اهالي آبادي جُفره، فارغ از دنياي بيرون، از طريق ماهيگيري امرار معاش ميكردند. همنشينان آنها، ساكنان زيباروي دريا- پريان دريايي- و بوسلمه، ساكن زشتروي درياها بود و تمام هم و غم اهالي آبادي پديدار شدن گاه و بيگاه پريان دريايي، عشق آنها به جوانان ماهيگير و خشم و كينة بوسلمه بود. اما با پيدا شدن آدمهايي از مناطق ديگر زمين و آمدن جعبة جادويي، شربت جادويي، كشيده شدن جاده و ساخته شدن پاسگاه و از همه مهمتر وجود مادة سياه و بدبويي كه به آن نفت ميگفتند، نه از ساكنان درياها خبري شد و نه ديگر صداي آواز يا گرية آنها به گوش رسيد. زندگي اهالي جفره در حال دگرگوني بود.
وقتی که یه گوش ماهی یا صدف رو میگیری دم گوشت، اگه خوب دقت کنی، خیلی دور ، خیلی محو و آروم، گم شده توی صدای دریا، صدای گریه میشنوی. این صدای گریه پری دریایی عه که از دلتنگی و دوری عشقش، پسر ماهیگیری که موقع صید زیر تیغ آفتاب عاشق پوست آفتاب سوخته و چشم های سرخش شده، داره اشک میریزه و مویه میکنه. پری دریایی بیچاره کاری جز گریه نمیتونه بکنه چون نه اون میتونه برای دیدن معشوقش بیاد توی ساحل و نه معشوقش از این داستان دلدادگی خبر داره.
اولش داستان به دلیل بومی بودن وقایع برام جذاب بود و کشش داشت ولی هرچی جلوتر میرفت خسته کننده و تکراریتر میشد. واقعا نیمهی دوم کتاب رو بزور خوندم تا بفهمم بلاخره سر شخصیتها چه بلایی میاد ولی عنصری که نقش اصلی رو روی زندگی مردم و آبادی داشت ، بعد از گره خوردن آبادی با شهر کلا حذف شد ! دو ستاره فقط برای شروع و بخش های اولش هست. در کل دوست نداشتم
داستان اهل غرق از منیرو روانیپور در جزیرهای واقع در جنوب ایران میگذرد. جزیرهای که مردم آن به وجود موجوداتی به اسم «آبیها» باور دارند که در دل دریا زندگی میکنند و پادشاه خبیث دریا، بوسلمه.
همین موضوع باعث خلق فضای رئالیسم جادویی در حدود یک سوم ابتدایی کتاب شده و اتمسفری که منیرو روانیپور در این قسمت روایت میکند مسحورکننده است. تصویری سورئال از ترکیب موجودات خیالی با باورهای سنتی یک جامعه کوچک منزوی.
ترس از بوسلمه، پادشاه دریا، و خشم و نفرین او چنان در دل ساکنان جزیره ریشه دوانده که بخش اعظم زندگیشان بر محور جلوگیری از خشم اوست و حاضر به انجام هر کاری برای رضایت او هستند.
پیچش داستان از آنجا آغاز میشود که کمکم پای مردم شهری، مردمی که از جوامع مدرن هستند به جزیره باز میشود. ساکنان جزیره برای اولین بار در عمرشان با وسیلهای به نام رادیو آشنا میشوند و زندگی شهری را از نزدیک میبینند. با مسائل سیاسی درگیر میشوند و زمزمههایی میشنوند از رویدادی به نام انقلاب. و شاید بزرگترین نفرین بوسلمه برای ساکنان جزیره همین بود: ورود به دنیای کسلکننده و خشک مدرن.
پس از چندی اوضاع به هم ریخته میشود. از زندانی شدن شخصیت اصلی به دلایل سیاسی گرفته تا ساختن پاسگاه و جاده در جزیره. چیزهایی که فاصله افراد جزیره را از روزهایی که به بوسلمه و پریهای دریایی اعتقاد داشتند بیشتر میکند و آنها را وارد دنیایی میکند که به مراتب پیچیدهتر و ظالمتر از پادشاه دریاها است.
اهل غرق کمتر از آنچه باید، در جامعه ایران خوانده شده. با اینکه از دیدگاه من از بسیاری از رمانهای فارسی معروف، از قبیل چشمهایش بزرگ علوی و حتی سمفونی مردگان یک سر و گردن بالاتر است. فضا و اتمسفر خاص و نوآورانه بزرگترین نقطه قوت این کتاب است. ترکیب رئالیسم جادویی و فضای جنوب ایران، مولد روایتی خواندنی و گیرا شده.
تصمیمم برای کنکاش رمانهای فارسی، به خصوص آنها که کمتر خوانده و قدر دانسته شدهاند با اهل غرق شروع شد و تجربهای بسیار دلچسب رقم زد. (با تشکر از استاد ادبیات، دکتر محمد راغب.) خواندنش را، به خصوص اگر به رئالیسم جادویی علاقه دارید و در جست و جوی روایتی نو هستید پیشنهاد میکنم.
روانی پور در این رمان از زادگاهش جفره در بوشهر گفته است. مرز بین خیال و واقعیت گاهی در این رمان بسیار باریک است و ما را به یاد آثار نویسندگان سبک رئالیسم جادویی می اندازد اما چیزی که در نوشته های منیرو بیشتر به چشم می خورد اشاره به نقش زنان، استفاده از اصطلاحات و کلمات بومی است. به نظرم صفحات ابتدایی کتاب جذاب تر بود هر چه بیشتر پیش رفتم نوعی اطناب و تکرار بر پیکره رمان نقش می بست.
بقیه ی آثار خانم روانی پور، تقلیدهایی نه چندان موفق از "اهل غرق" است. هنگام خواندن این رمان، لحظه ای آرام نداشتم. هر جا و هر صحنه و هر توصیف، و رنگ و فن تازه ای داشت. آنچه مردم "جفره" را میان زمین و دریا حیران و سرگردان نگاه داشته، التهاب و اضطراب عظیمی می آفریند که تقریبن هر انسان ایرانی در هر کجای آن سرزمین با خود حمل می کند. مردمانی که از زمین به دریا و از دریا به زمین پناه می برند و از هر دو سو گزیده می شوند، خدایان خود را گم کرده اند، همان گونه که فرهنگ و تاریخ خود را. بسیاری از اوصاف، در حین کوتاهی تمامی ناباوری و اظطراب انسان ایرانی ست. وقتی اولین رادیو اولین کلمات را می گوید؛ "اینجا تهران است" همه ی حاضرین این دروغ را می شناسند، چرا که آنجا "جفره" است! زنان رمان اهل غرق، زنانی بی پیرایه و اصیل اند، کمتر جایی از شخصیت شان خدشه بر می دارد. با خواندن هر جمله می دانی کیست که سخن می گوید، چیزی که در بسیاری از رمان های فارسی وجود ندارد.
در مورد "بانوان نویسنده" در وبلاگ گودریدز، یک مطلب کلی نوشته ام و تا اندازه ای به همه ی آثارشان اشاره کرده ام، پس نیازی به "ریویو"ی جداگانه نیست، اگر مایلید، اینجا را بخوانید؛ http://www.goodreads.com/author_blog_...
کتاب تقلیدی (و واقعا تقلید نه استقبال) است از صدسال تنهایی. فضای کلی کتاب که شکل گیری و زوال یک روستای ساحلی را ترسیم میکند به روشنی تقلیدی است از صدسال تنهایی. تخیل نویسنده در بعضی نقاط روشن و ستایش برانگیز است. اما در شخصیت پردازی بی نهایت ضعیف عمل کرده است. پی نوشت: وقتی این متن را در مورد اهل غرق نوشتم، سالها از زمانی که صدسال تنهایی را خوانده بودم می گذشت. حالا که برای بار دوم مشغول خواندن این رمان شگفت انگیز هستم باید بگویم اهل غرق نه حتی تقلید که یک رونویسی از صدسال تنهایی است.
خوندن رمان توی فصل های ابتدایی به شدت برام جذاب بود و به همین اندازه توی فصل های انتهایی سخت و کسل کننده... تمام جزییاتی که مربوط به رئالیسم جادویی اش می شد برام واقعا دلنشین و جذاب بود به عنوان یه رمان ایرانی که به اعتقادات مردمِ جنوب پرداخته. چیزهایی مثل: آبی ها/ سرخ ها/ بوسلمه/ اهل غرق(که گاهی اوقات روی آب می اومدن و می خواستن برگردن و...)/مردگان آب های خاکستری یا سبز/ آبی ای که عاشق مه جمال شدو دنبالش اومد به خشکی یا مدام به نوعی نجاتش می داد/فلک ناز مرغ دریایی که لحظه های آخر زندگی به شکل آدم درمیاد/ستاره که موقع تیربار مه جمال شکل مرغ دریایی می شه و آتش می گیره/ زمین لرزه یا همین که مرده ها قبراشون رو گم می کنن و توی راه های زمین می دون و بهم برخورد می کنن/ پیش بینی های مه جمال یا پسرش بهادر، وقتی توی شکم مادرش هست/ مادرِ آبی مه جمال و حضور مدامش کنار نوه اش بهادر/ مدینه و نیمه ماهی وارش(که موقع مرگ می خواد که اونو به آب بندازن) یا قضیه آبی هایی که برای اومدن به خشکی پاهای آدم ها یا سایه ی آدم ها رو می گیرن/استخوان های فانوس14ساله که آواز می خونن و ناله می کنن و نفرینی که بعد از اون به آینه هست که هرزنی توش نگاه کنه قطره قطره اشک می شه تا بمیره/گم شدن جنازه مه جمال/ سرانگشت های آبی خیجو که وقتی به روحِ مه جمال دست می زنه تا آخر عمرش پاک نمی شه/تابوت زایر احمد که مرغای دریایی قبل از مرگش توی آسمون حملش می کنن و... دردناک ترین صحنه های کتاب هم یکیش جایی بود که نباتی جنین اش رو توی خاک ها قایم می کنه و جایی که گلپر دختربچه ی ستاره که زود به ازدواج ابراهیم پلنگ درمیاد و شب عروسی از دردِ زیاد می میره و فردا جنازه اش رو پیچیده توی چادرشب دم خونه زایر گذاشته ان... مشکلی که داشتم بیشتر با روایت داستان بود یه دانای کلی که همه چیز رو حتی از آینده پیش پیش به مخاطب می گه که بعضی جاها جالب در اومده بود اما بیشتر مواقع بد.اون مواقع بد قسمتایی بودن که ما اون آینده ای که راوی توی فصلای قبل جلوجلو به ما گفته بود رو توی خود کتاب می خونیم لازم نبود زودتر بگه...جاهای خوب هم مثل قسمتی بود که بهادر پاسپورت می گیره و می خواد بره، خب این آینده رو ما تا آخر داستان نمی دیدیم و گفتنش کاربردی بود به نوعی. نمی دونم چرا آخر داستان یاد صدسال تنهایی افتادم...آبادی که ازبین می ره...جمعی که از بین می رن...خانواده ای که از هم می پاشه...
این کتاب یه نمونه خوب از رئالیسم جادویی در ادبیات ایران به شمار میآد. اوایل که خوندنش رو شروع کردم به نظرم اومد چه ظرفیت خوبی برای فیلم شدن داره البته که نه توی تلویزیون ایران! ولی حوادث و شخصیتها واقعا پتانسیلش رو دارن و حتا به سکانسهایی که توی دریا اتفاق می��افته هم فکر کردم و دلم سوخت که این کتاب چه مهجور مونده.
به جز شباهتهایی که بین این کتاب و صد سال تنهاییِ مارکز دیدم و خب به خاطر بومی شدنشون چندان توی ذوقم نزد ساختار کتاب واقعا جفت و بست محکمی داره. تاثیر خرافات و آمیخته شدنش با جادوی رئالیسم جادویی جذابیت فوقالعادهای به این کتاب داده. جزئیات و تصویرسازی خوب و هنرمندانهی نویسنده هم در شکلگیری ساختار خوب رمان نقش داشتهاند.
شخصیت اصلی این رمان؛ مهجمال یه آبی-آدمه که بعدها به راه مبارزه کشیده میشه ولی باقی شخصیتهام به اندازهی لازم پرداخت شدهاند، شاید کمرنگ شدن ارتباط اهالی روستا با بوسلمه در اواخر رمان باعث شده باشه جادویی بودن فضای رمان کم شه اما شاید بشه این مسئله رو اینطوری توجیه کرد که اومدن تمدن به روستا و پیوند خوردن اهالی با جذابیتهای زندگی شهری اونها رو از فکر کردن به خرافاتی که از دریا و پریهای دریایی داشتن بازداشته.
قبل از این کتاب، مجموعه داستان نازلیِ روانیپور رو خونده بودم و بهنظرم چندان جذاب نیومد ولی بعد از پونزده صفحه خوندنِ این رمان دلم میخواست باقیش رو یک نفس سر بکشم بس که فضای تازه و عجیبوغریب و گیرایی داشت.
کتابی است خوب و روان از نویسنده ای که خوب می تواند احساسات خواننده را کنترل کند. البته، همانند اکثر رمان های ایرانی کتاب کم عیبی نیست، اما با اینحال، خوب و شاید خیلی خوب است.
اهل غرق، پر است از جمله های خوب و ناب، که کم توی ذوق می زنند و اگر جنبه شعاری ای هم داشته باشند، از آن دسته اند که شعارشان، چیزهای متفاوت را فریاد می زنند... چیزهایی که شاید در این دوره و زمانه نیازمندشان باشیم.
روند داستان هم این گونه است که با نوعی رئالیسم جادویی شروع می شود، و کم کم و دانسته، از بار رئالیسم جادویی به نفع رئالیسم کاسته می شود، و کسی که داستان را خوانده باشد، به خوبی متوجه می شود که این کاسته شدن یکی از نکات برجسته و مثبت داستان است.
حرف خاصی برای گفتن ندارم. فقط اینکه وقتی فولکلور بومی منطقۀ جنوب رو دستمایه قرار داده، پس نمیشه «تقلید» از کاری که مثلاً مارکز کرده؛ چون در این صورت باید گفت کل آداب و رسوم جنوبی ها تقلید از گابریل گارسیا مارکزه، که خب صحبت پوچ و ناخوبی هست. دیگه اینکه این خط روایی - که تغییر و تحول یه روستا یا منطقه یا ملت یا کشور یا هرچی دیگه رو دستمایه قرار میده - اختراع گابریل گارسیا مارکز نیست؛ با او شروع نشده و با او هم تموم نشده، که حالا هرکی ازش استفاده کرد باز بیایم بگیم تقلید از فلان و غیره و ذلک.
در تجربۀ من، رمان خوب و خواندنی ای بود که به فکر وامیداشت و جهان ناشناختۀ دیگری رو ترسیم و تعریف میکرد؛ و مگه آدم از رمان چی میخواد غیر از اینها؟
این رمان از این به بعد جز رمانهاییه که حتماً خوندنش رو به دیگران توصیه میکنم. وقتی کتابی منو به وجد میاره دوست دارم بلند بلند بخونمش و «اهل غرق» اینطوری بود. این کتاب باعث شد حتی با بدبینیم نسبت به سبک رئالیسم جادویی خداحافظی کنم. بعضیا میگن «اهل غرق» منیرو روانیپور تقلیدیه از «صد سال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز. ولی من خیلی خیلی بیشتر از صد سال تنهایی دوستش داشتم. از اون رمانهایی که فضای جادوئیش همیشه پس ذهنم میمونه و شخصیتهاش برام زندهان. مهجمال، مدینه، خیجو، زایراحمد حکیم، زایرغلام، دی منصور و تک تک اهالی جفره. حتی شخصیتهای غیرواقعیش ساکنهای آب، آبیها، سرخها، اهل غرق، بوسلمه. خود زندگیه این رمان.
مردان آبادی با حیرت به زنان خود گوش می دادند که ترجیع بند شعر مدینه را تکرار می کردندو زایر در میان ترس و وحشت آبادی به این نتیجه می رسید که زنان جهان با عالم غیب ارتباط دارند. عالمی مه مردان آبادی را به آن راهی نیست.زایر می اندیشید که زنها از آن زمان که آفریدگار جهان آنان را می سازد تا نسل آدمیان را ادامه دهند، از آن زمان که بچه دان در شکمشان می گذارد، چیزی برتر و بهتر از مردان دارند، آنان نگهبان و حافظ اصلی جهانند...
این از اولین کتابهائ منیرو بود که خواندم و فکر میکنم که جزو اولین زنان بومی ایران بود که چنین زیبا دست به قلم برد و از درد زنان جنوب ایران نوشت...من افتخار این را داشتم که در خوابگاه دانشجویی زندگی کنم که خواهر منیرو هم آنجا بود ؛ در بندرعباس ....افسانه روانی پور باید حالا پزشک حاذقی شده باشد.
حقیقت این بود که جهان در عمق آبهای سبز قرار داشت؛ و آدمیان همه اهل غرق بودند...
خوندن این کتاب خیلی تجربه جذابی بود. وجود اساطیر و عناصر افسانه های ایرانی و بخصوص جنوبی و طبیعت جنوب مهمترین ویژگی کتاب های خانم روانی پور هست. و اینبار این داستان در جفرهی بوشهر و میان ادمیان و آبی های دریایی جریان پیدا میکرد.
من هیچوقت فکر نمیکردم از ژانر افسانهای خوشم بیاد تا اینکه اهل غرق رو خوندم. نمونهی بارز داستان غریب بود و اونقدر جذاب بود که کتاب از دستم نیوفتاد. نمیدونم چه طور میشه آدم بدون خوندن این کتاب بره بوشهر و لذت ببره از دریای سبز و آبی و آبیهای توش.
.ابتـدای کـار دیوانـگان جهـان همـین اسـت .حقـیـقتی را در جـمع کسـانی فـاش می کنـند ناباوران به ریشـخنـدش می گیـرند تا آن زمـان که ....خود او نیـز مشـکوک می شـود
«دریا فقط آب نیست؛ حافظه است. خانهی غریبههایی که میآیند، میمانند، و روزی –در سکوتی وهمزده– دوباره میروند.»
در نخستین سطرهای «اهل غرق»، صدایی از دور میآید؛ نه صدای راوی، که زمزمهای از عمق افسانه. این صدا ما را به جُفره میبرد: دهکدهای نمخورده از رطوبت جنوب، گرم از شور زندگی، و خاموش از رنجهای بیصدا. جایی که زنها خواب پریدریایی میبینند، مردها با غولهای دریا معامله میکنند، و بچهها در سایهی جن و پری بزرگ میشوند.
#اهل_غرق، نخستین اثر بلند #منیرو_روانیپور، در سال ۱۳۶۸ منتشر شده و بهعنوان یکی از نمونههای برجستهٔ رئالیسم جادویی در ادبیات معاصر ایران شناخته میشود؛ که با ترکیب واقعیت و تخیل، دنیایی خلق میکند که در آن عناصر وهمی مانند پریان دریایی، غولهای دریا و موجودات نیمهانسانی حضور دارند. نویسنده با بهرهگیری از افسانهها و باورهای بومی، فضایی خلق کرده که در آن مرز بین واقعیت و خیال محو میشود و با روایت داستانی جذاب و استفاده از عناصر فرهنگی و افسانهای جنوب ایران، تصویری زنده و ملموس از زندگی مردم این منطقه ارائه میدهد.
«از دلِ دریا آمده بود. مهجمال، همان پسر دریایی، که هیچکس نفهمید کیست و از کجا آمد، اما همه میدانستند روزی باید برگردد...» داستان در دهههای ۳۰ و ۴۰ خورشیدی در آبادی خیالی «جُفره» در سواحل خلیج فارس میگذرد. این منطقه با طبیعت جنوب ایران، دریا، افسانههای محلی و باورهای جادویی درهمآمیخته است. شخصیتهای اصلی شامل زائر احمد (کدخ��ای آبادی)، دخترش خیجو و دامادش مهجمال هستند. مهجمال که روزی از دل دریا بیرون کشیده شد، در جفره توسط زنان آبادی بزرگ شده؛ آرام، مرموز، بیگذشته. مردم آبادی او را پذیرفتهاند، ولی در سکوتشان همیشه چیزی پنهان است. او نه تنها دریا را میشناسد، بلکه انگار خود دریاست: زیبا، ناشناخته، بیقرار.
ورود مردی از شهر، ابراهیم پلنگ، آن تعادل لرزان را بههم میریزد. او آمده که چیزی بفروشد، اما در حقیقت آمده که چیزی را از دست بدهد: راز، ایمان، یا شاید خودش را. حالا جفره دیگر آن جفرهی ساکت نیست. آبهای آرام به تلاطم افتادهاند.
«اهل غرق» تنها یک داس��ان نیست؛ آئینهای است که اگر با حوصله در آن بنگری، گذشته و آیندهات را میبینی. این کتاب، روایت آدمهاییست که در هیاهوی مدرنیت گم شدهاند، اما هنوز در رؤیاهای شبانهی خاک و آب تنفس میکنند. خواندنش، مثل بیدار شدن از خوابی قدیمیست؛ خوابی که شاید سالها پیش مادربزرگی کنار فانوس برایت گفته باشد، اما حالا تازه میفهمی معنایش چه بوده.
این اثر نخستین بار در زمستان ۱۳۶۸ توسط انتشارات خانه آفتاب منتشر شد. و در سال ۱۳۸۳، توسط انتشارات قصه در ۳۱۲ صفحه تجدید چاپ گردید.
«اهل غرق» از همان زمان انتشار با استقبال زیادی از سوی منتقدان و علاقهمندان ادبیات روبهرو شد. این کتاب نهتنها بهدلیل سبک خاصش، بلکه بهخاطر معرفی بخشی از هویت جنوب ایران به ادبیات رسمی فارسی، جایگاهی ماندگار یافته است. زنان، راویان خاموش اما پرتوان این رئالیسم هستند؛ آنها نه شخصیت فرعی، بلکه نیروی روایت و حافظ سنتاند، در دلِ مردسالاری سکوت میکنند، اما با سکوتشان دنیا را تغییر میدهند. این روایت زنانه که در دل یک جهان مردسالار شکل گرفته، صداهایی که تا پیش از آن در ادبیات ایران کمتر شنیده شده بودند، را به گوش میرساند.
این کتاب اثری است که باید آن را نه فقط خواند، بلکه تجربه کرد. کتابی که خواننده را به درون جهان ناشناختهای میبرد، جایی که دریا سرنوشت میسازد، و افسانه در دل واقعیت جریان دارد. اگر به داستانهای محلی، زبان تصویری، و ادبیات غنی فرهنگی علاقهمند هستید، این رمان آیینهایست تمامنما از زیستِ آدمهای جنوب ایران، لببهلب افسانه، نمک، باد، و خاک.
منیرو روانیپور در مرداد ۱۳۳۳ در بندر بوشهر، به دنیا آمد. او تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در بوشهر گذراند و سپس برای تحصیل در رشته روانشناسی به دانشگاه شیراز رفت. پس از آن، برای ادامه تحصیل به امریکا مهاجرت کرد و موفق شد مدرک فوقلیسانس خود را در رشته علوم تربیتی از دانشگاه ایندیانا دریافت کند. روانیپور از سال ۱۳۶۰ داستاننویسی را آغاز کرد و اولین کتابش، «کنیزو»، در سال ۱۳۶۷ منتشر شد. او در آثارش بهطور گستردهای از عناصر فولکلور و آیینهای بومی جنوب ایران بهره میبرد. از دیگر آثار مهم او میتوان به «سنگهای شیطان»، «کولی کنار آتش» و «آبیها» اشاره کرد.
مردگان آب های خاکستری در هر کجای جهان که باشند کرداری یگانه دارند، سر به تسلیم بوسَلمه اند و حضور مه جمال خواب مرگشان را آشفته می کند
و مگر جز این است که بوسلمه ی دریاها را ما یک به یک به چشم دیده ایم و زندگی کرده ایم؟ و مگر جز این است که بوسلمه فرمانروای مردگان خاکستری دست به بردن زیباترین دریانوردانِ ما به ژرفای تاریک دریاها برده است؟ چه داستانی دقیق تر و حقیقی تر از اهل غرق می تواندش زندگی و زمانه ی ما را بازبتاباند؟ کجای مسلک این داستان افسانه است و دروغ؟ و مگر جفره، جفره ی عاصیِ نشسته به خون هر وجب از خاک ما نبوده است؟ چه باید اندیشید در زمانه ای که مردمان هنوز دل بسته ی هر خرافه اند و حقیقی ترینش می دانند در حالی که سرخیِ خون مه جمال ها را گویی نادیده اند هنوز
جالب بود ها ولی زیادی از صدسال تنهایی قرض کرده بود. یعنی درک میکنم که بالاخره رئالیسم جادویی میتونه تمهای مشابه داشته باشه ولی خب ما ترسولرزم داریم که مثل صدسال تنهایی نیست. این قشنگ یه چیزایی بنیادینی و بعضی جاها خیلی جزئیای رو از اون گرفته بود و خب برای همین خیلی نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم. اون شگفتیه درمورد داستانه رو با صدسال تنهایی تجربه کرده بودم و این برام مثل یه تجربهی دستدوم بود.
همزمانی مطالعه اواسط این کتاب با سفر چند روزه به بوشهر خاطرات خوبی به جا گذاشت برای من در خصوص کتاب هم فضای متفاوت داستان و روایت قصه های محلی نکته بارز و دلنشین این کتاب هست
تاریخ خوانش : ۱۰ آذر ۱۴۰۱ ۱۰۰ صفحه اول انقدر جذاب بود که یک روزه خوندم و مابقی کتاب سه روز طول کشید. و چقدر این رمان منُ یاد صد سال تنهایی انداخت. شاید اگر تقلید نبود اثر بهتری میشد.
اهل غرق داستانی سراسر تصویر و صداست. داستان تو رو از همون پاراگراف نخست همراه میکنه و خیالپردازی و تجربهی حس فیزیکی دقیق نویسنده هرگز اجازهی ترک دنیای اهل غرق رو نمیده. حتی پس از اتمام داستان.