"حوادث و وقایع این رمان، در دو فضای قبل و بعد از انقلاب، توصیف میشود. دو شخصیت اصلی ـ محمد خلیل و رشید ـ گونهای دیگر از عشق و زندگی را در جامعه قبل از انقلاب تجربه میكنند. دو دوست كه "فكرها و خیالهایشان به دورههای نشسته در غبار، به دو دیار دور و گمشده در ورای كوههای تاریك و جادههای دراز میرفت و به حسرت بر انبوههای از یادها چنگ میانداخت و تصویرهایی برای همیشه، برای ابد از دست رفته را باز میآورد. یادهایشان در حسی چیره و مشترك به هم میآمیخت و با یگانگی دردبار و اندوهگنانهای در هم تنیده میشد و بر فراز و بالای رفاقت ناب و مردانه پرپر میزند...". بدینسان این رمان توصیف طبقات فرودست و متوسط جامعه، در دو فضای متفاوت، و روایتی دیگر از دلدادگی، زندگی و تحول است."
کتاب رو تمومنکرده رها کردم. برای همین هم فکر میکنم لیاقت ندارم امتیاز بدم. نهایتا تا 200 صفحهای که خوندم رو چندان نپسندیدم. البته زبان جالبی داشت ولی دیگه از یه جایی به بعد بیاندازه تکراری و زیادی ایدئولوژیک و آه چقدر غم و درد و بدبختی، آه چقدر زجر، بود. از اون کتابا بود که من بهشون میگم ژانر نکبت. ولی اگر چیزی بعد از اون 200 صفحه عوض بشه رو دیگه نمیدانم، اطلاعی ندارم. تا اینجا که به قول لیلی فنجان چای من نبود.