این یکی از خواندنیترین آثار ویل دورانت، نویسندۀ کتاب بزرگ «تاریخ تمدن» است. متن اصلی کتاب سالهای سال در دسترس نبود و چند سال پیش به کوشش جان لیتل منتشر شد.
روزی مردی به نزد ویل دورانت رفت و از او درخواست کرد دلیلی به دست او بدهد که چرا نباید خودکشی کند. دورانت در آن وقت محدود، جوابهایی به او داد ولی مدتی بعد، نامهای برای بیش از صد شخصیت مشهور فرستاد و دربارۀ معنی زندگی از آنها نظر خواست و پاسخهای رسیده را به همراه دیدگاه خود، در این کتاب منتشر کرد.
دورانت امید داشت پاسخهایی که از چنین شخصیتهای پرفروغی دریافت میکند، چیزی در خود داشته باشند که به پرسش آن بیگانۀ خوشلباسی که در یک روز پاییزی سال ۱۹۳۲ در باغش ظاهر شد، جوابی درخور بدهد. درواقع قضیه فراتر از این حرفها بود؛ پاسخها بیش از آنکه تاریک و اندوهبار باشند، شوقانگیز و مثبت بودند که همراه بود با بصیرتهایی شخصی در اینکه چگونه باید زندگی را معنادارتر کرد. پاسخها از همهسو بودند؛ کسانی چون گاندی، جواهر لعل نهرو، تئودور درایزر نویسندۀ ناتورالیست، سینکلر لوئیس برندۀ نوبل ادبیات، جان ارسکین رماننویس، آندره موروئا فیلسوف و رماننویس، جورج برنارد شاو نمایشنامهنویس، برتراند راسل فیلسوف، جینا لومبروسو تنیسباز شهیر، سی. وی. رامان برندۀ نوبل فیزیک و شخصیتهای دیگر.
به محض اینکه پاسخ نامهها به دست ویل دورانت رسید، او سراغ خودش رفت و پاسخی جلوی همه پرسشهایش گذاشت که خود یک اثر فلسفی والا بود. دورانت نام کتاب را «دربارۀ معنی زندگی» گذاشت و یک موسسه انتشاراتی کوچک آن را در سال ۱۹۳۲ چاپ کرد. کتابی است واقعبین، جسور و دربردارندۀ نگاههای متفاوت نویسندگان، شاعران، سیاستمداران و… به موضوع زندگی.
ویل دورانت (۱۹۸۱ – ۱۸۸۵) تاریخنگار و نویسندهٔ آمریکایی بهجز مجموعه کتاب «تاریخ تمدن»، «تاریخ فلسفه» و «لذات فلسفه» را نیز نوشته است. او همچنین برندۀ جایزۀ پولیتزر و مدال آزادی است.
William James Durant was a prolific American writer, historian, and philosopher. He is best known for the 11-volume The Story of Civilization, written in collaboration with his wife Ariel and published between 1935 and 1975. He was earlier noted for his book, The Story of Philosophy, written in 1926, which was considered "a groundbreaking work that helped to popularize philosophy."
They were awarded the Pulitzer Prize for literature in 1967 and the Presidential Medal of Freedom in 1977.
این سوال، محور اصلی کتاب "درباره معنای زندگی" هستش و ماجرا هم از این قراره که یک بابایی میاد پیش ویل دورانت و همین سوال رو ازش میپرسه. این میشه که جناب دورانت هم خودش تازه به تکاپو برای پیدا کردن جوابی برای این سوال میافته و نامه میزنه به خیلی از افراد سرشناس و سوال رو ازشون میپرسه. این کتاب خلاصهای از جوابهایی هستش که به دست ویل دورانت رسیده و نهایتا جواب خود ویل دورانت که در انتهاش ضمیمه شده. اول از هر چیزی باید بگم که جواب بخصوصی در کار نیست و انتظار هم نمیرفت. هر کسی به فراخور وضعیتش پاسخی داده و جالب اینکه به تناسب اینکه جایگاه فرد در جامعه بالاتره، پاسخهایی که به این پرسش داده شده هم محافظهکارانهتره که این خودش فوقالعاده جالب توجه و در عین حال ناامید کننده بود.
بهترین جواب رو به نظر من "هلن ویلز مودی" تنیسباز زن جوون داد. پاسخی بود عاری از تظاهر به عقلانیت. برخلاف بسیاری از اندیشمندان و فیلسوفانی که بیشتر با لفاظی سعی کرده بودن از عمیق شدن در سوال طفره برن، پاسخ ویلز مودی، پر از تکاپو، شور و خواهشی برای نوشیدن هرچه بیشتر از شهد زندگانی بود.
به جز اون، جواب زندانی محکوم به حبس هم خوب بود و یجورایی یادآور فلسفه اگزیستانسیالیستها بود. اینکه زندگی به خودی خودش ارزشی نداره و فقط عزم و تلاش من برای معنی دادن به اون هستش که ارزشمنده. با این وجود، پاسخ زندانی، که خیلی هم مورد توجه دورانت قرار گرفت، زندگی رو سلسلهای از حلقههای زنجیر میبینه که گرچه خودشون بیمعنا هستن اما به یک سمت و سویی که از دایره درک هر حلقه زنجیر خارجه، کشیده شدن. اما راستش این حرف برای خود من، یک جور مالهکشی و تضعیف حرف اول هستش. چه باک اگر غایت همه چیز اصلا پوچ و بیمعنا باشه؟ و چرا باید ترسید؟ حقیقتش برای من وجود داشتن یا نداشتن یک هدف غایی تفاوت چندانی در زندگی ایجاد نمیکنه.
خود ویل دورانت هم پاسخ مفصلی به این سوال داده و چیزی که برای من بسیار جالب توجه بود، تم چپگرایانه شدیدی بود که در لابهلای حرفهای ویل دورانت کاملا مشهود بود. تشویق به جمعگرایی و کشف یک هویت جمعی، گرویدن به یک "کل"، و به طور کلی جست و جوی معنای زندگی از طریق درک رابطه یک جزء با یک "کل"، شاکله اصلی صحبتهای دورانت و یادآور ادبیات چپهاست. هرچند با توجه به درنظر گرفتن زمان نوشته شدن این مقاله، یعنی حوالی 1930، اصلا جای تعجب نیست. چون مُد صحبتهای روشنفکرانه اون زمان همینچیزها بود و کمابیش هنوز هم هست. بشخصه با بعضی حرفهای ویل دورانت هم موافق نبودم. برای معنی بخشیدن به زندگی نیازی به وجود یک معنای بزرگتر مثل خانواده، حزب، نسل بشر، خدا و ... نیست که از طریق درک رابطه ما با اون، بخوایم معنای زندگیمون رو درک کنیم. بنظرم میشه تنها بود و در عین فروتنی، "من" رو قربانی هویتهای جمعی نکرد. میشه خانواده تشکیل داد اما نه به خاطر رسیدن به معنای بیشتر. میشه برای یک آرمان همه عمر تلاش کرد و در عین حال تنها بود. میشه با پوچی دنیا به تنهایی روبرو شد و نترسید. و میشه مرگ رو پذیرفت و عاشقانه زندگی کرد و به چیزی هم دل نبست
درباره کتاب «دربارۀ معنی زندگی»، نوشتۀ ویل دورانت، ترجمۀ شهاب الدین عباسی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، چاپ اول، 1396
حکایت نگارش این کتاب در نوع خود جالب است. گویا در سال 1930 مردی که تصمیم به خودکشی گرفته نزد ویل دورانت می آید و از او می خواهد که برایش ارزش و معنی زندگی را تشریح کند و او را متقاعد سازد که خودکشی نکند! این رخداد دورانت را بر آن می دارد تا چندی پس از آن، به یکصد نفر از چهره های مهم و تاثیرگذار زمان خود نامه ای بنویسد و از آن ها پیرامون ارزش و معنای زندگی بپرسد! دورانت در این نامه پس از تشریح وضع ناگوار زمانۀ خود می نویسد: «خواهش می کنم لحظاتی از وقتتان را به من اختصاص دهید و به من بگویید زندگی برای شما چه معنایی دارد، چه چیزی باعث می شود ناامید نشوید و همچنان ادامه دهید، دین چه کمکی –اگر هست- به شما می کند، سرچشمه های الهام و انرژی شما چیست، هدف یا انگیزۀ کار و تلاشتان چیست، تسلی ها و خوشی هایتان را از کجا پیدا می کنید و دست آخر، گنجتان در کجا نهفته است؟» (دورانت، 1396: 25)
او از دریافت کنندگان نامه می خواهد که هم به گونه ای تئوریک و انتزاعی به این پرسش ها پاسخ دهند و هم بگویند که خودشان به طور عینی و خاص در زندگی شخصی خود در عمل چگونه به معنی، هدف و خوشنودی دست یافته اند. جالب است که دورانت این نامه را به طیف متنوعی از معاصران خود فرستاده است، از چهره های شناخته شده ای همچون مهاتما گاندی، جواهر لعل نهرو و جرج برنارد شاو گرفته تا ورزشکاران مشهور و پزشکان و جراحان چیره دست و حتی به یک زندانی محکوم به حبس ابد! او پاسخ هایی که از سوی دریافت کنندگان این نامه برایش فرستاده شده است را همراه با پاره ای توضیحاتِ خودش و البته پاسخ نهاییِ خودش به این نامه، در کتاب «دربارۀ معنی زندگی» گرد آورده است.
تا همین جای کار روشن است که این کتاب می تواند کتابی جالب، مهم و آموزنده باشد. چرا که از یک سو بر موضوع بسیار مهمی انگشت نهاده است و از سوی دیگر نیز کوشیده است تا دیدگاه های مختلف پیرامون این موضوع را در کنار هم گرد آورد! در واقع اهمیت اصلی این کتاب نیز در همین جا نهفته است. دورانت نخواسته به موضوعِ معنای زندگی صرفا از چشم انداز یک فیلسوف بنگرد و بدان پاسخ دهد، بلکه بر آن بوده تا به این موضوع از چشم اندازهای متفاوت نگاه کند: از چشم انداز اهل ادبیات، هنرمندان، ورزشکاران، سیاسیون، دین داران، بی دینان، شکاکان و حتی زندانیان؛ و البته از این هم مهم تر، او کوشیده تا روشن سازد که افراد شاخص و شناخته شده، که هر کدام نمایندۀ یک گونه (1) انسان و یک سبک زیستن هستند، در زندگی شخصی و عملی خود چه پاسخی برای پرسشِ معنای زندگی دارند.
از این روست که هر یک از پاسخ هایی که به نامۀ او داده شده است، در جایگاه خود مهم و تاثیرگذار است. در این میان اما چند مورد از پاسخ ها روشن گرتر هستند؛ البته از این جهت که نگاهی ژرف تر و آموزنده تر به موضوع داشته اند، و نه از این جهت که پاسخی درست تر به پرسش ها داده اند. زیرا آنچنان که خود دورانت در پایان کتاب یادآوری می کند «من نمی توانم به هیچ معنای مطلق یا متافیزیکی ای، به سوال تو در مورد معنی زندگی جواب بدهم. تردید دارم معنی و مفهومی غایی برای هر چیز وجود داشته باشد، گرچه می دانم که ذهن های کوچک ما هرگز به کُنه آن راه پیدا نمی کنند. چون معنای هر چیزی باید در ربط و نسبت آن چیز با کلّی که [آن چیز] جزئی از آن است، نهفته باشد. و چگونه تکّه یا لحظه ای از حیات –مثل تو و من- می تواند وانمود کند که از کلاف فردی خود بیرون آمده و تمامیّت اشیاء و موجودات را از نظر گذرانده یا فهمیده است» (همان. 31-130).
از این رو چنین می نماید که نقطه قوت این کتاب در این نیست که برای پرسش معنای زندگی، پاسخی نهایی، قطعی و شسته رفته به دست می دهد؛ بلکه در این است که با گونه ای چشم اندازباوری (2) با این پرسش روبه رو شده است و گستره ای محدود از دیدگاه ها، چشم اندازها و پاسخ های «ممکن» برای آن را گردِ هم آورده است و البته ناگفته پیداست که فقط گستره ای محدود از پاسخ های ممکن را و نه همۀ آن ها را. این امر به خواننده یاری می دهد تا بتواند از چشم اندازهای گوناگون به موضوع بنگرد و آن ها را ارزیابی کرده و چه بسا با تکیه بر آن ها، چشم اندازِ منحصر به فرد و مخصوص به خودش را نیز بیابد. بنابراین در آخرین تحلیل، هدف نهایی این کتاب نیز چیزی جز همین فراهم کردنِ «امکان نگریستن از چشم اندازهای مختلف به مساله معنای زندگی و تشویق خواننده به یافتنِ چشم اندازی برای خود» نبوده است. از این روست که واپسین پیامِ این کتاب برای خواننده می تواند چنین باشد: «معنای زندگی باید در خودِ آن نهفته باشد؛ به دیگر سخن معنای زندگیِ هر کس، در خود او و زندگیِ او نهفته است، چرا که زندگی معنایی بیرون از خود ندارد». اما افزون بر محتوا، فرم این کتاب که از نامه ها و پاسخ هایی جداگانه و گوناگون تشکیل شده است نیز با توجه به همین هدف با هوشمندی و دقت بالایی برگزیده شده است، چرا که این فرم نیز به معنایِ دقیق کلمه چشم اندازباورانه است.
بد نیست در پایان نگاهی هم به ترجمۀ این کتاب داشته باشیم. در یک ارزیابی کلی ترجمه این کتاب ترجمه ای خوب و دقیق است، روان و خوش خوان نگاشته شده و به خوبی با خواننده ارتباط برقرار می کند؛ چرا که مترجم به خوبی توانسته لحن نوشتۀ اصلی -که با توجه به موضوع، لحنی تفاهمی و همدلانه است- را در ترجمه خود منتقل سازد. هر چند که در مواردی انگشت شمار، اصرار آگاهانه یا ناخودآگاه مترجم بر پایبندی به ساختار زبان مبدأ، منجر به جمله هایی طولانی، گنگ و مبهم شده است. این ایراد، که ایرادی رایج در ترجمه های انگلیسی به فارسی است، بیش از هر چیز ناشی از تفاوتِ ساختاری این دو زبان در جایگاه دستوری کلمات و طول جملات است، که البته با شکاندنِ جملاتِ طولانیِ زبان انگلیسی و تبدیل آن ها به چند جمله در زبان فارسی قابل حل است. به هر روی این ایرادات چیزی از ارزش های این ترجمۀ خوب کم نمی کند، به ویژه در زمانه ای که با کافه ای شدنِ فلسفه و ویترینی شدنِ کتاب های فلسفی و مُد روز شدنِ شغل شریفی به نام «مترجمِ آثار فلسفی»، حتی یافتنِ ترجمه های متوسط در حوزه فلسفه هم کاریست بس دشوار!
سخن آخر اینکه خواندن این کتاب را به همه کسانی که با پرسش معنای زندگی درگیر هستند پیشنهاد می کنم
اینقدر نگهش داشتم که براش یه ریویوی درخور بنویسم که یادم رفت میخواستم چی بگم. فقط میدونم میخواستم بگم یه کتابی بود که هم برای خواص خوب بود هم عوام، برای ورود به بحثهای اینجوری. یه بار دیگه هم میخونمش.
دوستانِ گرانقدر، در سال ۱۹۳۱ «ویل دورانت»، نامه ای را به بیش از صد شخصیتِ مشهورِ آن دوران، فرستاد و در موردِ معنایِ زندگی، ارزشِ زندگی و حقیقتِ زندگی و اینجور مسائل، از آنها پرسید و از هر کدام پاسخ هایِ گوناگونی دریافت کرد و آن پاسخ ها، تبدیل به خوراکی برایِ نگاشتنِ این کتاب شد البته شخصاً این کتاب برایم جالب توجه نبود. اول اینکه ویل دورانت با همان نامه و به کمکِ جملات و پاسخِ اندیشمندانِ آن زمان، این کتاب را به راحتی تهیه و منتشر کرده است. دوم اینکه، به نظرِ من، ویل دورانت در این اثر، نگاهی ناامیدانه به مسائلِ روزمرهٔ زندگی دارد و تصور میکند حتماً باید دین و مذهب و موجودی ناپیدا به نامِ خدا وجود داشته باشد، تا همه چیز معنا پیدا کند و حتی اخلاقیات به وجود آیند. گویا حتماً باید کلاش هایِ دروغ پردازی در عنوانِ دین فروش و کشیش و ملا وجود داشته باشند و مردم را با داستانهایِ بچگانه فریب دهند، تا بلکه دنیا و زندگی معنا پیدا کند.. البته برخی از انسانهایِ خردمندی که نامهٔ ویل دورانت را دریافت کرده اند، پاسخهایِ خردمندانه ای به ویل دورانت داده اند که خواندنِ این پاسخها در کتاب، خالی از لطف نیست.. دورانت در نامه اش میگوید از وقتی حقیقت کشف شد، انسان با مشکل روبرو شد... برتراند راسل بزرگ و خردمند، در یک جوابِ کوتاه به او مینویسد: به نظر نمیرسد بتوانیم قضاوت کنیم که نتیجهٔ کشفِ حقیقت چه بوده! زیرا تا به حال هیچ حقیقتی کشف نشده است ------------------------------------- جملاتِ انتخاب شده از این کتاب ++++++++++++ هر چیز معنوی وقتی به فروش میرسد یا به نمایشی رنگ و وارنگ تبدیل میشود، میمیرد ********************* مردم به علتِ ابداعات و دستاوردهایِ شگفت انگیزِ علم، آموخته اند به علم همانقدر اعتماد داشته باشند که زمانی به کشیش اعتماد داشتند.. علم به انسانها میگوید که آسمانی که به ایشان وعدهٔ سعادتِ جاودان میداد، چیزی نیست جز فضایی آبی و سرد و خالی.. آن ابرهایی که فرشتگان در میانِ آنها جست و خیز میکردند، فقط بخارِ آبی است که از زمین برخاسته است ********************* اگر هیچکس معنیِ زندگی را پیدا نکرده، هیچکس هم ثابت نکرده که زندگی معنایی ندارد.. آنچه احتمالاً بی معنی است، این سؤال است که آیا زندگی معنی دارد؟ ********************* معنایِ زندگی باید در خودِ آن نهفته باشد، معنیِ زندگی باید مستقل از مرگِ فرد و حتی زوالِ ملی باشد.. باید آن را در امیالِ غریزی و ارضاهایِ طبیعیِ خودِ زندگی جست.. مثلاً چرا باید برای نشاط و تندرستی، دنبال معنایی پنهان گشت!؟ -------------------------------------- امیدوارم این ریویو در جهتِ آشنایی با این کتاب، کافی و مفید بوده باشه «پیروز باشید و ایرانی»
گاهی اوقات بعضی کتاب ها را باید در زمان مناسب خواند!فردی از ویل دورانت میخواهد تا دلایلی به او بگوید که از خودکشی منصرف شود و زندگیش دیگر بیهوده درنظرش نباشد.ویل دورانت برای کمک به این فرد و پاسخ به سوالش از افراد مختلف میخواهد که به این پرسش ها جواب دهند"معنی زندگی چیست؟ ""چه چیزی شما را به ادامه زندگی وا می دارد؟ ""گنجتان در کجا نهفته است؟" افراد با مقام ها و شغل های مختلف هر کدام جوابهای درخوری میدهند که زندگی ارزش زیستن را دارد من جمله اینکه بعضی ها "دین، معرفت، عشق، خانواده، کارکردن، حس نوآوری و ماندن در دنیا"را علل زیستن میدانند.در واقع همه اینها میخواستند این را بگویند که برای اینکه از زیستن و زندگی کردن ناامید نشوید، برای خود"هدفی"برگزینید و به سمت آن بروید.البته ویل دورانت در فصل دوازدهم کتاب اشاره میکند که"در تحلیل نهایی، پرسش ما بی پاسخ است." "آخر من از کجا بدانم؟ آیا خود سوال اصلاً معنایی دارد؟ "این جوابی بود که جورج برنارد شاو به پرسش ویل دورانت داده بود ، از این حیث برایم جالب بود که همانطور که در دنیایِ علم هیچ مطلقی وجود ندارد و همه چیز نسبی است، حتی پرسش هایی معنوی هم جواب های قطعی و مطلقی ندارند و همه شان نسبی است وبستگی به زمان دارد.اما شک کردن در وجودِ معنی زندگی به خاطر اینکه روزی میمیریم مثل این است که آفتاب را توهّم بپنداریم چون زمانی غروب میکند:) راهِ حل خود ویل دورانت این بود که "اگر ما وقت آزاد زیادی داشته باشیم و کاری نکنیم، دچار ناامیدی میشویم پس هدفی در زندگی انتخاب کنیم و با تمام توان به آن بها بدهیم.
" ما به دورانی از خستگی و دلمردگی قدم میگذاریم، شبیه آن دورانی که تشنهی تولد مسیح بود"
بخش اول کتاب رو که میخوندم، تو ذهنم پنج ستاره رِیتش کردم هرچند ترجمه اونطور که باید روان نبود؛ به بخش دوم که رسیدم، یه کم ناامید شدم. جوابایی که به نامه ویل دورانت داده شده بود، چندان چنگی به دلم نزدن؛ در نتیجه یه ستاره ازش کم شد. کتاب رو که تموم کردم، نشستم فکر کردم که این حرفها خیلی نتونست درباره زندگی و معنیش، کمکی بهم بکنه و اگر من ِنوعی،یه روزی، بههردلیلی به مرحلهای برسم که واقعا و جدا قصد خودکشی داشته باشم، خوندن این کتاب نمیتونه منصرفم بکنه. اینجوری شد که سه تا ستاره دادم بهش. تو یکی از نامه ها در جواب دورانت گفته شده بود که: " اگر هیچکس معنی زندگی را پیدا نکرده، هیچ کس هم ثابت نکرده که زندگی معنایی ندارد. آنچه احتمالا بی معنی است این سوال است که آیا زندگی معنی دارد." که منطقی ترین جواب بود بنظرم :)
کتاب خیلی جالبی بود. کسی به ویل دورانت نامه مینویسه و میگه میخوام خودکشی کنم. قانعم کن که این کار رو نکنم. و اون هم سعی میکنه جواب بده. به بزرگان زمان خودش نامه مینویسه و ازشون میخواد معنی زندگیشون رو شرح بدن. بگن چی امیدوار نگهشون میداره و منبع الهاماتشونه. این نامهها به همراه توضیحات دورانت، همچنین جواب خودش، این کتاب رو تشکیل میدن، که بنظر من خیلی خوندنی اومد!
از سری کتاب های معنای زندگی کتاب های زیادی خوندم و می تونم بگم این کتاب ها در واقع کمکی نخواهند کرد و پاسخی نخواهند داشت. مثل مطالعه ی کتاب های موفقیتی می مونه که همشون در بطنشون دارن یه چیزی رو می گن و در نهایت همه چیز به شما بستگی داره. کتاب هایی که در مورد معنای زندگی هم نوشته شده دقیقا بر همین اساس هست و همه چیز به خودتون بستگی داره. این کتاب ها تلاش می کنند که به شما یاد بدن و یا بفهمونن که همه چیز به خودتون بستگی داره. این شما هستید که باید "معنا سازی" کنید و از این معناها برای بهبود زندگی تون استفاده کنید.
محتوای اصلی کتاب در مورد نظر چند شخصیت متفاوت نسبت به زندگی و معنایی که برای زندگیشون انتخاب کردن هست. در واقع نویسنده از سبک نامه نگاری استفاده کرده که محتوای نامه ها کمک چندانی به شما نخواهند کرد. به نظرم اگر فصل آخر که نظر نویسنده یعنی ویل دورانت هست رو بخونید براتون کافیه و تو وقت صرفه جویی کردید! مخصوصا اگر کتاب های دیگه ای هم تو این سبک از قبل خونده باشید.
چیزی که به شدت من رو متحیر کرد و باعث شد حس بدی به ویل دورانت پیدا کنم و تمایلم رو برای خوندن بقیه آثارش از دست بدم بخشی از کتاب بود که نظرش رو در مورد خانم ها نشون می داد: زنان در مورد این سیاره ی عجیب ما و زندگی شان بر روی آن چه می گویند؟ به داوری من آن ها اصولا عاقلانه فکر کردن راجع به آن را رد می کنند. از نامه هایی که از زنان دریافت کرذه ام به نظرم عده ی اندکشان با این مسائل روبه رو شده اند. گمان می کنم زن وقتی غرق در وظیفه ی حف و بقای نسل نیست، این موضوعات را به طور عمیق احساس می کند. اما هنوز نمی تواند برای این اعماق رازآمیز کلمات و یا شکل های عقلی ظاهری پیدا کنند. ای کاش دشمنان ما، یعنی همسران و معشوقه هامان، صادقانه کتابی راجع به خودشان می نوشتند! چنین مدرکی چه رازگشایی گرانبهایی برای مردان بود.
بخش هایی از کتاب:
ص25/ بزرگ ترین اشتباه در تاریخ بشر کشف حقیقت بود. کشف حقیقت ما را آزاد نکرد مگر از پندارهایی که تسلی مان می داند و از قیدهایی که ما را حفظ می کردند. کشف حقیقت ما را خوشبخت نکرد، چون حقیقت زیبا نیست و شایستگی آن را ندارد که با این همه شور و اشتیاق دنبال شود. حالا که به آن نگاه می کنیم حیرت می کنیم که چرا اینقدر برای یافتنش بی تاب بوده ایم چون هر دلیلی برای وجود داشتن را از ما گرفته است به جز لذت های لحظه ای و امید ناچیز فردا را.
ص137/ سنت آزادی فردی ما، کارگردان فیلم و تولیدکننده ی تئاتر را آزاد گذاشته که با هرزه نگاری و به نمایش گذاشتن تصاویر سکسی و شتاب دادن بی پروا به رشد جنسی جوانان ثروت بیندوزند. و امیالی که به این ترتیب پیش از موعد تحریک شده اند و چنین تسهیلات و امکان هایی را برای بیان خود می یابند، باعث می شوند جمعیت های شهری کارشان به آنجا بکشد که خود را در پایین دست در جرم و جنایت، و در بالا دست اپیکورهاییی دلزده و بدبین است که با شنیدن اولین صدای سختی یا خطر پا به فرار می گذارند. ملت بزرگی از دل چنین مردمانی به بار نمی آید. ما امروزه به پیورین ها یا طرفداران زهدپیشگی می خندیم، ما شاید این فضیلت پیورن هاست که وقتی بحران فرارسید، مورد نیاز است- یا اکنون به آن نیاز است.
ص140/ منظور از آدم بدبین کسی نیست که آگاهی واقع بینانه ای از شرور و سختی های زندگی انسان دارد. منظور کسی است که ناتوان است از اینکه با آن سختی ها با آرامش و بردباری روبه رو شود و از ضعف خودش نتیجه می گیرد که همه ی زندگی دام ودانه ای بی ارزش است.
ص140/ اگر کسی بخواهد به زندگی خودش معنی ببخشد، باید هدفی بزرگتر از وجود خودش و پایدارتر از زندگی خودش داشته باشد.
جالب اینجا بود که اغلب آدم ها به قدری درگیر زندگی شون بودن که جواب درستی برای سوال ویل دورانت نمی نوشتن. یا حوصله نداشتن یا وقت یا... و اغلب موقع خوندن جواب آدم های معروفی که می شناختم نا امید می شدم. در عین حال این موضوع قابل درک هم بود. این نشون می ده برای زندگی کردن همین که یه جواب شخصی برای خودت داشته باشی کافیه و حتما اون جواب شخصی نباید جواب درست و حسابی و همه چی تمومی باشه. از بین نامه ها تنها نامه ای که راضیم کرد مال زندانی 79206 بود... "زندگی فقط از این رو ارزش دارد که من عزم می کنم برای ارزشمند کردن آن تلاش کنم" "همه چیز بستگی دارد به ایمانی که انسان به صحت و استواری فلسفه ی خود دارد. " "محصور بودن در زندان موجب بدبختی نمی شود؛ اگر غیر از این بود همه کسانی که آزدند خوشبخت بودند. "
یک نفر به ویل دورانت نامهای مینویسه و با دلیل و برهان میگه که اوضاع خیلی خرابه، ایمان و اخلاقیات مرده، دینی در کار نیست، تاریخ نشون میده به قهقرا میریم، علم ثابت کرده زندگی بعد از مرگی وجود نداره، خلاصه همه چیز پوچه و من میخوام خودم رو بکشم. برای چی زنده باشیم؟
حرفهاش منظقیه. توی چند فصل اول دورانت خودش روی همهی مواردی که اون آدم نوشته یه مقدار دقیقتر میشه و نشون میده آره، همینه، جای بهبود و امیدی نیست و در آینده هم خبری نیست. بعد یه نامه برای چندین نفر میفرسته و ازشون میپرسه نظر شما چیه؟ شما برای چی زندهاید؟
مخاطبها جوابهای مختلفی میدن. اون چیزی که بیشتر تکرار میشه و بیشتر توی ذهن من مونده، اینها بوده: خانواده، کار، هنر، و عشق. بعضیهاشون هم به دین و اینها اشاره میکنن.
اما اصل جواب، همون بخشی که منو راضی کرد به کتاب ۵ ستاره بدم، جواب خود دورانته. خلاصهش اینه که بابا، اصلا تو راست میگی، همه چی پوچ، اما بیا و از فلسفه نمیر. برو یه کاری کن. هر کاری. برو پیش یه کشاورز بگو میخوام کارگرت بشم. باز بهتر از اینه که از فلسفه بمیری.
جوابش خیلی به من چسبید خدایی. راست میگه. آدم از فلسفه نباید بمیره. آدم با فکر معنای زندگی، خود زندگی رو نباید قربانی کنه.
کتاب دو فصل فوق العاده داره ، یکی فصلی که از یک زندانی محکوم به مرگ پرسیده میشه که زندگی چیست ؟ و جوابی که داده میشه جز شیواترین و فصیح ترین جملاتی هست که میشه با آن زندگی را توصیف کرد . والبته فصله آخر : جایی که خود آقای ویل دورانت توقع و انتظارش رو از زندگی در جواب نامه شخصی که خواهان پایان دادن به زندگیش هست بیان می کنه پاسخ به سوالاتی مثله زندگی چیست ؟ یا چگونه می توان به خوشبختی رسید ؟ یا معنای سعادت چیست ؟ به نظر من جز سخت ترین کارهای ممکن هست و عملا غیر ممکن وکتابهایی با این مضامین معمولا کتابهای تجاری و فاقد ارزش هستند اما این کتاب متفاوت هستش و ارزش چند بار خواندن رو داره
۴۱۲ ابزار متفاوت شده، ولی غایت یکسان است. مقیاس وسیعتر است اما هدفها همانقدر ناپخته و خودخواهانه، همانقدر احمقانه و متناقض، همانقدر سبعانه و ویرانگر است که در ایام ماقبل تاریخ یا باستان بود. همه چیز پیشرفت کرده است، الا خود انسان
۴۱۶ من - مردی که محکوم به حبس ابد است - در پاسخ به فیلسوف می گویم که معنی زندگی برای من، بستگی دارد و محدود است به توانایی ام در تشخیص حقایق بزرگ زندگی و آموختن و بهره بردن از درس هایی که زندگی به ما می آموزد. خلاصه اینکه زندگی فقط از این رو ارزش دارد که من عزم می کنم برای ارزشمند کردن آن تلاش کنم
۴۲۸ اندیشه با نفس شرح و بسطش، گویی اهمیت زندگی را از بین برده است. رشد و گسترش معرفت که برای آن این همه آرمانگرا و اصلاحطلب دست به دعا میشدند، به سرخوردگیای ختم شد که روح نسل ما را تقریبا در هم شکستهاست.
۴۷۴
من طبیعتم را اینقدر افسرده و ناامید نمییابم. ولی دلم میخواست از ابتدا با تلخترین امکانها روبرو شوم، ورق را علیه تمایلاتم برگردانم و مسئله را طوری ارائه کنم که در برابر خوشبینی سطحیای که افراد به لطف آن موفق میشوند از مسائل عمیقتر زندگی فاصله بگیرند، مصون باشد.
هیچکس حق ندارد اعتقاد بورزد مگر آنکه شاگردی شک را کرده باشد
در میان کلی آدم پرآوازه و مشاهیر دوران ویل دورانت، موشکافانه ترین و شاید ملموس ترین پاسخ به سوال معنای زندگی را یک زندانی محکوم به اعدام میدهد که شاید حتی رسیدن دعوتنامه دورانت به دستش هم از سر اتفاق بوده است. و چه واقعیت دردناکی است این اتفاق که هرچه نامها پرآوازه تر میشوند، از قابل تامل بودن پاسخهایشان کاسته میشود و افسوس که ادبا، با بار مسئولیت بیان ظریف ترین ابعاد آدمی در جامه ای آراسته حتی از پاسخ به سوال طفره میروند
پاسخ خود دورانت به معنای زندگی هم برایم شبیه به رویکردی چپ گرایانه و غیرپست مدرن بود که معنای انسان بعنوان جزیی از یک کل مشترک با همنوعان می بیند، اما نه کلی که معطوف به دنیایی معنوی و متافیزیک است، بلکه در تعامل با دیگران ساخته میشود و معنا می یابد
ایدهی اصلی کتاب «انسان در جستجوی معنا» بسیار جالب است: «ویل دورانت» تاریخنگار و فیلسوف مشهور آمریکایی روزی هنگام جمع کردن برگها در حیاط منزلش با مردی روبرو میشود که به ویل دورانت میگوید میخواهد خودکشی کند و از او دلیل معتبری برای ادامهی زندگی و خودداری از خودکشی میخواهد. ویل دورانت چیزی برای مرد سر هم میکند، ولی بعد از این اتفاق و بررسی آمار خودکشی به فکر فرو میرود و یکی از بنیادیترین سوالهای بشر را که در طول تاریخ بارها پرسیده شده دوباره در این کتاب مطرح میکند: «به راستی معنای زندگی چیست؟ ما در این جهان چه میکنیم؟ فایدهی زندگی چیست و هدف نهایی کدام است؟ سرچشمهی الهام و انرژی آدمی کدام است؟» نکته جالب توجه، زمان و شرایطی است که ویل دورانت در آن میزیسته و این کتاب در آن نوشته شده. انسان قرن بیستم، انسانی مسخیافته پس از عصر روشنگری، که دین را از صحنهی قدرت کنار زده و به دنبال جوابهای تازهای است. علم پیشرفتهای زیادی یافته، سوسیالیسم که برای جمعی از روشنفکران آرمانی بود، اثرات مخربی در روسیه از خود نشان داده است. ویل دورانت خود به عنوان نمایندهای از انسانِ قرن بیستم کاملا حیران به نظر میرسد، علم نتوانسته برای بسیاری از سوالاتش پاسخی قانعکننده بیابد. ظاهراً اعتقادات دینی روشنفکران در حال از بین رفتن است و از بین رفتن اعتقادات دینی سوالات و مشکلات تازهای برای انسان پدید آورده. انسان قرن بیستم در حسرت و حس نوستالژی گذشته میسوزد و علیرغم همهی پیشرفتهای چشمگیری که داشته، دلش برای گذشتهی جاهلانه و از همهجا بیخبرِ خود تنگ شده! ویل دورانت در شش فصلِ نخستِ کتاب در رابطه با دین، علم، تاریخ، آرمانشهرها، و عقل چنین عبارات عجیب و غریبی مینویسد: «این خانهها و خزانههای ما نیستند که خالیاند. قلبهای ماست که خالی است. ما به دورانی از خستگی و دلمردگی قدم میگذاریم، شبیه آن دورانی که تشنهی تولد مسیح بود» «انسان در دیدِ علمی موجودی خُرد و ناچیز است که از این شاخه به آن شاخه می پرد و به ویرانی و نابودی میرسد» «همهی تاریخ، همهی سوابقِ غرورآفرینِ دستاوردها و کشفیاتِ انسان، یک دورِ بیثمر و سوگنامهای ملالآور است» «ما رویای سوسیالیسم را در سر میپروراندیم، ولی روحِ خودمان را حریصتر از آن یافتیم که تحقق آن را ممکن کند. ما قلباً بیش از اندازه کاپیتالیست هستیم و هیچ ایراد جدی در ثروتمند شدن نمیبینیم» «علم تسلی نمیدهد. علم مرگ میگستراند. پس اندیشه در شکوفایی نهاییِ خود همهی جوامع را متلاشی میکند و عاقبت خودِ اندیشمند را از بین میبرد. آنکس که بر دانشِ خود میافزاید، بر اندوهِ خود می افزاید و در حکمت بیشتر بیهودگی بیشتر است»
تا اینجا ظاهرا ویل دورانت خودش به پوچی رسیده و آمادهی خودکشی است! او نامهای به مشهورترین افراد زمان خود مینویسد و از آنها جواب سوالها دربارهی معنی زندگی را میخواهد و سپس جواب آنها را در فصلهای بعدی چاپ میکند. افرادی از طبقههای گوناگون، نویسندگان،سیاستمداران، شاعران، فیلسوفان، هنرمندان، پزشکان و حتی یک زندانی محکوم به حبس ابد. جالب است که فقط یک فصل مربوط به دینداران است و بقیه اکثرا رویکردهای غیردینی دارند. بعضی جوابها خیلی جالباند و بعضی چرند و پرند! بعضی سرشار از امیدند و بعضی پوچگرا. بسیاری از جوابها مخصوصاً نظرات خودِ ویل دورانت نشانههایی از چپگرایی/سوسیالیسم دارند که احتمالا از خصوصیات زمانهای بوده که دورانت در آن میزیسته، و شاید جوابِ زندانیِ حبس ابد بسیار روشنفکرانهتر از بسیاری از روشنفکران باشد. در فصل آخر هم ویل دورانت جواب شخصی خودش را نوشته. بعد از خواندن این کتاب دلم میخواست چنین کتابی هر پنجاه سال یکبار نوشته میشد و افراد مشهور آن زمان به چنین سوالاتی پاسخ میدادند. سیرِ تحولات جوابها در طول زمان، خودش میتوانست موضوع یک کتاب یا مقالهی بسیار جالب باشد.
شخصی نزد ویل دورانت میرود و به او میگوید که قصد خودکشی دارد مگر آنکه فیلسوف بتواند دلیل معتبری بیاورد و او را از انجام این کار بازدارد. آن شخص و سوال دلیلی میشوند که ویل دورانت این کتاب را بنویسد و در آن به مهمترین و جاودانهترین سوال فلسفه یعنی "معنای زندگی" بپردارد. اون شخص و سوالش + ویل دورانت و نگرشش برای من کم از حکایت سیب + نیوتون نداشتند. حتی شاید اگر آن شخص سوال را از کسی دیگر میپرسید هیچگاه چنین کتاب بینظیری پدید نمیآمد. ویل دورانت ابتدا جوابهایی به آن شخص میدهد ولی جوابهایش تاثیری بر روی ایشان نداشته و از سرنوشتش نیز خبری نیست. پس از آن دورانت در نامهای فلسفی به 100 تن از مشاهیر و چهرههای برجسته آن دوران از آنها میخواهد تا به این سوال پاسخ دهند. در میان این افراد اقشار متفاوتی از جمله سیاسیون، ورزشکاران، اهالی ادبیات، هنرمندان، دیندارها و بیدینان، شکاکان و یک زندانی محکوم به حبس ابد دیده میشود تا مشخص شود دورانت نمیخواهد فقط از دیدگاه فلسفی به این سوال بپردازد، در پایان نیز دیدگاه خودش به این سوالات را بیان میدارد. قطعا دیدگاه شخصی که هزاران صفحه تاریخ تمدن را نوشته است، نسبت به معنای زندگی، ارزش بارها خواندن دارد. جوابها بسیار تامل برانگیز و تاثیرگذار هستند، برخی از جوابها در سادگی غوطهورند و برخی از آنها خود درگیر سوالاتی دیگر و دیدگاههایی سنگین هستند. اکثر پاسخهایی که میبینیم شوقانگیز و روشن و مثبت هستند اما پاسخهایی با درونمایه تاریک و اندوهگین نیز وجود دارند. باید دقت کنیم که انتظار نداشته باشیم پس از خواندن این کتاب بگوییم : آها، پس معنی زندگی این است! طبعا هر کسی برداشتها و دیدگاههای خود را خواهد داشت. شاید یکی از بهترین راهها، نه برای حل این معما، بلکه برای فرار از آن، درگیر شدن با روزمرگی و کار زیاد و سخت باشد. اینطوری دیگه نه وقت و نه انگیزهای میمونه برامون تا به این مهم فکر کنیم. در حین خواندن ما هم با افرادی که مثبت میاندیشند همزادپنداری میکنیم و هم با اشخاصی که تاریک و منفی میبینند. چیزی که این کتاب رو ارزشمند میکنه بیان انواع دیدگاهها چه تلخ و تاریک و چه شیرین و مثبت است. پر از جملات ناب و فلسفی هستش که نمیخوام یکی یکی بنویسم. پیشنهاد خود ویل دورانت در انتهای کتاب نیز جذابیت خاص خودش رو دارد. " اگر بر مردن اصرار داری، متعهدانه تن به خطر بده و در افزودن بر این کشفیات نقشی به عهده بگیر؛ پیه آزمایشهای پزشکی و مکانیکی را به تن خود بمال و به زندگی و مرگ خود معنی و مفهوم ببخش. اما هر کاری میکنی، از فلسفه نمیر. " دفعه اول که خوندمش 4 از 5 بهش امتیاز دادم اما طی مدت چند ماه دلم برای این کتاب تنگ شد و دوباره خوندمش و همانطور که میبینید اینبار امتیاز 5 از 5 رو دادم بهش چون به نظرم کتابی بسیار قدرتمند، خوب و مفید است. به دور از سیاهنمایی و گزافهگویی و فقط به مسئله بنیادینش یعنی معنای زندگی پرداخته است.
فایل صوتی رو گوش کردم که همراه صدای کتابخوان یه آهنگ هم مدام پخش میشد که روی مخم بود (فقط نمیدونم چرا بااین حال کامل گوش دادم) به نظرم کتاب منسجم نبود و پراکنده بود و احساس میکردم نامه ها نصفه رها شدن و کامل نیستن و من نتونستم چیزی ازش بفهمم چرا از شخصیت های معروف سوالاتش رو پرسیده بودو سراغ آدم های معمولی و عادی نرفته بود مثلاً نجاری کشاورزی نظر یه اون زندانی رو دوست داشتم و بخش آخر کتاب رو اگه شخصی بخواد خودکشی کنه این کتاب میتونه نظرش رو عوض کنه؟ فکر میکنم این کتاب رو باید دوباره بخونم البته بعد اینکه فلسفه رو یه مقدار شناختم و این برداشتی هم که از کتاب داشتم شاید بخاطر اینه که نتونستم با تمرکز کافی گوش کنم و بعدها شاید تغییر کرد به همین خاطر الان ستاره بهش نمیدم
نمیدونم چرا از فلسفه خوشم نمیاد و فکر میکنم خسته کننده هست
برای شروع کتاب های فلسفی و آشنایی با فلسفه چه کتابی یا کتاب هایی خوبه؟
کتاب واقعا واقعا واقعا جالبی بود و اونقدر خوندنش برام هیجان انگیز بود که کلش رو توی ده ساعت تموم کردم (کاری که خیلی وقت بود نکرده بودم) البته من بیشتر از اینکه به دنبال این باشم که معنی زندگی رو لابلای صفحات این کتاب پیدا کنم بیشتر دنبال این بودم که ببینم چند نفر هستند که نظرشون با من یکیه یا حداقل به نظر من نزدیکه. واقعا از خوندنش لذت بردم و واقعا خوندنش رو به همه پیشنهاد میکنم. واقعا ادم رو به فکر وا می داره و همینطور از افکار خیلی از آدمها آگاهت میکنه.
غرق نشدن در پیچیدگیهای زندگی و سادهانگاری، کار، لذت، خوشیهای کوچک و با اینها معنی بخشیدن به زندگی پیش رو. کاری که سخت اما شدنیست. کتابی مختصر و تقریبا کافی.
و اما واقعا معنی زندگی چیست؟ جای این شعرو واقعا خالی دیدم تو این کتاب
شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین :با خودم می گفتم زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست زندگی ، آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ !!!هیچ زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت زندگی درک همین اکنون است زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است، که نخواهد آمد تو نه در دیروزی، و نه در فردایی ظرف امروز، پر از بودن توست شاید این خنده که امروز، دریغش کردی آخرین فرصت همراهی با، امید است زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک به جا می ماند
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق زندگی، فهم نفهمیدن هاست زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست فرصت بازی این پنجره را دریابیم در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم پرده از ساحت دل برگیریم رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند چای مادر، که مرا گرم نمود نان خواهر، که به ماهی ها داد زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست من دلم می خواهد قدر این خاطره را دریابیم. سهراب سپهری
99.01.23 کفهی این کتاب به میزان ناچیزی به سمت مذهبگرایی سنگینی میکند ولی هرگز به معنای بنیادگرایانهی آن، مذهبی نیست و چهبسا بارها به مذهب و بهویژه مذهب سازمانیافته میتازد [از سوی نویسنده و برخی پاسخگویان] با دیدن نام برتراند راسل و جورج برنارد شاو در آغاز کتاب، امیدوار بودم نوشتههای بیشتری به احترام این فیلسوف، فرستاده باشند ... خب نفرستادند
گمان نمیکردم که چندین سال به سبک جناب دورانت زیسته و اندیشیدهباشم! گرچه بهمانند ایشان هرگز به بازگشت به مذهب یا گونهای مذهب نیاندیشیدهام و به آن بازنخواهمگشت ولی با این همه با تباهی فرهنگی و اخلاقیای که گریبانگیر جامعهی ما و بیشتر جوامع شدهاست، هرگز کنار نخواهم آمد و بیشتر دوست دارم کامو-وار با چنین شر و تباهیای در ستیز و نبردی هوشمندانه باشم، هر چند که این نبرد درونی باشد یا از سوی دیگران ناچیز پنداشتهشود.
همچنان این دید ویل دورانت را درست، بجا و ارزشمند میدانم: از پنجرهی در حال حرکت نگاهی به بیرون میاندازم و در درهی پایین، دهی کوچک میبینم که به گرد کلیسایی شکل گرفته است. میتوانم در خیالم تصور کنم که چه مهملات الاهیاتی باور نکردنیای در زیر برج سفید کلیسا موعظه میشود و چه تعصب و فرقهگرایی در آن پرورش داده میشود و با چه وحشت و نفرتی این زحمتکشان سادهی زمین از ایمانی دفاع میکنند که چنین با نگرانی، آنها را از حقیقت گذران ما مصون نگاه میدارد. اما دلم با آنهاست. فکر میکنم آنها را بیشتر از ملحد روستا دوست دارم که خیلی خوب بلد است چطور حرف درست را در زمان نادرست بزند؛ شتاب در نابود کردن ایمان چنین مردمانی، مطمئنا نشانهی ذهنی کمعمق و بیملاحظه است.
و من با همهی نادانی، این کمعمقی و بیملاحظگی را بارها و بارها به دوستان و آشنایان تازه-از-بند-رسته و تندآتش گوشزد کردهام.
عالی بود. چقدر جملات طلایی در این کتاب هست. شما میتونین معنای زندگی رو از دید ویل دورانت و انسانهای معروف و اندیشمند اون زمان که شامل: نویسندگان،کشیشان،شکاکان ، دانشمندان و فیلسوفان و زندانی محکوم به حبس ابد بخونید و لذت ببرید.
کوشش نویسنده جای تقدیر داشت، اما بجز چند صفحه نخست، ترجمه نه تنها اصلا روان نبود بلکه تلاش برای فهم معنای اصلی و دوباره و سهباره خواندن جملات ملالآور بود! و من کتاب رو نصفه رها کردم.
ویل دورانت طی نامهای به شخصیتهای معروف از فیلسوف گرفته تا رئیسحمهور، دربارهی معنای زندگیشون سوال میپرسه. این کتاب شامل محتوای نامهها به اضافهی نظرات خود دورانت میشه. خوندن نظر افراد مختلف در این مورد برام جالب بود با این حال انسجام کلی کتاب کم بود. انگار منو با عقاید مختلف، متفاوت و حتی متضادی روبرو و بعد رها کرد. قلم دورانت سنگین بود ولی متن بعضی نامهها رو واقعا دوست داشتم. -------------------- یادگاری از کتاب: آنکس که بر دانش خود میافزاید، بر اندوه خود میافزاید و در حکمت بیشتر، بیهودگی بیشتر است. ... تا پایان هم نویسنده باقی خواهم ماند، درست مثل گاوی که همهی عمرش شیر میدهد، گرچه نفع شخصیاش اقتضا میکند که شراب بدهد! ... من در این جهان، شاهد و قرینه کمی بر وجود به اصطلاح خوبی خدا میبینم. برعکس، به زعم من با نظر به قدرت اعمال روزانهاش، باید در زمره احمقترین، بیرحمترین و خبیثترین آدمها ثبت شود. ... من به علم و منطق و عقل معتقد بودهام، و هنوز هم به آنها معتقدم ولی گاهی به نظر میرسد چیزی کم دارند، و زندگی انگار تحت فرمان نیروهای قویتر و دیگری است که در حال حاضر با علم یا منطقی که میشناسیم، جور درنمیآیند. ... میخواستم ببینم این جهان به سبب گفتهها و کردههایم تغییری کرده است. ... دلیل واقعی وجود، عشق است. عشقی که ما را به دیگران، به زندهها، و به آنها که از میان ما رفتند، و به آیندگان گره میزند. ... حقيقت زیبا نیست، زشت هم نیست. اصلأ چرا باید یکی از اینها باشد؟ حقیقت، حقیقت است، همانطور که عدد و رقم، عدد و رقم است.
روزی مردی به نزد ویل دورانت رفت و از او درخواست کرد که دلیلی به دست او بدهد که چرا نباید خودکشی کند و همین واقعه باعث شد که دورانت به ۱۰۰ شخصیت مشهور هم دورهاش نامه ای بفرسته که نظر اون ها رو در مورد : ۱.معنی زندگی... ۲.چه چیزی باعث میشود ناامید نشوید و ادامه دهید؟ ۳.دین چه کمکی به شما میکند؟ ۴.سرچشمه الهام و انگیزه شما چیست؟ ۵.هدف یا انگیزهی کار و تلاشتان چیست؟ ۶.تسلی ها و خوشی هایتان را از کجا پیدا میکنید؟ ۷.و آخرین سوال،گنجتان در کجا نهفته است؟
و در بین همه جواب به نظر من بهترین جواب ها متعلق به دختر ۲۵ ساله به اسم هلن ویلز مودی و مردی به نام اوئن سی میدلتون که زندانی ای محکوم به حبس ابد،بود. از صفحه ۱۱۵ به بعد کتاب واقعا حرفای ارزشمندی زده میشه و بارها و بارها دوست دارم بخونمشون.🌱
کتاب مجموعه ای از پاسخ های شخصی برخی افراد به پرسشی در باب معنای زندگی هست. برای من به شخصه کتاب خیلی خوبی بود. من علاقه م شنیدن نظرات شخصی افراد بوده همیشه تا اینکه پاسخ های تکراری هر مسلک رو شنیدن. این کتاب مثل الکل میمونه اگر ناامید باشین ناامیدتر و اگر نورامید داشته باشین اون رو پررنگ تر میکنه. قطعا ارزش مطالعه داره
نامهی اول ویل دورانت به شدت جالب بود، و پاسخ خود دورانت به اینکه زندگی رو در چه چیزی معنی میکند هم خوب بود. ایدهی پرسیدن این سوال از افراد سرشناس هم خوب بود ولی متاسفانه من بسیاریشون رو نمیشناختم و به همین خاظر با پاسخهاشون ارتباط نمیتونستم بگیرم کامل.
قبل اینکه وارد دانشگاه بشم درگیری های مدرسه و کنکور و شاید هم خرد کمتر (که هنوز هم ادعایی در این باب ندارم) منو کمتر به فکر معنی زندگی انداخته بودن ولی شروع کردن به تحصیل در زمینه «فیزیک» و به صورت علمی و ریاضیاتی فهمیدن این موضوع که واقعا خیلی از چیز ها اونجوری که دیده میشن یا ما فکر میکنیم نیستن، شدیداً یک تلنگر بزرگ و شگفتی برای من بود. قبلا وقتی ازم میپرسیدن چرا فیزیک؟ میگفتم دوست داشتم ولی الان میگم چون یک دیدگاه و بینش کاملا متفاوت از زندگی و جهان بهم نشون میده بماند که بعد از گفتن این حرف بازم میپرسن، حالا براش کار هست؟! بحث رو طولانی نکنم خلاصه که خیلی به این سوال فکر کردم که معنی زندگی واقعا چیه و اصلا زندگی چیه و هدفش چیه و با اینکه با خیلی از افراد صحبت کردم و همین سوال رو پرسیدم باز هم به نتیجه ای نرسیدم و حتی گیج تر شدم و هنوز هم نرسیدم... امیدوارم سال ها بعد اگه این ریویو بخونم اون موقع بدونم که چیکار باید کنم با زندگی.
آقای ویل دورانت عزیز حقیقتا من ترجیح میدادم تمام کتاب نوشته های شما بود. به طور خلاصه کتاب شامل نامه های بود که افراد سرشناس در جواب سوال معنای زندگی دورانت براش نوشته بودن راستش ایده ی کتاب واقعا خوب بود اما چندان موفق نبود. ولی نوشته های خود دکتر دورانت واقعا جای تامل داشت و من بیشتر لذت بردم. در کل پیشنهاد میشه بخونیدش
کتاب «درباره معنی زندگی» نوشتهی ویل دورانت سفری کوتاه اما عمیق به پرسشی است که از آغاز تاریخ بشر را همراهی کرده: «زندگی چه معنایی دارد؟» دورانت با زبان ساده و صمیمی، اندیشههای فیلسوفان و تجربههای انسانها را مرور میکند؛ از امیدها و رنجها میگوید و نشان میدهد که پاسخ، همیشه آماده و قطعی نیست.
اما درخشانترین بخش کتاب، جاییست که نویسنده به نامهی مردی ناامید پاسخ میدهد؛ مردی که به خودکشی فکر میکرد. دورانت در پاسخی انسانی و پرمهر یادآور میشود که معنا را نباید فقط در نظریهها جست؛ معنا در لحظههای کوچک زندگی ساخته میشود: دیدن لبخندی ساده، شنیدن موسیقیای آرام، یا لمس پیوندی انسانی. او با این نگاه نشان میدهد که حتی در دل رنج و خستگی، همیشه دلیلی برای ماندن و ادامه دادن وجود دارد.
این کتاب بیش از آنکه یک رسالهی فلسفی باشد، گفتوگویی دوستانه با دلِ خستهی انسان است؛ کتابی کوتاه، ساده و سرشار از امید که میتواند در لحظههای سخت، چراغی کوچک اما گرم در دل تاریکی باشد.