پنج سال پس از واقعهی دریاچهی چشم شیطان، مسافری به دشت باز میگردد.
صدایی از میان سایهها گفت: «داشتم از آمدنت ناامید میشدم. »
ـ روباه؟
سایهای خمیده و نقابپوش از سایهها جدا شد و نزدیک آمد: «بله، این منم، دوست من... تصمیمت رو گرفتی؟ »
ـ چرا باید کمکت کنم؟
ـ ما هر دو مشکلاتی داریم، من به تو کمک میکنم و تو هم به من... تو به خواستهای که داری میرسی و من هم به خواستهی خودم. مگه نمیخوای خطر از اون کسانی که دوستشون داری دور باشه و سلامت و امنیتشون رو برای همیشه تضمین کنی؟ به اون چیزی که بهت میگم عمل کن و مطمئن باش نتیجهاش کاملاً مقصودت رو برآورده میکنه.
ـ این چه کمکی به تو میکنه؟
ـ برقراری نظم و اجرای عدالت! این اون چیزیه که من به دنبالشم... خب، چرا ساکتی؟
ـ چی کار باید بکنم؟
جادوگر نقابپوش بستهای از زیر بالاپوشش بیرون کشید: «چارهی کار در اینه... پیکان عدالت. »
ــــ صفحات 236 و 237
اینکه پیکان عدالت چه زمانی، توسط چه کسی و به کجا مینشیند در کتاب سوم مشخص میشود و دلیل جستنش از کمان در کتاب ششم.
مریم سال هشتادوپنج لیسانس شیمی محضش را گرفت و از زمستان هشتادوهشت تا دو سال بعد از آن را هم زبان انگلیسی یاد گرفت.
مریم سال هشتادوشش نوشتن در ژانر فانتزی را شروع کرد. مریم مجموعهرمانی ششجلدی به اسم دشت پارسوا برای نوجوانها و جوانها نوشته و تا حالا دو جلد اول آن به نامهای حومهی سکوت و پیشگویی سپیدهدم منتشر شده است.
مریم یک داستان کودک هم به نام چشم شب برای نشر هوپا نوشته است.
مریم کتاب هم ترجمه میکند و تا الان که تابستان نودوپنج است، علاوه بر این رمان یک رمان نوجوان به نام پسری در برج هم برای نشر هوپا ترجمه کرده است.
مریم در مشهد زندگی میکند، عاشق طبیعت و پیادهروی و موسیقی و کتاب و سینما است، از جن و روح و شبح نمیترسد و از دیوها و اژدهاها و کتابخوانها خیلی خوشش میآید و آنهایی را که کتاب نمیخوانند یا حیوانات را اذیت میکنند، هیچ دوست ندارد.
نفرین دفراش سومین کتاب از مجموعهی دشت پارسواست که داستان چهار پنج سالی از ماجراهای دو کتاب اول گذشته و یک زندگی همراه با آرامش نسبی اهالی دشت پارسوا رو در بر گرفته. ماندانا خوابهای عجیبی میبینه و کیانیک که بعد از اون ماجراها از دشت پارسوا رفته به تازگی برگشته و بیشترین قسمت کتاب به ماجراهای کیانیک و ماندانا پرداخته. چرا ۳؟ چون اونقدری که انتظار داشتم داستان پیش نرفت، برای یک جلد کم بود اما در مجموع خوب بود.ه
این جلد رو نسبت به دو جلد قبل کمتر دوست داشتم... و شاید به این دلیله که اتفاقات کمتری رخ داد و هیجان کمتری داشت... و ناگفته نماند که با وجودی که اسپویل شدم در آخر آن چنان تیری تو قلبم فرو رفت که نمیدونم چطوری برای جلد بعد صبر کنم :(((( و واقعا قلم خانم عزیز رو دوست دارم. اصلا مهم نیست چه اتفاقی میفته تو داستان انگار باز هم میتونی آرامشت رو حفظ کنی.. اولش هم کمی ناامید شدم گفتم یعنی همه چیژ به این راحتی تو جلد قبل تموم شد؟ نمیتونستم باور کنم ولی بعد مطمئن شدم که آرامش قبل از طوفانه...
«چه انتظاری از زندگی داری؟ اون ابر جادویی که باهاش بشه همه چیز رو یکشبه زیر و رو کرد و دنیا رو از نو و به همون شکلی ساخت که آرزوش رو داریم هنوز اختراع نشده. این چیزیه که بهش میگن حقیقت. چیزی که باید بهش تن داد...»
و این کتاب اصلاً طوری که حدس زده بودم پیش نرفت. منظورم اینه که، خب، من کتاب رو باز کردم و دیدم پنج سال از اتفاقای آخر کتاب دو گذشته. با اینکه سورپرایز عظیمی بود، یه نفس عمیق کشیدم و ادامه دادم. بعد رفتم جلوتر و فهمیدم افکار شخصیت اصلی –برخلاف کتابای قبل- خیلی خیلی داره میره رو روان من، که خب بازم یه نفس عمیق کشیدم و ادامه دادم. بعد، دیدم بعضی از شخصیتا –طبیعتاً- به قدری تغییر کردن تو این مدت که من گاهی اون وسطا شخصیتپردازیشون توی جلدای قبل که یادم میاومد دلم میخواست بشینم زار بزنم فقط. (بله، این دقیقاً ادبیات کلام کسیه که تَه کتابی که همین یه ربع پیش تموم کرده به شدت کتلت شده و الآن فقط دلش میخواد جلد بعدی رو شروع کنه.) و بعد از اون با هر سطری که میخوندم به درجهای از حیرت فلسفی (!) میرسیدم که دیگه وضعیتم با نفس عمیق کشیدن و ادامه دادن درست نمیشد. *مشقتهای خواندن کتاب را وسط کلاس آمار و جغرافی به یاد میآورد* دیگه اینکه ریتم آروم این کتاب بعد از اون همه هیجانی که کتاب قبلی داشت بنظرم منطقی بود و با اینکه انتظار داشتم از یه جایی خسته بشم ولی حقیقتاً تا صفحهی آخرش جذاب بود برام. بعد میرسیم به مشکلاتی که من با شیپ کردن شخصیتای کتاب داشتم که تا این لحظه هنوز برطرف نشده و من هنوز در همون گیجیای فرو رفتهم که از ابتدای کتاب یک موندم توش. -__- در آخر هم یک درود میفرستم به همهی اون بزرگوارانی که منو در حال جامه دریدن و سر به بیابان گذاشتن میدیدن و بعد که میفهمیدن کتابی که سرش تا این حد به فنا رفتهم ایرانیه، باورشون نمیشد و این حرفا. خواستم بگم به شدت منتظرم خودشون برن بخونن این مجموعه رو که بعد من بشینم جامه دریدن و سر به بیابان گذاشتنشون رو ببینم. :)))
خب اين كتاب حكم آرامش بعد از طوفان رو داشت. و شايد آرامش قبل از طوفان هم باشه. احساس ميكنم بعد اونهمه هيجان و اتفاقات پى در پى دو كتاب قبل اين آرامش لازم بود. تو اين كتاب تعامل (و دعوا ها)بين شخصيت ها بيشتر شده بود و اين از نظر من خيلى خوب بود. پايانش هم عالى بود و اميدوارم سركارى نبوده باشه. به خاطر يه ستاره اى كه كم كردم دليل خاصى ندارم ولى در كل انتظاراتم از كتاب هاى ايرانى بالا رفته پس ...
مرسی از نویسنده ی کتاب ،مریم عزیزی. مرسی از اینکه یکبار دیگه من رو به دنیای جادویی کودکی و نوجوانی بازگردوند. مرسی از توصیفات و استفاده های لغوی بی نظیرش در ترسیم بهترین و ملموس ترین فضای ممکن. گاهی احساس میکردم دوربین راوی چنان هنرمندانه میچرخه که انگار خودم گوشه ی اون اتاق نشسته ام و نظاره میکنم.
نسبت به دوتا کتاب قبلی هیجانش یکم کمتر بود ولی چندبرابر گیج کننده تر!! و من هنوز هاج و واج موندم که چرا باید اینجوری تموم میشد!! T_T و حالاست که انتظار و عذاب کشیدن شروع میشه!! (>﹏<)
این جلد برای من حس خیلی بهتری رو نسبت به جلد های دیگه فراهمکرد (به غیر از جاهایی که ماندانا و کیانیک با هم یک مکالمه هر چند کوتاه داشتن). این جلد به قول خارجی ها چرخ فلک احساسات بود. نمیدونم بانو مریم عزیزی وقتی داشتن این کتاب رو مینوشتن چی حس میکردم ولی فکر میکنم این کتاب با عشق تمام نوشته شده.
خب امتیاز 3 برای این جلد کمه، اما واقعا باید ناراحتی حرص خوردن و گیج زدن هام تو این جلد رو سر یکی خالی میکردم (کی بهتر از خود کتاب) خب ماندانا بشدت عوض شده! به نوعی میشه گفت گم شدن رازیان و احساس گناهش اونو به مرز جنون رسونده و البته نشانه های افسردگی حاد رو هم داره. سهراب، مروارید، هورن و آوا پارسورت از شخصیت هایی هستند که داستان رو براتون قابل تحمل تر میکنند کیانیک هم همون موجود گنگ و خاکستری هست که همیشه بوده (کی قراره بفهمیم این بشر رو؟) و به طرز باورنکردی من رو یاد پرفسور اسنیپ از هریپاتر میندازه و پایان بندی این داستان که مثل یه تیر میره وسط قلبتون و نمیفهمید اصلا چی شد که این شد؟ و باعث شد من 3 جلد رو دوباره بخونم تا بتونم شخصیت کیانیک رو بیشتر تحلیل کنم :|
هرچقدر شروع کتابهای دشت پارسوا گنگ هست ، پایان های اون عالیه طوری که تا چند دقیقه تو رو میخکوب میکنه و سریعا میخوای جلد بعدی رو شروع کنی. از بعضی از اتفاقها خیلی ساده میگذره و آدم دوست داره بیشتر اون ماجرا کش داشته باشه که به نظرم بزرگترین ضعف کتابه در کل به شدت پیشنهاد میدم خونده شه
در این کتاب ادامه داستان ماندانا و دوستانش در دنیایی جادوئی را خوانش می کنیم که زیبائی های دو جلد قبل را به ارث برده و همچنان نمی گذارد تا بعد از تورق هر صفحه،آن را زمین بگذاری. انسجام داستان فوق العاده جلب نظر می کند و شخصیت پردازی عمیق آن، نشان از توانمندی نویسنده ی آن خانم عزیزی عزیز است. اما این داستان فوق العاده از گزند ابهام در امان نبوده و گاهی با خود می گویی "چطور شد که این اتفاق افتاد... چطور شد که...". نمی دانم عطش سیری ناپذیر من معلول این نقد است و یا علت دیگری دارد. به هر روی، باید تا انتهای مجموعه خوانش را ادامه داد...
.سلام واقعا باید تبریک بگم به جامعه ی فانتزی ایران که این قدر رو به رشد حرکت می کنه .بسیار کتاب خوب و جالبی هست برای اون هایی که به این دنیا علاقه مند هستند
This entire review has been hidden because of spoilers.
به نظرم واااااقعه مجموعه ی قشنگی بود.یه کم گیج کننده هست،(مخصوصا شخصیت کیانیک) اما بعدش تو جلد آخر همه چبز رو میشه.من که خودم به تعداد بیش از روزای عمرم خوندمش.