What do you think?
Rate this book


222 pages, Paperback
First published January 1, 1992




" اخیرا یکی از دوستهایم از من پرسید چطور شد که آزادترین و مرفهترین کشور کمونیستی آن کشوری شد که گرفتار جنگ شد؟ بی شک پاسخهای کارشناسانهتری به این سوال وجود دارد اما وقتی به گذشته مینگرم، و خاطراتم را مرور میکنم، بنظرم میرسد پاسخ این پرسش آنقدر ساده است که از آن شرمم میشود: ما آزادیمان را به کفشهای ایتالیایی فروختیم
اروپاییها اغلب یک نکته مهم درباره یوگوسلاوی را فراموش میکنند. این که ما چیزی داشتیم که ما را از سایر شهروندان بلوک شرق متمایز میکرد. ما پاسپورت داشتیم. یعنی امکان سفر به خارج از کشور. علاوه بر این، ما پسانداز کافی داشتیم. بدون هیچ چشماندازی برای سرمایهگذاری اقتصادی. برای همین بود که در اواسط دهه 60، هر کس که میتوانست، برای خودش ویلایی میساخت. ما هیچ راهی برای خرج کردن پولهایمان نداشتیم. جز اینکه در بازار سیاه آن را با ارزهای قوی مبادله کنیم و برویم خرید. خرید در نزدیکترین شهرهای اتریش یا ایتالیا. ما هر چیزی گیرمان میآمد میخریدیم. لباس، کفش، لوازم آرایش، شیرینی، قهوه حتی میوه یا دستمال توالت. هر سال میلیونها نفر از مردم به آن طرف مرز میرفتند. فقط برای اینکه طعم غرب را بچشند و چیزی بخرند. این آزادی، حس اینکه اگر بخواهی، آزادی که بروی برایمان بسیار مهم بود.
حالا که فکرش را میکنم نوعی قرارداد بود با رژیم: ما میدانیم که تا ابد بر سر کار هستید، اصلا هم از شما خوشمان نمیآید. اما اگر کاری به کار ما نداشته باشید و فشارها را زیاد نکنید، با شما مصالحه میکنیم. آن موقع وضعیت ما با بقیه متفاوت بود. برای همین هم حالا وضعمان متفاوت است. ما هستیم که گرفتار جنگ شدهایم. ما یک جنبش سیاسی زیرزمینی متشکل از افرادی با ارزشهای آزادیخواهانه و دموکراتیک ایجاد نکردیم که آماده در دست گرفتن حکومت باشد. نه بخاطر اینکه غیرممکن بود، برعکس بخاطر اینکه فشار و سرکوب آنقدر شدید نبود که نیازی به این کار حس کنیم. اگر بخواهیم بهانهای بیاوریم، شاید این باشد که ما از احساس آینده داشتن محروم بودیم. این بدترین بلایی بود که کمونیسم بر سر مردم آورد. "
مسئله فقط این نیست که مرگ همهجا ما را احاطه کرده است. در هنگام جنگ مرگ تبدیل به واقعیتی ساده و اجتنابناپذیر میشود، مسئله این است که خودِ زندگی هم تبدیل به جهنم میشود
من نمیگویم مسئولیت همهی ما به یک اندازه است و قصد ندارم قربانیان را با قاتلانی که در کمال خونسردی آنها را میکشند یکی بدانم. همهی حرفم این است که نوعی همدستی پنهان وجود دارد؛ میخواهم بگویم همهی ما از سر فرصتطلبی و ترس در تداوم یافتن این جنگ شریک و همدستیم. زیرا با بستن چشمهایمان، با ادامهدادن به خریدمان، با کارکردن رویِ زمینمان، با تظاهر کردن به اینکه اتفاقی نیفتاده است، با این فکر که این مشکل ما نیست، در واقع داریم به آن «دیگریها» خیانت میکنیم و نمیدانیم آیا این مسئله اصلاً راهحلی دارد یا نه. اما آنچه متوجهش نیستیم این است که با چنین مرزبندیهایی داریم خودمان را هم گول میزنیم. با این کار در واقع خودمان را هم در معرض این خطر قرار میدهیم که در شرایطی متفاوت، ما تبدیل به آن «دیگری» شویم
The myth of Europe, of our belonging to the European family and culture, even as poor relations, is gone. We have been left alone with our newly-won independence, our new states, new symbols, new autocratic leaders, but with no democracy at all. We are left standing on a soil slippery with blood, engulfed in a war that will go on for God knows how long.As it turned out, the war went on for another six years, ending with the independence of Bosnia, Kosovo, and Macedonia and the NATO bombing of Belgrade. Although Drakulic's book stops short, it does encompass the bombardment of Vukovar, Osijek, and Dubrovnik.
He worked by the barbed wire and heard awful screams.
His field was there?
Yes, right up close. It wasn't forbidden to work there.
So he worked, he farmed there?
Yes. Where the camp is now was partly his field. It was off limits, but he heard everything.
It didn't bother him to work so near those screams?
At first it was unbearable. Then you got used to it.