Jump to ratings and reviews
Rate this book

در گذار روزگار

Rate this book
در گذار روزگار دربردارنده هشت داستان از ابراهیم گلستان (-۱۳۰۱)، نویسنده ایرانی معاصر است. داستان‌ های آمده در این کتاب از دو مجموعه‌ ی جوی و دیوار و تشنه و شکار سایه برگزیده شده‌ اند.

120 pages, Paperback

Published January 1, 2016

2 people are currently reading
39 people want to read

About the author

ابراهیم گلستان

30 books236 followers
Ebrahim Golestan (also spelt Ibrahim Golestan, Persian: ابراهیم گلستان , born 1922 in Shiraz, Iran) is an Iranian filmmaker and literary figure with a career spanning half a century. He has been living in Sussex, United Kingdom, since 1975.

He is the father of Iranian photojournalist Kaveh Golestan, and Lili Golestan owner and artistic director of the Golestan Gallery in Tehran, Iran. His grandson, Mani Haghighi, is also a film director.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
5 (11%)
4 stars
17 (38%)
3 stars
19 (43%)
2 stars
3 (6%)
1 star
0 (0%)
Displaying 1 - 9 of 9 reviews
Profile Image for Mohaaaamin.
65 reviews13 followers
May 25, 2024
(باغبان) گفت:《جا برای اون درخت کوچیکه. برای هردو بهتره که دورشون کنم. هم برای اون (درخت) و هم برای کاج.》

《جدا کنیم؟ ریشه زخم می خوره.》

《ریشه خواب هس. ماه دی درخت خواب خواب هس.》

《خواب چه‌کار داره به زخم. ریشه ریشه هس. زخم می خوره.》

《بهار بیاد درس میشه》

《اگر که هسّه لای این درخت جای خوش برای خودش دیده، ولش بکن به حال خود باشه. چه لازمه که رشد یه درخت به میل ما باشه؟》

《تو جای تنگ رشد نمی‌کنه.》

《مگر که رشد یعنی شاخ و برگ، گُندگی؟ ندیدی میوه ها چی بود؟》

این اولین چیزی بود که از جنابِ ابراهیم گلستان خواندم. با وجود اینکه طریقه‌ی جمله‌سازی، رگه‌های شاعرانه در بعضی داستان‌ها، فضا‌سازیِ قابل توجه، تمثیل‌ها و استعاره‌ها و همچنین انتقال پیام در قالب کوتاه‌ترین داستان ها و به شکل روایتِ اتفاقاتِ معمولی و روزمره‌‌ی آدم‌ها، کاملا ستودنی است، متاسفانه ابراهیم گلستان در زمره‌ی نویسندگان مورد علاقه‌ام قرار نگرفت. شاید این مجموعه برای شروع مناسب نبود و باید نوشته های بیشتری از ایشان بخوانم. شاید هم زمانی دیگر نظرم کاملا دگرگون شود. با این حال دو داستانِ "درخت‌ها" و " بعد از صعود" عجیب به دلم نشست.
داستانِ "ماهی و جفتش" هم به شکل جالبی روایت شده بود.
Profile Image for Niloo N.
266 reviews479 followers
July 27, 2021
داستان «بعد از صعود» یکی از بهترین داستان‌های کوتاهی بود که تا به حال خونده‌ام. به جز این، داستان «لنگ» هم بسیار قوی و زیبا بود و با اینکه
فکر میکنم انتخاب خوبی برای اولین گلستان خوندن نبود، ولی به نظرم همین دو تا کاملا قلم ابراهیم گلستان رو بهم نشون دادن که چطوریه.


کنار کاج نقره‌ای میان پونه‌ها جوانه داده بود. تا جوانه بود زیر برگ‌های پهن ندیده ماند. کسی که میوه را چشیده بود، خورده بود هسته را همین کنار جوی یا، نه، دورتر، تا سر قنات، پرت کرده بود، و آب هسته را کشانده بود تا رسانده بود لای پونه‌ها. بعد هسته رفته بود زیر خاک، یا همان میان پونه‌ها شکاف خورده بود، جوانه داده بود، ریشه کرده بود، بعد برف روی سال مرده ریخت.
Profile Image for Payam Nazari.
171 reviews8 followers
June 1, 2025
داستان آخر این مجموعه؛ «لنگ» در همسایگی تازه‌اش با دیگر داستان‌ها -که «در گذار روزگار» آن‌ها را از دو مجموعه «جوی و دیوار و تشنه» و «شکار سایه» عاریت گرفته- بدل شده است به داستان مرکزی که ایده این مجموعه را در خود دارد، دست‌کم در تلقی این نوشتار. حسنِ خانه‌شاگرد در تمام عمر خود تا ایام جوانی، منوچهر پسر ِلنگ آقا یا صاحب‌خانه و ارباب را به کول گرفته بود و این‌طرف و آن‌طرف کشانده بود تا «چرخ» آمده بود و منوچهر را، خودش را از او گرفته بود و دیگر باید می‌دانست که «خودش چیز دیگر، چیز کمک‌ندهنده، چیز جدا، چیز تنهایی است.»

حسن از همان اوان کودکی نیز نقاشِ روزگار و سرنوشت خودش نبود: «زمستان‌ها هنگامی که منوچهر کنار منقل آتش مشق می‌نوشت و او با نوک انبر بر دیوارهای خاکستر منقل می‌فشرد تا بر آن‌ها پل بسازد و آن‌گاه همه را بر هم می‌زد و هر نقشی چه آسان بر نرمی خاکستر می‌نشست و نرمی خاکستر چه آسان هر نقشی را گم می‌کرد.» نقشِ حسن نیز چه آسان در تمام این سالیان محو شد و او را به «دیگری»، به «خودِ نیمه‌شده» بدل کرد و به‌قول قاسم هاشمی‌ن‍ژاد یک‌جور طلب یگانگی را در پسرک رقم زد، «یک استحاله ناممکن» را. داستان از شبی آغاز می‌شود که «سیاه‌تر و خالی‌تر از هر زمان بود»، ‌شبی که برای حسن شب آخر بود و پیش از فردایی که «پس از سال‌ها زندگی با منوچهر و بردن بار او و کشیدن دردهای او که همان خود او بود» باید می‌رفت تا در انبار را که با گچ از دیوار ورآمده رویش آدمک کشیده و حالا انگار که خودش است، باز کند نمی‌داند چه‌جور، اما باز کند و این چرخ لعنتی را بشکند، از کار بیندازد. و این تقلای نوکربچه تا آخر داستان کش می‌آید. چرخی را که از «شهر دوردست» فرستاده بودند، نشکسته بود و بعد راه دیگری پیش رویش باز شده بود که خود در بر آن گشوده بود. پس «تا آن‌جا که بتواند رفت از آن خواهد رفت و خواهد رفت و دور خواهد شد»، اما نرفته بود، کوچه‌ها و دیوارها واپس رفته بودند انگار. شتابان از دالان گذشته و در را بسته بود و قفل هم کرده بود.
او دیگر در خانه بود. اندیشه‌هایش از سر پریده و وامانده بود. «خودِ نویافته‌اش» را باخته و او را به لبه بام رسانده بود و بعد سقوطی که پای او را گرفته، لنگ کرده یا شکسته بود. چرخ آمده بود،‌ زندگی شتاب گرفته و پیش رفته بود اما حسن که خود به چرخ بدل شده بود توان درک و پذیرش این تغییر را نداشت و به‌تعبیر ابراهیم گلستان «خودش را چرخ تلقی کرده بود». در آخر هم این چرخ می‌شکند نه چرخ منوچهر که آمده است و اگر بشکند باز هست و باز تولید می‌شود و لابد کسی باز یکی دیگر از آن را می‌فرستد. حسن خود ابزار، شیء شده است. ابزارِ انسانی دیگر. آن‌چه در نظر نویسنده دیگر دورانش به‌سر آمده. اینجا رابطه و پیوند میان اشخاص به‌صورت شیء و درنتیجه به‌شکل نوعی «عینیت خیالی» درآمده،‌ عینیت مستقلی که عقلانی و فراگیر، تمام نشانه‌های ذات اساسی خود -رابطه میان انسان‌ها- را پنهان می‌کند. لوکاچ معتقد است تسلط صورت کالایی در جامعه‌ای، بر تمام جلوه‌های زندگی آن تأثیر می‌گذارد. در «لنگ» نیز وضعیتی پدیدار می‌شود که انسان خود را شیء می‌پندارد و تمام هستی و هویتش در پسِ شیء -چرخ- محو می‌شود و فراتر از آن به خود-شیءپنداری می‌رسد.
نقد چنین وضعیتی در این داستان با تسلط تفکر ابزاری در آن دوران پیوند می‌خورد، تفکر عقیمِ یک فرد در داستان نماینده این وضعیت است. آخر داستان اما حدیث‌ دیگر دارد، شاید بسیاری شکستن چرخ را پایان باورپذیرتری بدانند یا فرار، رهایی حسن را از بند بندگی. اما گلستان در پی ساخت سرانجام باورپذیر یا شعاری و نخ‌نما نیست. با شکستن یا لنگ‌شدنِ حسن، سرنوشت محتوم و شکست‌بار این تفکر آشکار می‌شود؛ لنگ‌شدن دیگری و اگر داستان را در ذهن امتداد دهیم شاید؛ بازتولید تفکری عقیم و باز گرفتاری دیگری با چرخ. پیداست که «لنگ» در زمانه‌اش اشاره دارد به یکی از دوقطبی‌های تفکرِ مسلط و فراگیری که انسان را با ادعای آزادی و رهایی از بند ارباب عینی، به بندِ دیگری کشانده بود: در بندکردن تفکر. اینکه چطور یک تفکر یا ایدئولوژی به‌سان نیروی کنترل‌گر و به‌شکل قانون مسلطی درآمده که ناپیداست اما بر همه‌چیز سیطره دارد و البته هیچ‌کس معنا و مفهومش را درک نمی‌کند.

آن‌طور که خانجیدو می‌نویسد «نیروی کنترل‌گر همه چیزهایی را که به هزار‌ویک شگرد در خود سرکوب کرده‌ایم برملا می‌کند... حقیقت پنهانِ کسی که در واقع دیگری بود، به این مفهوم که مجبور نبود که به عمیق‌ترین اعماق خود سقوط بکند... این نیرو حقیقت دیگری را می‌سازد.» از این مسیر دیگری به‌مثابه خود، بر فرد تحمیل می‌شود و شخصیتی که فرد به‌زحمت برای خود ساخته ویران می‌شود تا همان باشد یا شود که هرگز نمی‌خواسته است. در داستان «لنگ» نیروی کنترل‌گر یک گام پیش‌تر رفته و از ذهن خود فرد نشأت‌ گرفته است. فرد چنان در دیگری استحاله پیدا کرده، که شخصیتی از آنِ خود نساخته تا به عاملی بیرونی برای جعل، دستکاری یا دیگری‌کردنش نیاز باشد. با آمدن چرخ، زندگی یک لنگ رنگ تازه‌ای می‌گیرد و زندگی دیگری لنگ می‌شود. زیرا حسن خود را چرخ پنداشته، به‌راه خیال خود رفته و «در جست‌وجوی شکار سایه» است.

داستان «لنگِ» گلستان و «انتری که لوطی‌اش مرده بود» چوبک رسیدن به آستانه درک همین درماندن است. رستن از بندها رهایی نیست و هنوز آزادی سرودش را نخوانده یا به‌گوش آدم‌های این داستان‌ها نرسانده است. بر پیشانی داستان «لنگ» آمده: برای صادق چوبک. این تقدیم‌ شاید دو حکایت دارد: یکی که از آنِ نویسنده است و دیگری را می‌توان در پیوند این دو داستان با هم روایت کرد. گلستان «لنگ» را طی یک سال می‌نویسد و در سال ١٣٢٨ تمام می‌کند. «یادم می‌آید یک روز پاییز بود و اتفاقا با چوبک با اتوبوس می‌آمدیم خانه‌مان که پهلوی هم بود. سرِ راه مدرسه فیروزکوهی تعطیل شده بود، یک پسری یک بچه را کول کرده بود، قیافه نوکربچه‌ها را داشت.

همان‌وقت به فکر یک‌چنین وضعیتی افتادم و دو سه روز بعد شروع کردم به نوشتن قصه.»‌ شاید همین روایتِ گلستان از ایده داستانش، هنگام نوشتن او را به‌یاد همراهی‌اش با چوبک انداخته و داستانش را به او تقدیم کرده باشد، شاید هم از ارتباطی بینامتنی حکایت کند. «انتری که لوطی‌اش مرده بود» داستان انتری است به‌نام مخمل که نمی‌تواند با مرگِ لوطی یا همان اربابش کنار بیاید، «هیچ‌وقت خودش را بی‌لوطی ندیده بود. لوطی برایش همزادی بود که بی‌او وجودش ناقص بود.» لوطی مرده و جز نعشی از او نمانده و انتر که می‌دید تمام نیرویی که از لوطی بیرون می‌زد و او را تسخیر کرده بود، به‌کلی از میان رفته، درمانده بود. حالا او متصل به زنجیری مانده بود که با میخ‌طویله در زمین سخت کوفته شده بود. «مرگ لوطی به او آزادی نداده بود. تنها فشار و وزن زنجیر زیادتر شده بود.» او نه آدم آدم بود و نه میمون میمون. میان این دو مسخ شده بود. مسخ‌شدگی که خانجیدو معتقد است کافکا در آثارش آن را در مفهوم «عدالت» ‌بازشناسی کرد. عدالتی که خود به کنترل‌گری و مسخ‌شدن بدل شده، درست مانند آزادی که اینجا به‌جای رهایی، کارکرد مسخ‌کردن می‌یابد.


ابراهیم گلستان در تمام این داستان‌ها بیش از آنکه روایتی از شکست آدم‌ها به‌دست بدهد یا گرفتارآمدن در وضعیت‌هایی ناگزیر،‌ به روایت تفکری می‌پردازد که ناگزیر از شکست است. افکارِ جاافتاده عقیم که گلستان آن را در سر آدم‌های قصه جاگذاری کرده تا مخاطب را به دیدار سرانجامش ببرد. از این‌رو شاید رئالیسمِ گلستان در قیاس با نویسندگانِ هم‌مسلک و هم‌دوره‌اش تکین و متفاوت است. او چه به راهِ تمثیل رفته باشد چه سمبلیک‌نوشتن، رئالیسم قاعده‌مند دورانش را پس زده و به‌طرز دیگر نوشته است. اگر وجه غالب ادبیات رئالیستی ما در دوران سیاست‌زدگی در کارِ بازنمایی یا بازتولید رنج بود، گلستان به نوشتنِ صرف از رنج‌ها یا زیبایی‌شناسی‌کردنِ فلاکت تن نداد و تلاش کرد تا شیوه‌ای نو در انحلال رنج در اندازد. شاید شیوه او را ب��وان در مفهومی سردستی «رئالیسم معکوس» خواند.

رئالیسم آن دوران از وضعیت موجود آغاز می‌کرد و به طرف بازنمایی آن می‌رفت، گلستان اما مسیر معکوس را انتخاب کرد: او از «بازنمایی»، وضعیت ساخت و آن را در برابر ما ن��اند. از این است که مخاطب بیش از آنکه با آدم‌های گلستان هم‌پیمان و همدرد باشد، به یکی‌شدن آنها با وضعیتِ تحمیلی پی می‌برد، اینجا شکست و درماندگی آدم‌‌های داستان -نوکر در داستان «لنگ»، مرد در «ماهی و جفتش»، مرد در «بعد از صعود» و «صبح یک روز خوش»- رهایی مخاطب از تفکر عقیم را نوید می‌دهد. ابراهیم گلستان دست‌کم در داستان‌های اخیر، روایتی از شکست به‌دست نمی‌دهد، بلکه به «بازنمایی شکست» می‌تازد و نشان می‌دهد تفکر پس‌رو و ناپرورده جز به راه شکار سایه‌رفتن نیست. پس نشاندن شعری از مولوی ابتدای «شکار سایه» بی‌دلیل نبود: «مرغ بر بالا و زیر آن سایه‌اش/ می‌دود بر خاک پران مرغ‌وش/ ابلهی صیاد آن سایه شود/ می‌دود چندان‌که بی‌مایه شود/ تیر اندازد به‌سوی سایه او/ ترکشش خالی شود از ‌جست‌وجو/ ترکش عمرش تهی شد عمر رفت/ از دویدن در شکار سایه تفت».
Profile Image for Amir Javadi.
134 reviews9 followers
April 23, 2018
«بعد از صعود» و «لنگ» رو -به ترتیب- بیشتر از بقیه دوست داشتم.

قسمتی از داستان «بعد از صعود»: -وقتی که سیل سرازیر می‌شود جایی که قطره‌ی عرق ما چکید پاک خواهد شد و نقش پایمان بر خاک از بین خواهد رفت، اما شاید بومادران و بابونه در یادِ سبز خود نگه دارند روزی که ما به بوی خوش پاکشان سلام می‌دادیم، و روی برف نوشتیم زنده‌ایم.
Profile Image for Mahtabkhanbeigi.
13 reviews1 follower
September 19, 2024
ماندن، بازماندن نبود ، درماندن بود. برخاستم…


ساده ، بی غل و غش ، شاهکار
در آرامش بخوابید آقای گلستان.
Profile Image for Behnam Taki.
71 reviews6 followers
July 30, 2023
کتاب شامل هشت داستان است که داستان‌ها از دو مجموعه داستان پیشین از آقای گلستان یعنی شکار سایه و جوی‌ودیواروتشنه انتخاب شده‌اند.
داستان‌ها هوشمند هستند و هر آن‌چه که از انسان، روحیاتش و روابطش با دیگر انسان‌ها،اشیا و چالش‌های زندگیش باشد من را کیفور می‌کند. یعنی دقیقا داستانهای ابراهیم گلستان.
داستان با پسرم روی راه، جغرافیای روایت، دیالوگ‌ها و افکار راوی همه در خدمت ایده داستان یعنی «بلوغ» است. حوصله نوشتنم نیست وگرنه می‌توانم ساعت‌ها در مورد این داستان و شبکه‌سازیش صحبت کنم.
داستان درخت‌ها از نظر زمانی نزدیک به مرگ فروغ است. (فروغ در بهمن ۴۵ فوت می‌کند و داستان درخت‌ها در اردی‌بهشت ۹۶ نوشته می‌شود) سوای این، روایت خودش و فروغ و تأثیری که بر هم گذاشته‌اند دراین داستان نهفته است. گلستان همان کاجی است که انگار میوه داده است از همجواریش با درخت میوه و فروغ همان درخت پا گرفته‌ای است که میوه داده است و ریشه‌هایش با ریشه‌های کاج آشتی پیدا کرده‌اند و در پایان کودکان باعث مرگش می‌شوند.
Profile Image for Bahman Bahman.
Author 3 books242 followers
September 17, 2018
مجموعه‌داستان منتشرشده «در گذار از روزگار» شامل هشت داستان از ابراهیم گلستان است؛ دو داستان «ظهر گرم تیره» و «لنگ» از مجموعه «شكار سایه» و شش داستان دیگر از مجموعه «جوی و دیوار و تشنه» گردهم آمدند تا در قامت این كتاب درآیند و به‌گفته ابراهیم گلستان در مقدمه‌اش بر این كتاب، «چه‌بسا از همین تغییر و با همین تغییر نشانه‌ای حاصل آید از زمانه و فضای بعدی، حاضر. و روزگار همچنان در گذار.» او می‌نویسد در دو مجموعه قبلی داستان‌ها به‌وجه‌اتفاقی كنار هم نیامده‌ بوده‌اند. كم‌كردن از آن یا افزودن بر آن جمع كم می‌كند، یا بی‌راه می‌برد.
Profile Image for Dorsa Dehroyeh.
22 reviews1 follower
October 19, 2024
جز ماندن کاری نمی‌شد کرد. ماندم. ماندم، اما چه ماندنی که نبودن بود- ماندن برای دوباره به یاد آوردن؛ ماندن به انتظار نامعلوم. آیا گون دوباره گل قاصدی به باد خواهد داد؟ باران چه بر سر سوسن می‌آورد؟ باریکه‌های برف کجا رفتند؟ در لانه‌های مورچه باران چه خواهد برد؟ سیلاب با باغ خشک چه خواهد کرد؟


-متاسفانه و برخلاف انتظارم با کتاب نتونستم ارتباط بگیرم. و با این حال داستان درخت و بعد از صعود را بیشتر دوست داشتم.
Profile Image for Mohsen Yaghooti.
47 reviews6 followers
October 12, 2019
از این مجموعه، داستان درخت ها رو دوست داشتم، فرم موزون و نزدیک به شعری که گلستان انتخاب کرده در کنار مضمون داستان که یادآور قسمتهایی از زندگی شخصی نویسنده اس به نظرم فکر شده و هدفمند بود و در عین حال دوست داشتنی.
جایی از این داستان گلستان میگه: کار کاج سبز ماندن است.
Displaying 1 - 9 of 9 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.