Jump to ratings and reviews
Rate this book

از این اوستا

Rate this book
عنوان: از این اوستا - مجموعه شعر از ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۴؛ شاعر: مهدی اخوان ثالث (م. امید)؛ تهران، ، ۱۳۴۵؛ در ۲۲۹ ص؛ چاپ دیگر: تهران، مروارید، ۱۳۶۲؛ چاپ هفتم ۱۳۶۸؛ چاپ هشتم ۱۳۶۹؛ چاپ دهم ۱۳۷۵؛ چاپ یازدهم ۱۳۷۹؛ موضوع: شعر شاعران معاصر ایرانی - قرن ۲۰ م

229 pages, Hardcover

First published April 1, 1966

13 people are currently reading
353 people want to read

About the author

مهدی اخوان ثالث

35 books595 followers
مهدی اخوان ثالث (م، امید)، شاعر و پژوهشگر ادبی در سال ۱۳۰۷ در مشهد چشم به جهان گشود. در مشهد تا متوسطه نیز ادامه تحصیل داد واز نوجوانی به شاعری روی آورد. در سال ۱۳۲۶ دوره هنرستان مشهد رشته آهنگری را به پایان بر و همان جا در همین رشته آغاز به کار کرد.در آغاز دههٔ بیست زندگیش به تهران آمد و پیشهٔ آموزگاری را برگزید. در سال ۱۳۲۹ بادختر عمویش ایران اخوان ثالث ازدواج کرد. با اینکه نخست به سیاست گرایش داشت ولی پس از رویداد ۲۸ مرداد از سیاست تا مدتی روی گرداند. چندی بعد با نیما یوشیج و شیوهٔ سرایندگی او آشنا شد. او توانست باشکوه ترین شعرهای نیمایی را در روزگار خود بسراید. معروف ترین شاهکار اخوان ثالث شعر زمستان است. او رویکردی میهن‌پرستانه داشت و بهترین اشعارش را نیز برای ایران گفته‌است (تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم). او دارای ۴ فرزند است. بسیاری از منتقدان اخوان ثالث را بزرگترین شاعر نوگرای ایرانی میدانند

پیشینه و رویدادها
* اخوان در دوران پهلوی چند بار به زندان افتاد و یک بار نیز به حومه کاشان تبعید شد
* در سال ۱۳۳۳ و ۲۹ چندین بار به اتهامات سیاسی زندانی شد
* در سال ۱۳۳۶ پس از آزادی از زندان در رادیو، و مدتی در تلوزیون خوزستان منتقل شد
* در سال ۱۳۵۳ به تهران منتقل شد و در رادیو تلوزیون ملی شروع به کار کرد
* در سال ۱۳۵۶ به تدریس شعر سامانی و معاصر در دانشگاه تهران پرداخت
* در سال ۱۳۶۰ بازنشسته شد
* در سال ۱۳۶۹ به دعوت خانه فرهنگ آلمان برای برگزاری شب شعری از تاریخ ۴ تا ۷ آوریل برای نخستین بار به خارج رفت

چند ماه پس از بازگشت از خانه فرهنگ آلمان در سال ۱۳۶۹ در چهارم شهریور ماه جان سپرد. با موافقت رهبر ایران وی اولین شخصیتی بود که اجازه پیدا کرد در توس و در کنار آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شود

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
312 (34%)
4 stars
316 (35%)
3 stars
223 (24%)
2 stars
37 (4%)
1 star
8 (<1%)
Displaying 1 - 30 of 49 reviews
Profile Image for Peiman E iran.
1,436 reviews1,095 followers
January 13, 2019
‎دوستانِ گرانقدر، این دفترِ شعر از 23 شعر تشکیل شده است و بیشترِ ابیات کنایه از ستمی است که به سرزمینِ پاکِ ما شده است و سخن از بدبختی و شکستِ این مردمِ بیچاره میباشد... سخت است، ولی با اندکی ریزبینی متوجه خواهید شد که منظورِ زنده یاد <اخوانِ ثالث> با چه موجوداتِ کثیفی است و حتی منظورِ او از " سگِ صرعی" کیست و کنایه هایش خطاب به چه کسانی میباشد
‎لازم به ذکر است که در این دفتر، <اخوان ثالث> شعری با عنوانِ " رویِ جادهٔ نمنک" دارد که منظور همان " رویِ جادهٔ نمناک" میباشد و این شعر را به یادِ زنده یاد <صادق هدایت> سروده است.... روزی که جسد <هدایت> را در خانه پیدا کردند، شروع به نوشتنِ داستانی کرده بود، با عنوانِ " روی جادهٔ نمناک" ... از همین رو، این شاعرِ گرامی شعرش را اینگونه نام نهاده است
‎عزیزانم، به انتخاب ابیاتی از این دفتر را در زیر برایتان مینویسم
---------------------------------------------
‎سخن میگفت، سر در غار كرده، شهريارِ شهر سنگستان
‎سخن میگفت با تاریکیِ خلوت
‎تو پنداری مُغی دلمرده در آتشگهی خاموش
‎ز بيدادِ انيران شكوه ها میكرد
‎ستم هایِ فرنگ و تورک و تازی را
‎شكايت با شكسته بازوان "ميترا" میكرد
‎غمان قرنها را زار می ناليد
‎حزين آوایِ او در غار میگشت و صدا میكرد
************************************
‎مگر ديگر فروغِ ايزدی آذر مقدس نيست؟
‎مگر آن هفت انوشه خوابشان بس نيست؟
‎زمين گنديد، آيا بر فرازِ آسمان كس نيست؟
‎گسسته ست زنجيرِ هزار اهریمنی تر زِ آنكه در بند دماوندست پشوتن مرده است آيا؟
************************************
‎نمی دانی چه شبهایی سحر کردم
‎بی آنکه یکدم مهربان باشند، با هم پلک هایِ من
************************************
‎دل من با چه اصراری تو را خواست
‎ و میدانم چرا خواست
‎و میدانم که پوچ هستی و این لحظه هایِ پژمرنده
‎ که نامش عمر و دنیاست
‎ اگر باشی تو با من، خوب و جاویدان و زیباست
************************************
‎میترسم اِی سایه، میترسم اِی دوست
‎ می پرسم آخر بگو تا بدانم
‎نفرین و خشمِ کدامین سگِ صرعیِ مست
‎این ظلمتِ غرق خون و لجن را
‎چونین پُر از هول و تشویش کرده ست؟
‎ اِی‌ کاش میشد بدانیم
‎ ناگه غروبِ کدامین ستاره
‎ژرفایِ شب را چنین بیش کرده ست؟
************************************
‎امروز
‎ما شکسته ما خسته
‎اِی شما به جای ما پیروز
‎این شکست و پیروزی به کامتان خوش باد
‎هر چه می‌خندید
‎هر چه می‌زنید، می‌بندید
‎هر چه می‌برید، می‌بارید
‎خوش به کامتان امّا
‎نعشِ این عزیز ما را هم به خاک بسپارید
************************************
‎زِ تو می‌پرسم ای مزدا اهورا، ای اهورا مزد
‎که را این صبح
‎خوشست و خوب و فرخنده؟
‎که را چون من سرآغازِ تهی بیهوده‌ای دیگر؟
‎بگو با من، بگو ... با ... من
‎که را گریه؟
‎که را خنده؟
---------------------------------------------
‎یادِ مهدی اخوان ثالث، همیشه زنده و گرامی باد
‎امیدوارم این انتخاب ها را پسندیده باشید
‎<پیروز باشید و ایرانی>
Profile Image for Hasan.Habibi.
41 reviews
October 26, 2025
قبله، گو هر سو که خواهی باش
با تو دارد گفت‌وگو شوریدهٔ مستی
مستم و دانم که هستم من
ای همه هستی ز تو، آیا تو هم هستی؟
Profile Image for Kiarash.
55 reviews29 followers
April 5, 2017
"چنین گوید شکسته دل مردی خسته و هراسان، یکی از مردم توس خراسان، ناشادی ملول از هست و نیست، سوم برادران سوشیانت، مهدی اخوان ثالث، بیمناک نیم نومیدی به میم امید مشهور، چاووشی خوان قوافل حسرت، و خشم و نفرین و نفرت، راوی قصه های از یاد رفته و آرزوهای بر باد رفته..."
Profile Image for Parsa Parvin.
16 reviews5 followers
June 9, 2020
این سومین دفتری بود که از اخوان می‌خواندم. بعد از زمستان و آخر شاهنامه. شعرهای این مجموعه به مراتب منسجم‌تر از دو مجموعه‌ی قبلی‌‌‌ بودند. با خواندن این دفتر بود که معجزه‌ی زبان اخوان را دریافتم. مؤخره‌ی کتاب هم با نثر پخته‌ی اخوان دربرگیرنده‌ی نظرات‌ اخوان در مورد انواع «من» در شعر و گفتگویی طولانی در مورد مسائل مربوط به شعر و پاره‌ای از مسائل فرهنگی‌است که خواندنش اگر بیشتر از شعرها لذت‌بخش نباشد، کمتر نیست.
Profile Image for Saeed Aj.
100 reviews17 followers
July 4, 2023
نشانیها که می‌بینم در او بهرام را مانَد
همان بهرامِ ورجاوند
که پیش از روز رستاخیز خواهد خاست
هزاران کار خواهد کرد نام‌آور،
هزاران طُرفه خواهد زاد ازو بِشکوه.
پس از او گیو بِن گودرز
و با وی توس بِن نوذر
وَ گُرشاسپِ دلیر، آن شیرِ گُندآور
و آن دیگر
و آن دیگر
انیران را فرو کوبند وین اهریمنی رایات را بر خاک اندازند.
بسوزند آنچه ناپاکی‌ست، ناخوبی‌ست،
پریشان شهر ویران را دگر سازند.
درفش کاویان را، فرّه در سایه‌ش،
غبار سالیان از چهره بزدایند،
برافرازند...
Profile Image for Sadra Kharrazi.
539 reviews102 followers
June 23, 2024
تا به حال شده که هنگام خوندن یک داستان، احساس کنید که دارین فیلم سینمایی می‌بینین؟ خوندن اشعار اخوان دقیقا به همین صورته
همونطور که قبلا هم احتمالا اشاره کردم، در شعر فارسی معاصر هیچکس، به ضرس قاطع میگم که هیچکس در فضاسازی و تصویرسازی به چند فرسنگی اخوان نمی‌رسه! اگه به حرفم شک دارید، شعر "به ديدارم بيا هر شب" یا " منظومه شکار" رو بخونید

توجه شما رو به شعر آنگاه پس از تندر از دفتر اوستا جلب می‌کنم؛ قبلش فقط بگم - دردا که در پس روزهایمان کابوس بود و در پس کابوس‌هایمان زندگی...-

"نمی‌دانی چه شبهایی سحر کردم.
بی‌آنکه یک‌دم مهربان باشند باهم پلکهای من"

چه توصیفی!
و بعد بگو که کابوس میبینی بدون اینکه بگی کابوس میبینی:

"در خوابهای من،
این آبهای اهلیِ وحشت،
تا چشم بیند كاروان هول و هذیان است."

حالا چی میبینی؟

"این کیست؟ گرگی محتضر، زخمیش بر گردن؛
با زخمه‌های دم‌به‌دم‌ کاهِ نفسهایش،
افسانه‌های نوبتِ خود را
در سازِ این میرنده تن، غمناك می‌نالد."

"وین كیست؟ كفتاری ز گودال آمده بیرون
سرشار و سیر از لاشۀ مدفون
بی‌اعتنا با من نگاهش، پوز خود بر خاک می‌مالد."

مو به تن آدم سیخ میشه

"آنگه دو دست مردۀ پی‌کرده از آرنج
از روبه‌رو می‌آید و رگباری از سیلی.
من می‌گریزم سوی درهایی كه می‌بینم
باز است، اما پنجه‌ای خونین كه پیدا نیست از کیست،
تا می‌رسم، در را به‌رویم كیپ می‌بندد!

چطور میشه آدم انقدر زیبا بتونه به عمق کریه‌ترین کابوس‌ها نفوذ کنه

"آنگاه زالی جغد و جادو می‌رسد از راه
قهقاه می‌خندد.
وان بسته درها را نشانم می‌دهد، با مهر و موم پنجۀ خونین،
سبابه‌اش جنبان به ترساندن،
گوید: بنشین. شطرنج!

آنگاه فوجی فیل و برج و اسب می‌بینم
تازان به‌سویم تند چون سیلاب."

نمی‌خوای از خواب بلند شی؟

"من به خیالم می‌پرم از خواب
مسکین دلم لرزان چو برگ از باد
یا آتشی پاشیده بر آن آب
خاموشی مرگش پر از فریاد
آنگه تسلی می‌دهم خود را که این خواب و خیالی بود"

به من بگو که آیا امیدی در پس شبهای تار وجود داره؟

"اما
من گر بیارامم با انتظار نوشخندِ صبحِ فردایی،
این کودک گریان ز هول سهمگین کابوس،
تسکین نمی‌یابد به هیچ آغوش و لالایی!"

ای تف به جهان تا ابد غم بودن...
Profile Image for Sarah Karimia.
77 reviews35 followers
July 26, 2017
شعر "کتیبه" از این مجموعه را قبلا خوانده بودم و بسیار زیبا بود.
و اما دیگر شعر های مجموعه:


در این شبگیر
کدامین جام و پیغام صبوحی مستتان کرده ست؟ای مرغان
که چونین بر برهنه شاخه های این درخت برده خوابش دور
غریب افتاده از
اقران بستانش در این بیغوله ی مهجور
قرار از دست داده، شاد می شنگید و می خوانید؟
خوشا،دیگر خوشا حال شما، اما
سپهر پیر بد عهد است و بی مهر است، می دانید؟

بخشی از شعر "صبوحی"



آه
خامشی بهتر
ورنه من باید چه می گفتم به او ، باید چه می گفتم؟
گرچه خاموشی سرآغاز فراموشی ست
خامشی بهتر
گاه نیز آن بایدی پیوند کو می گفت ، خاموشی ست
چه بگویم؟ هیچ

بخشی از شعر " پیوند ها و باغ ها"





زمین گندید
آیا بر فراز آسمان کس نیست؟


بخشی از شعر "قصه ی شهر سنگستان"





Profile Image for Mahdi Ghasemi.
65 reviews19 followers
May 16, 2020
۱- اگر مسیر شاعرانگیِ اخوان را از ارغنون تا این اَوستا دنبال کنیم( نه از دلگاهِ پسند بل از دیدگاه انتقادی و نقدِ ادبی ) خواهیم دید که وی در نقطه ی ثقل پختگی و بر چکادِ شعرِ معاصر فارسی فراز آمده است.

۲- و من این افتخار را داشته ام که چند ماه گوش به زمزمه های این شاعرِ فروتن بسپارم و چه بسا تفسیرکی هم بر کارهای ایشان نوشته ام اما قصه با این اوستا تمام نمیشود و غصه ها به حیاط کوچک پاییز و و و خواهد کشید. بنابراین تصورم میکنم این صفحه و گسترده کوچکتر از آن باشد که بتوان در آن از اخوان صحبت کرد و بعضاً از حوصله مخاطب محترم هم به دور است.

۳- برخی نوشتند ؛ اخوان در مؤخره از این اوستا روده درازی کرده است. خدایان بر برخی ببخشایند. بخش دوّم این کتاب که دو-سوّم کتاب را شامل می��ود یک نقدِ خودمانیست. اخوان شاعری نبود که از وی خارج از شعرهایش ، مصاحبه یا خطابه ای مانده باشد. از این رو بسیاری حرف ها را برای اولین و آخرین بار ، در باب موضوعاتی بسیار مهم گفته است.

۴- و گزیده ای از همین روده درازی ها:

«کوشیده ام از راه میانبری از خراسان به مازندران بروم ، از خراسان دیروز به مازندران امروز...
میخواهم چنین باشد که بتوانم اعصاب و رگهای سالم و درستِ زبانی پاکیزه و متداول _ که همه تار و پود زنده و استوارش از روزگاران گذشته است _ به خون و احساس و تپش امروز... پیوند بزنم.»

«شما(ادبا و روشنگران) باید مرزهای پسند و اندیشه و حسیات ما مردم را بگشایید و چشم اندازهای دور و دیگر بنمایید.»

۲۷ اردیبهشت ۹۹
Profile Image for Nazy mehrara.
5 reviews1 follower
October 7, 2007
قاصدك
قاصدك ! هان ، چه خبر آوردي ؟
از كجا وز كه خبر آوردي ؟
خوش خبر باشي ، اما ،‌اما
گرد بام و در من
بي ثمر مي گردي
انتظار خبري نيست مرا
نه ز ياري نه ز ديار و دياري باري
برو آنجا كه بود چشمي و گوشي با كس
برو آنجا كه تو را منتظرند
قاصدك
در دل من همه كورند و كرند
دست بردار ازين در وطن خويش غريب
قاصد تجربه هاي همه تلخ
با دلم مي گويد
كه دروغي تو ، دروغ
كه فريبي تو. ، فريب
قاصدك 1 هان ، ولي ... آخر ... اي واي
راستي آيا رفتي با باد ؟
با توام ، آي! كجا رفتي ؟ آي
راستي آيا جايي خبري هست هنوز ؟
مانده خاكستر گرمي ، جايي ؟
در اجاقي طمع شعله نمي بندم خردك شرري هست هنوز ؟
قاصدك
ابرهاي همه عالم شب و روز
در دلم مي گريند

Profile Image for Maryam.
109 reviews16 followers
February 21, 2017
مستیم، مستیم، مستیم
مستیم و دانیم هستیم.
ای همچون من بر زمین افتاده،
برخیز، شب دیرگاه ست، برخیز
دیگر نه دست و نه دیوار
دیگر نه پای و نه رفتار
تنها تویی با من ای خوبتر تکیه گاهم
چشمم، چراغم، پناهم.

من بی تو از خود نشانی نبینم،
تنهاتر از هر چه تنها
همداستانی نبینم.

با من بمان ای تو خوب، ای یگانه
برخیز، برخیز، برخیز
با من بیا ای تو از خود گریزان
من بی تو گم می کنم راه خانه.
با من سخن سرکن ای ساکت پرفسانه
آیینه بیکرانه.

می ترسم ای سایه، می ترسم ای دوست،
می پرسم آخر بگو تا بدانم
نفرین و خشم کدامین سگ صرعی مست
این ظلمت غرق خون و لجن را
چونین پر از هول و تشویش کرده ست؟
ای کاش می شد بدانیم
ناگه غروب کدامین ستاره
ژرفای شب را چنین بیش کرده ست؟

هشدار ای سایه ره تیره تر شد
دیگر نه دست و نه دیوار
دیگر نه دیوار نه دوست
دیگر به من تکیه کن، ای من، ای دوست، اما
هشدار کاین سو کمینگاه وحشت
و آن سو هیولای هول است
وز نه هیچ یک هیچ مهری نه بر ما
ای سایه، ناگه دلم ریخت، افسرد، افسرد
ای کاش می شد بدانیم
ناگه کدامین ستاره فرو مرد؟
Profile Image for ewondare.
192 reviews13 followers
October 5, 2021
من از یک‌ وجه خیلی خاص و کمیاب از وجود اخوان‌ثالث لذت می‌برم که بعد از سه تا کتاب خوندن ازش فهمیدم که خیلی هم ساده اون وجهش رو توی کارهاش نمی‌تونم پیدا کنم. انگار که سایه ی روانشه و هرازچندگاهی می‌آد بالا.

۵/یکم کمتر از سه اما خیلی نزدیک بهش.
Profile Image for Fereshteh.
260 reviews23 followers
May 31, 2018
از اون دسته کتاب شعر ها و خاطاراتی که خب یه بار خوندنش بد نیست.
Profile Image for Negar Ghadimi.
321 reviews
March 21, 2015
شب که می آید چراغی هست؟/ من نمی گویم بهاران، شاخه ای گل در یکی گلدان،/ یا چو ابرِ اندهان بارید، دل شد تیره و لبریز،/ زآشنایی غمگسار آنجا سراغی هست؟
------------------------------------
اما نمی دانی چه شب هایی سحر کردم./ بی آن که یک دم مهربان باشند با هم پلک های من/ در خلوتِ خوابِ گوارایی...
------------------------------------
با تو دارد گفت و گو شوریده ی مستی/ -مستم و دانم که هستم من-/ ای همه هستی ز تو، آیا تو هم هستی؟
------------------------------------
گرچه خاموشی سرآغازِ فراموشی ست،/ خامشی بهتر...
Profile Image for Farzaneh MZadeh.
11 reviews14 followers
August 24, 2012
با تو دارد گفت و گو شوريده‌ی مستی
- مستم و دانم که هستم من -
ای همه هستی ز تو، آيا تو هم هستی؟
Profile Image for amin akbari.
314 reviews162 followers
September 12, 2017
بدون تردید بهترین اثر مهدی اخوان ثالث و یکی از بی‌نقص‌ترین مجموعه شعرهای ادبیات معاصر
Profile Image for ZaRi.
2,316 reviews876 followers
Read
December 9, 2013
دو تا کفتر
نشسته اند روی شاخه ی سدر کهنسالی
که روییده غریب از همگنان در ردامن کوه قوی پیکر
دو دلجو مهربان با هم
دو غمگین
قصه گوی غصه های هر دوان با هم
خوشا دیگر خوشا عهد دو جان همزبان با هم
دو تنها رهگذر کفتر
نوازشهای این آن را تسلی بخش
تسلیهای آن این نوازشگر
خطاب ار هست : خواهر جان
جوابش : جان خواهر جان
بگو با مهربان خویش درد و داستان خویش
نگفتی ، جان خواهر ! اینکه
خوابیده ست اینجا کیست
ستان خفته ست و با دستان فروپوشانده چشمان را
تو پنداری نمی خواهد ببیند روی ما را نیز کورا دوست می داریم
نگفتی کیست ، باری سرگذشتش چیست
پریشانی غریب و خسته ، ره گم کرده را ماند
شبانی گله اش را گرگها خورده
و گرنه تاجری کالاش را دریا
فروبرده
و شاید عاشقی سرگشته ی کوه و بیابانها
سپرده با خیالی دل
نه ش از آسودگی آرامشی حاصل
نه اش از پیمودن دریا و کوه و دشت و دامانها
اگر گم کرده راهی بی سرانجامست
مرا به ش پند و پیغام است
در این آفاق من گردیده ام بسیار
نماندستم نپیموده به دستی هیچ
سویی را
نمایم تا کدامین راه گیرد پیش
ازینسو ، سوی خفتنگاه مهر و ماه ، راهی نیست
بیابانهای بی فریاد و کهساران خار و خشک و بی رحم ست
وز آنسو ، سوی رستنگاه ماه و مهر هم ، کس را پناهی نیست
یکی دریای هول هایل است و خشم توفانها
سدیگر سوی تفته دوزخی پرتاب
و ان دیگر بسی زمهریر است و زمستانها
رهایی را اگر راهی ست
جز از راهی که روید زان گلی ، خاری ، گیاهی نیست
نه ، خواهر جان ! چه جای شوخی و شنگی ست ؟
غریبی، بی نصیبی ، مانده در راهی
پناه آورده سوی سایه ی سدری
ببنیش ، پای تا سر درد و دلتنگی ست
نشانیها که در او هست
نشانیها که می بینم در او بهرام را ماند
همان بهرام ورجاوند
که پیش از روز رستاخیز خواهد خاست
هزاران کار خواهد کرد نام آور
هزاران طرفه خواهد زاد ازو بشکوه
پس از او گیو بن گودرز
و با وی توس بن نوذر
و گرشاسپ دلیر شیر گندآور
و آن دیگر
و
آن دیگر
انیران فرو کوبند وین اهریمنی رایات را بر خاک اندازند
بسوزند آنچه ناپاکی ست ، ناخوبی ست
پریشان شهر ویرام را دگر سازند
درفش کاویان را فره و در سایه ش
غبار سالین از جهره بزدایند
برافرازند
نه ، جانا ! این نه جای طعنه و سردی ست
گرش
نتوان گرفتن دست ، بیدادست این تیپای بیغاره
ببنیش ، روز کور شوربخت ، این ناجوانمردی ست
نشانیها که دیدم دادمش ، باری
بگو تا کیست این گمنام گرد آلود
ستان افتاده ، چشمان را فروپوشیده با دستان
تواند بود کو باماست گوشش وز خلال پنجه بیندمان
نشانیها که گفتی هر
کدامش برگی از باغی ست
و از بسیارها تایی
به رخسارش عرق هر قطره ای از مرده دریایی
نه خال است و نگار آنها که بینی ، هر یکی داغی ست
که گوید داستان از سوختنهایی
یکی آواره مرد است این پریشانگرد
همان شهزاده ی از شهر خود رانده
نهاده سر به صحراها
گذشته از جزیره ها و دریاها
نبرده ره به جایی ، خسته در کوه و کمر مانده
اگر نفرین اگر افسون اگر تقدیر اگر شیطان
بجای آوردم او را ، هان
همان شهزاده ی بیچاره است او که شبی دزدان دریایی
به شهرش حمله آوردند
بلی ، دزدان دریایی و قوم جاودان و خیل غوغایی
به شهرش
حمله آوردند
و او مانند سردار دلیری نعره زد بر شهر
دلیران من ! ای شیران
زنان ! مردان ! جوانان ! کودکان ! پیران
وبسیاری دلیرانه سخنها گفت اما پاسخی نشنفت
اگر تقدیر نفرین کرد یا شیطان فسون ، هر دست یا دستان
صدایی بر نیامد از سری زیرا همه ناگاه سنگ و سرد گردیدند
از اینجا نام او شد شهریار شهر سنگستان
پریشانروز مسکین تیغ در دستش میان سنگها می گشت
و چون دیوانگان فریاد می زد : آی
و می افتاد و بر می خاست ، گیران نعره می زد باز
دلیران من ! اما سنگها خاموش
همان شهزاده است آری که دیگر سالهای سال
ز بس دریا و کوه و
دشت پیموده ست
دلش سیر آمده از جان و جانش پیر و فرسوده ست
و پندارد که دیگر جست و جوها پوچ و بیهوده ست
نه جوید زال زر را تا بسوزاند پر سیمرغ و پرسد چاره و ترفند
نه دارد انتظار هفت تن جاوید ورجاوند
دگر بیزار حتی از دریغا گویی و نوحه
چو روح جغد
گردان در مزار آجین این شبهای بی ساحل
ز سنگستان شومش بر گرفته دل
پناه آورده سوی سایه ی سدری
که رسته در کنار کوه بی حاصل
و سنگستان گمنامش
که روزی روزگاری شبچراغ روزگاران بود
نشید همگنانش ، آغرین را و نیایش را
سرود آتش و خورشید و باران بود
اگر تیر و اگر دی ،
هر کدام و کی
به فر سور و آذینها بهاران در بهاران بود
کنون ننگ آشیانی نفرت آبادست ، سوگش سور
چنان چون آبخوستی روسپی . آغوش زی آفاق بگشوده
در او جای هزاران جوی پر آب گل آلوده
و صیادان دریابارهای دور
و بردنها و بردنها و بردنها
و کشتی ها و کشتی ها و کشتی ها
و گزمه ها و گشتی ها
سخن بسیار یا کم ، وقت بیگاه ست
نگه کن ، روز کوتاه ست
هنوز از آشیان دوریم و شب نزدیک
شنیدم قصه ی اینپیر مسکین را
بگو آیا تواند بود کو را رستگاری روی بنماید ؟
کلیدی هست آیا که ش طلسم بسته بگشاید ؟
تواند بود
پس از این کوه
تشنه دره ای ژرف است
در او نزدیک غاری تار و تنها ، چشمه ای روشن
از اینجا تا کنار چشمه راهی نیست
چنین باید که شهزاده در آن چشمه بشوید تن
غبار قرنها دلمردگی از خویش بزداید
اهورا وایزدان وامشاسپندان را
سزاشان با سرود سالخورد نغز بستاید
پس از
آن هفت ریگ از یگهای چشمه بردارد
در آن نزدیکها چاهی ست
کنارش آذری افزود و او را نمازی گرم بگزارد
پس آنگه هفت ریگش را
به نام و یاد هفت امشاسپندان در دهان چاه اندازد
ازو جوشید خواهد آب
و خواهد گشت شیرین چشمه ای جوشان
نشان آنکه دیگر خاستش
بخت جوان از خواب
تواند باز بیند روزگار وصل
تواند بود و باید بود
ز اسب افتاده او نز اصل
غریبم ، قصه ام چون غصه ام بسیار
سخن پوشیده بشنو ، من مرده ست و اصلم پیر و پژمرده ست
غم دل با تو گویم غار
کبوترهای جادوی بشارتگوی
نشستند و تواند بود و
باید بودها گفتند
بشارتها به من دادند و سوی آشیان رفتند
من آن کالام را دریا فرو برده
گله ام را گرگها خورده
من آن آواره ی این دشت بی فرسنگ
من آن شهر اسیرم ، ساکنانش سنگ
ولی گویا دگر این بینوا شهزاده بایددخمه ای جوید
دریغا دخمه ای در خورد
این تنهای بدفرجام نتوان یافت
کجایی ای حریق ؟ ای سیل ؟ ای آوار ؟
اشارتها درست و راست بود اما بشارتها
ببخشا گر غبار آلود راه و شوخگینم ، غار
درخشان چشمه پیش چشم من خوشید
فروزان آتشم را باد خاموشید
فکندم ریگها را یک به یک در چاه
همه امشاسپندان
را به نام آواز دادم لیک
به جای آب دود از چاه سر بر کرد ، گفتی دیو می گفت : آه
مگر دیگر فروغ ایزدی آذر مقدس نیست ؟
مگر آن هفت انوشه خوابشان بس نیست ؟
زمین گندید ، آیا بر فراز آسمان کس نیست ؟
گسسته است زنجیر هزار اهریمنی تر ز آنکه در بند دماوندست
پشوتن مرده
است آیا ؟
و برف جاودان بارنده سام گرد را سنگ سیاهی کرده است آیا ؟
سخن می گفت ، سر در غار کرده ، شهریار شهر سنگستان
سخن می گفت با تاریکی خلوت
تو پنداری مغی دلمرده در آتشگهی خاموش
ز بیداد انیران شکوه ها می کرد
ستم های فرنگ و ترک و تازی را
شکایت با
شکسته بازوان میترا می کرد
غمان قرنها را زار می نالید
حزین آوای او در غار می گشت و صدا می کرد
غم دل با تو گویم ، غار
بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست ؟
صدا نالنده پاسخ داد
آری نیست ؟
Profile Image for Bita.
24 reviews4 followers
December 19, 2021
شب که می آید چراغی هست؟
من نمی گویم بهاران، شاخه ای گل در یکی گلدان،
یا چو ابر اندهان بارید، دل شد تیره و لبریز،
ز آشنایی غمگسار آنجا سراغی هست؟
Profile Image for Javad.
22 reviews3 followers
August 4, 2008
غم دل با تو گویم ، غار
بگو ایا مرا دیگر امید رستگاری نیست ؟
صدا نالنده پاسخ داد
آری نیست ؟


Profile Image for Azy Saeedi.
70 reviews43 followers
January 31, 2010
کسی راز مرا داند
که از این رو به ان رویم بگرداند!!

Profile Image for Najme Ghanbari.
51 reviews37 followers
January 17, 2014
اخوان! کسی بود که می توانست در روزهای سخت، خیلی خیلی سخت تنهایی به اینفکر بیندازدم که اگر شعر نو می تواند حماسی باشد پس خیلی اتفاق های دیگر هم می تواند بیفتد و از این بابت همیشه از او سپاسگزارم
Profile Image for Yaser Bagheri.
7 reviews2 followers
April 15, 2020
با اینکه چند مدت بود از میداین دور بودم ولی تصمیم گرفتم بصورت طوفانی دوباره شروع کنم و ادامه بدم ...اولین کتابی هم که از چالش امسالم انتخاب کردم بخونم از اخوان عزیزم بود ...نمیدونم چرا با اینکه خیلی ااز عروض و وزن سر در نمیارم و کلا چیز زیادی از شعر نمیدونم ..ولی اشعار اخوان رو با تمام وجود حس میکنم ...از این اوستا یکی از بهترین کتاب شعرایی بود که خوندم و حتما در اینده دوباره میخونمش ...این کتاب علاوه برشعرهای بسیار زیبایی که داره ..موخره ی خیلی خوبی هم داره که در فهم واژه ی -من- در شعر بسیار کمکم کرد. و در آخر این شعر زیبا رو هرچند که طولانیه به ریویو اضافه میکنم که لذت ببرید .

دو تا کفتر
نشسته اند روی شاخه ی سدر کهنسالی
که روییده غریب از همگِنان در دامنِ کوه قوی پیکر.

دو دلجو مهربان با هم
دو غمگین قصه گوی غصه های هر دوان با هم
خوشا دیگر خوشا عهدِ دو جانِ همزبان با هم.

دو تنها رهگذر کفتر.
نوازش های این آن را تسلی بخش
تسلی های آن این را نوازشگر.
خطاب ار هست: «خواهر جان»
جوابش: «جانِ خواهر جان
بگو با مهربانِ خویش درد و داستانِ خویش»

- «نگفتی، جانِ خواهر! اینکه خوابیده ست اینجا کیست.
ستان خفته ست و با دستان فرو پوشانده چشمان را
تو پنداری نمی خواهد ببیند روی ما را نیز، کو را
[دوست می داریم .
نگفتی کیست، باری، سرگذشتش چیست»

پریشانی غریب و خسته، ره گم کرده را ماند
شبانی گلّه اش را گرگها خورده
و گرنه تاجری کالاش را دریا فرو برده.
و شاید عاشقی سرگشته ی کوه و بیابانها.
سپرده با خیالی دل،
نه ش از آسودگی، آرامشی حاصل،
نه ش از پیمودنِ دریا و کوه و دشت و دامانها.
اگر گم کرده راهی بی سرانجامست،
مرا به ش، پند و پیغام است.
در این آفاق من گردیده ام بسیار.
نماندستم نپیموده بدستی هیچ سویی را
نمایم تا کدامین راه گیرد پیش:
ازین سو، سوی خفتنگاهِ مِهر و ماه، راهی نیست
بیابانهای بی فریاد و کُهساران خار و خشک و بیرحم است.
وز آن سو، سویِ رُستنگاهِ ماه و مهر هم، کس را پناهی نیست.
یکی دریای هولِ هایل است و خشم توفانها.
سدیگر سوی تفته دوزخی پرتاب.
و ان دیگر بسی از زمهریر است و زمستانها.
رهایی را اگر راهی ست،
جز از راهی که روید زان گلی، خاری، گیاهی نیست...»

- «نه، خواهر جان! چه جای شوخی و شنگی ست؟
غریبی، بی نصیبی، مانده در راهی،
پناه آورده سوی سایه ی سدری،
ببنیش، پای تا سر درد و دلتنگی ست.
نشانیها که در او...»

- «نشانیها که می بینم در او بهرام را مانَ،د
همان بهرامِ ورجاوند
که پیش از روز رستاخیز خواهد خاست
هزاران کار خواهد کرد نام آور،
هزاران طُرفه خواهد زاد ازو بِشکوه.
پس از او گیو بِن گودرز
و با وی توس بِن نوذر
وَ گُرشاسپِ دلیر، آن ِشیرِ گُندآور
و آن دیگر
و آن دیگر
اَنیران را فرو کوبند وین اهریمنی رایات را بر خاک اندازند.
بسوزند آنچه ناپاکی ست ، ناخوبی ست،
پریشان شهر ویران را دگر سازند.
درفش کاویان را فَرَه و در سایه ش،
غبار سالیان از جهره بِزدایند،
برافرازند...»

- «نه، جانا! این نه جای طعنه و سردی ست.
گرش نتوان گرفتن دست، بیدادست این تیپایِ بیغاره.
ببینش، روزکورِ شوربخت، این ناجوانمردی ست.»

- «نشانیها که دیدم دادمش، باری
بگو تا کیست این گمنام گرد آلود
سِتان افتاده، چشمان را فروپوشیده با دستان
تواند بود کو باماست گوشش وز خلالِ پنجه بیندمان.»

- «نشانیها که گفتی هر کدامش برگی از باغی ست،
و از بسیارها، تایی.
به رخسارش عرق هر قطره ای از مُرده دریایی.
نه خال است و نگار آنها که بینی، هر یکی داغی ست،
که گوید داستان از سوختنهایی.
یکی آواره مرد است این پریشانگرد
همان شهزاده ی از شهر خود رانده،
نهاده سر به صحراها
گذشته از جزیره ها و دریاها،
نبرده ره به جایی، خسته در کوه و کمر مانده.
اگر نفرین اگر افسون اگر تقدیر اگر شیطان...»

بجای آوردم او را، هان
همان شهزاده ی بیچاره است او که شبی دزدان دریایی
به شهرش حمله آوردند.»

- «بلی، دزدان دریایی و قوم جادوان و خیلِ غوغایی
به شهرش حمله آوردند،
و او مانند سردارِ دلیری نعره زد بر شهر:
«- دلیران من! ای شیران
زنان! مردان! جوانان! کودکان! پیران!-»
و بسیاری دلیرانه سخنها گفت اما پاسخی نشنفت.
اگر تقدیر نفرین کرد یا شیطان فسون، هر دست یا دستان،
صدایی بر نیامد از سری، زیرا همه ناگاه سنگ و
[سرد گردیدند
از اینجا نام او شد شهریارِ شهرِ سنگستان.
پریشانروزِ مسکین تیغ در دستش میان سنگها می گشت
و چون دیوانگان فریاد می زد« آی!»
و می افتاد و بر می خاست، گیران نعره می زد باز:
« - دلیران من!» اما سنگها خاموش.
همان شهزاده است آری که دیگر سالهای سال
ز بس دریا و کوه و دشت پیموده ست،
دلش سیر آمده از جان و جانش پیر و فرسوده ست.
و پندارد که دیگر جست و جوها پوچ و بیهوده ست.
نه جوید زال زر را تا بسوزاند پر سیمرغ و پرسد
[ چاره و ترفند،

نه دارد انتظارِ هفت تن جاویدِ ورجاوند،
دگر بیز��ر حتی از دریغا گویی و نوحه،
چو روح جغد گردان در مزار آجین این شبهای بی ساحل
ز سنگستان شومش بر گرفته دل،
پناه آورده سوی سایه ی سدری،
که رُسته در کنارِ کوه بی حاصل.
و سنگستانِ گمنامش
که روزی روزگاری شبچراغِ روزگاران بود؛
نشیدِ همگِنانش، آفرین را و نیایش را،
سرودِ آتش و خورشید و باران بود؛
اگر تیر و اگر دی، هر کدام و کی،
به فَرِ سور و آذینها بهاران در بهاران بود؛
کنون ننگ آشیانی نفرت آباد است، سوگش سور
چنان چون آبخوستی روسپی، آغوش زی آفاق بگشوده،
در او جای هزاران جوی پر آبِ گِل آلوده،
و صیادان دریا بارهای دور
و بُردنها و بُردنها و بُردنها
و کَشتیها و کَشتیها و کَشتیها
و گزمه ها و گشتی ها...»

- «سخن بسیار یا کم، وقت بیگاه ست.
نگه کن، روز کوتاه ست.
هنوز از آشیان دوریم و شب نزدیک.
شنیدم قصه ی این پیر مسکین را
بگو آیا تواند بود کو را رستگاری روی بنماید؟
کلیدی هست آیا که ش طلسمِ بسته بگشاید؟»

- «تواند بود
پس از این کوهِ تشنه درّه ای ژرف است،
در او نزدیک غاری تار و تنها، چشمه ای روشن.
از اینجا تا کنار چشمه راهی نیست.
چنین باید که شهزاده در آن چشمه بشوید تن.
غبارِ قرنها دلمردگی از خویش بزداید،
اهورا وایزدان ومشاسپندان را
سزاشان با سرودِ ��الخوردِ نغز بستاید،
پس از آن هفت ریگ از ریگهای چشمه بردارد،
در آن نزدیکها چاهی ست،
کنارش آذری افزود و او را نمازی گرم بگزارد،
پس آنگه هفت ریگش را
به نام و یادِ هفت امشاسپندان در دهانِ چاه اندازد.
ازو جوشید خواهد آب،
و خواهد گشت شیرین چشمه ای جوشان،
نشانِ آنکه دیگر خاستش بختِ جوان از خواب.
تواند باز بیند روزگارِ وصل.
تواند بود و باید بود
از اسب افتاده او، نز اصل.»

- «غریبم، قصه ام چون غصه ام بسیار.
سخن پوشیده بشنو، اسب من مرده ست و اصلم پیر و
[ پژمرده ست،
غم دل با تو گویم، غار!

کبوترهای جادوی بشارتگوی
نشستند و تواند بود و باید بودها گفتند
بشارتها به من دادند و سوی آشیان رفتند
من آن کالام را دریا فرو بُرده
گله ام را گرگها خورده
من آن آواره ی این دشت بی فرسنگ.
من آن شهر اسیرم، ساکنانش سنگ.
ولی گویا دگر این بینوا شهزاده بایددخمه ای جوید.
دریغا دخمه ای در خوردِ این تنهای بدفرجام نتوان یافت.
کجایی ای حریق؟ ای سیل؟ ای آوار؟
اشارتها درست و راست بود اما بشارتها،
ببخشا گر غبار آلودِ راه و شوخگینم، غار!
درخشان چشمه پیش چشم من خوشید.
فروزان آتشم را باد خاموشید.
فکندم ریگها را یک به یک در چاه.
همه امشاسپندان را به نام آواز دادم لیک،
به جای آب دود از چاه سر بر کرد، گفتی دیو می گفت: آه.

مگر دیگر فروغ ایزدی آذر مقدس نیست؟
مگر آن هفت انوشه خوابشان بس نیست؟
زمین گندید، آیا بر فراز آسمان کس نیست؟

گسسته است زنجیر هزار اهریمنی تر ز آنکه در بندِ
[ دماوندست؛
پشوتن مرده است آیا؟
و برف جاودان بارنده سامِ گُرد را سنگِ سیاهی
[ کرده است آیا؟...»

سخن می گفت، سر در غار کرده، شهریار شهر سنگستان.
سخن می گفت با تاریکیِ خلوت.
تو پنداری مُغی دلمرده در آتشگهی خاموش
ز بیدادِ انیران شِکوه ها می کرد.
ستم های فرنگ و ترک و تازی را
شکایت با شکسته بازوان میترا می کرد.
غمانِ قرنها را زار می نالید.
حزین آوای او در غار می گشت و صدا می کرد.

- «... غم دل با تو گویم، غار!
بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟»
صدا نالنده پاسخ داد:
« ...آری نیست؟»
Profile Image for Sepanta.
68 reviews2 followers
February 4, 2022
این اوستا خروس نیمه شبی است
های های خموش زیر لبی است...
Profile Image for Saman.
1,166 reviews1,073 followers
Read
August 7, 2008
فتاده تخته سنگ آنسوی تر ، انگار کوهی بود
و ما اینسو نشسته ، خسته انبوهی
زن و مرد و جوان و پیر
همه با یکدیگر پیوسته ، لیک از پای
و با زنجیر
اگر دل می کشیدت سوی دلخواهی
به سویش می توانستی خزیدن ، لیک تا آنجا که رخصت بود
تا زنجیر
ندانستیم
ندایی بود در رویای خوف و خستگیهامان
و یا آوایی از جایی ، کجا ؟ هرگز نپرسیدیم
چنین می گفت
فتاده تخته سنگ آنسوی ، وز پیشینیان پیری
بر او رازی نوشته است ، هرکس طاق هر کس جفت
چنین می گفت چندین بار
صدا ، و آنگاه چون موجی که بگریزد ز خود در خامشی می خفت
و ما چیزی نمی گفتیم
و ما تا مدتی چیزی نمی گفتیم
پس از آن نیز تنها در نگه مان بود اگر گاهی
گروهی شک و پرسش ایستاده بود
و دیگر سیل و خستگی بود و فراموشی
و حتی در نگه مان نیز خاموشی
و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود
شبی که لعنت از مهتاب می بارید
و پاهامان ورم می کرد و می خارید
یکی از ما که زنجیرش کمی سنگینتر از ما بود ، لعنت کرد گوشش را
و نالان گفت :‌ باید رفت
و ما با خستگی گفتیم : لعنت بیش بادا گوشمان را چشممان را نیز
باید رفت
و رفتیم و خزان رفتیم تا جایی که تخته سنگ آنجا بود
یکی از ما که زنجیرش رهاتر بود ، بالا رفت ، آنگه خواند
کسی راز مرا داند
که از اینرو به آنرویم بگرداند
و ما با لذتی این راز غبارآلود را مثل دعایی زیر لب تکرار می کردیم
و شب شط جلیلی بود پر مهتاب
هلا ، یک ... دو ... سه .... دیگر پار
هلا ، یک ... دو ... سه .... دیگر پار
عرقریزان ، عزا ، دشنام ، گاهی گریه هم کردیم
هلا ، یک ، دو ، سه ، زینسان بارها بسیار
چه سنگین بود اما سخت شیرین بود پیروزی
و ما با آشناتر لذتی ، هم خسته هم خوشحال
ز شوق و شور مالامال
یکی از ما که زنجیرش سبکتر بود
به جهد ما درودی گفت و بالا رفت
خط پوشیده را از خک و گل بسترد و با خود خواند
و ما بی تاب
لبش را با زبان تر کرد ما نیز آنچنان کردیم
و سکت ماند
نگاهی کرد سوی ما و سکت ماند
دوباره خواند ، خیره ماند ، پنداری زبانش مرد
نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری ، ما خروشیدیم
بخوان !‌ او همچنان خاموش
برای ما بخوان ! خیره به ما سکت نگا می کرد
پس از لختی
در اثنایی که زنجیرش صدا می کرد
فرود آمد ، گرفتیمش که پنداری که می افتاد
نشاندیمش
بدست ما و دست خویش لعنت کرد
چه خواندی ، هان ؟
مکید آب دهانش را و گفت آرام
نوشته بود
همان
کسی راز مرا داند
که از اینرو به آرویم بگرداند
نشستیم
و به مهتاب و شب روشن نگه کردیم
و شب شط علیلی بود

Profile Image for Sijat Smiles.
27 reviews5 followers
August 12, 2017
این اوستا روایتی دگر است
پرشکایت حکایتی دگر است
من، تو گویی که، من نیم، ماییم
با همی چند، گرچه تنهاییم
غمگنانی ملول و دردآلود
خسته از بود و هست و خواهد‌بود
این اوستا خروش نیم‌شبی است
های‌های خموش زیرلبی است
ضجه‌های شبانگه مردان
ما سرایش‌گران و شب‌گردان
این اوستا فسانه‌های کهن
نو کند نو، به سحر ساز سخن
این اوستا حدیث خسته‌دلی است
راوی قصه‌ی شکسته‌دلی است
این اوستا به ساز خشم‌آهنگ
شکوه از ترک و تازی است و فرنگ
این اوستا به پرده‌های حزین
شکوه‌ها می‌کند از آن و از این

با این که شعرهای اخوان رو اینور اونور، زیر عکس‌ها و توی وبلاگ‌ها و کانال‌ها زیاد خونده‌بودم، از این اوستا، اولین کتاب اخوان بود که سراغش رفتم و بیش از اندازه خوشحالم از این بابت. انقدر از شعرهای این کتاب خوشم اومد که هر کدوم رو چند بار تنهایی و چند بار برای بقیه اعضای خانواده می‌خوندم و هر بار بیشتر از بار قبل لذت می‌بردم. حتی بعد از این که به مؤخره‌ی نسبتاً طولانی کتاب رسیدم، برای این که از اشعار دور نشم، بلافاصله کتاب آخر شاهنامه رو شروع کردم که البته از این اوستا رو بیشتر دوست داشتم.
از این اوستا 25 شعر راجع به موضوعات مختلف داره. از تک و توک اشعار عاشقانه (و به قول شاعر شرح منیّت‌ها، که البته منِ اخوان ثالث و خیام و حافظ و دیگر بزرگان قطعاً با من های دیگه تفاوت زیادی داره و شنیدن دغدغه‌های روحی شاعر با این زبان شیرین و صمیمی، همیشه باارزشه. به هر حال از این غزل‌ها) گرفته تا اشعار سیاسی و اجتماعی و اشعاری در باب زندگی و فلسفه‌ی بودن و خدا و این‌ها. حدود نصف متن کتاب رو مؤخره تشکیل داده که لذت خوندنش کم از خوندن شعرها نیست. صحبت‌های خیلی خوبی در مورد شعر، شاعر، هنر، زبان، شعر نو و... هست که زبان شیرین، گرم و صمیمی اخوان آدم رو کاملاً مجذوب خودش می‌کنه.
در مقایسه با کتاب آخر شاهنامه، از این اوستا بیشتر به سبک خاص اخوان نزدیک ه. موقع خوندن شعرها، این احساس رو داشتم که دارم فردوسی می‌خونم اما در قالب شعر نو. بیشتر شعرها به اندازه‌ی شاهنامه کوبنده و حماسی هستن و یکی از بزرگترین لذت‌هایی که موقع خوندن کتاب داشتم، بلند بلند خوندن شعرها برای خانواده بود که اگرچه سعی می‌کردم نهایت کوبنده بودن و حماسی بودن و احساس شعرها رو نشون بدم، ظاهراً خیلی زیاد از حد جلوگیر می‌شدم و مسخره به نظر می‌رسیدم :))))
+ نقد خوبی ننوشتم و خیلی چیزهای مهم‌تری بود که می‌خواستم راجع به اخوان و این کتاب فوق‌العاده بگم اما حس می‌کنم فعلاً همین از دستم بر میاد. شاید در آینده کاملتر راجع به کتاب بنویسم.
Profile Image for طیبه تیموری.
146 reviews
Read
July 11, 2015
با تو دیشب تا کجا رفتم
تا خدا وانسوی صحرای خدا رفتم
من نمی گویم ملایک بال در بالم شنا کردند
من نمی گویم که باران طلا آمد
لیک ای عطر سبز
سایه پرورده
ای پری که باد می بردت
از چمنزار حریر پر گل پرده
تا حریم سایه های سبز
تا بهار سبزه های عطر
تا دیاری که غریبیهاش می آمد به چشم آشنا ، رفتم
پا به پای تو که می بردی مرا با خویش
همچنان کز خویش و بی خویشی
در رکاب تو که می رفتی
هم عنان با نور
در مجلل هودج سر و سرود و هوش و حیرانی
سوی اقصامرزهای دور
تو قصیل اسب بی آرام من ، تو چتر طاووس نر مستم
تو گرامیتر تعلق ، زمردین زنجیر زهر مهربان من
پا به پای تو
تا تجرد تا رها رفتم
غرفه های خاطرم پر چشمک نور و نوازشها
موجساران زیر پایم رامتر پل بود
شکرها بود و شکایتها
رازها بود و تأمل بود
با همه سنگینی بودن
و سبکبالی بخشودن
تا ترازویی که یک سال بود در آفاق عدل او
عزت و عزل و عزا رفتم
چند و چونها در دلم مردند
که به سوی بی چرا رفتم
شکر پر اشکم نثارت باد
خانه ات آباد ای ویرانی سبز عزیز من
ای زبرجد گون نگین ، خاتمت بازیچه ی هر باد
تا کجا بردی مرا دیشب
با تو دیشب تا کجا رفتم
Profile Image for Iman.
79 reviews31 followers
March 17, 2007
نیک مردی بود نیک اندیش، خدایش بیامرزد
Profile Image for baQer (BFZ).
136 reviews19 followers
June 16, 2017
نمی دانی چه شبهایی سحر کردم
بی آنکه یکدم مهربان باشند با هم پلکهای من
Profile Image for Atefeh.
101 reviews3 followers
May 16, 2025
وقتی می‌خواستم کتاب رو از کتابخونه بگیرم، ناخودآگاه از مسئولش پرسیدم که کتاب "امان از این اوستا" رو دارید؟
اون موقع به اشتباه خودم خندیدم اما الان که خوندمش از نظرم همچنین هم اشتباه نبوده!
کتاب از دو بخش تشکیل شده، نیمه یکم دیوان چهارم ماث، از این اوستا، و نیمه دیگر هم به سوالاتی که مصاحبه گر ازش پرسیده با دیدگاهی گسترده جواب می‌ده.
برای من خوانش شعر های کتاب سخت بود و متوجه مفهوم بعضی از شهرها نشدم.
اما تجربه‌ی لذت بخشی بود.
تصویرسازی و روایت گری مهدی اخوان ثالث بی چون و چرا جز پررنگ ترین بخش شعرهاش بود.
درباره نیمه دوم کتاب می‌تونم بگم که ناخواسته با کلاس درسی مواجه شدم که دلم می‌خواست همیشه یکی دربارشون بهم توضیح بده.
اخوان ثالث با قلم بسیار جالب و متفاوت درباره اینکه چطور شعر سروده میشه صحبت کرده.
بجز این درباره خیلی از موضوعات نظر خودش رو گفته، درباره تقسیمات مرزی خراسان، رابطه فرهنگی بین ایران و کشورهای خارج، من و منیت و بی‌خودی( که به احتمال زیاد تحت تاثیر آموزه های شرق بوده)، اوستا و اهورامزدا و امشاسپندان، تخریب آخوند، علت سرودن از این اوستا، داستان های کوتاه و جالب در ارتباط با حرف‌هاش، آیا شاعر باید فرزند زمان خود باشد؟ و الخ.
به راستی که شخصیت مهدی اخوان ثالث برام شگفت آوره، نیمه دوم کتاب چیزی بود که هرگز انتظارش رو نداشتم و خوشحالم که با خوندنش کلی دانسته ها بهم افزوده شد.

پیشنهادم برای فهم بهتر کتاب اینه که ابتدا نیمه دوم کتاب رو بخونید و سپس نیمه یکم رو. گمان می‌برم بعد از مطالعه صحبت های خود شاعر درباره چگونه خوندن اشعار فارسی، راحت تر از این اوستا رو متوجه می‌شدم.
Profile Image for Abolfazl Maki.
45 reviews1 follower
September 17, 2024
صفحات پایانی از این اوستا را در آتشکده‌ای در یزد به پایان رساندم.
حض نابی بود.
آوای کهن که طنین انداخته بود و همزمان زمزمه اشعار فرزندی نیک.
میخواندم «گفتگو از پاک و ناپاک است.»
در فضایی که هرچند به لحاظ نفرات انسانی شلوغ ولیکن سکوتی ناب که اعماق قلبت را نوازش کنان و وجودت را به فراسوی آرامش می‌کشاند.

اگر که بخواهم پرگویی را کم کنم و بیشتر به کتاب بپردازم، مینویسم که از این اوستا شاهکار است، نه تنها در ورطه شعری که مؤخره آن نیز به لحاظ غنای معنایی دستت را گرفته و چندین پله جلو تر از فهم گذشته‌ات.
سخن کوتاه کنم و اینکه، کتیبه، مرد و مرکب، قصه شهر سنگستان، آواز چگور، هستن، و ندانستن مورد علاقه‌های من از این دفتر بود.

تمام
Displaying 1 - 30 of 49 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.