Decline and Fall of the Sasanian Empire has already been praised as one of the most intellectually exciting books about ancient Persia to have been published for years. It proposes a convincing contemporary answer answer to an ages-old mystery and why, in the seventh century CE, did the seemingly powerful and secure Sasanian empire of Persia succumb so quickly and disastrously to the all-conquering Arab armies of Islam? Offering an impressive appraisal of the Sasanians' nemesis at the hands of the Arab forces which scythed all before them, the author suggests a bold solution to the enigma. On the face of it, the collapse of the Sasanians--given their strength and imperial power in the earlier part of the century--looks startling and inexplicable. But Professor Pourshariati explains their fall in terms of an earlier corrosion and decline, and as a result of their own internal weaknesses. The decentralized dynastic system of the Sasanian empire, whose backbone was a Sasanian-Parthian alliance, contained the seeds of its own destruction. This confederacy soon became unstable, and its degeneration sealed the fate of a doomed dynasty.
Parvaneh Pourshariati is Associate Professor of Islamic and Iranian Studies in the Department of Near Eastern Languages and Cultures at the Ohio State University. She also has courtesy appointments in the department of History at OSU and the Center for Medieval and Renaissance Studies (CMRS) at the university, where she teaches regularly. Born in Tehran, where she completed her primary and secondary education, Pourshariati received her BA in sociology from New York University and her M. Phil. and PhD. degrees in history from Columbia University. Her research focuses on the social and cultural history of the Middle East, the Caucasus, Iran and Central Asia, in the late antique and medieval periods. Her general interests lie in cross-cultural and economic interconnections between the Mediterranean world, the Fertile Crescent and Arabia, and the Iranian oikoumene from the ancient to the late medieval periods. Greco-Iranian and Roman, Irano-Juadica, Perso-Islamica and Turko-Iranian worlds are part and parcel of this interest. Pourshariati is a member of Mondes iraniens et indiens of the CNRS in Paris, Board of Directors of the Association for the Study of the Persianate Societies (ASPS), the Academic Review Board of the Bulletin of Ancient Iranian History and editorial boar of the Persian journal, Iran Nameh. Currently at work on a number of book projects, including the sequel to her Decline and Fall of the Sasanian Empire (I.B. Tauris in 2008), Pourshariati's research has been supported by the Social Science Research Council (SSRC), the American Association for University Women (AAUW) the American Numismatic Society (ANS), and the American Institute of Iranian Studies, among others. Closely collaborating with colleagues in Europe and the Middle East, her articles have appeared in various journals of the field. Pourshariati was instrumental in establishing the annual Houshang Pourshariati Iranian Studies Book Award through the Middle East Studies Association of North America (MESA) in memory of her father, the late Houshang Pourshariati
شاهنامه تصویری از تختگاه پادشاهان باستان ترسیم میکند که در آن، شاه کیانی در میانه است و گرداگردش را پهلوانانی گرفتهاند که از او و تخت و تاجش حمایت میکنند. این پهلوانان البته خود حق تاج بر سر گذاشتن ندارند، همچنان که رستم چند مرتبه تاج پادشاهی را پس زد و به دنبال کسی از خاندان کیان گشت تا بر تخت پادشاهی بنشیند.
این تصویر با دقت عجیبی وضع دوران ساسانی را توصیف میکند، با این توضیح که پهلوان در زبان امروز ما معنای اصلی خود را از دست داده و به معنای جنگاور و زورمند درآمده. در حالی که تا زمان ساسانی «پهلوان» معنای دیگری داشت: «پَهلَو»، شکل تغییر یافتهٔ «پَرثَوه» و به معنای «پارتی» است: پهلوانان حامی تاج و تخت کیانی، در حقیقت خاندانهای بزرگ پارتی بودند که در اتحادیهای پارسی-پَهلَو از شاه ساسانی که خود را وارث کیانیان میدانست حمایت میکردند. این خاندانهای پارتی خود بر مناطق وسیعی از ایران، از خراسان و سیستان تا ری و آذربایجان و حتی ارمنستان، حکومت میکردند، و پادشاه پارسی ساسانی تنها شاه این شاهان بود: شاهانشاه.
تا پیش از این، به پیروی از کتاب ایران در زمان ساسانیان که اصلیترین کار تحقیقی راجع به ساسانیان بود، اعتقاد رایج این بود که ساسانیان نظام ملوکالطوایفی اشکانیها را برچیدند و به جایش دولتی متمرکز پدید آوردند. به همین ترتیب، نفوذ طوایف پارت تا حد زیادی از بین رفت و تنها مقامهایی تشریفاتی (مانند مقام گذاشتن تاج بر سر شاه، یا پوشاندن جامۀ شاهی به تن شاه) برایشان باقی ماند.
اما این کتاب با کنار هم گذاشتن شواهد مثل قطعات یک پازل، با چیدن سکهها به ترتیب تاریخی و جغرافیایی، با پر کردن نقصها و ابهامهای هر گزارش تاریخی با گزارشی دیگر، و تأیید یا رد نتایج به وسیلهٔ مُهرهای یافت شده از اشراف دوران ساسانی، نام و نسب شخصیتهای بی نام و نشانی که در تاریخ ساسانیان نقشهای سرنوشتسازی بازی میکنند را بازسازی میکند و نشان میدهد بر خلاف تصوّر قدیمی، طوایف پارت در زمان ساسانیان به هیچ وجه به حاشیه نرفته بودند و اکثر فرماندهان، وزرا، شورشیها و... در دوران ساسانیان، در حقیقت بزرگان طوایف پَهلَو بودهاند. کشف هویت بعضی از این شخصیتها به خصوص هیجانانگیز است، چون شخصیتهایی هستند که ما در فرهنگ عامه با آنها آشناییم. مثلاً چه کسی فکرش را میکرد که بزرگمهر حکیم که پس از اسلام انواع و اقسام حکایتها راجع به خرد و دانش او و تسلط افسانهایش بر فلسفه و نجوم و پزشکی ساخته شد، در حقیقت یکی از پهلوانها و سرکردۀ طایفۀ پارتی کارن باشد؟
به گفتۀ کتاب اتحاد پارسی-پَهلَو که رمز موفقیت ساسانیان و حکومت چهارصد سالۀ ایشان بود، با اقدامات خسرو انوشیروان و به ویژه پسرش هرمز برای یکپارچهسازی سیاسی و کاستن از قدرت خاندانهای پارتی، از بین رفت. طوایف پارت یکی پس از دیگری دست به شورش زدند (بهرام چوبین از خاندان مهران، گستهم و بندوی از خاندان اسپهبدان، شهر گراز از خاندان مهران، و در نهایت فرخ هرمزد از خاندان اسپهبدان) و این آشوبها در نهایت به فروپاشی کامل سلسلۀ ساسانی انجامید.
۲- فتح ایران به دست عربها
کتاب سپس به سراغ فتح ایران به دست عربها میرود و دو باور رایج را بر میرسد: نخست این که فتح ایران به دست عربها، در زمان دو خلیفۀ اول و یزدگرد سوم رخ داده.
کتاب نشان میدهد که نخستین حملههای اعراب به ایران، نه در زمان خلفای راشدین و یزدگرد سوم (۶۳۲ میلادی)، بلکه در زمان خود پیامبر اسلام و در دوران آشفتگی پادشاهی ساسانیان و قتل پیاپی شاهان کوتاه مدت (۶۲۸-۶۳۲ میلادی) واقع شده است.
ماجرا از این قرار است: مورّخان عرب در نقل فتوحات مسلمانان، ابتدا تاریخ هجری وقایع را ذکر میکنند (مثلاً میگویند: در سال چهاردهم هجرت، چنین و چنان شد) و بعد ماجراها و فتوحات آن سال را نقل میکنند. اما این تاریخهای ذکر شده آن قدر پریشان و ناهماهنگند که به احتمال زیاد چند قرن بعد به تواریخ اسلامی اضافه شدهاند. در هر حال، این ناهمخوانی تاریخها باعث شده مورّخان بالکل از گزارشهای این مورّخان مسلمان چشم بپوشند.
اما این مورّخان علاوه بر تاریخ هجری، از پادشاهان ساسانی معاصر جنگها هم اسم میبرند و هر چقدر تاریخهای هجری پریشانند، این اشارات به اسم پادشاهانی ساسانی دقیق و هماهنگند. مؤلف با نادیده گرفتن تاریخ هجری و فقط به کمک این اشارات، تاریخ دقیق جنگها را بازسازی میکند و نشان میدهد که آغاز فتوحات اسلامی نه در دوران یزدگرد سوم، بلکه در دوران پادشاهی شیرویه، اردشیر سوم، پوراندخت و دیگر پادشاهان کوتاه مدت ساسانی واقع شده: پادشاهانی که معاصر پیامبر اسلام بودهاند، نه خلفای راشدین.
باور رایج دوم این است که: فتح عربها به سرعت و با نابودی زیرساختهای شهری و سیاسی ایران و گرویدن گروه گروه مردم به دین جدید بوده است.
کتاب نشان میدهد که این نیز باوری به همان اندازه نادرست است. با مطالعۀ تواریخ و کشف هویت نقشآفرینان این دوره، معلوم میشود که پس از فرار یزدگرد به سوی شرق، خاندانهای پارتی که غروب آفتاب دولت ساسانی را دیدند، هر یک کوشیدند حداقل قدرت خود را در مناطق تحت حکومتشان حفظ کنند، در نتیجه رقابتی بین خاندانها شکل گرفت. دو خاندان اسپهبدان و کنارنگیان علیه خاندانهای دیگر پارت با اعراب متحد شدند و توانستند تا دوران خلافت عباسیان بر مناطق وسیعی از خراسان، طبرستان، ری و آذربایجان حکومت کنند. وضع مردم تحت حکومت این خاندانهای پارتی، تفاوت زیادی با دوران ساسانی نداشت و خبری از گرویدن گروه گروه مردم به دین جدید نبود.
۳- دو دین
باور رایج دیگر که باز هم از کتاب ایران در زمان ساسانیان سرچشمه گرفته، این است که ساسانیان برای رسیدن به هدفشان که یکپارچهسازی سیاسی بود، از ابزار دین استفاده کردند و دینی دولتی را در سراسر ایران برقرار ساختند.
این کتاب نشان میدهد که این نیز باوری نادرست است و تا اندازهای ناشی از تبلیغات حکومت ساسانی در دوران متأخر خود است که میخواست وجههای همچون بیزانس برای خود بسازد. اما در واقع در سرزمینهای وسیعی از ایران که تحت نفوذ پارتیان بود، یعنی سرزمینهای شرقی و شمالی، دینی متفاوت از آیین زرتشتی ساسانی برقرار بود که کتاب آن را «مهرپرستی» میخواند.
آیینی که بر پرستش ایزد مهر، که با آفتاب یکی انگاشته میشد، در مقابل اهورامزدا تأکید دارد. ایزدی جنگاور و «پهلوان»، دادگر و پشتیبان ستمدیدگان و فرودستان، که به پادشاهان فرّه میبخشد و سرزمین ایشان را آباد میکند، اما فقط تا زمانی که پادشاه دادگری پیشه کند و بر سر پیمان خویش باشد، در غیر این صورت فرّه و مشروعیت پادشاه را از او میستاند و سرزمینش را به خشکسالی مبتلا میکند، و از فرودستان پشتیبانی میکند تا داد خود را از پادشاه ستمگر و «مِهر دروج» بستانند. کتاب سه رنگ سبز، سفید و قرمز را به این سه جنبهٔ ایزد مهر نسبت میدهد، یعنی به ترتیب ارتباط با طبقهٔ دهقان، پادشاه، و جنگاوران، و این سؤال را بی جواب باقی میگذارد که آیا پرچم سه رنگ ایران باقی مانده از این آیین است؟
پارتیان تا دوران پس از اسلام کیش مهرپرستی داشتند که تا حدّ زیادی مؤید نقش مهم خودشان در مشروعیت بخشیدن به پادشاه ساسانی بود. پورشریعتی سپس رد این آیین را در نهضتهای بزرگ پارتی، از شورش بهرام چوبین تا قیام سُنباد پس از اسلام، پی میگیرد و حتی نهضتهای بابک خرمدین و مازیار را نیز از نهضتهای مهرپرستانه میشمارد.
حرکت اعراب مسلمان و حملاتشون به سرزمینهای دیگه یکی از مهمترین حوادث اواخر دورهی باستانه؛ نه فقط در ایران که در کل جهان. تو خیلی از کتابها، به ویژه کتابهای قدیمی، وقتی صحبت از این قسمت تاریخ میشه میگن علت شکست ساسانیان، فساد درباریان و شاهان خوشگذران، نفوذ دین و موبدان بر کشور و ناخرسندی مردم طبقات فرودست بوده اما این چقدر درسته؟ واقعیت اینه که هیچ. این مدل نگاه ما به تاریخ شکست سلسلهها و به ویژه شکست ساسانیان از اعراب برگرفته از دیدگاههای کمونیسم و مارکسیمه که در نوشتههای تاریخپژوهان و تاریخنویسان قرن گذشته اثر گذاشته. شما اگر منابع کهن رو نگاه کنید اصلا نشانی از چنین علل و نقدهایی نیست. اون زمان تمام جوامع جهان طبقاتی بودن. از دخالت موبدان هم چندان خبری نیست. حتی گاهی کاملا در حاشیه هستند و نام موبد قدرتمندی هم به چشم نمیخوره. ما در تاریخ ساسانیان شاهبانوان یهودی و مسیحی داریم. شاهانی رو داریم که آشکارا به دینی جز زرتشت گرایش داشتند و بله، همونقدر که در روم نسبت به زرتشتیان سختگیری میشده در دورههایی هم در ایران نسبت به مسیحیان سختگیری شده موضوع دین بین ایران و روم بحث سیاسی بوده. اعراب از غرب ایران تا روم و از شرق تا چین نفوذ کردند پس موضوع خیلی فراتر از بحثهایی مثل ناخرسندی از شاهان و موبدان بوده. اینجوری هم نیست که وقتی مسلمانان به مرزهای ایران حمله کردند مردم دسته دست با آغوش باز به سمتشون دویده و سپاسگزاری کرده باشن که اونها رو از این همه ستم نجات دادن. جنگ یزدگرد با اعراب بیست سال طول کشید و پس از مرگ یزدگرد هم مقاومت سالها ادامه داشت. بخشهایی از ایران هرگز به دست مسلمان نیافتاد، شهرهایی هم صرفا برای نجات شهر و مردم از کشتار و چپاول تسلیم شدند و جزیه پرداختند. در نهایت هم اگرچه شاهنشاهی ساسانی از بین رفت اما فرهنگ و هویت ایرانی باقی موند و همچنان به حیات خودش ادامه داد. اما... سخن این کتاب بررسی یک علت درونیه؛ بررسی نقش خاندانهای ایرانی پارس و پَهلَو (پارت) در سقوط ساسانیان و البته تناقضهای منابع در گاهشماری رخدادها. در این کتاب دو دسته از منابع در کنار هم بررسی شدند؛ مراجع تاریخی مثل منابع ارمنی، یونانی، سریانی و تاریخهای کلاسیک اسلامی و روایات فتوح و منابع اصلی تاریخ ساسانی مثل خداینامهها یا شاهنامه، اسناد سکهشناختی و مهرشناختی و... پس در مجموع سه رویکرد داریم: 1) تصور بیگانگان هم دوره با ساسانیان که اغلب دشمنانشون بودند. 2) تصویری که خود ساسانیها از خودشون نشون میدادند. 3) دریافت واحدهای حکومتی قدرتمند بخش پیرامونی قلمرو ساسانی. با مقایسهی اینها میشه تصویری رو به دست آورد که به واقعیت رخدادها نزدیکتره و بعد هم باید این تصویر رو با منابع مهمتری مثل مهرها، سکهها و... سنجنید تا تایید بشه. این دقیقا همون کاریه که پورشریعتی در این کتاب کرده و نقش عناصر درونی حکومت ساسانی در فروپاشی اون رو نشون داده چون شاهنشاهی به اون بزرگی امکان نداشته که فقط با لشکر بیسامان عرب اینچنین ضربه بخوره و نابود بشه. مورد بعدی که در این کتاب بررسی شده، زمانپریشی در منابعه. مثلا با کنار هم گذاشتن روایات فتوح، خداینامهها و منابع خارجی متوجه میشیم که برخلاف تصور غالب، نخستین فتوح مسلمان احتمالا بین سالهای 628 تا 632 میلادی بوده و نمیتونسته دیرتر از این زمان باشه. این دید سنتی ما نسبت به تاریخ اسلام و نقش ابوبکر و عمر و علی و... در فتوحات رو کمی تغییر میده چون در این سال پیامبر اسلام هنوز زنده بوده! یا به عنوان یک نمونهی دیگه، در تصور سنتی اینطور گفته میشه که نبرد پل (جسر) در زمان یزدگرد سوم بوده اما وقتی منابع رو کنار هم میگذاریم متوجه میشیم که این جنگ به احتمال بسیار زیاد در دورهی پادشاهی پوراندخت اتفاق افتاده. پادشاهی پوراندخت هم نه یک دوره که دو دوره با فاصلهی زمانی چهار ماه از همدیگه بوده. آخرین موردی که در این کتاب مطرح شده مقایسهی فرهنگی و دینی بین پارسها و پهلوهاست. ساسانیان فرهنگ زرتشتی داشتند در حالی که پَهلَوها اغلب مهرپرست بودند. در سرزمینهای پَرثَوه و ماد (آذربایجان و کردستان) هم که قلمرو پَهلَوها بوده فرهنگ مهری رواج بیشتری داشته. هدف پژوهش در این قسمت اینه که نشون بده اون چیزی که پس از حملهی اعراب در ایران رواج پیدا کرد نه فرهنگ اسلامی، که فرهنگ مهرپرستی بود (قطعا با تغییراتی نسبت به شکل اصیل خودش!). یکی از دلایلی هم که اصول و فرهنگ زیستی ایرانیان مسلمان (چه شیعه و چه سنی) با مسلمانان دیگر کشورهای جهان تفاوت داره همین نفوذ فرهنگهای ایرانی و به عبارت دیگه، ایرانیزه شدن اسلامه.
در این کتاب تمام این مسائل خیلی گستردهتر از چیزی که من گفتم توضیح داده شده و تا زمان بابک خرمدین هم پیش اومده و بررسی کرده. خیلی از پخشهای کتاب سخنان پذیرفته شده است و خیلی از بخشهای اون هم نمونهی کاملی از سادهانگاری در تاریخه. خیلی از منابع هم نادیده گرفته شدند البته (یعنی پورشریعتی بعضی جاها سلیقهای با منابع برخورد کرده تا فرضیهش درست باشه)😉. با این وجود، کتابیه که خواندش خالی از لطف نیست؛ البته که حرفهاش رو صددرصد نپذیرید وحتما اگر موردی دیدید که توجهتون رو جلب کرد فراتر از این کتاب هم دربارهش پژوهش کنید.😊
پیشگفتار تاریخِ معاصر را اگر کنار بگذاریم، یکی از جذابترین دورههای تاریخی برای ما، دوران پادشاهی ساسانیان و حملهی اعراب به ایران بوده است. حملهای که زبان و فرهنگ و دین ایرانیان را دستخوش تغییرات بزرگی نمود که تا امروز ادامه دارد. مشکل بزرگی که در بسیاری از کتابهای نوشته شده دربارهی ساسانیان و حملهی اعراب -به خصوص کتابهای تالیفی در ایران- وجود دارد، غلبهی ایدئولوژی نویسنده بر حقایق تاریخی است. بسیاری از نویسندگان مایلاند تاریخ را آنطور که میپسندند ببینند، نه آن طور که هست. نتیجه این میشود که اگر یک آخوندِ مذهبی نویسندهی کتاب باشد خواهد نوشت حکومت ساسانی در اوج فساد و گمراهی قرار داشت و مردم از ظلم و ستم این حاکمان به تنگ آمده بودند و اعراب با حمله به ایران مردم ایران را نجات دادند و مردم هم فوج فوج به اسلام میگرویدند و رستگار میشدند و بعد هم چیزی نداشتیم به جز «خدمات متقابل ایران و اسلام»! و اگر نویسنده ملیگراتر و سکولارتر باشد خواهد نوشت ایران در دورهی ساسانی در اوج شکوه، عظمت و افتخار قرار داشت و تعدادی عرب بادیهنشین به ایرانِ ثروتمند یورش بردند، به زنان و کودکان تجاوز کردند، کتابخانهها را به آتش کشیدند و مردم را به زورِ شمشیر مسلمان کردند. نتیجه هم شد فلاکت و بدبختی مردم ایران تا بعد از «دو قرن سکوت» دوباره بتوانند برای احیای شکوه گذشتهی خود بکوشند. مشکل اینجاست که روایتها در برخی موارد کاملاً متضادند و معلوم نیست حقیقت کدام است. نویسندهها هم تلاش میکنند ایدئولوژی محبوبشان را به خورد مخاطب بدهند، بنابراین به شواهد و اسناد تاریخی کمتر تکیه میکنند. اینجاست که کتابِ حاضر میدرخشد. دربارهی کتاب پروانه پورشریعتی، استاد تاریخ کالج فنی نیویورک در این کتاب توانسته روایتی بیغرض و منصفانه از تاریخ دورهی ساسانیان ارائه دهد. کتاب حاضر به نوعی جمعبندی مهمترین پژوهشهای پیشین است و تازه بعد از خواندن چنین کتابهایی است که میفهمیم یک کتاب تاریخی چگونه باید باشد. پورشریعتی تا جایی که توانسته از اظهار نظر شخصی خودداری نموده و کوشیده تمامی نظریاتش را با تکیه بر شواهد و اسناد تاریخی ارائه کند. آنچه کتابِ حاضر را باارزش میکند این است که نویسنده با نگاهی نقادانه صدها سند تاریخی را بررسی کرده، آنچه را ارزشمند بوده جدا کرده و آنچه کمارزش یا دروغین بوده دور ریخته است. چنین کار سترگی فقط از پژوهشگری با دانش تاریخی عظیم و با دسترسی به منابع تاریخی فراوان برمیآید. اینکه پورشریعتی اصالت ایرانی داشته و احتمالا توانسته بسیاری از منابع تاریخی از جمله تاریخ طبری، شاهنامه و ... را به زبان اصلی خود(فارسی یا عربی) بررسی کند، ارزش کار او را افزایش داده است. بنمایهی کتاب نظریهی اصلی نویسنده در این کتاب آن است که بر خلاف آنچه برخی از پژوهشگران گذشته تصور میکردهاند، دودمان ساسانی، یک امپراتوری یکپارچه و مرکزگرا نبوده است، بلکه از لحاظ سیاسی، اقتصادی،نظامی و دینی یک حکومت فدرال/فئودالی بوده که در اتحادی تاریخی با خاندانهای پارتی(پهلَو) به سر میبرده است. به عبارتی حکومت ساسانی یک نظام چندپارچه بوده که اکثر اوقات یک اتحادیه/کنفدراسیونِ ساسانی-پارتی را تشکیل میداده است. این پدیده منجر به نوعی مرکزگریزی در کشور میشده که اتفاقاً نقطهی قوت ساسانیان بوده است. هرگاه پادشاهان ساسانی با متحدان پارتیِ خود کنار میآمدند، قدرت حکومت آنها زیاد میشد و هرگاه پادشاهان ساسانی کوشیدهاند متحدان پارتی خود را تضعیف کنند یا از میان بردارند و یک حکومت مرکزگرا تشکیل دهند، با شورش نیروهای پارتی مواجه شده و دچار ضعف شدهاند. این کشمکش و تلاش برای قبضه کردن کامل قدرت باعث شد ساسانیان در اواخر حکومت خود تضعیف شوند و اعراب با استفاده از ضعف قدرت داخلی ایران توانستند سپاه ایرانیان را در چند مرحله شکست دهند و حکومت ساسانی را از میان بردارند. شاهنامه به عنوان سند تاریخی یکی از نکات جالب کتاب برای من ارزشِ تاریخیِ شاهنامه بود. بسیاری از ما شاهنامهی فردوسی را از جهت هنری و ادبی میستاییم. شاهنامه دارای بسیاری از داستانهای اساطیری ملی ما و فردوسی از بزرگترین شاعران ماست، اما ارزش شاهنامه به عنوان یک اثر تاریخی چیزی است که به باور من تا امروز دست کم گرفته شده است. با توجه به اینکه خدایْنامهها (از نخستین اسناد تاریخی جهان) منبع سرودن شاهنامه بودهاند، پورشریعتی به ما نشان میدهد چطور میتوان نکات ظریف تاریخی را از لابلای ابیات شاهنامه بیرون کشید. هنوز پرسشهای زیادی باقی مانده نویسنده روایت کتاب را از اواخر دوران اشکانیان آغاز میکند و تا سالهای نخستین پس از حملهی اعراب ادامه میدهد. با این حال بزرگترین نقطه ضعف کتاب از نظر من این است که بعضی از مسائل مهم بررسی نمیشوند و خودِ نویسنده هم در مقدمه به این نقطه ضعف اشاره میکند. مسائلی مانند وضعیت اقتصادی ساسانیان، چگونگی اسلام آوردن ایرانیان، و رفتار اعراب با مردم ایران پس از حمله، از نظر من مسائل مهمی هستند که به اندازهی کافی در کتاب به آنها پرداخته نشده است و نیاز به پژوهشهای بیطرفانهی بیشتری در این زمینهها حس میشود.
خوندن این کتاب تصمیم سال ۹۹ بود، اما طی یه سری بدبیاری (بهونه های کتابدارا سر همه گیری کرونا، مرتب کردن قفسه های کتابخونه دانشکده و تغییرات اساسی توی این قفسه ها که کتاب به اعضا امانت نمی دادن، دلمشغولی های زندگی) به تعویق افتاد. تا اینکه چند وقت پیش دیدم تو فیدی پلاس ظاهر شد! خلاصه شاد و خرم نشستم به خوندن، که از شانس بد ما یهو فیدیبو بعده چندین سال تصمیم به خونه تکونی اساسی گرفت. چندین بار توی دریافت کتاب دچار مشکل شدم و خلاصه که موقتا رهاش کردم تا اینکه خیلی اتفاقی، بدون اینکه انتظارشو داشته باشم، توی قفسه ی یه کتابخونه ی عمومی که عضوش بودم بهش برخوردم.
برخلاف انتظارم، ماجرای من و این کتاب از سال ۹۹ به نتیجه مثبتی منجر شد. توی این یک ماه اخیر نشستم و با دقت فراوان، مجددا از اول مطالعه ش کردم و یادداشتهایی از مطالبی که قبلا از چشمم دور مونده بود، برداشتم:
و اما درباره ی خود کتاب به طور خلاصه: یه گلوله ی پشمی رو در نظر بگیرید که نخ های درونش به قدری گره خورده و در هم گوریده است که امکان جدا کردن رشته به رشته، ظاهرا در اون وجود نداره و نخ های توی گلوله عملا بی استفاده شدن و موجودیت این گلوله به همین شکل قلنبه پذیرفته شده. حالا برای باز کردنش دو تا راه هست. یک، راه حل همیشگی مون رو کنار بذاریم و جور دیگه ای به باز کردن گره ها نگاه کنیم که پیوستگی کل گلوله از بین نره؛ دو، قیچی دست بگیریمو هر رشته ای که تا حدودی آزاده ببریم و جداگونه استفاده ش کنیم و در این صورت اتصالش رو به گلوله ی پشمی که ماهیتا بهش وابسته س کلا نادیده گرفتیم.
پروانه پور شریعتی راه حل اول رو انتخاب کرد که نیازمند دقت، صبر و تلاش زیادیه. نخ های این گلوله ی پشمی رو تا جایی که تونست با ظرافت از هم جدا کرد. اگرچه گره هایی هنوز باقی مونده، با اینحال، او بدون اینکه انسجام رو از بین ببره موفق به آزاد کردن رشته نخ های زیادی شد. توی مقدمه ی کتاب بارها رویکرد خودش رو توضیح داده که به نظرم تکرارش، توی این ریویو اضافیه. اما بعضی جاها دیدم که دوستان، ارجاعات پور شریعتی به روایت فتوح سیف و شاهنامه رو مردود دونستن و ناعادلانه نمره ی وحشتناکی ازین کتاب کم کردن. جالبه که حرف خودشون هم نیست و طوطی وار حرفای پژوهشگرای دیگه ای رو تکرار می کنن!! (دوست عزیز من که اینهمه کتاب خوندی، حداقل یه ذره هم "خودت" فکر کن) نباید فراموش کرد که ذهن تحلیلگر، کنار گذاشتن هیچ روایت تاریخی رو مجاز نمی دونه. روایت تاریخی که هیچ، جمله ها و کلمه ها هم ارزشمندن؛ وقتی تعریف درستی (و نه آکادمیک!) از فلسفه ی تحلیلی_علمی داشته باشی و رویکردت رو نسبت به خوانش اثر به روشنی بیان کنی.
لذت بخش ترین دیدگاه پورشریعی، کنار گذاشتن دید مقطعی جدا و قالبیه "دوره ی ساسانی، اشکانی و صدر اسلام" و تاکیدش بر "تداوم فرهنگی و روایی" بود، چه قبل از حکومت ساسانی و چه بعدش. متاسفانه این دید قالبی که "وقتی یزدگرد مُرد دوره ی تاریخی ساسانی هم تموم شد و رفت و هرچی بعد ازین هست کلا یه فاز جدید��ه!" هنوز خیلی جاها استفاده میشه. در این کتاب، اوج نگرش تداومی در بخش پرده برداری از هویت زینبی خودش رو نشون داد.
یه اشکالی که به کتاب وارده، غیاب عجیب و غریب روایت های مسیحیان شرقیه که در سمت غربی قلمرو پراکنده بودن، به خصوص روایت های صومعه ای. تک و توک اشاره هایی داشت، ولی جامع نبود. برای مثال، تعداد بسیار زیادی روایت صومعه ای توی قرن ۷ تا ۹ م داریم که عملا به "نجبای حامی"اشاره می کنن. اشراف زمینداری که در ازای سپردن زمین متروکشون به راهبها ازشون می خوان زمینها رو آباد کنند و صومعه بسازند و نام اشرافی اونها رو توی روایتهاشون جاودان کنند. ماهیت این نجبای زرتشتی احتمالا یکی از پرسش های همیشگی ذهن من باقی می مونه و امید زیادی داشتم حداقل گوشه ی چشمی به این امید من از شناسایی اونها، حداقل توی منطقه ی آشور، یا کوست آذربایجان داشته باشه. (اگه کلا بی ارتباط هم بود حداقل ای کاش توی پانوشت بهش اشاره می کرد، جدا از اشاره ی کلی گذرا به یزدین مسیحی و مشارکت شمطا توی خلع خسرو پرویز، که اونم توی پانوشت بود). چند جا توی ترجمه هم غلطهای نگارشی وجود داشت و اسم دو تا خسروی ساسانی رو اشتباها به جای هم دیگه استفاده کرده بود. ( ویرایش ۱۳۹۹) که میشه ازش چشمپوشی کرد و توی ذوق نمیزنه.
با وجود این، می فهمم که کار کردن روی این حجم از منابع، با این دقت و وسواس، چه انرژی، صبر و زمانی نیاز داره. بنابر این، اثر کاملا استحقاق ۴ ستاره رو داره.
خلاصه اینکه دست مریزاد خانم پورشریعتی، به خاطر این میزان جسارت، دقت و ظرافت.
ساسانیان چهارصد و بیست و هفت سال بر ایران حکومت کردند. این کتاب پژوهشی نو و متفاوت از دوران پایانی این سلسله، به مخاطب ارائه میدهد. دورانی که سرانجام با حمله اعراب به ایران پایان می یابد. این پژوهش علل وقوع افول و سپس سقوط این سلسله را ناهماهنگی و عدم اتحاد خاندان های مهم ایرانی با سلسله ساسانیان میداند. خاندان های پارتی (پَهلَو) قدرتمند و مهمی مانند کارن، مهران، کنارنگیان، اسپهبدان... در قدرت با سلسله ی پارسی ساسانیان سهیم بودند. در سده های پایانی این حکومت یعنی بعد از اصلاحات خسرو انوشیروان که منجر به کاهش قدرت خاندان هان پَهلَو و ایجاد نوعی مرکز مداری شد رفته رفته باعث ضعف سلسله و نوعی خلا قدرت در بعضی مناطق ایران شد. که سرانجام در گیر و دار خالی بودن تخت سلطنت از پادشاه پارسی و ادعای سلطنت از طرف خاندان های پَهلَو و فرار و سپس کشته شدن یزدگرد سوم توسط مرزبانی اسپهبدانی راه برای اعراب باز و شرایط برای رسیدن به خواسته هایشان که در ابتدا اقتصادی بود مهیا شد. این کتاب پژوهشی جامع و با ارزش است و زوایای مهمی که در سقوط این سلسله بسیار مهم در تاریخ ایران نقش داشته اند را بررسی می کند.
"Decline and Fall of the Sasanian Empire" is a groundbreaking work by Dr. Parvaneh Poursahariati about the Sasanian Empire, an empire known as one of the superpowers in antique world along the Byzantines.
This book bears great significance in one major way:
For the first time Ferdowsi’s Shahnameh is used in a systematic way in piecing together crucial events in Iranian history. For anyone interested in developing a better understanding o f the significance of Shahnameh and how it reflects events from Iran’s history "Decline and Fall of the Sasanian Empire" is a must read.
The book has been hailed as one of the most important works written on ancient Persia over the last seven decades. Dr. Pourshariati’s re-interpretation of the forces and dynamics behind the collapse of the mighty Sasanian Empire at the hands of invading Arab armies deconstructs many long-standing beliefs surrounding the structure of the Sasanian Empire and their style of governance.
Pourshariati breaks many taboos about ancient Iran. The author’s overarching argument is that the Sasanian Empire had a decentralized system of governance that was based on a confederacy with the Parthian (Ashkanian) families.
This intensely researched book demonstrates how cracks in this confederacy between Sasanian and Parthian families sowed the seeds of the empire’s degeneration into a chaotic state followed by its eventual collapse and defeat by the conquering Arab armies.
بسیار کتاب سترگ و گران قدر و والایی در پژوهش دودمان بزرگ و پر افتخار ساسانی بودش این کتاب رو من پس از دو کتاب ایران در زمان ساسانیان نوشته آقای آرتور کریستین سن و کتاب امپراتوری ساسانی نوشته آقای تورج دریایی، دومین کتاب ارزنده در این پژوهش می دونم شوربختانه این کشمکش میان ساسانیان و پارت های اشکانی، کشمکش و نبرد های بی اهمیت فراوان میان ایرانشهر و امپراتوری بیزانس بر سر ارمنستان سرانجام هر دو امپراتوری تجزیه شد
نویسنده معتقد بود موفقیت اعراب در حمله به ایران نتیجه مصالحه یکی از خانوادههای اشکانی با اعراب بود و ارزیابی تاریخی شاهنامه فردوسی همین نظر را تایید میکند. نظری که با سایر روایتهای تاریخی تاریخنگاران دوره اسلامی متفاوت است. پورشریعتی یکی از شاخصترین محققانی است که معتقد است به شاهنامه فردوسی، علاوه بر نگاه ادبی، باید نگاهی تاریخی نیز داشت. او معتقد است برخی از اسناد از سوی برخی از خانوادههای اشکانی به عنوان منبع روایت تحولات تاریخی در اختیار فردوسی قرار گرفته است. همچنین به اعتقاد پور شریعتی، شاهنامه اطلاعاتی را درباره تقسیمبندی نواحی ایران در دوره ساسانی در اختیار ما میگذارد که تا چند سال پیش هیچ اطلاع تاریخی از آن نداشتیم و اکنون مطالعات سکه شناسی جدید آن را تایید میکند.
fascinating book about late Sassanian and Early Islamic era. It offers an alternative approach to study Sassanian administrative structure and power dynamics in Iran which answers many unanswered questions regarding decline and fall of Sassanians. A " Must Read" for anyone who is interested in late antiquity Iran.
This book is for people that already have some knowledge of the Sasanian empire. Its the perfect read if you want to deepdive into the seven great noble families of the Sasanian empire. The author argues convincingly for the major thesis of the book, that the parthian nobility of the empire had more influence than they are usually credited. I substract a star from full marks as I do not find the latter chapters as convincing as the first ones.
This book argues that Heraclius was only able to execute his devastating counterattack against Khusro II because of the rebellion of two major Persian generals, including the most successful (Shahrbaraz), - AND as early as 624, AND that Shahrbaraz and Heraclius were directly in alliance at that time. This is a truly wild claim that totally upends the established narrative and nowhere near enough evidence is mustered to support it. For example, every other work on the subject has Shahrbaraz on the Asian shore opposite Constantinople during the siege of 626. Every other work has Heraclius in Persia operating first alone and then with the Turks while Shahrbaraz is still in the West. None of that is challenged. I'd love to see what Haldon, Kaegi, and Howard-Johnston thought of all this, but I suspect they would dismiss it as fully bonkers.
في عام 1992 ألّف والتر كايغي (Walter Kaegi) سِفرَه بيزنطة والفتوح الإسلامية المبكرة (Byzantium and the Early Islamic Conquests)، وفيه بيَّن الأساس المنطقي وراء تأليفه؛ قائلًا: «قد يبدو لبعض المتخصصين في التاريخ الإسلامي أن هذا الموضوع قد أسيء تصوره، فلم يكن هناك سببٌ - من وجهة نظرهم - يحول دون إيقاع المسلمين الهزيمة ببيزنطة والحلول محلها. ولا يوجد بحثٌ علميٌّ تاريخيٌّ بيزنطيٌّ وافٍ عن تلك الإشكاليات، وبالتأكيد إن أيًّا منها لم يتضمن المصادر العربية غير المترجمة» . وفي عام 1981 ألَّف فريد ماكغرو دونر كتابه الفتوح الإسلامية المبكرة (The Early Islamic Conquests)، وهو مصنف سعى فيه، في ظل تراث أكاديمي مكتوب رفيع ومعمق على مدى قرن، إلى أن «يقدِّم تفسيرًا جديدًا لحركة الفتح الإسلامي... [بل ليجادل لإثبات أن] سيرة [النبي] محمَّد ومبادئ الإسلام قد أحدثت ثورة في الأسس الأيديولوجية والبنى السياسية للمجتمع العربي أيضًا، حتى إنها غيَّرت...وجه...جزء كبير من العالم» . ويشكل كتابا كايغي ودونر عملين دالين على الحالة السائدة في مجال دراسات الحقبة المتأخرة من العصور القديمة. وخلال نصف القرن الماضي في أقل تقدير، أصبح تاريخ إيران القديم ومطلع تاريخها الوسيط في مأزق بحثي براديغمي، إذ وضع المتخصصون في الدراسات البيزنطية والمستعربون معايير هذا الحقل . فبينما تواصل جمهرةٌ من الباحثين الضليعين محاولاتها حلَّ المسائل المحيِّرة المحيطة بطبيعة الكيان السياسي العربي - الإسلامي وظهوره ونجاحاته المذهلة، وبينما يُعالج عددٌ من المؤلفات الرصينة جوانب من التاريخ الساساني، لم يكلِّف أحدٌ نفسه عناء معالجة الفتح العربي لإيران وتداعياته من منظور ساساني، اللهم بعض الملاحظات العامّة والتعليقات الجانبية المتكلفة. وكان آخر أعظم إنجاز عن التاريخ الساساني سِفرُ آرثر كرستنسن المعنون إيران في ظل الساسانيين المنشور في عام 1936؛ غير أن رائعة المتخصص في الساميات واللغوي وأحد الثقات في الدراسات الإغريقية والرومانية (classicist) في القرن التاسع عشر ثيودور نولدكه (Theodore Nöldeke)، المعنون تاريخ العرب والفرس في العصر الساساني (Geschichte der Perser und Araber zur Zeit der Sasaniden)، الصادر في عام 1879، كان المؤلَّف الذي مهَّد الطريق قبل ذلك أمام جميع الأبحاث اللاحقة عن الساسانيين، بما في ذلك دراسة كرستنسن. ومع ذلك، لو فرضنا أن نولدكه هو أبو الدراسات الساسانية، فإن أطروحة كرستنسن هي التي وضعت الأنموذج المعياري (البراديغم) اللاحق للتأريخ الساساني. فبعد أن بنى كرستنسن على كتاب نولدكه، واستخدم المصادر الأولية المتاحة حينذاك عن التاريخ الساساني - وهي المصادر التي غالبًا ما تعود إلى القرن الثالث وشيء من القرن السادس فقط - واعتمد متعجلًا إلى حد ما على تراث التأريخ الساساني المكتوب والمتمثل في كتاب خداى نامه وغيره من الروايات الثانوية في ذلك التاريخ، ذهب إلى أن ظهور الساسانيين بعد هزيمتهم الأرشاكيين في القرن الثالث آذن ببداية عصر جديد في تاريخ إيران، وأنهم تمكنوا، منذ ذلك الحين فصاعدًا، وطوال معظم تاريخهم اللاحق - على الرغم من وجود بعض الثغرات في التسلسل الزمني - من تأسيس نظام حكم مركزي عالي الكفاءة كان فيه ملوكهم الحكامَ الأعلون للأرض . وذهب كرستنسن إلى أن هذه الثغرات الزمنية كانت مهمة وسببتها قوى ضاغطةٌ نحو اللامركزية مارستها على الملَكية شرائح مختلفةٌ من أشراف الإمبراطورية، كان بعضها من أصل فرثي. وعلى الرغم من هذه الثغرات الزمنية المتكررة التي يعترف كرستنسن أن إحداها تستمر عَرَضًا خلال معظم القرن الرابع، أصرَّ على أن الساسانيين تمكّنوا دائمًا من فرض سيطرتهم وحكم إمبراطوريتهم بنظام ملكي مركزي. وبلغت سلطة ملوكهم أوجها باعتلاء الملك المثير للإعجاب كسرى الأول أنوشروان (531-579م) الذي أجرى سلسلةً من الإصلاحات المهمّة في أعقاب صعود آخر لسلطة الأشراف والثورة المزدكية. وقد تمكن كسرى الأول من أن يدشن بتلك الإصلاحات إحدى أروع مراحل التاريخ الساساني. فعلى خطى أردشير الأول (224-241م) وشابور الأول (241-272م)، استعاد هذا الملك القدوة الأبعاد القياسية للمَلَكية الساسانية، وهي مَلَكيةٌ مركزيةٌ قويةٌ قادرةٌ على حشد ثرواتها لتحسين أوضاع المملكة الداخلية وتثبيت استقرارها وحماية حدودها والبدء بسياسة توسّعية حين تكون الظروف ملائمة. فماذا حدث لقوى الطرد المركزي التي كانت سائدة خلال القرون السابقة، وأهمها، ماذا حدث لسلطة الأشراف الفرثيين الأقوياء؟ يُزعم أن كسرى الأول حوَّل أولئك الأشراف في أثناء الإصلاحات إلى نوع من «أشراف الرداء» المحرومين من أي سلطة حقيقية. وفي هذه الأثناء، في أواخر القرن السادس، ولسبب يتعذّر تفسيره، استنزف ثورتان كبريان، وهما ثورتا بهرام جوبين (590-591م) وبُسطام (595-600م)، قوة الملوك الساسانيين الدافعين نحو المركزية.
The opening chapters establish Pourshariati as a scholar unafraid to question entrenched perspectives. Her reexamination of the Arab conquests as a symptom, rather than the cause, of the Sasanian Empire's collapse promises a study that is both innovative and transformative. At this stage, the book sets the tone for a detailed exploration of the internal dynamics that shaped the empire's decline—a narrative as complex and layered as the empire itself.
One of Pourshariati's key contributions is her rehabilitation of the Parthians' role in Sasanian history. In conventional narratives, the Parthians are often overshadowed by the Sasanian dynasty, but Pourshariati highlights their pivotal role in sustaining—and eventually destabilizing-the empire. This perspective invites readers to reevaluate the Sasanian period as a continuation of Parthian traditions rather than a wholly distinct era.
ازدوران مدرسه ، تصّورمن از سلسله های ایرانی ، خطی بود که چندسالی است زیرسوال رفته است . پارت ها واشکانی ها پس از آغاز ساسانیان ازمیان نرفتند بلکه درنقاط مختلف حکمروایی واِعمال نفوذ داشتند . هرپادشاهی هم باتوجه به مسائل روز و بینش خود درحکمروایی درجاتی از تساهل یا سختگیری برمردم و ادیان متفرقه اِعمال میکرده ونوعی ازسیّالیت در تاریخ درجریان بوده مثلا طبق نظرنویسنده خلفای عباسی درحکمرانی شیوه ساسانیان را الگو قرارداده بودند.یا نمونه هایی ازقوانین شرعی دوران ساسانی عنوان می شود که شباهت بسیاربه قوانین اسلامی دارد وحتی سختگیرانه تراست .به همین نحو تسلط اعراب برایران نیزدریک بازه زمانی طولانی و به موازات حاکمیت چندگانه پیشینیان رخ میدهد. جاسوسی و خیانت هم ازارکان رفتارهاست که گویا تا زمان حاضرنیز روشی رایج است ..صحت وسقم روایت برعهده متخصصان . انشا یا ترجمه ، جای ویراست بیشتری دارد.
I really enjoyed this the thesis is very convincing of not a central strong monarchy but a confederacy between hostile/friendly houses of the sassan and Pahlav. The Arab armies not defeating a united centralised Iran but a Iran divided between dynastic families & age old rivalry of pahlav and sassan.
نویسنده و پژوهشگر درصدد اثبات نظریهٔ خود مبنی بر اینکه شاهنشاهی ساسانی یک حکومت مرکزگرا نبوده و با اتحاد و رضایت خاندانهای اشکانی برتخت پادشاهی مینشستند، هست. نظریه و ادعاها و مدارک خود را تا آخر کتاب به صورت منسجم و بدون اینکه از بحث اصلی خارج بشه، پیش میبره.
The first thing to know about this book is that it's clearly written for academics and *not* a general audience. Reading it for the first time, I had to constantly consult the internet to have a general