What do you think?
Rate this book
Trílogia Bananera #1
Viento fuerte
Strong Wind is the first of Miguel Asturias' controversial Banana Republic books indicting North American exploitation of a Central American republic. In this novel, the banana plantations are dominated by Tropical Banana, Inc., a powerful North American fruit company. Laid out with forbidding symmetry in the torrid malarial lowlands, the plantations burgeon with wealth and injustice. The drama and epic excitement of the story concern the uprising of the peasants against Tropical Banana, Inc., run invisibly by absentee investors and a sinister chairman known as the Green Pope. Asturias vividly conveys the customs, pace of life, and sorrows of these downtrodden people.
234 pages, Paperback
First published January 1, 1950
19 people are currently reading
776 people want to read
About the author
Miguel Ángel Asturias
99 books415 followersGuatemalan poet, novelist, diplomat, and winner of the Nobel Prize for literature in 1967. Asturias's writings combine the mysticism of the Maya with epic impulse toward social protest. His most famous novel is EL SEÑOR PRESIDENTE (1946), about life under the rule of a ruthless dictator. Asturias spent much of his life in exile because of his public opposition to dictatorial rule.
Ratings & Reviews
Friends & Following
Create a free account to discover what your friends think of this book!
Community Reviews
Displaying 1 - 30 of 56 reviews
July 8, 2022
رواية الريح القوية هي الجزء الأول من ثلاثية الموز للكاتب الجواتيمالي ميجيل أنخيل أستورياس
جواتيمالا من جمهوريات الموز التي عانت من استغلال الأرض والعمال في مزارع الموز التابعة للشركات الأمريكية
وتحكُم هذه الشركات في أسعار شراء المحاصيل للاستيلاء على المزارع الصغيرة المملوكة لأهل البلد
يصف استورياس حياة العمال الشاقة والعمل المُجهد, الأمراض والمناخ الحار والبيئة الطبيعية القاسية
معيشة السكان المحليين الفقيرة ومعتقداتهم, والأمريكان المقيمين وتعاملاتهم مع الأهالي
رواية تعرض الحياة في جواتيمالا بلغة سردية فيها شيء من الغرائبية في الحكي والوصف
جوانب اجتماعية واقتصادية وملامح من السياسة المختفية وراء الأحداث
الصراع غير المُتكافئ القائم بين المزارعين وبين الرأسمالية القائمة فقط على الربح والسلطة في الشركات الكبيرة
ومحاولات الصمود أمام العواصف القوية على أمل أن تكون الخسائر مُحتملة
استورياس حصل على نوبل عام 1967, وكان من المهتمين بتراث وحضارة شعب المايا
وعاش فترة طويلة من حياته في المنفى لمعارضته ديكتاتورية الحكم في بلده
جواتيمالا من جمهوريات الموز التي عانت من استغلال الأرض والعمال في مزارع الموز التابعة للشركات الأمريكية
وتحكُم هذه الشركات في أسعار شراء المحاصيل للاستيلاء على المزارع الصغيرة المملوكة لأهل البلد
يصف استورياس حياة العمال الشاقة والعمل المُجهد, الأمراض والمناخ الحار والبيئة الطبيعية القاسية
معيشة السكان المحليين الفقيرة ومعتقداتهم, والأمريكان المقيمين وتعاملاتهم مع الأهالي
رواية تعرض الحياة في جواتيمالا بلغة سردية فيها شيء من الغرائبية في الحكي والوصف
جوانب اجتماعية واقتصادية وملامح من السياسة المختفية وراء الأحداث
الصراع غير المُتكافئ القائم بين المزارعين وبين الرأسمالية القائمة فقط على الربح والسلطة في الشركات الكبيرة
ومحاولات الصمود أمام العواصف القوية على أمل أن تكون الخسائر مُحتملة
استورياس حصل على نوبل عام 1967, وكان من المهتمين بتراث وحضارة شعب المايا
وعاش فترة طويلة من حياته في المنفى لمعارضته ديكتاتورية الحكم في بلده
Read
September 1, 2014رواية الريح القوية
لـ ميغيل آنخل أستورياس
ترجمة صالح علماني
لـ ميغيل آنخل أستورياس
ترجمة صالح علماني
April 8, 2015
ترجمه ای که یک کتاب خوب را نابود کرد.
این کتاب را اگر دیدید، نخرید. پولتان را حرام کرده اید. نه اینکه آستوریاس نویسنده بدی باشد و جایزه نوبل را الکی گرفته باشد؛ ترجمه، ترجمه ای است که حتی بد نیست؛ مفتضح است؛ به تمام معنا مفتضح. کتاب پر است از غلطهای املایی و ویرایشی. چنان این غلطها مخاطب را آزار میدهد که از لذت داستان دور میشود. گاهی متن گویا نیست و گاهی میان جملات، رابطه پیدا نمیشود
به این چند نمونه نگاه کنید:
«در آن هوای سرد و مرتفع هیچ چیز مثل این غذا به مزاقش خوش نمیآمد.» [ص ۱۴۵]
«ماکاریو بدهی زیادی نداشت که بخواهد حرفی بزند؛ و آخرین پناهگاهش اگر خدا بخواهد فقط دفاع از زمین با داس خواهد بود، را که این تنها چیزیست که آنها میخواهند از او بگیرند! با صدایی قدرتمند گفت:...» [ص ۱۳۷]
متن بالا بدون کم و زیاد عین متن کتاب است. علایم ویرایشی را کاری نداشته باشید، آن «را» چیست؟ کتاب پر است از این «را»ها.
اونها نباید که شورش بکنند، برای اینکه ما قانون داریم، قانون یقین کننده هر نوع اختلافیه.» [ص ۱۸۵]
«لینو لوسرو و عصبانی بود.» [ص ۲۱۶]
«مشکل مشاوره با ریتوپراژ؛ شادمان، یعنی کسی که مادربزرگ دنبالش فرستاده بود، چنین میشود حدس زد که میتوان با او مشورت کرد.» [ص ۲۲۶] منظور از شادمان، شامان یکی از شخصیتهای داستان است. جملات قبل و بعد، چیزی به این جمله اضافه نمیکنند.
«آدمهای خیلی زود میمیرند اگه پسرهاشون را در اطرافشون نبینند.» [ص ۲۳۰]
یک مترجم و شاید یک ویراستار و ناشر به سادگی میتواند یک اثر خوب را نابود کند.
این کتاب را اگر دیدید، نخرید. پولتان را حرام کرده اید. نه اینکه آستوریاس نویسنده بدی باشد و جایزه نوبل را الکی گرفته باشد؛ ترجمه، ترجمه ای است که حتی بد نیست؛ مفتضح است؛ به تمام معنا مفتضح. کتاب پر است از غلطهای املایی و ویرایشی. چنان این غلطها مخاطب را آزار میدهد که از لذت داستان دور میشود. گاهی متن گویا نیست و گاهی میان جملات، رابطه پیدا نمیشود
به این چند نمونه نگاه کنید:
«در آن هوای سرد و مرتفع هیچ چیز مثل این غذا به مزاقش خوش نمیآمد.» [ص ۱۴۵]
«ماکاریو بدهی زیادی نداشت که بخواهد حرفی بزند؛ و آخرین پناهگاهش اگر خدا بخواهد فقط دفاع از زمین با داس خواهد بود، را که این تنها چیزیست که آنها میخواهند از او بگیرند! با صدایی قدرتمند گفت:...» [ص ۱۳۷]
متن بالا بدون کم و زیاد عین متن کتاب است. علایم ویرایشی را کاری نداشته باشید، آن «را» چیست؟ کتاب پر است از این «را»ها.
اونها نباید که شورش بکنند، برای اینکه ما قانون داریم، قانون یقین کننده هر نوع اختلافیه.» [ص ۱۸۵]
«لینو لوسرو و عصبانی بود.» [ص ۲۱۶]
«مشکل مشاوره با ریتوپراژ؛ شادمان، یعنی کسی که مادربزرگ دنبالش فرستاده بود، چنین میشود حدس زد که میتوان با او مشورت کرد.» [ص ۲۲۶] منظور از شادمان، شامان یکی از شخصیتهای داستان است. جملات قبل و بعد، چیزی به این جمله اضافه نمیکنند.
«آدمهای خیلی زود میمیرند اگه پسرهاشون را در اطرافشون نبینند.» [ص ۲۳۰]
یک مترجم و شاید یک ویراستار و ناشر به سادگی میتواند یک اثر خوب را نابود کند.
September 16, 2024
من نسخه صوتیش رو با ترجمه و تخلص «فاطمه کاظمی» گوش کردم که میتونین با یه سرچ توو گوگل هم پیداش کنین و از کیفیت ترجمه اقای پناهیان رو نمیدونم.
اما... «باد سهمگین» اثر «میگل آنخل آنسوریاس»
بی شک این اثر رو میشه «ژرمینال» اسپانیایی زبان دونست.
شخصیت ها عالین. کار میکنن و تقریبا همشون ساخته میشن.
فضا ، به خوبی حس فقر و فلاکت و ظلم دیدن رو منتقل میکنه.
پایان بندی هم معرکه بود....... و البته غمگین.
و کلام آخر من : در گوش کردن به این شاهکار لحظهای تردید نکنین.
سپاس از خانم «لادن سلطان پناه» و آقای «ناصر نظامی» که با اون صدای بی نظیرشون این داستان رو خواندند.
اما... «باد سهمگین» اثر «میگل آنخل آنسوریاس»
بی شک این اثر رو میشه «ژرمینال» اسپانیایی زبان دونست.
شخصیت ها عالین. کار میکنن و تقریبا همشون ساخته میشن.
فضا ، به خوبی حس فقر و فلاکت و ظلم دیدن رو منتقل میکنه.
پایان بندی هم معرکه بود....... و البته غمگین.
و کلام آخر من : در گوش کردن به این شاهکار لحظهای تردید نکنین.
سپاس از خانم «لادن سلطان پناه» و آقای «ناصر نظامی» که با اون صدای بی نظیرشون این داستان رو خواندند.
October 5, 2016
فيها الكثير من التقنيات التجريبية..مختلفة عن باقي أدب أمريكا اللاتينية..مملة أحيانا
March 5, 2021
پایانی تکان دهنده بر کمپانی پاپ سبز و مزارع و کارخانجات موز
از بین رفتن کامل یک مدینه فاسقه.
از بین رفتن کامل یک مدینه فاسقه.
September 4, 2017
Asturias'ın bu eseri "Sayın Başkan" kadar etkilemese de kıvrak dili ve özellikle fakirliği tanımlarken seçtiği betimlemeler çok ilgi çekici. Latin Amerika folklorundan özellikle mitolojisinden yararlanırken çokca fantaziye kaçıyor ama kitaba adını veren kasırgayı tanımlarken çok gerçekçi. Kurgu biraz karışık, tüm Latin yazarlarda olduğu gibi bol kişi ismi biraz yoruyor. Okunacaklar listesinde yer almalı.
Read
November 16, 2019Sayın Başkan’a bayılmamama rağmen problemin bende olduğunu düşündüğüm için bir de Kasırga ile denemek istedim şansımı. Olmuyor, Asturias’la ilişkim Borges’le aynı oldu. Bir şeyleri kaçırıyorum ama neyi... Bulacağım umarım:(
February 4, 2017
My second book from Miguel Angel Asturias, after reading "El Señor Presidente", this one seems from a different author, but somehow connected... I easily got connected with the beginning of the book because his use of the language is so impressive that you actually believe these are real people from the shores of Guatemala talking, moving forward to the details of the north american characters, you feel transported to a different environment completely.
The vision of my country at that time seen as through the eyes of such an intellectual is so refreshing and enlightening. Not only at the cultural, but at the political and economical level. It made me feel like I was living in the Guatemala of those years, and it made me happy to realize how much our culture is the same in many ways.
By the end of the book, reality started to mix with fiction, magic and traditional customs at the point that I just couldn't stop reading. This amazing end plants the seed to want to keep reading the next two books in "La Trilogía Bananera".
Totally recommended!! Specially if you are a lover of latin american magical fiction! I wouldn't say his style reminded me of el Gabo (one of my favorite latin american authors) and Allende, but I definitely felt I was in that magical world both authors create.
That magical world of fiction/reality that was, is and will be Latin America.
The vision of my country at that time seen as through the eyes of such an intellectual is so refreshing and enlightening. Not only at the cultural, but at the political and economical level. It made me feel like I was living in the Guatemala of those years, and it made me happy to realize how much our culture is the same in many ways.
By the end of the book, reality started to mix with fiction, magic and traditional customs at the point that I just couldn't stop reading. This amazing end plants the seed to want to keep reading the next two books in "La Trilogía Bananera".
Totally recommended!! Specially if you are a lover of latin american magical fiction! I wouldn't say his style reminded me of el Gabo (one of my favorite latin american authors) and Allende, but I definitely felt I was in that magical world both authors create.
That magical world of fiction/reality that was, is and will be Latin America.
September 26, 2018
طوبي للأبناء الذين يهجرون آبائهم، ينفصلون عنهم ويمضوا ليغرسوا شجرة وارفة حيث يتيح لهم الرب. بورك الأبناء الذين لا يتحولون إلي قشور للأسرة، قشور لا تنفع في شئ سوي زيادة جفاف الشيوخ. يمضون بعيدا ويزهرون أغصانا وقطوفا، لكي يعودوا فيما بعد، هم أنفسهم أو رسائلهم ليجددوا شباب الجذع العتيق، لأن الآباء سيشعرون بتجدد شبابهم مع أولئك الأبناء الذين عرفوا كيف يستخلصون رحيق الحياة، ولم يؤبدوا رماد سكينة الموت.
الريح القوية- ميخيل أنخل استورياس
الريح القوية- ميخيل أنخل استورياس
August 27, 2015
هذه الرواية كالريح تماما قوية للدرجة التي لا يبقى منها شيئا
:)
:)
February 12, 2025
داستان زندگی کارگران آمریکای جنوبی مزارع موز و به استثمارکشیدهشدنشان. کمپانیای به اسم جمهوری موز (Banana Republic) از کارگران بیگاری میکشد و محصولات آنان را با قیمت ناچیزی از آنان میخرد. کارگران در تلاشاند با این بیعدالتی مبارزه کنند. عنوان کتاب از یکی از جملات یکی از این کارگران گرفته شده است که میگوید: «اگر همگی با هم متحد باشیم، قدرتی مثل باد سهمگین خواهیم داشت».
برای آشنایی بیشتر با وقایع کمپانی جمهوری موز در واقعیت، میتوانید به ویکیپدیای انگلیسی مراجعه کنید.
تاریخ شروع و پایان: چهارشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۳
برای آشنایی بیشتر با وقایع کمپانی جمهوری موز در واقعیت، میتوانید به ویکیپدیای انگلیسی مراجعه کنید.
تاریخ شروع و پایان: چهارشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۳
May 7, 2018
Story is starting with Lucero and Roselia's quick marriage and separation of Pyle and Foster. Interesting events are happened at one banana farming cooperative agriculture also Leland and Foster's story and finally a hurricane.
January 10, 2021
کتابی با تصویر سازی بسیار خوب از شخصیت ها. ،مکان ها و رویدادها، اگر خواستید بخوانید ترجمه ی عبداحسین شریفیان خوبه .
July 28, 2015
الريح القوية تلك الساعة التي يستيقظ فيها المظلومين ويثورو في وجه ظالميهم وقد سماها أيضا ساعة الانسان فقال: " ان ساعة الرب آتية وهي ساعة الانسان .. " " فساعة الانسان ستكون "الريح القوية" التي سترفع صوتها المطالب والهادر, وستكنسنا جميعا"
الترجمة ضعيفة و هو ما أفقد الرواية الكثير فأصبحت مملة في منتصفها إلى النهاية... أعتقد أنها ستكون رائعة بلغتها الأصلية.
الترجمة ضعيفة و هو ما أفقد الرواية الكثير فأصبحت مملة في منتصفها إلى النهاية... أعتقد أنها ستكون رائعة بلغتها الأصلية.
June 12, 2008
This the first of the so called "Banana Trilogy" by the 1967 Nobel prize winner for Literature.
Even as I read this book I thought I would read it again for two reasons. The novel is less driven by plot -- although there is certainly that -- and more by vivid, poetic, and mind bending descriptions of the landscape (Banana Plantations in Guatemala), and of the people. These descriptions forced me to think about Asturias' mind as well as to read the novel at a very slow pace. But I thought I needed to go slower still. It is only 220 pages but it needs plenty of time. Second, not all the action is described. The white spaces between the chapters as well as what seemed like sudden shifts in point of view within chapters call for close attention.
So not an easy read. But a rewarding one. To understand the political economy of dependent plantations is to see how Asturias explains the efforts of workers to get out from under the near slavery of United Fruit (unnamed as such in the novel) and how such efforts teeter on the brink.
There are many U.S. characters here too. There roles are are rich and unpredictable.
There is something powerful here that eludes me. If you see a review or have insights on what goes on here, let me know.
I would like to read a few more of his. Recommendations?
Even as I read this book I thought I would read it again for two reasons. The novel is less driven by plot -- although there is certainly that -- and more by vivid, poetic, and mind bending descriptions of the landscape (Banana Plantations in Guatemala), and of the people. These descriptions forced me to think about Asturias' mind as well as to read the novel at a very slow pace. But I thought I needed to go slower still. It is only 220 pages but it needs plenty of time. Second, not all the action is described. The white spaces between the chapters as well as what seemed like sudden shifts in point of view within chapters call for close attention.
So not an easy read. But a rewarding one. To understand the political economy of dependent plantations is to see how Asturias explains the efforts of workers to get out from under the near slavery of United Fruit (unnamed as such in the novel) and how such efforts teeter on the brink.
There are many U.S. characters here too. There roles are are rich and unpredictable.
There is something powerful here that eludes me. If you see a review or have insights on what goes on here, let me know.
I would like to read a few more of his. Recommendations?
April 26, 2013
ونعيش هنا ،حالة شيء لا يمكن بلوغه،لا سبيل إلى بلوغه لأن المتوازيات ليست ما لا يلتقي وحسب،وإنما هي تمضي متباعدة بعداً متساويا،وهذا البعد المتساوي يجعلنا نعيش منفصلين عن أنفسنا بالذات،في شخصيتين متشابهتين،متماثلتين،متوازيتين...وحسب رأي ليستر،فإن العين البشرية تنطلق محلقة من النقطة التي تنتهي عندها خطوط الجداول المتوازية،تنطلق محلقة بصرياً أو تخيلياً،بآلية الكائن العميق،لتطيل تلك الخطوط،ولا تتمكن من جعلها تلتقي لأنها تبقى على توازيها ذاك إلى ما لانهاية ؛هذا يعني أن ثمة شيء فينا،نحن من نعيش هنا،لا يمكن له أن يتحقق أبداً ؛لن يتحقق مطلقاً في الأفق؛وعندما يلجأ أحدنا يائساً إلى بيته بعد يوم عمل،يجد أن بيته مصاغ بصورة هندسية مماثلة،بين خطوط متوازية لا تنمحي إلا عندما يغمض النوم عيوننا..
November 29, 2016
بعض الفقرات في الرواية حقيقة لم آفهمها ، وفي جوانب أخرى منها يرافقني الملل
ولثقتي بالمترجم أوعزت هذا الأمر لعدم فهمي أو تشتت فكري ..
حاولت اللحاق بالكاتب فيما يقول أو ماذا يريد الوصول اليه لكني في كثير من الاحيان لم افلح ، لكن بالمجمل عمل الرواية فهمته وكفاح أبطاله شغلني واول لي الفكرة والهدف منها .
معركة الوجود والمصير لا تحدده جنسية لكن يحدده قلب إنسان مؤمن بقضية وعزم على تنفيذها وقاوم كل ريح عاتية قوية لينتصر .
ولثقتي بالمترجم أوعزت هذا الأمر لعدم فهمي أو تشتت فكري ..
حاولت اللحاق بالكاتب فيما يقول أو ماذا يريد الوصول اليه لكني في كثير من الاحيان لم افلح ، لكن بالمجمل عمل الرواية فهمته وكفاح أبطاله شغلني واول لي الفكرة والهدف منها .
معركة الوجود والمصير لا تحدده جنسية لكن يحدده قلب إنسان مؤمن بقضية وعزم على تنفيذها وقاوم كل ريح عاتية قوية لينتصر .
September 29, 2021
Leer a Asturias no es tanto por la estructura aristotélica de sus relatos, sino por el goce de sus palabras. Entre lo que logré entender y la sonoridad de su prosa es un 4.5 🙌🏻 Definitivamente, fue un maestro que conquistó todas las áreas (cuentos, novelas, poemas, ensayos, teatro…) y que estaba adelantado a su tiempo. Sí, necesito una segunda lectura, pero disfruté mucho esta (más en el bicentenario). Creo que fue mi forma de celebrar una “libertad” ambigua. Ese discurso contra la imperialidad del país de hierro 👏🏻👏🏻 Ahora, un montón de frases jaja:
«-Somos subalternos- decía Pyle- a quienes la vida como aventura les está negada, porque si somos empleados subalternos el más pequeño cambio en la rutina del oficio nos haría perder la reputación y el puesto, y si fuéramos jefes principales, el dinero suprime la posibilidad del riesgo, y sin riesgo no hay aventura vital» (p. 31).
«Los que gustan del uso de palabras fósiles, se dice que hablan impecablemente un idioma […] endiablada jerigonza comercial [lengua franca]» (p. 40).
«[…] soy y seré ya, hasta la muerte, un hombre solo» (p. 60).
«Ya no se veían de tanto estar juntos. Tal vez sólo se vieron cuando se casaron» (p. 72).
«El amor, pero lejos de estas tierras de ceniza, de ceniceros para hacer lejía, donde no se dan más que arbustos que producen espinas, zarzales, alfanjes verdes de magueyales y tunales. El amor, pero lejos de estas peñas de piedra caliza, donde no hay esperanza de que florezca nada… Y la muerte, también la muerte lejos de aquí, donde uno mismo aparezca pronto convertido en algo más que un un pobre tronco exhausto, que un monte seco, que una bagatela de telas de arañas con moscas viejas y trementinas vegetales, en las que el rocío parece llanto… […] los muertos enterrados por aquí no tienen más porvenir que el de ser algún día parte de algún adobe, de alguna planta raquítica, de algún árbol sin primavera» (p. 93).
«Por la mano del corazón la yema del dedo enamorado seguía el camino de la sangre en la vena de una novia» (p. 93».
«Los poderosos hoy, ¡diablos!, porque nos roban; pero a la blanca oveja se le pueden cambiar los dientes […] deberías escribir el cuento, no del lobo con piel de oveja, eso es muy antiguo, hediondamente antiguo, sino de la oveja a quien el dentista le puso una buena dentadura de lobo, para poder vivir entre lobos» (p. 103).
«[…] un chorro interminable de arroz con leche» (p. 123).
«[…] las mariposas verdes» (p. 135) figura exquisita de la tierra y Anderson 🤩.
«Soy de parecer que, si los tribunales obran apartados en un todo de la norma legal, seguir el camino de la legalidad es aumentar y aumentar el volumen de hojas de papel de oficio escritas, sin conseguir la libertad de los detenidos» (p. 157).
«—Y el mal está en eso: usar la libertad para acabar con la libertad; es lo que… quién más… quién menos» (p. 160). Les hablan, ONU #nuevoorden🤮
«El rico, cuando se queda pobre, es fácil hacerlo cómplice de cualquier inequidad» (p. 168).
«-Somos subalternos- decía Pyle- a quienes la vida como aventura les está negada, porque si somos empleados subalternos el más pequeño cambio en la rutina del oficio nos haría perder la reputación y el puesto, y si fuéramos jefes principales, el dinero suprime la posibilidad del riesgo, y sin riesgo no hay aventura vital» (p. 31).
«Los que gustan del uso de palabras fósiles, se dice que hablan impecablemente un idioma […] endiablada jerigonza comercial [lengua franca]» (p. 40).
«[…] soy y seré ya, hasta la muerte, un hombre solo» (p. 60).
«Ya no se veían de tanto estar juntos. Tal vez sólo se vieron cuando se casaron» (p. 72).
«El amor, pero lejos de estas tierras de ceniza, de ceniceros para hacer lejía, donde no se dan más que arbustos que producen espinas, zarzales, alfanjes verdes de magueyales y tunales. El amor, pero lejos de estas peñas de piedra caliza, donde no hay esperanza de que florezca nada… Y la muerte, también la muerte lejos de aquí, donde uno mismo aparezca pronto convertido en algo más que un un pobre tronco exhausto, que un monte seco, que una bagatela de telas de arañas con moscas viejas y trementinas vegetales, en las que el rocío parece llanto… […] los muertos enterrados por aquí no tienen más porvenir que el de ser algún día parte de algún adobe, de alguna planta raquítica, de algún árbol sin primavera» (p. 93).
«Por la mano del corazón la yema del dedo enamorado seguía el camino de la sangre en la vena de una novia» (p. 93».
«Los poderosos hoy, ¡diablos!, porque nos roban; pero a la blanca oveja se le pueden cambiar los dientes […] deberías escribir el cuento, no del lobo con piel de oveja, eso es muy antiguo, hediondamente antiguo, sino de la oveja a quien el dentista le puso una buena dentadura de lobo, para poder vivir entre lobos» (p. 103).
«[…] un chorro interminable de arroz con leche» (p. 123).
«[…] las mariposas verdes» (p. 135) figura exquisita de la tierra y Anderson 🤩.
«Soy de parecer que, si los tribunales obran apartados en un todo de la norma legal, seguir el camino de la legalidad es aumentar y aumentar el volumen de hojas de papel de oficio escritas, sin conseguir la libertad de los detenidos» (p. 157).
«—Y el mal está en eso: usar la libertad para acabar con la libertad; es lo que… quién más… quién menos» (p. 160). Les hablan, ONU #nuevoorden🤮
«El rico, cuando se queda pobre, es fácil hacerlo cómplice de cualquier inequidad» (p. 168).
January 8, 2025
No sé qué tanto me convenció.
Esta es la tercera novela de Asturias que leo y la primera de su Trilogía Bananera.
Obviamente en cuanto a su concepto y a su trama me parece genial. Veo la influencia que tuvo en la magistral El tiempo principia en Xibalbá, y potencialmente en la genial El diablo en la cruz.Obvio el viejón escribe tremendo siempre. Aunque siento que me enganché menos que en otras ocasiones, pero eso podría ser por cualquier cosa. Entonces supongo que mis críticas están en los detalles.
La novela es muy misógina. Invierte muchas páginas en, siento yo, cosas irrelevantes. Aunque teniendo en cuenta que es solo la primera parte de una trilogía, pues supongo que puede tener relevancia en las siguientes entregas. Y, tal vez lo principal, Mead huele algo así como que a salvador blanco. También se me quedó algo corta, pero, otra vez, es la primera parte de una trilogía.
A ver cuándo leo la siguiente parte:
Youtube
Instagram
Esta es la tercera novela de Asturias que leo y la primera de su Trilogía Bananera.
Obviamente en cuanto a su concepto y a su trama me parece genial. Veo la influencia que tuvo en la magistral El tiempo principia en Xibalbá, y potencialmente en la genial El diablo en la cruz.Obvio el viejón escribe tremendo siempre. Aunque siento que me enganché menos que en otras ocasiones, pero eso podría ser por cualquier cosa. Entonces supongo que mis críticas están en los detalles.
La novela es muy misógina. Invierte muchas páginas en, siento yo, cosas irrelevantes. Aunque teniendo en cuenta que es solo la primera parte de una trilogía, pues supongo que puede tener relevancia en las siguientes entregas. Y, tal vez lo principal, Mead huele algo así como que a salvador blanco. También se me quedó algo corta, pero, otra vez, es la primera parte de una trilogía.
A ver cuándo leo la siguiente parte:
Youtube
July 30, 2023
Ah sevemedim ben bu kitabı, giremedim içine pek. Yani okunsun tabii de ama ne bileyim ben.. 🍌
June 11, 2013
Socialist realism, Guatemalan style. Bananas, banana meal, "strong winds" (hurricanes). A mixture of Guatemalans and Gringos struggling to make a living off the land, struggling to sell bananas to the U.S. company that only buys when it wants to, at low enough prices to make a profit. I'm going to launch into the second volume of the trilogy as soon as possible.
October 9, 2013
مثل اسمها. تحمل الرواية إشارات كثيرة, مزعجة, مربكة, تميل للشر, لكل ما ينذر بالسوء.
الريح القوية حين تهب تكسر الاستقرار وتغيّر الأوضاع. تهدم عالمًا كنا نراه مستقرًا, لتنثر في عقل القارئ سؤال واضح عن العالم الجديد ما إذا كان أكثر أمانًا وحال أفضل؟
* رواية مركبة. يأخذنا السرد فيها إلى أبعد مما هو مخطّط له. أبطالها غير محدّدين وظهور الشخصيات كذلك محدود, وداخل قالب المشهد السردي.
الريح القوية حين تهب تكسر الاستقرار وتغيّر الأوضاع. تهدم عالمًا كنا نراه مستقرًا, لتنثر في عقل القارئ سؤال واضح عن العالم الجديد ما إذا كان أكثر أمانًا وحال أفضل؟
* رواية مركبة. يأخذنا السرد فيها إلى أبعد مما هو مخطّط له. أبطالها غير محدّدين وظهور الشخصيات كذلك محدود, وداخل قالب المشهد السردي.
May 26, 2018
La trilogía bananera de Asturias era una tarea pendiente para mí: y qué descuido. "Viento Fuerte" es la primera de esta trilogía y no decepciona, es más, estoy muy motivado para continuar. La novela es una expresión de Asturias en su mejor momento narrativa, no es una novela sin pecados, pero es un interesante exploración del fenómeno bananero centroamericano. Ahora sigo con "El papa verde".
August 30, 2021
فضای داستان بسیار خاص و جذابه و شما رو به درون خودش می کشه البته اگر به ژانر ادبی اون علاقه داشته باشید. فضا سازی ابتدایی رمان باعث میشه خودتون رو تو گواتمالا تصور کنید و صدای بادی که لابلای درختای موز کنار اقیانوس می پیچه رو بشنوید منتها اگر بتونید ترجمه رو تحمل کنید!
November 25, 2014
ميغيل ،اكتشاف جميل بالنسبة لي .
This entire review has been hidden because of spoilers.
January 23, 2023
Кролики, олени-зомби, койоты-почтальоны... и автор - зануда!
И еще раз - магический реализм - не мое! Пожалуй, из всего, что я прочитала в этом жанре я приняла только Маркеса и его "Сто лет одиночества" и то большей частью за полет к Богу самой красивой героини этой книги.
Хотя может быть еще и за то, что Маркес умел создать мир, в который веришь (может ему с переводчиками еще повезло, но как-то на всех его произведениях ему везло).
Не знаю какую именно цель преследует магический реализм, но в любом случае, про что бы не писал любой из авторов в любом жанре, читатель должен поверить в мир, который ему предлагают. Должна быть создана логическая цепочка где ты веришь в каждый факт, хотя последний вполне может не сочетаться с первым, но двигаясь по цепочке этих фактов, ты забываешь об этом и не сравниваешь. И мир должен захватить тебя. Сложно читать книгу, когда ты как бы веришь в предоставленный тебе мир, так еще тебе от него скучно.
И что меня еще очень сильно утомляет у других авторов пишущих в этом жанре - это перенасыщенность картинок. Их так много, словно ты не книгу читаешь, а в картинную галерею попал и там маленькие, большие картины, на стенах, на потолке, за колонной, за вдруг возникшей статуей и все они друг к другу могут отношения не иметь, даже по цветовому сочетанию. От этого рябит в глазах. И 300 страниц превращаются в непреодолимую преграду, где ты борешься с картинками и со смыслом и ненавидишь день, когда автор взялся за перо.
Я не любитель Маркеса, но я начинаю понимать, почему он считается лучшим, потому что он не перегибает палку с "красивостями". У него картины дополняют описываемый им сюжет, создают мир, но не топят читателя и ты веришь в его мир, ты согласен на этот мир, ты согласен на поступки людей продиктованных этим миром.
У Астуриаса проблема с тем, что он не может остановиться описывая красивости. Его несет с ними и пока он все, что в его голове не возникло не опишет, он до сути того, что хотел сказать не доберется. Даже если эта суть будет в том, что человек пропал, надо прочитать страниц двадцать с повторением о том как это могло происходить, чтобы ты забыл с чего вообще все началось.
В девяностых, когда люди прониклись рекламными роликами они могли длиться минут по пятнадцать через каждые десять минут фильма и ты глядя на все что пестрит перед тобой, мог в какой-то момент в принципе забыть что ты смотрел, вот так и тут. Эта как большая рекламная пауза между кусочками фильма. И когда ты вдруг выскакиваешь наконец-то на действие, на смысл, радуешься как ребенок, что наконец-то вся эта мишура не имеющая никакого значения для книги закончилась.
Если кратко, про что книга - про месть. Ну, еще про то, что не фиг хапать больше, чем тебе нужно, но это остаточное явление - это катализатор большой и страшной мсти. Если честно, я так и не поняла остались ли люди довольны тем, что произошла эта великая мстя или нет? Ну, она таки произошла - это факт, но вот леса как жгли, так и жгут. Маис как продавали, так и продают. И как бы что???
Вот "Граф Монте-Кристо" получил удовлетворение от своей мести и зажил потом припеваючи, насколько я помню, то есть у него было все не зря. У него было все четко и главное понятно, и зачем он это сделал и к чему это привело, и что с ним дальше стало, то есть история закрыта. Тут же есть только "еге-гей!" и как бы все... Ну, то есть вот так случилось. Зачем случилось, что я должна понять из того, что это случилось мне не понятно. Там вроде как мелькало, что мол когда знаешь, что творишь зло, то получаешь по шапке. Но это было сказано где-то в последней трети книги, это под итогом не подведешь, там еще после этого целая история ни про что. Точнее про Вшивую Красавицу, чтобы про нее ветку закрыть, но она все равно ни про что.
В общем этакий "еге-гей" бессмысленный и беспощадный. Что-то как-то не хочу я больше реализму магического читать, он превращается в собрание картинок, а это печально. Это как искусство ради искусства - бессмысленно и никому не нужно.
Трояк за красивости картинок, но думаю это последний раз, когда я такое себе позволяю.
И еще раз - магический реализм - не мое! Пожалуй, из всего, что я прочитала в этом жанре я приняла только Маркеса и его "Сто лет одиночества" и то большей частью за полет к Богу самой красивой героини этой книги.
Хотя может быть еще и за то, что Маркес умел создать мир, в который веришь (может ему с переводчиками еще повезло, но как-то на всех его произведениях ему везло).
Не знаю какую именно цель преследует магический реализм, но в любом случае, про что бы не писал любой из авторов в любом жанре, читатель должен поверить в мир, который ему предлагают. Должна быть создана логическая цепочка где ты веришь в каждый факт, хотя последний вполне может не сочетаться с первым, но двигаясь по цепочке этих фактов, ты забываешь об этом и не сравниваешь. И мир должен захватить тебя. Сложно читать книгу, когда ты как бы веришь в предоставленный тебе мир, так еще тебе от него скучно.
И что меня еще очень сильно утомляет у других авторов пишущих в этом жанре - это перенасыщенность картинок. Их так много, словно ты не книгу читаешь, а в картинную галерею попал и там маленькие, большие картины, на стенах, на потолке, за колонной, за вдруг возникшей статуей и все они друг к другу могут отношения не иметь, даже по цветовому сочетанию. От этого рябит в глазах. И 300 страниц превращаются в непреодолимую преграду, где ты борешься с картинками и со смыслом и ненавидишь день, когда автор взялся за перо.
Я не любитель Маркеса, но я начинаю понимать, почему он считается лучшим, потому что он не перегибает палку с "красивостями". У него картины дополняют описываемый им сюжет, создают мир, но не топят читателя и ты веришь в его мир, ты согласен на этот мир, ты согласен на поступки людей продиктованных этим миром.
У Астуриаса проблема с тем, что он не может остановиться описывая красивости. Его несет с ними и пока он все, что в его голове не возникло не опишет, он до сути того, что хотел сказать не доберется. Даже если эта суть будет в том, что человек пропал, надо прочитать страниц двадцать с повторением о том как это могло происходить, чтобы ты забыл с чего вообще все началось.
В девяностых, когда люди прониклись рекламными роликами они могли длиться минут по пятнадцать через каждые десять минут фильма и ты глядя на все что пестрит перед тобой, мог в какой-то момент в принципе забыть что ты смотрел, вот так и тут. Эта как большая рекламная пауза между кусочками фильма. И когда ты вдруг выскакиваешь наконец-то на действие, на смысл, радуешься как ребенок, что наконец-то вся эта мишура не имеющая никакого значения для книги закончилась.
Если кратко, про что книга - про месть. Ну, еще про то, что не фиг хапать больше, чем тебе нужно, но это остаточное явление - это катализатор большой и страшной мсти. Если честно, я так и не поняла остались ли люди довольны тем, что произошла эта великая мстя или нет? Ну, она таки произошла - это факт, но вот леса как жгли, так и жгут. Маис как продавали, так и продают. И как бы что???
Вот "Граф Монте-Кристо" получил удовлетворение от своей мести и зажил потом припеваючи, насколько я помню, то есть у него было все не зря. У него было все четко и главное понятно, и зачем он это сделал и к чему это привело, и что с ним дальше стало, то есть история закрыта. Тут же есть только "еге-гей!" и как бы все... Ну, то есть вот так случилось. Зачем случилось, что я должна понять из того, что это случилось мне не понятно. Там вроде как мелькало, что мол когда знаешь, что творишь зло, то получаешь по шапке. Но это было сказано где-то в последней трети книги, это под итогом не подведешь, там еще после этого целая история ни про что. Точнее про Вшивую Красавицу, чтобы про нее ветку закрыть, но она все равно ни про что.
В общем этакий "еге-гей" бессмысленный и беспощадный. Что-то как-то не хочу я больше реализму магического читать, он превращается в собрание картинок, а это печально. Это как искусство ради искусства - бессмысленно и никому не нужно.
Трояк за красивости картинок, но думаю это последний раз, когда я такое себе позволяю.
March 31, 2025
Romanzo di denuncia dello sfruttamento della ricchezza bananiera del Guatemala da parte delle multinazionali americane. L’inizio è da epopea, da grande impresa (e grandi rischi) con un brulicare di uomini intenti a disboscare, sterrare, frantumare senza tregua per creare spazio lungo la costa alle future piantagioni di banane. L’avventura però si trasforma presto in attività commerciale, dove, come tristemente ammette un ingegnere americano impiegato presso la multinazionale, gli uomini si riducono a automi, rotelline di un ingranaggio complesso manovrato da persone lontane e sconosciute. E si ripete la solita storia, di lavoratori sfruttati, di piccoli proprietari ingannati dal miraggio dei soldi facili e poi mandati in rovina da un crollo dei prezzi artificiosamente causato dalla multinazionale per acquistarne a poco prezzo le piantagioni. La trama, almeno nella prima parte si sviluppa in maniera abbastanza episodica, in un tempo apparentemente immobile anche se in realtà trascorrono anni nel volgere di poche pagine, alternando le vicende di un gruppo di nordamericani, dipendenti della multinazionale, che trascorrono annoiati interminabili giornate oppressi dal caldo, dei lavoratori della piantagione, dei giovani che dall’interno dello stato scendono sulla costa per un lavoro apparentemente redditizio, dei tanti scettici che preferiscono continuare un esistenza misera senza prospettive. Nella seconda parte poi si narra la lotta di un gruppo di piccoli proprietari contro le politiche commerciali scorrette, con alla testa un nordamericano, un personaggio contraddittorio disposto a contrastare gli interessi dei suoi connazionali e non solo pur di assicurare un minimo di giustizia e equità sociale. Il vento grande del titolo è l’uragano, fenomeno rarissimo su quelle coste, ma che se evocato da qualche stregoneria può abbattersi come una furia. L’autore, Miguel A. Asturias è considerato un punto di riferimento del “realismo magico”, per il suo romanzo Uomini di mais, opera di sicuro fascino ma di non facile lettura. Vento forte è un romanzo più con i piedi per terra ma a mio giudizio un po' bislacco, alternando momenti picareschi ad altri di denuncia sociale, lo stesso finale mi sembra buttato lì come una sorta di nemesi inaspettata. Insomma non mi ha entusiasmato più di tanto. Tre stelle.
July 23, 2023
Hach, I’m a bit disappointed. I was super excited for this book because of the subject matter, and overall I still think this is an excellent book. Asturias uses heavy imagery and lyrical language, and he definitely paints a picture.
Lester Mead rallies other workers of the American banana corporation to become independent by growing fruit on their own land and selling back to the corporation. When the corporation drops prices, he goes to the “Green Pope”, the unnamed entity behind Tropical Banana Inc. In between, we learn about Leland, Lester’s American wife, and Adelaido and Rosalia, Don and Doña Lucero. The latter have three sons, Lino being a character we also get to know in detail. My favourite scene involves him hallucinating/seeing magically a banana tree transform into human features and bite him.
However, there was a multitude of characters that confused me - too many names, and we don’t learn in depth about them. The time skips contributed to this, some of which were larger, but often scenes were interrupted and Asturias just jumped ahead even though the conversation wasn’t even finished. The novel feels a bit superficial character-wise, but makes up for it with its complexity of imagery and it’s wordy descriptions. I enjoyed the magical elements and it’s metaphors.
[spoilers]
At the end, the Shaman’s ritual - involving the human skull of Rito Was, Rito Am and Rito Will Be Perraj - seems to manifest the hurricane. The hurricane destroys not only the banana plantations but also kills Lester and Leland. Leland just learned that Lester was indeed not just a man working on the plantations, that he is fighting for reforms for the local workers and attempting to give them agency and better financial and working conditions. It turns out he is a major shareholder of Tropical Banana Inc.
I thought this ending was really good! I just wish that the characterisation throughout the book would have led to this twist! As it is, it is still a good metaphor for American greed vs the local, real human beings working for the nameless corporation and being dependent on it.
Lester Mead rallies other workers of the American banana corporation to become independent by growing fruit on their own land and selling back to the corporation. When the corporation drops prices, he goes to the “Green Pope”, the unnamed entity behind Tropical Banana Inc. In between, we learn about Leland, Lester’s American wife, and Adelaido and Rosalia, Don and Doña Lucero. The latter have three sons, Lino being a character we also get to know in detail. My favourite scene involves him hallucinating/seeing magically a banana tree transform into human features and bite him.
However, there was a multitude of characters that confused me - too many names, and we don’t learn in depth about them. The time skips contributed to this, some of which were larger, but often scenes were interrupted and Asturias just jumped ahead even though the conversation wasn’t even finished. The novel feels a bit superficial character-wise, but makes up for it with its complexity of imagery and it’s wordy descriptions. I enjoyed the magical elements and it’s metaphors.
[spoilers]
At the end, the Shaman’s ritual - involving the human skull of Rito Was, Rito Am and Rito Will Be Perraj - seems to manifest the hurricane. The hurricane destroys not only the banana plantations but also kills Lester and Leland. Leland just learned that Lester was indeed not just a man working on the plantations, that he is fighting for reforms for the local workers and attempting to give them agency and better financial and working conditions. It turns out he is a major shareholder of Tropical Banana Inc.
I thought this ending was really good! I just wish that the characterisation throughout the book would have led to this twist! As it is, it is still a good metaphor for American greed vs the local, real human beings working for the nameless corporation and being dependent on it.
November 11, 2022
”Allt var kuvat utom den fuktiga orörliga bländande hettan över kustlandet.”
Miguel Asturias (1899-1974) från Guatemala belönades med Nobelpriset 1967 för sin ”färgstarka diktning med rötter i folklig egenart och indianska traditioner”. Året innan fick han Lenins fredspris för sitt politiska engagemang. Han kritiserade det nordamerikanska storföretaget (som idag heter) Chiquita– och CIA – bland annat för deras inblandning i Guatemalas inrikespolitik.
Stormvind är den första delen i hans ”bananepos” som handlar om bananbolagets (United Fruit) neokolonialistiska framfart på latinamerikanska bananplantager. Asturias kritiserar herrarna som tjänar den snöda mammon, den gröna djävulen, alltså pengarna. Han gör det med humor och emellanåt med ett språk som jag uppskattar men oftare med en stil jag har svårt att få att flyta. Karaktärsbeskrivningarna är överdrivna och enahanda, jag får aldrig någon kontakt med någon av dem.
Det är kul att se hur svenska matvanor utvecklats sedan sextiotalet när Karin Alin översatte boken. Aguacatepäron (avokado), beskrivs i en not som en stor, saftig päronliknande frukt och chorizo får också en egen not.
Jag vill väldigt gärna tycka om den här romanen men det gör jag tyvärr inte alls. Jag känner inte hettan, jag oroar mig inte för ursprungsbefolkningen (jag kan inte ens hålla reda på vem som är vem), jag njuter inte av kapitalkritiken, jag retar mig inte på amerikanarna, inte ens de misogyna gubbarna får igång mig. Det jag däremot tänker på är:
1. Carolas jävla låt
2. Hur konservativ och gammalmodig jag är som går igång när författaren lovordar mod och kraft att avstå frestelser och sånt. Jag tycks idealisera det frugala levernet.
3. Att jag har svårt för magisk realism (inte Wolffs).
Sen kommer dock slutet. En liten belöningen till oss som orkar ta oss igenom hela . Jag ÄLSKAR slutet. Jag tror det var slutet som gav honom Nobelpriset.
Miguel Asturias (1899-1974) från Guatemala belönades med Nobelpriset 1967 för sin ”färgstarka diktning med rötter i folklig egenart och indianska traditioner”. Året innan fick han Lenins fredspris för sitt politiska engagemang. Han kritiserade det nordamerikanska storföretaget (som idag heter) Chiquita– och CIA – bland annat för deras inblandning i Guatemalas inrikespolitik.
Stormvind är den första delen i hans ”bananepos” som handlar om bananbolagets (United Fruit) neokolonialistiska framfart på latinamerikanska bananplantager. Asturias kritiserar herrarna som tjänar den snöda mammon, den gröna djävulen, alltså pengarna. Han gör det med humor och emellanåt med ett språk som jag uppskattar men oftare med en stil jag har svårt att få att flyta. Karaktärsbeskrivningarna är överdrivna och enahanda, jag får aldrig någon kontakt med någon av dem.
Det är kul att se hur svenska matvanor utvecklats sedan sextiotalet när Karin Alin översatte boken. Aguacatepäron (avokado), beskrivs i en not som en stor, saftig päronliknande frukt och chorizo får också en egen not.
Jag vill väldigt gärna tycka om den här romanen men det gör jag tyvärr inte alls. Jag känner inte hettan, jag oroar mig inte för ursprungsbefolkningen (jag kan inte ens hålla reda på vem som är vem), jag njuter inte av kapitalkritiken, jag retar mig inte på amerikanarna, inte ens de misogyna gubbarna får igång mig. Det jag däremot tänker på är:
1. Carolas jävla låt
2. Hur konservativ och gammalmodig jag är som går igång när författaren lovordar mod och kraft att avstå frestelser och sånt. Jag tycks idealisera det frugala levernet.
3. Att jag har svårt för magisk realism (inte Wolffs).
Sen kommer dock slutet. En liten belöningen till oss som orkar ta oss igenom hela . Jag ÄLSKAR slutet. Jag tror det var slutet som gav honom Nobelpriset.
Displaying 1 - 30 of 56 reviews