Abbas Kiarostami was born in Tehran, Iran, in 1940. He graduated from university with a degree in fine arts before starting work as a graphic designer. He then joined the Center for Intellectual Development of Children and Young Adults, where he started a film section, and this started his career as a filmmaker at the age of 30. Since then he has made many movies and has become one of the most important figures in contemporary film. He is also a major figure in the arts world, and has had numerous gallery exhibitions of his photography, short films and poetry. He is an iconic figure for what he has done, and he has achieved it all by believing in the arts and the creativity of his mind.
کتاب بیشتر زندگی نامه س و عقاید و نظرات و مواضع و خاطرات عباس کیارستمی، و به ندرت تکنیکی و سینمایی میشه، و جایی هم که سینماییه بیشتر نظرات کیارستمیه راجع به دیگران و راجع به سانسور و اینا. که خب البته همین موضوع باعث شده که کتاب بسیار خواندنی ای بشه و محدود نباشه به طیف مخاطبان خاصی که فیلم های کیارستمی و نقد و نظر درمورد اونها رو جالب میدونن. یک نقطۀ ضعف کتاب شاید این باشه که کیارستمی مدام میگه نمیدونم و یادم نمیاد و ... و کلاً از دادن خیلی پاسخ ها خودداری میکنه. البته نه اینکه حوصله یا اخلاق گفتگو رو نداشته باشه؛ برعکس خوب و خوش اخلاق و آماده گفت و گو میکنه؛ اما حس میکنم این خصلت شخصیتیشه که خودش و گرایش های فردی و شخصی خودش رو اغلب کمرنگ جلوه میده و باید از خلال گفتگو و از طریق کشف و پازل چینی فهمید در این موارد.
قسمت های جالب کتاب یکی شرح والدین و مخصوصاً پدرشه، مثلاً وقتی که میگه پدرش در اواخر زندگی دیگه بی نماز میشه و علتی هم که میاره اینه که «نمیدونم چند بار در روز باید شهادت بدم که خدا یکی است و محمد پیامبر خداست» و همسرش هم بهش میگه کفر نگو اما او دیگه نماز رو برای همیشه ترک میکنه. یکی شرح رابطۀ طولانیشه با آیدین آغداشلو و مثلاً کتک کاری بسیار جانانه ای که در نوجوانی با هم میکنن؛ و اعتراف میکنم که لابلای سطور کنجکاو خوندن درمورد رابطه ش با احمدرضا احمدی هم بودم که حاصل نشد. یکی شرح مواجهه ش با سانسور و یکسره الله بختکی بودن سانسور و مصداق های اون در ایرانه و مثلاً در جواب اینکه چرا رفته خارج فیلم میسازه یکی از عمده ترین عللی که میاره همین سانسور و باری به هر جهت و سلیقه ای بودن داستانه و تهش میگه «من در خارج از ایران واقعاً از احترام بیشتری برخوردارم» که خب مسخره و غمگین و بازم مسخره س. در بزنگاه هایی از گفتگو خیلی سیاسی میشه و به تاریخ نقب میزنه و مثلاً میگه «هیچ ملتی به اندازۀ ایران برای آزادی خون نداده است» که خداییش خوب میگه. و البته از فحوای کلام برمیاد که منظورش خون های بی حصال است و پیشرفتی هم حاصل نشده.
نیمه ی ابتدایی کتاب به نظر من کاملا نالازم بود. و نیمه ی دوم گفتوگوی نویسنده با کیارستمیه، که در اون هم حرفی در مورد سینما یا حرفه ی کیارستمی نداره . ولی اگر شخصیت خود کیارستمی براتون جذابه خوندن گفت و گوش میتونه جالب باشه.
بزرگ بود و از اهالی امروز بود و با تمام افق های باز نسبت داشت و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد و دست هاش هوای صاف سخاوت را ورق زد و مهربانی را به سمت ما کوچاند داد
به شکل خلوت خودبود و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را برای آینه تفسیر کرد و او بشیوه ی باران پر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت میان عافیت نور منتشر شد همیشه کودکی باد را صدا می کرد همیشه رشته ی صحبت را به چفت آب گره می زد برای ما ، یک شب سجود سبز محبت را چنان صریح ادا کرد که ما به عاطفه ی سطح خاک دست کشیدیم و مثل لهجه ی یک سطل آب تازه شدیم
و بارها دیدیم که با چقدر سبد برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت
ولی نشد که روبروی وضوح کبوتران بنشیند و رفت تا لب هیچ و پشت حوصله ی نورها دراز کشید و هیچ فکر نکرد که ما میان پریشانی تلفظ درها برای خوردن یک سیب چقدر تنها ماندیم.
گفت و گو ها رو دوست دارم. به طور کلی از شنیدن نظرات آدمهای مختلف راجع به موضوعهای مختلف لذت میبرم. و اگر شما هم مثل من این موضوع رو دوست دارید پس حتما از این کتاب خوشتون میاد.