند.

آدم هايي مثل بيژن و آذر، در گذشته شون، بايد براى پيش پا افتاده ترين حقوق انسانى يك تنه به جنگ يك سياست ميرفتند!
آدم هايى كه سعى كردند براى مردم و كشورشون با ارزش باشند اما به چه سادگى سوختند!
آذر تنها بخاطر شخصيت برجسته و موفق پدرش در زمان قبل از انقلاب و تقدير نامه اى كه به پدرش از طرف شاه ايران داده شده بود اجازه ى تحصيل در دانشكده ى پزشكى رو نداره.
بيژنى كه در زمان رزيدنسى اش در كوير دور افتاده فكر ذكرش كمك به مردمى بود كه خودشون رو نوكر مردى به نام معدن ميدونستند كه براشون پشيزى ارزش قائل نبود و همين خير خواهى بيژن توى اين منطقه براش گرون تمام شد، اين مسىله دليل برهانى بر جنگ دو جانبه فقر فرهنگى و سياست با روشنفكرهاى جامعه مريض ماست !

سروان يك شخصيت كليدى رو در اين كتاب رمان تاريخى بازى ميكنه، يك نوع جنون و اعتياد به جنگ كه بعد از پايان جنگ به نوعى مردم عادى (كشور خودش/كشور هاى همسايه) رو هدف ميگيره.

اين اثر از نظر من خيلى ارزش دارد چون نوسنده اى مثل آقاى شهسوارى جدا از خود سانسورى و سانسور قبل از چاپ، رمانى با ارزشى از يك اتفاق تاريخى در كشورمون رو به تصوير كشيده و در تاريخ كشورمون ثبت كردند. من زمان حادثه كوى دانشجو هنوز مدرسه نميرفتم و اگر به خاطر اين رمان نبود گوشه اى از تاريخ كشورم رو فراموش ميكردم.

دليل امتياز هايى كه كم كردم:
1. در اين رمان به نظر من شخصيت ها و رابطشون خيلى سطحى هستند، ديالوگ هاى كم ارزش و خنده هاى بي دليل در سنوريو هاى متفاوت و از طرف شخصيت هاى متفاوت بيشتر از هر چيز براى من آزار دهنده بود. (همه ى سرباز ها جك ميگن و از خنده هاشون گفته ميشه ولى از جك ها نه، بيژن/ويليام زمانى به سرهنگ و سروان ميرسه كه سرهنگ چيزى گفته و داره ريسه ميره و باز هم خواننده نميدونه به چى، خنده هاى بي دليل حيدر و بيژن، ووو..) به نظر ميادنويسنده به نوشتن طنز علاقه داره ولى
از خلاقييتش محرومه

2. در مكالمه ى بين شخصيت ها، يك تكنيك نا موفق وجود داشت كه نويسنده سعى ميكرد از مكالمات كليشه اى يك سناريو هيجان انگيز بسازه. به اين شكل كه وقتى شخصيت ها در حين يك مكالمه بي ارزش بودند نويسنده تاكيد داره كه اين مكالمه يا زيركانه و يا يك نوع ايهام هست و شخصيت هاى زيرك منظور هم رو متوجه ميشوند.( هر چند اين تكنيك رو من قبلا هم در رمان هاى فارسى ديدم كه نويسنده گان تاكيد دارند كه شخصيت هاى داستان با يك نگاه و چشم و ابرو منظور هم رو متوجه ميشوند و اين مشكلى نداره تا وقتى كه استدلال پشت اين اداها براى خواننده مشخص بشود)

3. اين يك نظر شخصى هست، من دوست داشتم داستان سياوش و دختر حاج آقا، رابطه ى بيژن و خانواده اش بعد از اتهام و مرگ سياوش يا مجروح شدنش به جايى برسه كه متاسفانه گنگ موند!


پ.ن: من صفحات كتاب رو تو قسمت “پروگرس" ثبت ميكردم. چاپ جديد ٢٤٧ صفحه داشت و فقط ٨٤ درصد كتاب اصلى بود. يعنى ١٦٪؜ سانسور؟! كسى كتاب جديد و قديم رو مقايسه كرده و ميدونه داستان از چه قراره؟
Profile Image for سیده نرگس نظام‌الدین.
6 reviews2 followers
June 3, 2021

اصلاً از قوت قصه حالم جا آمد. اصلاً انقدر با رمان‌های بیخودی سروکله می‌زنم‌ که سبزشدن یک رمان قوی سر راهم، حکم داروی انرژی‌زا دارد.

#پاگرد چند قصه و فضای متفاوت دارد که مرکزیت قصهٔ اصلی در زمان حال داستان، پاگرد خانه‌ای است حوالی دانشگاه تهران. داستان اصلی، ماجرای فراری‌های درگیری‌های سال ۷۸ است و جمع‌شدنشان توی همان خانه و استقرار موقتشان توی همان پاگرد مذکور.

الباقی، قصه‌های پراکنده و خارج از داستانی هستند که آن اوایل، توی ذوق می‌زنند که چرا داستان اصلی آن چند جوان فراری را قطع کرده؛ اما آهسته آهسته ربطشان به قصهٔ اصلی مشخص می‌شود و می‌فهمی با یک پازل طرفی. قصه یک شخصیت اصلی دارد که تمام داستان‌ها حول محور او می‌چرخد. با شخصیت‌های فرعی که گاهی کم‌رنگ‌اند و گاهی پررنگ.

روایت و فضای داستان‌ها کمی متفاوت‌اند. بعضی بسیار شیرین و خوش‌وصف‌اند؛ در حدی که ممکن است غذایتان بسوزد. بعضی هم کند و گیج‌کننده. اما هرچه جلوتر می‌روی، هیجان تک‌تک قصه‌ها اوج می‌گیرد. اصلاً کلاً قصهٔ اوج‌گیرنده‌ای است.

توی بعضی داستان ها، حال و حس شخصیت‌ها آن‌قدر خوب بیان می‌شود که انگار خودت از نزدیک می‌شناسی‌شان و وصفشان کرده‌ای.

خلاصه که اثر مایه‌داری است‌.
148 reviews2 followers
April 10, 2025
کتاب رو که شروع می کنی تا حدود پنجاه صفحه اول، انگار داستانهایی کوتاه و بی ربط می‌خوانی اما نویسنده با زیرکی و آهسته تو را وارد داستانی می کند که دلت نمی آید کتاب را زمین بگذاری. کتاب درباره وقایع دهه هفتاد و کوی دانشگاه و تقابل چند نسل را به خوبی به تصویر کشیده.

جملاتی یادگار از کتاب:

- آه تو را به خدا ساکت! مثل این که بعدازظهر امتحان گزینش دارم ها... ولی او هم خندید. هایده ساعت چهاربعدازظهر همان روز . گزینش استخدام داشت...

ــ محمدطالب! ــ بله آقای دکتر. ــ من از این مردم متنفرم. ــ بی‌سوادند آقای دکتر. تقصیری ندارند. دوباره تا چند دقیقه ساکت شد. ــ محمدطالب! ــ بله آقای دکتر. ــ می‌دانی من چرا از آن‌ها متنفرم؟ ــ گفتم که آقا... حرفم را برید. ــ امروز بیشتر از هر چیزی توی این دنیا از این مردم متنفرم، چون روزی بیشتر از هر چیزی توی این دنیا همین مردم را دوست داشتم. تاریک بود. دیگر چیزی نگفت. یا گفت و من نشنیدم. شاید هم خوابم برده بود.


دستیار گفته بود: «چرا فکر می‌کنی عامل همهٔ بدبختی‌ها ما هستیم؟» خلیل جواب داده بود: «هر جا می‌رویم سنگینی طناب شما را روی گردن‌مان حس می‌کنیم.»

برای دوست هیچ چیز راز نیست و برای دشمن همه چیز راز است.

پرِ پرواز ندارم امّا دلی دارم و حسرت درناها و به هنگامی که مرغان مهاجر در دریاچهٔ ماهتاب پارو می‌کشند، خوشا رها کردن و رفتن! خوابی دیگر به مردابی دیگر خوشا ماندابی دیگر به ساحلی دیگر به دریایی دیگر! خوشا پر کشیدن، خوشا رهایی.

داشت فکر می‌کرد تنها وقتی که وارد بازی نمی‌شوی، می‌توانی دغدغهٔ برد و باخت را نداشته باشی و به نوعی همیشه برنده باشی. اما وقتی حتی به قصد گرم کردن از جایت بلند شوی همیشه امکان باخت هست. و باخت بد است. و بیش از آن، خود بازی بد است؛ بازی‌ای که مجبوری آن را ادامه دهی. حتی اگر مثل او مدت‌ها به بهانهٔ مصدومیت از آن دور باشی.

قسمت متعادل‌کنندهٔ ذهن بیژن به‌شدت فعال بود. وقتی در اتاق سکوت کرد، همین بخش از ذهنش او را وادار کرد حرف بزند. و وقتی حرف زد، مثل اینکه بکارت سکوت را ارزان فروخته باشد، پشیمان شد. فکر کرد سکوت این سال‌ها نه به دلیل پختگی بلکه به علت انزوایی بود که برای خودش درست کرده بود.

ــ یک، حیله در جنگ مباح است. دو، هدف وادار کردن است نه مجاب کردن. سه، هم لیدر هم توده.

بیژن گفت: «همان‌طور که مادر می‌گویند آفتاب بزرگ‌ترین منبع ویتامین D است که البته هیچ آفتابی حریف این همه چیزهای سیاهی که زن‌های ما دور خودشان می‌پیچند نیست.»

فکر می کنی چون بچه ی پایین هستیم چیزی حالی مان نیست؟ یعنی به ریخت ما می خوره واسه پول باباش دنبالش باشیم؟

از هر کاری که مردم دسته‌دسته انجام می‌دهند هم بوی بدی می‌آید. بویی شبیه زخم مانده و چرکی.

اشکال از من است که همیشه به دورها ��یره بودم یا از تو که همیشه برای نزدیک‌ترین هدفت می‌جنگیدی؟

شاید باور نکنید، اما من بدم نمی‌آمد نصف این اتهامات درست باشد. ولی من از همان بچگی حتی عرضهٔ دوست شدن با دختر همسایه‌مان را هم نداشتم.
اگر نخواهم تو را و پیش از آن خودم را فریب بدهم، باید بگویم حتی وقتی مطمئن شدم آن سرباز قدبلند که با دو کوله‌پشتی، یکی به پشت و دیگری به دست، کنار کامیون ایستاده و شاید هم به نگهبانی از آن، تو هستی، باز هم نخواستم باور کنم.

شاید خودت هم ندانی برای من یادآور چه چیزهای زجرآوری هستی و آن موقع فکر می‌کردم نباید هم بدانی و باز فکر می‌کردم چون نه قدت به این حرف‌ها می‌رسد و نه خودت باور داری این همه را از خودت. آن هم با موقعیتی که من داشتم. رفیق، هم‌رزم و به قولی دست راست سروان. حتی تو هم باور نمی‌کردی من یک سرباز ساده باشم. همان طور که هیچ کس فکر نمی‌کرد سروان، سروان باشد.

کاش این سؤال را همان موقع از تو می‌کردم. همان موقعی که حالا نبود. چند بار خواستم بپرسم ولی از جوابت ترسیدم. هیچ وقت نفهمیدم که تو سروان من را چقدر جدی گرفتی. از تو انتظاری نداشتم. ولی حتماً در آن فاصله از افسرها و درجه‌دارها چیزهایی پرسیدی یا خودشان برایت گفتند چون همه‌شان با چشم‌های گشاد سروان را نگاه می‌کردند و مرتب زیرگوشی از هم می‌پرسیدند این همان سروان است؟

و قسمت نفس گیری از کتاب که با ریتم تند متن همراه میشوی:
می دانست جایی برای ایستادن و توضیح دادن نیست.گروهی از فراری ها او را همراه خودشان از خیابان اصلی به خیابان فرعی بردند. اول فکر می کرد دویدن که برای او عمل تندی به نظر می آمد، مسئله را چاره می کند. اما آه کوتاه و عمیق جوان کنار دستی اش که از خوردن یک چوب دستی بود، کمی گیجش کرد. دسته ی کیفش را محکم تر فشار داد.حس کرد به پاهایش بیشتر فرمان می دهد.نمی دانست به قدر کافی تند می دود یا نه. ناخودآگاه به پاهایش نگاه کرد.هنوز داشت افسوس نداشتن کفش های ورزشی را می خورد که تندی رنگ قرمزی چشمش را زد.کمی سرش را بالا گرفت. جوان غرق خونی را دید که خمیده از کوچه ای بیرون می آمد.فرصت هیچ عکس العملی نبود. محکم به او خورد. هرچه سعی کرد نتوانست خودش را نگه دارد و با شانه ی چپ محکم خورد به دیوار. سرش صدا می داد. نگاهش به پشت سر افتاد. جوان تلوتلو خوران توی جوی آب افتاد. همان لحظه دو نفر از کوچه بیرون زدند و رفتند کنار جو. یکی از آن ها دست برد توی جو و یقه ی جوان را از پشت گرفت. دیگر ی که خم شده بود تا به همراه اش کمک کند، چشم اش به بیژن افتاد. نگاهشان در هم قلاب شد. زمزمه ای دور از مغز بیژن شروع شده بود که می گفت نباید بایستد. اما انگار دیگر اعضا نمی شنیدند. طرف مقابل هم انگار به وضع او دچار شده بود. همان طور خم مانده بود و زنجیری را که در دست داشت ریز تکان می داد، بی هیچ حرکت دیگری. آن یکی از دوستش می خواست به او کمک کند. جوان را چندبار تا میانه های جو بالا آورده بود اما هر بار از دستش رها شده بود. سیاهی آب جو میان قرمزی تن جوان دویده بود. همین که نگاهش را از بیژن کند تا به همراهش چیزی بگوید. انگار قفل بدنش باز شد. با جهش بلندی خودش را از کنار دیوار کند. فریاد بلندی از پشت سر شنید. _ بگیر این بچه سوسولو هر لحظه بدنش بیشتر باز می شد. همه ش ذهن اش متوجه پاهایش بود که بیشتر از هم بازشان کند. خانه ها و کوچه ها مثل باد از کنارش می گذشتند. از تابلوی کوچه ها تنها زمینه ی آبی و خطوط درهم سفید را می دید.نمی خواست باور کند اما سر چهار راه بعدی یک ماشین ایستاده بود، چند نفر هم کنارش. هنوز متوجه او نشده بودند. دوباره سرش را برگرداند. دنبالش بود. لحظه ای خواست بایستد. فکر کرد این بازی او نیست. چرا باید برایش تلاش می کرد. اگر هم به او می رسیدند، نهایت یکی دو لگد و مشت می خورد و چند ضربه ی زنجیر. و اگر بدشانس تر بود، دو سه شب بازداشت.که همه ی این ها به آنچه تا به حال به سرش آمده بود چیزی اضافه نمی کرد؛ حداقل طوری که یادش بماند. اما همین که حس کرد این فکر به دلیل ضعف به سراغش آمده آن را پس زد. فکر کرد دویدن حقش است. آن ها جلوی این یکی را نمی توانستند بگیرند. به میل خودش وارد بازی نشده بود اما به میل خودش که می توانست از آن خارج شود؛ یا حداقل سعی کند. این بود که تندتر دوید.

اتمام خوانش ۱۰ آپریل ۲۰۲۵ ساعت ۱۱:۲۱
Profile Image for Mohammad Sadegh Rasooli.
558 reviews41 followers
October 3, 2016
یک داستان خطی که تکه‌تکه شده تا رمزآلوده شود. واقع‌نمایی خیلی دست کم گرفته شده است و شخصیت بیژن، آذر و پدرش به شدت باورناپذیرند. نمادسازی تابلو در مورد معدن که بماند.
Profile Image for Meha.
56 reviews2 followers
April 26, 2022
با اینکه برای من خسته‌کننده و تکراری شروع شد اما به‌احترام قلم شهسواری ادامه دادم و از نصفه‌هاش جذاب شد، دیر، و کلیشه‌ی سابجکت رو با پیچ و تاب و شاخه و برگ‌ها خوب پوشونده بود، انگار که پیچک قشنگی باشه روی تنه‌ی پنهان خشک و زمخت درخت
پاگرد همون چیزیه که سال‌های انتشارش طلب می‌کرده، و خب کمتر از حد انتظار بهش پرداخته شده
Profile Image for Sahar.
16 reviews1 follower
March 23, 2022
بیشتر از یک‌بار به شناسه کتاب رجوع کردم و تاریخ نشر را نگاه کردم. اول به خاطر شباهت وقایع کتاب به سال ۸۸ و بعد تعجب از اینکه چگونه کتاب مجوز گرفته است. کتاب برای من که حافظه‌ی جوانم به وقایع کوی دانشگاه در سال ۷۹ قد نمی‌دهد، به یک پیش‌گو شباهت داشت و ای کاش که نداشت. باور اینکه رخدادهایی می‌تواند در ده سال بعد آنقدر پهلو به پهلو تکرار شود، تعجب تلخی را در من به وجود می‌آورد. همان دو دستگی‌ها، همان سرکوب‌ها، متحدشدن‌ها، پناه‌دادن‌ها در پاگرد خانه و همان یاس رسوب‌شده.
از خود اثر فارغ از محتوا‌ اگر بخواهم بگویم دیالوگ‌ها را دوست نداشتم. به نظرم بی‌مزه و گل‌درشت می‌آمدند. ایده‌ی به هم‌رسیدن داستان‌ها برایم خوشایند بود اگرچه که ترجیح می‌دادم زودتر ربط داستان‌ها را به هم می‌فهمیدم که این یک شاید کمی سلیقه‌ای‌ باشد.
Profile Image for Shervinrmz.
111 reviews7 followers
February 29, 2020
اول اینکه ارزش خوندن داره و به شکلی نیست که انتهای کتاب پشیمون باشید از خوندنش.

دوم اینکه حین خوندن کتاب، بارها فضای فیلم آشغال‌های دوست‌داشتنی اومد جلو چشمم

سوم اینکه جنگ برای ما تمام نمی‌شود، یعنی نمی‌گذاریم که تمام شود...
Displaying 1 - 30 of 42 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.