What it finds on its search for the missing piece is simply and touchingly told. This inventive and heartwarming book can be read on many levels, and Silverstein’s iconic drawings and humor are sure to delight fans of all ages.
"So it set off in search of its missing piece. And as it rolled it sang this song— 'Oh I'm lookin' for my missin' piece I'm lookin' for my missin' piece Hi-dee-ho, here I go, Lookin' for my missin' piece."
Shel Silverstein was the author-artist of many beloved books of prose and poetry. He was a cartoonist, playwright, poet, performer, recording artist, and Grammy-winning, Oscar-nominated songwriter.
Shel Silverstein will perhaps always be best loved for his extraordinary books. Shel’s books are now published in more than 47 different languages. The last book that was published before his death in 1999 was Falling Up
A brilliant, edge-of-your-seat masterpiece! Dynamic character development and a knock-your-socks-off climatic twist! I couldn't get enough of The Missing Piece when I was eight years old! However, that Shel Silverstein is a one creepy looking dude. There's a certain sort of child molester-esque look about him. His picture on the jacket sleeve alone could deter readers and nearly made me drop the rating down a half star, but I wear big boy pants now and the Silverstein booger monsters of the world no longer bias my reviews!
This is the perfect parable for relationships. This guy roams about looking for his missing piece (hello!), trying different ones on for size and not finding the right fit. Sometimes the fit is too loose and sometimes he holds on too tight. Even if he finds a match, that particular piece does want to feel owned by another. So on he rolls, having adventures, living life and enjoying the ride. And then one day he does find that perfect piece, the one that's been missing all his life and everything seems great! He and his piece are flying high. But then he realizes life is passing him by too fast and he can't sing his song anymore. He is stifled. He's missing out on life. He lets his piece go. He goes on singing his song, enjoying life.
Part of me thinks: Good for him!
Part of me thinks, sure, he wants to roam free, okay, but he leaves the perfect piece in the lurch: What a dick!
یک داستان خواندنی درباره ی رابطه ی بین زن و مرد که بسیار ماهرانه در قالب یک داستان کودکانه قرار گرفته (ماجرای دایره ای غمگین که دنبال قطعه گمشده ی خودش میگرده)
درسته این کتاب برای بچه ها نوشته شده ولی یه جورایی مطمئنم کمتر بچه ای پیدا میشه که مفهوم داستان رو درک کنه و این دلیل نمیشه که بچه ها از این کتاب خوششون نیاد ، عمو شلبی داستانش رو چنان ماهرانه نوشته که همه ی سنین از خوندن اون لذت ببرند
از سری ریویوهای غیبت صغری (خطر لو رفتن اثر) سالیان سال روابط مختلف رو زیر نظر میگرفتم. وجه اشتراک خیلیهاشون در این بود که دنبال اینن تا جای خالی وجودشون پر بشه. شکستگیها جوش بخورن. منافذ بسته شن. عقدهها سیراب شن. حفرهها پر شن. نیمهی گمشده پیدا شه و اون پازل ناتمام بالأخره تموم شه. یه تصویر کامل بتونن بسازن که بشه به دیوار زد و نگاهش کرد. حتی همین قطعهی نصفه و نیمه هم میخواست یکی باشه تا بالاخره به کمال برسه و کامل بشه. اما وقتی هم رسید، دید این چیزی نیست که خواهانش بود. خب تو که این همه دنبالش گشتی، چرا وقتی در تو تنیده شد نخواستیش؟ این حکایت روابط اشتباه و از دم غلطه. خالق به زیبایی و سادگی از بیراهههای عشق و عاشقی میگه. و بخش بیبدیل ماجرا در انتها به اوج میرسه. که اون آدم رو پیدا کنی و بازم ببینی مشکل از جای دیگه آب میخوره؛ یعنی طرز نگاهت. تو میتونی بهترین پارتنر رو پیدا کنی اما تا وقتی تصورت از عشق این باشه که اون بینوا بخواد تمام چاله چولههات رو پر کنه، بازم به نتیجه نمیرسی. باید خودت دست به کار شی. عشق میتونه بهبود ببخشه ولی از پس لطفی که نمیتونی در حق خودت کنی برنمیاد.
A great fable about finding who you really are. Shel Silverstein is one of those rare authors that you can come back to through the years - and learn something new each time. And is it just me or does this figure look a lot like Pacman? Amazing book by a true master storyteller who deserves a much wider readership today.
داستان از دایرهای برامون میگه که در سرما و گرما، در جنگل و صحرا، در هر روز زندگیش داره به دنبال قطعه گمشده اش میگرده. چیزهای زیادی در این مسیر میبینه، با موجودات مختلفی صحبت میکنه، قطعات مختلفی رو امتحان میکنه تا ببینه کدومشون جای خالی وجودش رو پر میکنن، اما هیچکدوم مناسبش نیستن. بالاخره به یک قطعه میرسه که اندازهاش کاملا مناسبه اما باز هم مشکلی وجود داره.
من برداشتم از داستان اینه: ما در تمام زندگیمون به دنبال کامل کردن خودمون به کمک دیگران و چیزهای دیگر هستیم، غافل از اینکه شاید همین حالا هم کامل باشیم. درواقع اگر خودمون رو همونطور که هستیم بپذیریم، بیشتر از زندگیمون لذت خواهیم برد تا اینکه خودمون رو ناقص بدونیم و دیگران رو عامل خوشبختیمون.
Cada vez que leo este libro me gusta más. Este libro es la parte difícil de querer de la duologia de "La pieza que faltaba", dado que es el menos idílico, al menos en lo que se refiere a lo que nos enseñaron que es ser feliz, pero entre más crezco, más me gusta.
________________________________________________________ Ok....esta es la segunda vez que leo este libro y me di cuenta de cosas que antes no noté. La primera vez que la leí, comentaba que sentía que muchas veces satanizaba el hecho de tener una relación y ahora me doy cuenta que no es así en ningún momento; sí, te dice que tener una relación puede no funcionar por más que se acoplen bien, lo cual en general es cierto, y no porque tener nja relación te obligue a dejar de hacer lo que te gusta o a pasar tiempo con otras personas (¿Alguien más se ha encontrado con los estudios que dicen que pierdes dos amigos cuando inicias una nueva relación?), sino porque inconscientemente lo hacemos, y llega un punto en que lo notamos y podemos continuar esa relación o bien terminarla, pero el punto es que hagas una o la otra cosa te sientas completo.
Creo que mostrarle a los niños que la vida no es un cuento de hadas es magnífico, porque la metáfora se extienda al punto en que los planes puedes separarse, pueden no ir en la misma dirección o simplemente esta en distintos momento en su vida y que, sin importar lo que la ficción muestre, tener pareja es complicado.
Esta es la primera parte de The Missing Piece Meets the Big O, en esta historia estamos centrados en "Big O", antes de ser "Big O". Si bien hay muchas similitudes entre la primera nos muestra como nos perdemos en el afan de sentirnos completos gracias a alguien más, mientras que en esta vemos como, algunas veces, estar con alguien más hace que sea posible crecer y avanzar, pero al mismo tiempo que nos perdamos a nosotros mismos. Acepto que en un punto sentí que la historia buscaba engrandecer el estar soltero, lo cual es bueno, pero para hacerlo "satanizaba" el hecho de tener una pareja, esta sería la conclusión que sacaría sino fuera porque se encuentra la segunda parte de esta historia, creo que de hecho deberían venir juntas para que el mensaje de esta no se quede incompleto y demasiado factible a inclinarse hacia una percepción poco favorable hacia el tener a alguien a tu lado.
Me encanta que Silverstein en sus cuentos siempre logra incluir más profundidad de la visible, de hecho es fácil equiparar esta historia a metas personales y profesionales, no soloal ambito amoroso o fraternal.
Esta historia yo la recomendaria solo si ya leíste, o finalizando la aquí presente leeras, The missing piece meets the Big O.
عمو شلبی ، معمار سادگی های عمیق ، این بار هم تو قصه "به دنبال قطعه گمشده " میخواد یه مفهوم مهم و ضروری رو با بچه ها و صد البته همه مون به اشتراک بذاره .قصه ای که علی رغم ظاهر ساده و بی پیرایه ش مفاهیم جدی و عمیقی رو یدک میکشه . شخصیت اصلی ( دایره ناتموم) با یه تکه خالی راهی سفر میشه و فکر میکنه اگر نیمه ش رو پیدا کنه همه چیز درست میشه .این نگاهی که بسیار شبیه هست به الگوی روانی " دلبستگی مضطرب " الگویی که معمولا در کودکی زیر سایه تربیت والدینی شکل میگیرد که گاهی گرم و حمایتگر هستن و گاهی غایب و بی تفاوت، این تناقض و سردرگمی باعث میشه فرد در بزرگسالی امنیت ش رو به دیگری گره بزنه و مدام نگران از دست دادن رابطه باشه و مشکلات و نواقص ش رو به بیرون فرافکنی کنه .و انتظار داره دیگری مرحم زخم هاش و کامل کننده قسمت های خالی وجودش باشه . دایره ناتموم ما اما کم کم میفهمه ( خوبه که میفهمه)که ریشه این تشنگی در درون خودشه نه در دست دیگری .مفهوم " قطعیت ناقص" از نظریه گشتالت میگه ما انسان ها دوست داریم همه تجربه ها و نیاز ها رو کامل کنیم ( بستن گشتالت) اما واقعیت اینه که همیشه بخشی از زندگی باز و ناتموم باقی میمونه و اتفاقا همین ناتمامی هست که ما رو در حرکت و رشد نگه میداره .اگه روزی به کمال مطلق هم برسیم جایی که هیچ چالشی باقی نمونه مثل آب توو برکه راکد بی جان میشیم. لذت واقعی وقتی هست که در حال انجام کاری باشیم که کمی سخت تر از توان فعلی مون هست نه وقتی همه چیز تموم شده و چالشی نمونده .به قول آموزه های بودا رنج ما بیشتر به خاطر چسبیدن به این ایده ( وقتی کامل شدم خوشحال میشم ) هست .بهتره ناپایداری رو بپذیریم و مسیر رو زندگی کنیم نه مقصد . این قصه سعی داشت بگه اگه اول خودمون رو بهتر بشناسیم و با بخش های ناتموم مون کنار بیایم این طوری حتی در ارتباط با دیگران هم میتونیم روی مرز سالم رابطه قدم برداریم هم بلد باشیم وصل باشیم هم بلد باشیم آزاد باشیم و یه جور " دلبستگی ایمن " رو تجربه کنیم ؛
" میخوام با تو باشم ولی بودنم به حضور تو وابسته نیست ."
شاید مهم ترین نکته این باشه همین که دایره ناتموم به این قطعیت ناقص پی برده یعنی فهمیده ناتمامی ،بخش طبیعی از زندگی هست خودش یک گام جلوتر از خیلی ها ایستاده که هر روز در جستجوی کامل بودن مسیر رو از دست میدن.
قطعهی گم شده داستان دایرهای رو میگه که یک قاچ ازش گم شده و همه جا رو به دنبالش میگرده. داستان در نگاه اول پیدا کردن «نیمهی گمشده» رو یادمون میندازه. اینکه دایره دنبال فرد دیگریه که کاملش کنه و وقتی داستان جلوتر میره واقعاً چنین برداشتی هم میشه داشت. اما من این نگاه به داستان رو مخصوصاً با توجه به قسمتهای پایانیش دوست ندارم. این پیام که زندگی با یک یارِ همراه بهتر نمیشه و محدودتر میشه
دوست دارم ماجرای دایره رو اینطور ببینم که به فکر کامل کردن خودشه و مثل بیشتر ما تصورش اینه که تا همهی ضعفهاش رو درست نکنه و یک دایرهی واقعی نشه، ارزش وجودی نداره و نمیتونه خوشحال باشه. همونطور که من سالها فکر کردم که چرا یک معلم واقعی، همسر واقعی، کتابخوان واقعی، دوست واقعی و انسان واقعی نیستم و همیشه به اون تکهی نداشته فکر کردم. تکهای که در عمل، درست مثل ماجرای دایره، به من قدرت حرکت داده بود و من رو متفاوت کرده بود
داستان دایره، داستان سفر کردن به بهانهی رسیدن به مقصدِ کامل شدنه. مقصدی که باید بدونی هیچوقت قرار نیست بهش برسی و اصلا نباید هم بهش برسی. فقط باید از غلطیدن و آواز خوندن در سفر لذت ببری
کتابی که میتونه بارها و بارها خونده شه و مفاهیمی رو به انسانها دربارهی روابطشون و خودشون یاد بده که بسیا بهتر از کتابهای زرد روانشناسیای است که اسمشون سرزبونها است «هیچ کس قطعهی گمشدهی هیچ کس نیست .»رضا نجفی
آدمی تنهاست، حتی وقتی در میان جمع ایستاده است و صداها و خندهها او را احاطه کردهاند. این تنهایی مثل یک سایهی بیصداست که همیشه دنبال آدم میآید. گاهی فکر میکنم این حس تنهایی همان چیزی است که ما را به حرکت وا میدارد، به جستجوی قطعهای که گم شده است، چیزی که ما را کامل کند. من هم مثل آن دایره کوچک در داستان شل سیلوراستاین، با کمبودم روبهرو میشوم، با آن حسی که بهظاهر غمگین است، اما در همان جستجو، لحظههایی از سرخوشی و شادی پیدا میکنم. مسیر یافتن آن قطعه، پر از اتفاقات کوچک و بزرگ است، پر از مواجهه با خود و دیگران، پر از امتحان و یادگیری. و در نهایت، شاید قطعهای که مییابیم، فقط بازتابی از خودمان باشد، چیزی که همیشه در وجودمان بوده اما نمیدیدیم. این جستجو، این حرکت بیپایان، همان چیزی است که زندگی را معنا میدهد؛ همان چیزی که تنهایی را قابل تحمل میکند و به ما یادآوری میکند که هر کس قطعهی گمشدهای دارد، و هر کس در مسیر یافتن آن، بخشی از خودش را میسازد.
کتاب «قطعهٔ گمشده» اثر داستان دایرهای است که احساس تنهایی و غمگینی میکند، زیرا قطعهای از وجودش کم دارد و در جستجوی یافتن آن است. این سفر ساده اما پر از نماد و استعاره، تصویری از تجربه انسانی و نیاز ذاتی ما به کامل شدن ارائه میدهد. دایره در مسیر خود با حوادث و شخصیتهای گوناگون مواجه میشود، و هر تجربهای که میآموزد، او را به شناخت بهتر از خودش نزدیکتر میکند.
این اثر، هم برای کودکان و هم بزرگسالان، بازتابی از تلاش همیشگی انسان برای یافتن معنا، عشق، همراه و رضایت در زندگی است. سیلوراستاین در طول داستان با زبانی ساده و تصاویر مینیمالیستی، نشان میدهد که جستجوی قطعهٔ گمشده، نه تنها هدفی است برای کامل شدن، بلکه خود مسیر، تجربهای ارزشمند و سرشار از لحظات یادگیری و شادی است.
جستجوی انسان برای قطعهٔ گمشده میتواند در قالب دوستی، عشق، همراهی یا شریک زندگی باشد، اما در هر صورت، این آرزو و تلاش، نیروی محرکهٔ زندگی انسان است. همانطور که دایره در کتاب تجربه میکند، این جستجو پر از فراز و نشیب است، اما هر قدم آن ارزشمند و آموزنده است. آرزوها، حتی اگر تغییر کنند، هرگز از بین نمیروند و همواره در زندگی انسان، عاملی پایدار برای حرکت، رشد و معناسازی باقی میمانند.
شل سیلوراستاین مفاهیم عمیق انسانی را به شکلی قابل فهم و زیبا ارائه میدهد. «قطعهٔ گمشده» یادآوری میکند که جستجوی ما برای کامل شدن، بخشی از تجربهٔ انسانی است و در همین جستجوست که ارزش زندگی و شادیهای کوچک نهفته است. این کتاب نمونهای است از توانایی نویسنده در خلق اثری فلسفی و در عین حال جذاب برای همهٔ سنین، که همچون یک آینهٔ ساده اما صادق، ما را با خود و آرزوهایمان روبهرو میکند.
I did not like this one nearly as much as I liked the story behind "The Missing Piece Meets the Big O". The message seemed to be that finding that special someone is bad because you miss all the things you liked when you were "single".
Sebelumnya maaf ya, review ini emang kudu spoiler. Karena saya gak menemukan cara untuk bercerita tentang buku ini tanpa memberi spoiler. Dan berhubung buku ini emang ceritanya dikit, maka yah...bercerita sedikit tentang buku ini pun sudah jadi spoiler.
Saya ini penggemar berat buku anak, jauh sebelum saya suka genre lain. Buku anak yang saya maksud di sini tuh bukan yang karangan Enid Blyton ato Astrid Lindgren ato Roald Dahl (walau pun saya juga suka karya mereka sih). Tapi lebih ke buku anak yang buat anak TK - kelas 1 SD. Jadi emang tipe novel grafis.
Dan yang paling saya suka adalah buku anak yang ditulis dengan unik dan witty.
Dari semua penulis buku semacam itu, Shel Silverstein adalah favorit saya (yaaa selain Dr. Seuss sih). Kata-katanya indah, puitis tapi gampang dicerna, artworknya simpel dan gak ngeribetin. Lalu makna dibalik ceritanya itu bagus-bagus.
Nah salah satu karya dia yang paling saya suka itu duologi Missing Piece ini.
Buku pertama yang judulnya "The Missing Piece" menceritakan tentang sebuah lingkaran yang kehilangan satu piece dari dirinya. Kehilangan satu piece aja ternyata berpengaruh, karena dia gak bisa menggelinding dengan lancar. Maka dimulailah perjalanan sang lingkaran untuk menemukan bagian yang hilang.
Perjalanan itu gak mudah. Dia bertemu dengan piece yang kekecilan, berikutnya malah yang kebesaran. Pernah juga dia bertemu dengan piece yang pas, tapi karena gak dipegang dengan kuat eh terlepas lah piece itu. Dan si lingkaran pun terus mencari. Sambil mencari, dia menikmati petualangannya; bermain dengan lebah, becanda dengan bunga, bernyanyi, sampai ngerasain jatuh ke lubang.
Hingga suatu hari, dia bertemu dengan "missing piece"nya.
Awalnya si lingkaran bahagia, dia merasa hidupnya utuh. Tapi belakangan dia sadar, karena bisa menggelinding dengan lebih cepat, dia gak punya waktu untuk menikmati alam sekitarnya. Dia juga gak bisa bernyanyi karena mulutnya ketutupan si "missing piece" ini.
Ketika pertama membaca buku ini, saya sempat gak puas.
Jiwa idealis saya protes : "Ih...kan dia udah dapat yang dia cari. Kok masih gak puas aja?"
Apalagi kalo mau dipikirkan, si lingkaran itu bisa dianalogikan dalam hidup. Kita merasa hidup ini kurang lengkap, makanya kita mencari "missing piece" kita, our "significant other".
Tapi ternyata, setelah ketemu, malah merasa seperti kehilangan kebebasan. Apa penulisnya mau mengajarkan bahwa lebih baik hidup sendiri tanpa orang lain?
Nilai macam apa yang mau diajarkan ke anak-anak?
Tapi membacanya sekarang, saya mengerti (memang sebaiknya membaca buku itu didampingi orang tua ya. Persepsi yang didapat jadi beda soalnya kalo nebak - nebak sendiri >.<)
Buku ini memang bercerita tentang hubungan.
Contohnya waktu lingkaran menemukan "piece" yang cocok, tapi karena gak dipegang erat, piece itu pun terlepas. Kadang kita juga gitu kan? Kita menemukan orang yang (mestinya) cocok, tapi karena gak kita jaga ya lepas gitu aja.
Lalu saat lingkaran menemukan "piece" yang cocok, dia malah merasa jadi terlalu terikat, kehilangan identitas, dan terbebani.
Menurut saya, Silverstein ingin memberi tahu bahwa terkadang hubungan yang kita pikir akan sempurna, tidak selalu berjalan sesuai perkiraan. Dan mungkin, kebahagiaan justru terletak dalam perjalanan kita mencari si "The One" itu.
Dan endingnya?
I love the ending.
But you know what's the best part of this book in my opinion?
می نویسم که یادم بمونه الان توی آپدیتها این کتابو دیدم. وسط شلوغی های دنیا یادم رفته بود. سالها پیش خونده بودمش. همین الان دوباره خوندمش. اون روزا اصلا نمی دونستم کتابه. این کتابو در قالب یه پی دی اف خونده بودم و چیزی که برام جالب بود و باعث شد تا ادش کنم و حتی براش ریویو بنویسم این بود که یک نفری که یهو وسط زندگیم پیدا شده بود و بعد یهو فهمیده بود که من قطعه گمشده ش نیستم برای اینکه من یهو شوکه شده بودم از تغییر رفتار ناگهانیش، اینو برام فرستاده بود که من قانع بشم که قطعه گمشده خیلی مهمه. همین قطعه گمشده. الان یهو سوالی برام پیش اومد! آیا آدمها می تونن قطعات گمشده داشته باشن؟ یا فقط یه قطعه س؟ یا چی مغزم الان سووووت کشید. چون کلی تفسیر اومد تو ذهنم
... and away it rolled and because it was now complete it rolled faster and faster and faster faster than it had ever rolled before! So fast that it could not stop to talk a worm or smell a flower too fast for butterfly to land . . . so it set the piece down gently and slowly rolled away :))))))
جزو سه اثر برتر عمو شلبی از نظر من این داستان واقعا میتونه معنای پرفکت بودن رو توی ذهن آدم تغییر بده برای بار چندم خوندمش و برای اولبن بار انگلیسی اما همون قدر لذت بردم که اولین بار خوندمش
کامنتای بقیه و میخونم و لذت میبرم که داستان یک دایرهی چرخون در جستجوی نیمه گمشده اش با تصویر سازی ساده و دلپذیر چقدر میتونه برداشت های متفاوتی در ادم های مختلف ایجاد کنه
برای خودم اینطوری بود، که اولا این مسیر به سمت نیمه گمشده (یا هدف؟) خودش ارزشمنده خودش کلی میتونه هیجان انگیز باشه. و بالا پایین داشته باشه فارغ از اینکه بهش برسی یا نه. اصلا اون نقصه یا کامل نبودنه یجورایی باعث شده جور متفاوتی این مسیرو تجربه کنی و در کل خاص کنه زندگی مارو از زندگی بقیه دایره ها. این که خودمونو بدون اون تیکه بی ارزش و ناقص بدونیم ویا فقط در حالتی خودمونو ارزشمند ببینیم که اون قسمت پر شده باشه شاید دیدگاه سالمی نباشه. کلا کیوت بود دوست داشتمش
هر موقعیت جدیدی هزینه داره فارغ از اینکه سالها آرزوشو در سر میپروروندیم یا نه. گاهی اوقات به اون موقعیت میرسیم و هزینه اشم میپردازیم و تا مدتیم خوشحالیم ولی هزینه ای که دادیم و چیزهای ساده ای( که فک میکردیم اونقدر مهم نبودن) قربانیشون کردیم، تازه به چشممون میان
سبک سنگین کردن واقع گرایانه اینکه در ازای چیزی که قراره از دست بدیم ( و سبک جلوه ندادنش) چه چیزی قراره بدست بیاریم ( بیش از حد بزرگ و مهم قلمداد نکردنش) هم برداشت دیگه ای بود که از این داستان داشتم.
عضویت یک هفتهای بینهایت از طاقچه را گرفتم، قصد دارم این یک هفته را به کتابهای کودک و نوجوان اختصاص بدم. با این کتاب شروع کردم، که در یک کلام عالی بود. تا اینجا که شل سیلور استاین معرکه بوده، پیش به سوی بقیه کتاباش:)
داستان كوتاه و جالبي بود، در واقع لذتبخش بودن اين داستان خلاصه در زبان ساده و كوتاهي كلام بود. داستاني كه در ظاهري ساده اما غناي روايي بيان كننده اين نكته بود كه قطعه ي گمشده را بايد پيدا كرد، بايد آنقدر به دنبالش گشت تا پيدايش كرد و همچنين بايد قبول كرد كه نيازي نيست آن قطعه ناكامل باشد تا كامل كننده ي ما باشد.
حواسمان به چیزهایی که داریم نیست و غم آن چیزهایی را میخوریم که نداریم. جای این ها هم عوض شود، اوضاع ما تغییر نمیکند. مگر اینکه نگاهمان تغییر کند... Short Sweet Simple Soon
«به دنبال قطعه گمشده» نوشته شل سیلور استاین، کتابیست درباره قطعه گمشده!🤐😶 خواندنش دو دقیقه بیشتر طول نکشید! اما الان که تموم شده بغض غریبی دارم...! یه عمر به دنبال گمشده میگردیم تا کامل بشیم؛اما گاهی بهتره بایستیم،دست نگه داریم، فکر کنیم! شاید کامل شدن اونقدرها ارزش نداشته باشه...؛) این قسمت کتاب رو خیلی دوست داشتم: « یک روز به نظرش رسید قطعه گم شده اش را پیدا کرده است. اما محکم نگهش نداشت. و گمش کرد. بار دیگر محکم گرفتش و خردش کرد...» پ. ن١: از لحاظ معنا بسیار غنی بود... پ. ن٢: چرا اینقدر خوبی آخه؟! دوستت دارم آقای نویسنده(😍) پ. ن٣:سال نو مبارک!(🎈)