رمان «بی کتابی» نوشته «محمدرضا شرفی خبوشان» توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر و نخستین بار در نمایشگاه کتاب پاریس عرضه و رونمایی شد
این اثر در ژانر رمانهای تاریخی طبقه بندی می شود و به موضوع «کتاب» میپردازد. به گفته نویسنده این رمان، «بی کتابی» نگاهی به یک واقعه تاریخی دارد و رمان سعی کرده ارزشگذاری به کتاب توسط ایرانیان را زیر ذرهبین قرار دهد. اینکه چقدر در طول تاریخ ما ایرانیان کتاب را مورد توجه قرار دادهایم.
ماجرای این رمان ریشه در تاریخ دارد. شرفی خبوشان توضیح داده است: مظفرالدین شاه کتابداری به نام لسانالدوله را به ریاست کتابخانه منصوب میکند. هر نسخه و اوراقی از نسخ معروف در موزههای جهان است مربوط به این دوره است که این فرد از کتابخانهها خارج کرده است. در این دوره 5 هزار جلد از نسخ نفیس کتابخانه گلستان به سرقت میرود. این موارد با به توپ بسته شدن مجلس تنیده شده، شخصیت اصلی دلال کتاب است که در این اثر به کتابسازی، کتابداری و صحافی و برخی هنرهای مرتبط با کتاب میپردازد و مخاطب را از زوایای دیگر از تاریخ کتاب پردازی مطلع میکند.
در بخشی از این کتاب آمده است: «نکند ملک قرطاس از همان زمان که عفریت دمبل گرفته، مقراض به جان کتاب زد و نسخهها و نگارههای بدیع را به دامن اجنبی انداخت و کتابها را در حوض نابود کرد، نفرینش را به سرمان انداخته؟
الان به سر من، قبلتر به سر آن زکیه و آدمم و بلکه به سر همه مردم طهران، بلکه ایران خراب شده. این به توپ بستن مجلس و خفه کردن و شکم پاره کردنها مگر تقاص نیست؟ تقاص این بیحرمتی به کاغذ؟
همه ما لایق نفرین قرطاسیم، همه ما بد کردیم به کاغذ؛ از آن مظفرالدین میرزای بیشعور بیدرک خفیفالعقول مریض که نمیدانست کتاب چیست و پسر کله پر گوشتش بگیر تا بیا برس به کتابدارباشی دزد و رئیس مجلس و نماینده دزد و عتیقه فروش دزد و عمله دزد و کنیز دزد و نوکر دزد و حتی من دزد!
این تقاص تک تک ماست. قرطاس آمد و نفریشن را از دهان توپ، به صورت ما تف کرد. با خودم گفتم: «بکش میرزا یعقوب! تقاص تو تازه شروع شده.»
رمان «بی کتابی» اثر محمدرضا شرفی خبوشان در 260 صفحه با قیمت 20هزار تومان از سوی انتشارات شهرستان ادب روانه بازار کتاب شده است. علاقهمندان به تهیه این کتاب میتوانند آن را از اینجا خریداری کنند.
محمدرضا شرفی خبوشان، متولد ۱۳۵۷، مدرس ادبیات فارسی، نویسنده و شاعر ایرانی است. شرفی خبوشان بابت رمان بیکتابی جایزه کتاب سال ایران در بخش ادبیات و نثر معاصر در دوره سی و پنجم را به دست آورد
کتاب ها از واژه ها تهی/ مجموعه غزل/ نشر واج۱۳۸۲ طعم خوش واژهها و یادداشت های بی اهمّیت یک شاعر شهرنشین/ مجموعه شعر سپید/ نشر واج۱۳۸۵ نامت را بگذار وسط این شعر/ مجموعه شعر سپید/انتشارات شهرستان ادب۱۳۹۱/نامزد جایزه قلم زرّین و کتاب سال دفاع مقدس در بخش شعر بالای سر آب ها/ مجموعه داستان/ انتشارات امیرکبیر/چاپ سوم۱۳۹۵/بهترین اثر برگزیده کتاب سال دفاع مقدّس درسال ۱۳۸۹ موهای تو خانه ماهی هاست/رمان نوجوان/عصر داستان چاپ اول ۱۳۹۲/ انتشارات علمی فرهنگی چاپ سوم۱۳۹۵ چاپ چهارم شهرستان ادب ۱۳۹۶/بهترین اثر برگزیده رمان نوجوان جشنواره داستان انقلاب یحیی و یاکریم/رمان نوجوان/سوره مهر ۱۳۹۴ عاشقی به سبک ونگوگ/رمان/انتشارات شهرستان ادب/چاپ دوم ۱۳۹۷/نامزد جایزه کتاب سال جلال آل احمد، قلم زرّین و شهید غنی پور بی کتابی/رمان/ انتشارات شهرستان ادب/ چاپ چهارم ۱۳۹۷/ کتاب سال جمهوری اسلامی ایران و جایزهی جلال آلاحمد و تقدیرشده در جایزهی شهید غنیپور
یک بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان فراتر از انتظارم بود، نه انتظاری که باید از کارهای ایشان داشته باشم، این اولین کتابی بود که از ایشان خواندم، بلکه انتظاری که باید از یک نویسنده جوان که اقدام به نگاشتن رمانی تاریخی با زبانی خاص میکند، داشت.
دو بی کتابی چهارمین رمان محمدرضا شرفی خبوشان رمانی تاریخی ست که داستان آن، در عهد استبداد صغیر و به توپ بستن مجلس توسط لیاخوف روس میگذرد، مهمترین ویژگی این رمان زبانی ست که شرفی خبوشان برای روایت اثر خود اتخاذ کرده است، زبانی همگام و هماهنگ با زبان محاوره تهران آن زمان. و کسانی که اندکی مطالعه در این زمینه دارند متوجه میشوند که چقدر سخت میتوان در طول یک رمان 270 صفحه ای این زبان را با این غلظت حفظ کرد و کلامی از آن عدول نکرد. شرفی خبوشان به نحو احسن از پس این مهم برآمده.
سه ویژگی برجسته دیگر این رمان داستان جذاب و گیرای آن است که برای جلوگیری از لو رفتن آن از تعریف کردن آن درمی گذرم.
چهار این رمان به مانند هر اثر هنری دیگری بی ایراد نیست و باز هم به دلیل اینکه کمتر از یک ماه از انتشار آن گذشته، به آنها اشاره نمیکنم ولی به شما این اطمینان خاطر را میدهم که ویژگیهای مثبت بی کتابی بسیار تا بسیار پرو پیمان تر از معایب احتمالیش است.
پنج :بخشی از بی کتابی 《در عجب میشود آدم؛ از این شاه فرنگ رفته و تیاتردوست و عکاس و نقاش و نویسنده و کتابخوان و روزنامه خوان، چطور این مملکت را به خاک سیاه نشاند؟ چه طور خون رعیت را به شیشه کرد که عاقبت گرفتار ششلول یک کارد به استخوان رسیده ای مثل میرزا رضا شد؟ آدم توقع دارد یک چنین شاهی مملکت را برساند به درجه دول اروپ و همپای جاپن ترقی دهد. نه! قضیه چیز دیگری است. کتاب را جمع کردن و در حبس نگه داشتن مگر کتاب دوستی است؟ اینکه کلیدش را با خودت حمل کنی و اجازه رویت کتابها را به احدی ندهی، چه معنی دارد؟ این شاه اگر نقاشی می کشید، تفنن بود. اگر عکس می گرفت از زنان اندرون، تفریح بود. اگر شعر می گفت، هوس بود. میخواست خودش را عالم همه چیز نشان دهد و کسی در هیچ رسته ای جرئت اظهار وجود نداشته باشد. اصلا شاه شاعر به چه درد این مملکت میخورد؟...》
یک رمان شگفت انگیز و ستایشآمیز با نثری فوقالعاده و خیالانگیزی اعجاب برانگیز مردانه به خانمها هرگز توصیه نمیکنم به آقایان، به خصوص به رمانخوانهای حرفهای توصیه میشود
_______________________ شانزدهم دیماه1396 تبریک به استاد «محمدرضا شرفیخبوشان» ، هم به خاطر دهمین جایزه جلال که برای «بیکتابی» گرفت، هم به خاطر هشتمین جایزه جلال که به «عاشقی به سبک ونگوگ» ندادند و وصالی که از نامزدی فراتر نرفت.
آیا اینکه شرفیخبوشان این جایزه _و ظاهرا مهمترین جایزۀ ادبیات داستانی ایران_ را از آن خود کرده یعنی او رمان خوبی نوشته؟ یکلحظه هم چنین اندیشهای در باور من نیست. معنای این رویداد فقط این است: دهمین دورۀ جایزه جلال در انتخاب برگزیدۀ خود اینبار درست عمل کرده. زیرا، چه بیکتابی این جایزه را میگرفت چه نمیگرفت کتاب شاخص سال بود. شرفیخبوشان چهرۀ جدید، فاخر و درخشان ادبیات داستانی پیشروی ایرانی است. دیگر نمیشود انکارش کرد.
«بیکتابی» با قدرت شگفتانگیزِ «جهانآفرینی»، «خیالانگیزی»، «شاعرانگی»، «تصویرپردازی»، «تاریخشناسی»، «روایت» و «نثر» فوقالعادهاش یک سر و گردن از همنسلان و همقطاران خود در سال 1396 بالاتر ایستاده است. ویژگیهایی که عموما در دیگر رمان موفق او «عاشقی به سبک ونگوگ» نیز حضور داشتند. و تا باد چنین باد.
«عاشقی به سبک ونگوگ» برایم تجربه خوب و قابل قبولی بود. خوشحال بودم از اینکه یک رمان خوشخوان میخوانم. بعد از آن منتظر کار بعدی نویسندهاش بودم.
در خبرها میدیدم که خبر از در دست انتشار بودن رمانی با محوریت «کتاب» است. رمانی که قرار است خواننده خود (خویشتن خویش) را در معرض کتاب و رفتاری که با این نوع رسانه داشته قرار دهد. بیصبرانه مشتاق بودم که کتاب به دستم برسد و روزشماری میکردم برای انتشارش.
وقتی «بی کتابی» تازهترین اثر محمدرضا شرفی خبوشان را تمام کردم همان چیزی بود که انتظار داشتم. تامل برانگیز، تلنگر زننده، خواندنی، پرکشش و ... .
اول از همه، از وقتی که برای مطالعهاش گذاشته بودم پشیمان نشدم و در زمره کتبی قرار گرفت که روزی دوباره سراغش بروم. یعنی از آن کتابهایی نیست که یک مرتبه خوانده شود و فراموش شوند. کتابی است که میتواند تذکر دهد و این رسالت بزرگی است که این کتاب بر عهده دارد.
این کتاب شخصیتهایی را نشان میدهد که «کتاب باز» هستند. کتاببازهایی که فقط ظاهر کتاب برایشان اهمیت دارد. از کتاب تنها به جلد و عطف و کاغذ توجه نشان میدهند و از محتوا و بطن کتاب غافل هستند.
میرزا یعقوب آنتیکهفروش، شخصیت اصلی رمان «بی کتابی» است که علاقه زیادی به نسخ خطی و چاپ سنگی کتاب دارد و برای دستیابی به کتابها،حاضر است هزینههای بسیاری کند. او حتی در این بین از جانش نیز میگذرد و خطرهای بسیاری میکند.
خواننده در «بی کتابی» در واقع آیینه پیش روی خود گرفته و رفتارها و شخصیت خود را در برابر آینه کتاب به نظاره نشسته است. این کتاب خواننده خود را دعوت به تفکر میکند و از او میخواهد که به رفتارهای خود بیاندیشید. خواننده «بیکتابی» با پرسشهایی روبرو میشود که باید جوابش را خودش بدهد و در واقع این کتاب خواننده را در موقعیت پرسش قرار میدهد.
با وجود اینکه این رمان در عصر قاجار روایت میشود اما به اعتقاد نگارنده این متن قابل تعمیم به تمام تاریخ است و از این حیث باید گفت نویسنده توانسته یک اتفاق مهم را رقم بزند. اتفاقی که سبب میشود خواننده حس نکند که این روایت مربوط به تاریخ است و دیگر تکرار نمیشود، بلکه آن را تلنگری به خود میخواند و خود را جای تکتک شخصیتهای اثر میگذارد.
وقتی در پایان کتاب شخصیتها به دنبال یافتن «ضحاک» وارد غاری که در جستجوی آن هستند، میشوند تصویری را میبینند که در واقع باطن آنها است. آنهایی که از محتوای کتابها به دور هستند در داخل غار با سایههای ضحاکوار خود روبرو میشوند و ضحاک را در هیبت خودشان میبینند.
ساختار روایت «بی کتابی» کتاب را تبدیل به اثری کرده که خواننده باید در خوانش آن مشارکت داشته باشد و نویسنده کوشیده که روایتی را ارائه کند تا مشتش پیش خواننده از همان ابتدا باز نباشد.
رمان «بی کتابی» اثر محمدرضا شرفی خبوشان را انتشارات شهرستان ادب در 260 صفحه با قیمت 20هزار تومان روانه بازار کتاب کرده است.
یک رمان خوب به قلم غنی نویسنده رمان عاشقی به سبک ونگوگ... داستانی به شدت پرکشش و جذاب و تامل برانگیز با یک فضاسازی بی نظیر که خواننده را میبرد به قلب دوران مشروطه تا در فضای ملتهب آن روزها نفس بکشد ...
تکهداستانهای عجیبی در تاریخ و اساطیر این کشور وجود دارد که چند وقتیست حواسم را به خودشان مشغول کردهاند. داستانهایی که جان میدهند برای اینکه بعد از خواندنشان از این که ایرانی هستیم شرممان بشود و بعد از اینکه فهمیدیم اشتراکاتی با قهرمان(؟)هایشان داریم از خودمان منزجر بشویم. تکهداستانهایی که انگار هستند تا یادمان بیاورند که خدا با هیچ قومی خویشاوندی ندارد و هیچ تباری از ازل مقدس و پاک و... خلق نشدهاند و خلاصه ما ایرانیها گاهی وقتها چندان تحفهای هم نیستیم. بیکتابی یکی از همین تکههای ناب و عبرتآموز و پر درس تاریخ ماست. احسنت به این نویسندهٔ جوان که توانست چنین تکهٔ نابی را پیدا کند و از دل آن چنین داستان خوبی در بیاورد. این از مقدمه!
قبل از این که این کتاب را دست بگیرم یادم رفته بود که نویسنده چه قلم خوبی دارد -خصوصا در توصیفها- و چه علاقهای به جلو عقب کردن در زمان دارد و چقدر -اگر دلش بخواهد- میتواند بددهن باشد و جایی که اصلا انتظارش را نداری حرفهای زشت زشت بزند! با خواندن همان دو-سه قسمت اول همهٔ اینها دوباره یادم آمد :-) این هم از نویسنده!
داستان شروع خوبی دارد (هرچند بعضیها میگفتند که گیجکنندهاست و حق داشتند) و اگر اوجش را ماجرای بگیریم باز هم اوج خوبی داشت و اگر داستان فرعیش را ماجرای بدانیم، آن هم فوقالعادهست. فقط پایانبندیش کمی در نسبت با بقیهٔ اجزای داستان آبکی و تخیلی در آمده بود.
میماند چند تا نکته: بعضی از شخصیتها و توصیفها واقعا به فضای داستان مینشست. پدراندر شخصیت مورد علاقهم بود! من همیشه با غافلگیریهایی از جنس دیدن شخصیتهای تاریخی در داستانها و... ذوق میکنم. دیدن حقیقتا مشعوفم کرد. رده بندی سنی: بدون شک بالای ۱۸ سال!
همراه خشن و عصبی من بود در کلاسهای طولانی فقه و تفسیر. گاهی خارج از حد به توصیفات مناظر و اشیا پرداخته میشد که ملال آور بود و همینطور استفاده از اصطلاحات فنی کتاب و صحافی نیز به صورت مکرر خوانش برخی صفحه ها را مثل زهرمار میکرد ولی در مجموع زبان استوار و یک دست قاجاری، بریده های به جایی که از کتب قدیمی در کتاب گنجانده شده بود و همینطور داستان هیجان انگیز کتاب انسان را میکشاند تا نصفه نیمه رهایش نکند.
+دوستانی گفته بودند کتاب مناسب خانوم ها نیست، این کتاب حتی مناسب من هم نبود. کتابی به این حد از خشونت که تصاویر شکنجه و قتل و غارت و تجاوز را این همه با جزئیات ترسیم کرده روح هر انسانی را که هنوز قسیالقلب نشده سخت میفشارد!
وقتی شنیدم جایزه ادبی جلال آل احمد بخش داستان و برده خریدمش و مشتاقانه شروع کردم ب خوندنش توصیفای قشنگش از کتابا و ... علامتگذاری کردم ولی کنکور و درسا نگذاشت که کامل بخونمش و دوباره چند روز پیش تو راه برگشت ب خونه خوندمش نمیدونم ب من نچسبید زیاد اوایلش قشنگ بود پایانشم خوب بود اما خوب حقیقتش این وسطا پیش اومد ک سرسری بخونم و ورق بزنم
"بی کتابی" بدون اغراق، اگر نگوییم بی نظیر، حداقل کتابی کم نظیر در میان رمان های معاصر است. کم نظیر است به خاطر نثر کم نظیرش. نویسنده توانسته با زحمت بسیار و دقت فراوان، در روزگاری که زبان فارسی ما حال و روز خوشی ندارد، نثری تحویل خواننده دهد که یادآور متون دوره قاجار است. نثری یکدست و روان و پرمایه، پر از اصطلاحات و عبارات عامیانه، که انصافا هنگام خواندنش فراموش می کنی که کتاب چاپ سال 1396 خورشیدی است.
فارغ از نثر، محتوای رمان نیز نقش بزرگی در موفقیت این کتاب داشته است. داستان از زبان میرزا یعقوب آنتیکه چی روایت می شود و با پس و پیش شدن زمان روایتها، خواننده با گوشه هایی از زندگی و شخصیت به ظاهر موجه وی آشنا می شود. میرزا یعقوب عاشق کتاب است. نه محتوای آن بلکه عاشق جلد و نقش و خط و رسم کتاب است. "کتاب باز" است اما علاقه ای به محتوای کتابها ندارد. این "کتاب بازی" و "کتاب نخوانی" میرزا یعقوب در رفتارها و درونیات غالبا ناپاکش نمود یافته و او را به موجودی منفعت طلب و سودجو و رو به خود تبدیل کرده است.
به نظرم میرزا یعقوب تصویری از خود ماست. تصویری از روح غالب بر فرد فرد ما ایرانیها. نویسنده این تصویر را با نقل داستان ضحاک در لابلای داستان، غارتگری ها و کشت و کشتار مشروطه چیان به دست گروهی از مردم جاهل، هجوم مردم به میرزا رضای کرمانی و ... واقعی تر و هولناکتر ساخته است. مخصوصا صحنه آخر داستان که حکم قطعی را در این خصوص صادر می کند...
در کنار خط اصلی داستان و روح حاکم بر آن که به نوعی تلنگر بر جهل ما مردم و بی اخلاقیهای ناشی از آن است، نویسنده با دقتی تاریخنگارانه و توصیفاتی بی نظیر و البته دردناک، ماجرای به توپ بستن مجلس و وقایع پس از آن را نقل می کند. واقعه ای که معمولا در کتب تاریخی در چند خط روایت می شود و به راحتی از آن گذر می کنند، در این کتاب به خوبی توصیف شده و تلخی و جانکاهی آن بر روح و جان خواننده می ریزد.
"بی کتابی" بدون اغراق اثری کم نظیر در ادبیات امروز ماست. فقط ای کاش این کتاب ارزشمند در انتشاراتی بهتر با سیستم پخشی تواناتر چاپ می شد تا قابلیتهای آن بهتر دیده شود.
بیکتابی، پر است از کتاب و کاغذ و نقاشی و البته قلمتراش. داستان یک آنتیکهخر و پدراندرش و کتابخانهی سلطنتی و یومالتوپ و مشروطه و روس و قزاقها و ضحاک. خوب بود. اما نه آنقدر که هر بار برای پیگرفتن داستان کلی ذوق و شوق داشته بوده باشم. لحن و زبان قاجاری کتاب به نظرم خیلی خوب در آمده بود. همین برایم کشش ایجاد میکرد.
زکیه را دیده بودم. چند روز قبل ازآنکه لسانالدوله نوکرش را بفرستد عقبم. دو ساعت مانده به توپ ظهر بود. سرم به نگاهکردنِ بهارستان مصوری بود که تازه ابتیاع کرده بودم که یکباره سایهاش افتاد روی دستم و سرم را بالا بردم.
با این که نثر تاریخی و لغات مهجور زیادی داشت؛ پویایی روایت و تصویرسازی های زنده -و بعضا حتی سینماییش- و تنه زدنش به فضاهای سوررئال، جذابش کرده بود و اگر خیلی به معنی لغتهایی که نمی فهمیدی پیله نمی کردی، روان و خوشخوان بود. گره زدن وقایع تاریخی دوره قاجار و افسانه ضحاک هم خوب در آمده بود؛ اما مهمتر از آن ارتباطی بود که در ذهن خواننده با اوضاع و احوال امروز ایران شکل می گرفت -که اگر نبود شاید داستان برای مخاطب امروزی گیرا نبود-.
هم جالب بود هم نبود. کتاب طرح داستانی خاصی نداشت واقعا. یه میرزا یعقوب نامی هست که عاشق کتابه و تو دردسر میفته. کل کتاب توی چند روز اتفاق میفته. چند روز قبل از به توپ بستن مجلس و بعدش. اصطلاحات مخصوص صحافی و کتاب و این چیزا زیاد داره. احساس میکنم نویسنده بیشتر میخواسته تواناییش توی نوشتن متون قدیمیتر(یعنی زبان رایج زمان قاجار) رو به چالش بکشه. آخر داستان هم ناامیدم کرد اما خب با توجه به ضعف بنمایه داستان غیرقابل انتظار نبود.
یک کتاب درجه۱. با نثری تماما قاجاری با روایتی تاریخی از تهران هنگام به توپ بستن مجلس با چاشنی داستانهای اساطیری ایرانی خاصه در باب ضحاک اما نقطه عطف داستان در «بیکتابی» ایرانیان است. اینکه کتاب در آن زمان صرفا بهمثابه یک جنس عتیقه بوده و ارزش جمالیاش مدنظر بوده نه محتوای آن. نویسنده در کتاب اشاره میکند به کتابخانه سلطنتی با کتابدار دزدش که چطور کتابهای ارزشمند خطی نایاب را میدزدیده و در نهایت فروخته میشده به اروپاییان و اندک اندک از خزانهی فرهنگیمان کاسته شد. در بخشی از این کتاب میخوانیم: «کی دانشش را دارد که این مملکت را اداره کند؟ کو دانایی؟ کو عشق به کتاب؟ کتابدار ما که دزد باشد، قضیه معلوم است. این اجنبیها که پیشرفت کردند، بیخود نیست. چون کتاب دوست دارند. مگر همین روسها در اردبیل اول کارش بارزدن کتابخانه شیخ صفی نبود؟!» از روزگار کتاب خطی با نگارگریهای محسور کننده گذشته است. کتاب در دسترس است اما هنوز و همچنان ایران «بی کتاب» است، هنوز ارزش کتاب، کتاب خواندن در بینمان پنهان مانده.
یک رمان فوق العاده ایرانی. میرزا یعقوب خاصه فروش که آنتیک خر و آنتیک فروش است، به کتاب علاقه وافری دارد و نسخ قدیمی و خاص و ارزشمندی را در دوران کارش خریده و فروخته. حال در ایام به توپ بستن مجلس در عهد محمدعلی شاه، کتاب خاصی به دست او میرسد که ماجراهای زیادی را برای او در پی دارد. این کتاب، خاصه در مورد کتاب است. خواننده در طول داستان با کتاب ها و مطالب گوناگونی از آن ها مواجه میشود که بسیار دل انگیز است. زبان کتاب که زبان طهران زمان قاجاری است، به دلچسب تر شدن کتاب کمک خوبی کرده. اگر اهل کتابید، حتما این کتاب را بخوانید تا هم کتاب خوبی خوانده باشید، هم در مورد کتاب:)
«بیکتابی» محمدرضا شرفی خبوشان را اصلا نمیشناختم و این کتابش به راستی شگفتزدهام کرد. نویسنده به بهانه نقل ماجرای یک دلال کتاب و عوالمش در نسخ خطی، صحنههایی از تاریخ مشروطه، از ترور ناصرالدینشاه تا به توپ بستن مجلس، را به تصویر میکشد و در این میانه، تکههایی از متنهای کهن متخلف که همگی به یک اسطوره خاص و البته جذاب پرد��ختهاند هم خوانده میشود و حتی «بیکتابی» را به اثری نیمه پژوهشی هم بدل کرده است.
زبان داستان بسیار روان و در عین حال منتقل کننده لحن و حس نثر قاجاری (و نه عین آن نثر) است اگرچه در برخی صحنهها گاه عینا جملات منابع قدیمیتر (همچون تاریخ مشروطه کسروی) را در متن آورده است. شخصیتپردازیها قدرتمند و داستان کتاب پرکشش است اما چون خط داستانی بهانهای بوده برای روایت وقایع آن دوره و برساختن جهان مد نظر نویسنده و غوطه خوردن در آن، گاه نثر بیاندازه کند میشود که اگر خواننده دلبسته آن عوالم نباشد حتما سطرهایی را رد خواهد کرد و صفحاتی را ورق خواهد زد. اما برای خوانندهی کتابباز و دلداده به عوالم نسخ خطی، اسطورهها و متون کهن، جزییات هنر قاجاری، و درگیر وقایع مشروطه و به توپ بستن مجلس، همینها نقطه قوت کتاب است و میتوان حتی بعدتر بار دیگر بازگشت و در این صفحات دقایقی را آرامید و به تماشا نشست. قطعا کتابهای بعدی چنین نویسنده توانمندی را باید به انتظار نشست و امید هم داشت که این قلم به اصول کارگاهی داستاننویسی مسلطتر شود و کتابهای بعدی به همین جذابی و بیشتر اما خوشخوانتر شود.
وقتی لیاخوف روسی سرش گرم به توپ بستن مجلس بود،یک سری آدم هم در پی خرید و فروش کتاب های نفیس بودند.آدمهایی که باید بهشون لقب کتاب،باز را بدهیم.آدمایی که محتوای کتاب برایشان اصلا مهم نبود و فقط دنبال کتاب هایی با زیباترین و نفیس ترین طراحی جلد و کاغذهای گرانبها میگشتند. میرزا یعقوبی که خودش یک کتاب باز حرفه ای هست ،اما گاهی هم کتاب ها را ورق میزد و چندخطی میخواند. فصل های آخر کتاببا میرزا یعقوب وارد دنیای قصه ضحاک میشی و غیر مستقیم بهت میگه ببین روی دوش های تو چی هست؟.مار؟..
یک رمان تاریخی و خوش خوان با اون زبان زیبای قاجاریش
حرف نشخوار نیست.چه کسی گفته نشخوار آدمیزاد حرف است؟؟ گاو در طویله و اسب در اصطبل، قوت لایموتش را که به تعجیل خورده بالا میدهد، آسیاب میکند، دوباره فرو میدهد.آدمیزاد چه کار میکند؟؟بالا می آورد که دوباره فرو بدهد؟؟نه ، بالا میدهد که بیرون بریزد.
حرف اگر در دل بماند و بیرون نریزد، دور دل را میگیرد و این توده صنوبری را سخت میکند.
حرف نشخوار نیست، حرف قی کردن فساد است.شاهد ماجرا باید حرف بزند.یک سر ماجرا ناراستی است؛ یک سرش حقیقت. شاهد ماجرا طرف هیچکدام هم نباشد، چون طرف حقیقت نبوده؛ فساد کرده....
همه ما لایق نفرین قرطاسیم؛ همه ما بد کردیم به کاغذ. از آن مظفرالدین میرزای بیشعور و بی درک خفیف العقل مریض که نمی دانست کتاب چیست و پسر کله پُرگوشتش تا بیا برس به کتابدار باشی دزد و برادر رئیس مجلس و نماینده ی دزد و کتاب فروش دزد و عتیقه فروش دزد و عمله ی دزد و کنیز دزد و نوکر دزد و من دزد..این تقاص تک تک ماست
با کتابی مواجه بودم که از یک طرف نثر پر جزییات و توصیفات زیادش گاهی حوصله سر بر بود و از طرف دیگه دغدغه ی احترام به کتاب حفظ فرهنگ و هویت ایرانی که داشت خیلی ارزشمند بود . قلم نویسنده از نظر نثر ادیبانه، زیبا ،آهنگین و پر از اصطلاحات بومی واقعا جذاب بود.نویسنده با تسلطی خاص بر زبان فارسی، توانست فضایی بسازد که در کنار دشواریها، خواندن را رها نکردم.
میخواستم بدون ریویو بزارم بمونه ولی دیدم کم لطفی میشه ب این حجم از توصیفات زنده و عمیق، اصلا کاری ب داستان و درست بودن نبودن وقایع تاریخی سیر داستان ندارم شاید خیلی سطحی باشه چیزی ک میخوام بگم ولی جذاب ترین نکته این کتاب برام فضاسازی و توصیف صحنه های مختلفش بود بخصوص صحنه های خشن. تا حالا هر وقت بحث از صحنه ی خشن میشد اون قسمت از فیلم اینگلوریوس بستردز میومد تو ذهنم ک امریکاییه داره پوست سر نازیه رو میکنه و اون صدای خش خش و اووووففف بقیه جزئیات مزخرف طبیعیش ولی فک کنم ازین ب بعد بحث صحنه خشن در کل برام یاد اور این کتاب بشه و له و لورده کردن میرزارضا کرمانی و حتی شاید جسد ناصرالدین شاه، وضع مشروطه خواها در حین ب توپ بستن مجلس,دندون کشیدن زن مظفرالدین شاه یا شایدم محمد علی شاه نفهمیدم و دردناک ترین قسمت کتاب وقتی ک دارن نگاره های تاریخیو میریزن توی حوض و اون حال و احوالی ک رنگا پیدا میکنن در کل عالی بود متاسفم برا خودم ولی از ی نویسنده ایرانی همچین صحنه سازی های دردناک و نزدیکیو انتظار نداشتم چ برسه ب اینکه ژانر کتاب اصلا فانتزی یا جنایی نباشه. (._.) باشد ک هدایت شوم
خب کتاب نقطه قوتهای بسیار زیاد دارد. متخصص نثر دورهٔ مشروطه نیستم ولی همین را میفهمم که متن شستهرفته است و لکنت ندارد. فضاسازی اکثراً از سوی همین متن صورت گرفته است. رعایت زاویهٔ دید اول شخص و شخصیتسازی خوب برای راوی تا حد خوبی درست از آب درآمده است اما بقیهٔ افراد داخل داستان بیشتر شبیه تیپهای ذهنی ما از آدمهای شکمگندهٔ سبیلوی قجری است. به نظرم نقطهٔ ضعف داستان روایت ساده و بدون پیچیدگی است. در عمل این کتاب یک حرف دارد که با تزئین وقایع یومالتوپ به قول نویسنده در هم آمیخته شده است. از این نظر تقریباً از اواسط داستان بیشتر منِ خواننده در شگفتی متنم تا داستان. میدانیم تقریباً تهش چه میخواهد بگوید و از نفرین قرطاس بگوید که هر یک از ماها را تبدیل کرده است به ضحاکهایی وحشتناک که مغز جوانان را میخوریم و در نتیجه ایران ما میشود همین چیز نابهسامانی که بوده و متأسفانه هنوز کمابیش است!
از کتاب خوشم اومد. پارسال کتاب رو توی دانشگاه و به پیشنهاد فروشنده کتاب و هول هولکی خریدم. متنش اول برای سنگین بود و کتاب رو گذاشتم کنار. فک میکردم یه کتاب بی ارزش و الکی خریدم. امسال اومدم ری ویو هارو خوندم و تشویق شدم کتاب رو بخونم. حالا که تموم شده بینهایت راضیم.
کتابی غنی و پرمایه، با اشارات خوب به تاریخ، با سیری درست و منطقی و همهچیز در یک راستا و هدفمند. پایانی شکوهمند و حکیمانه داشت. از کتابهایی بود که آدم رو به فکر وامیداره. پرشها و فلاشبکها ممکنه برای برخی آزاردهنده باشه که نیاز به دقت داره. به خاطر اطناب و تکلف زبانی، خصوصاً در بخشهای روایتشده از کتابها، نمیشه به هر کسی پیشنهادش کرد. اما اگر تاریخدوست و ادبیخوانید، حتماً حتماً سراغش برید و وارد دنیای تودرتوش بشید!
خیلی سخت و ثقیل بود. خط اصلی داستان عالی بود، روایتش از روز به توپ بستن مجلس واقعاتکان دهنده و فوق العاده بود، پایانش هم بی نظیر بود ولی با وجود همه ی این جذابیت ها خواندنش عذاب آور بود. با این حجم لغات قدیمی، قطعا به یه لغت نامه انتهای کتاب نیاز داشتیم که نبود. روایت غیرخطی و خشونت عریانش اعصاب آدم رو به هم میریخت.
پینوشت: این کتاب برای وضعیت الان و حمله ی روسیه به اوکراین خیلی مناسبه، اگر قصد خواندنش رو دارید الان برید سراغش.
نثر کتاب شاید اوایل قدری اذیت کند(به سلیقه بستگی دارد) . شاید بد نبود در پاورقی معانی برخی از کلمات توضیح داده میشد، چون متعلق به نثر امروز نیست و ممکن است مخاطب را با چالش و یا خستگی ناشی از نفهمیدن دچار کند. با این حال خواندنش خالی از لطف نیست و تلاش نویسنده در نگارش رمانی با نثری متعلق به تقریبا صد سال پیش و درج حوادث تاریخی در لابه لای ماجرای کتاب، ستودنی و حتی کم نظیر است.
آن زیر، رضا عبّاسی با قلمموی ظریف دمسنجابیاش جان میکند، محمّدزمان نگارگر دستهای روناسیاش را به صورتش میگیرد. سراجای نقّاش نفسش بند میآید، محمّدیوسف مصوّر انگشتانش به رعشه میافتد. آن زیر چه میگذرد؟ غیاثالدین دراز میکشد تا سر بر زانوی آقامیرک بمیرد. محّمدمطهر گریه میکند و اشکش با رنگها میآمیزد و محمّد سیاهقلم درد میکشد و انگشتهای جوهریاش را در آب تکان میدهد.
نکتهای که اول از همه علاقهمندم کرد به ادامهی خوندن کتاب، بازی با زمان نویسنده بود. به طرز خوبی زمان رو جلو عقب میبرد و آدم رو توی داستان میرزا یعقوب غرق میکرد. نکتهی جالب دیگهی این کتاب این بود که با شرححالی که از مردم و جامعه توی زمان مشروطه داره کاملا ارتباط برقرار کردم. انگار داره با یه زبانی حال و احوال همین الان مردم ایران رو میگه. در حین خوندن این کتاب به این فکر کردم که واقعا پس چه زمانی بوده که این مردم ایران آسوده خاطر، به دور از دخالت بیگانهها و ترس از جنگ زندگی میکردند؟! انگار که این مصبیتها و حالیه ایران، همیشگی بوده. حداقل از ۲۰۰ سال پیش تا الان پایان کتاب اصن جالب نبود و حتی از فیلمهای اصغر فرهادی هم بازتر تموم شد:)))