Abolqasem Ferdowsi (Persian: ابوالقاسم فردوسی), the son of a wealthy land owner, was born in 935 in a small village named Paj near Tus in Khorasan which is situated in today's Razavi Khorasan province in Iran. He devoted more than 35 years to his great epic, the Shāhnāmeh. It was originally composed for presentation to the Samanid princes of Khorasan, who were the chief instigators of the revival of Iranian cultural traditions after the Arab conquest of the seventh century. Ferdowsi started his composition of the Shahnameh in the Samanid era in 977 A.D. During Ferdowsi's lifetime the Samanid dynasty was conquered by the Ghaznavid Empire. After 30 years of hard work, he finished the book and two or three years after that, Ferdowsi went to Ghazni, the Ghaznavid capital, to present it to the king, Sultan Mahmud.
Ferdowsi is said to have died around 1020 in poverty at the age of 85, embittered by royal neglect, though fully confident of his work's ultimate success and fame, as he says in the verse: " ... I suffered during these thirty years, but I have revived the Iranians (Ajam) with the Persian language; I shall not die since I am alive again, as I have spread the seeds of this language ..."
تشکر نامه پیش از هر نقل و سخن، از جناب آقای دکتر جلال خالقی مطلق بابت سالها تلاش جهت تصحیح و تشریح شاهنامهی فردوسی، جناب آقای دکتر امیر خادم به جهت راهاندازیِ پادکستِ شاهنامهخوانی که آنقدر شیوا، روان و دوستداشتنی هر هفته به طور مرتب اپیزودِ جدید را بارگذاری میکنند که عاشقِ شاهنامه میشوید و در نهایت از دوستانِ عزیزم در گودریدز که پس از اینکه ناراحتیِ خود را در عدمِ توانِ خواندن، درک و فهمِ این اثرِ با ارزش به اشتراک گذاشتم به یاری من شتافتند و من را با پادکستِ جناب دکتر امیر خادم و تصحیحِ ۸جلدیِ شاهنامه به قلمِ دکتر جلال خالقی مطلق آشنا نمودند تا من نیز از لذتِ خواندنِ داستانهای زیبا و خواندنیِ شاهنامه بیبهره نمانم، صمیمانه تشکر میکنم.
توصیه نامه دوستانی که همانند من به خواندن شاهنامه علاقه دارند و سطح ادبیاتِ فارسیِ آنان آنقدر نیست که به تنهایی قادر به فهم و درک متون آن باشند میتوانند از طریق کانال تلگرام زیر: @readingferdowsi و یا جستجوی نامِ «شاهنامه خوانی» به فارسی، یا جستجوی نامِ «ReadingFerdowsi» به انگلیسی در اپلیکیشنهای پادکست چه در سیستم عامل آی-او-اس چه در سیستم عامل اندروید به پادکستِ جناب دکتر امیر خادم دسترسی داشته باشند و ضمنا بندهی حقیر سوای اینکه زیر هر پست فایل پیدیاف کتاب را قرار میدهم کل فایلهای ۸جلدِ تصحیح شاهنامهی آقای دکتر جلال خالقی مطلق را یکجا در گوگل درایو برایِ شما بارگذاری نمودهام و از طریق لینک زیر میتوانید به کل آن دسترسی داشته باشید. https://drive.google.com/drive/folder...
نظر نامه شاهنامه آخرش خوش نبود! روند اوج گرفته در دفتر هفتم در این این دفتر نیز ادامه داشت و هر چه به پایان نزدیک میشویم روند داستان آرامتر میشود و به پایان میرسد. شاهنامه را دوست داشتم و از تک تک ثانیههایی که برای خواندن و گوش دادن به دکتر خادم خرج نمودم خشنودم و زین پس نیز هر از چند وقت یکبار آن را مرور خواهم کرد تا در آینده برای فرزندانم راویِ داستانهای آن باشم.
شرح نامه این جلد که جلد هشتم شاهنامه است، به شرحِ داستانها، اتفاقات، ماجراها و رویدادهای ۳۸ سال پادشاهی خسروپرویز، ۷ ماه پادشاهی شیرویه(پسر خسروپرویز)، ۱ سال پادشاهی اردشیر(پسر شیرویه)، پنجاه روز پادشاهی فرایین، ۶ ماه پادشاهی بوران دخت، ۴ ماه پادشاهی آزرمدخت، ۱ ماه پادشاهی فرخزاد و نهایتا ۲۰ سال پادشاهی یزدگرد شهریار میپردازد و با موخرهای از عالیجناب فردوسی در ستایش و کنایه به شاهمحمود و تاریخنگاری به پایان میرسد.
نقلقول نامه "تن شاهمحمود آباد باد، سرش سبز و جان و دلش شاد باد چنانش ستایم که تا درجهان، سخن باشد از آشکار و نهان سرآمد کنون قصهی یزدگرد، به ماه سپندارمذ روز ارد ز هجرت شده پنج هشتاد بار، به نام جهانداور کردگار!"
پایان نامه به عنوان سخنِ پایانی باید عرض کنم که خیلی زشت و تباه است که افسانههای یونانی، رومی و... از جمله افسانههای تبای را بخوانیم٬ از آنها لذت ببریم و همه جا از زیبایی آن نقل کنیم و بدون خواندنِ شاهنامه از دنیا برویم. دوستانِ عزیزم، عمر ما انسانها همانطور که فردوسیِ بزرگ و والامقام در شاهنامه بارها، بارها و بارها تکرار میکند کوتاه است و مشخص نیست تا کی زندهایم پس قبل از اینکه دیر شود پیشنهاد میکنم اقدام به خواندنِ این اثرِ بزرگ و با ارزش کنید.
کارنامه نمره؟!؟ جدا فکر میکنید در این سایت جز ۵ستاره لایقِ نمرهی دیگریست؟!؟ اگر من به افسانههای تبای ۵ستاره دادم حقِ شاهنامه حداقل ۹۵ تا ۱۰۰ستاره هست و چارهای ندارم جز منظور کردن۵ستاره و شما هم اگر روزی شخصی را دیدید به شاهنامه نمرهی کمتر از ۵ستاره داده با پشت دست بزنید تو دهانش، شاید او نفهمد چرا این کتک را خورده اما شما میدانید چرا زدهاید :))
دانلود نامه فایلِ پیدیافِ جلد هشتم کتاب شاهنامه به تصحیحِ دکتر جلال خالقی مطلق را از لینک زیر میتوانید دانلود نمایید: https://t.me/reviewsbysoheil/327
خب بالاخره شاهنامه هم تموم شد و غمی افزود مرا بر غمها
شاید طبق اون مثل معروف «شاهنامه آخرش خوشه» انتظار داشتم آخرش خوشحال باشم، ولی هم داستان به خوبی و خوشی تموم نشد و هم نمیدونم بعدش چی کار کنم. طی سالهای گذشته، شاهنامه خوندن، همیشه بخشی از زندگی روزمرهٔ من بوده که وقتی نمیدونستم الآن چی کار کنم، میرفتم سراغش. ممکنه یه کتاب بلند دیگه مثل داستان امیر ارسلان نامدار یا قصه حسین کرد شبستری رو پیدا کنم برای این کار، ولی میدونم که هر کتاب جایگزینی هم که بیابم، قطعاً به خوبی شاهنامه نخواهد بود.
بهرام و سایه رستموارش هشدار: این مرور داستان را فاش میکند
بسیاری بهرام چوبینه را به رستم تشبیه میکنند. نه فقط به این خاطر که درفش رستم را در دست دارد، بلکه بیشتر بخاطر زور و بازو و حیلهگری او. اما من، با توجه به بافتار داستان، میخواهم وجه دیگری از این تشبیه را روشن کنم تکلیف شاهنامه با بسیاری از شخصیتها معلوم است. ما از ابتدا میدانیم کیخسرو شخصیت مثبت و افراسیاب شخصیت منفی ماجراست. این مرزکشی نه بر اساس ملیت، بلکه بر اساس شخصیتپردازیهای مستقیم و غیرمستقیم رخ میدهد. مثلا کیکاووس هم که یکی از پادشاهان ایران است از همان ابتدا تکلیفش معلوم است اما یکی از زیباییهای روایتگری شاهنامه این است که در برخی تقابلها این مرزکشی را بسیار مبهم میکند یا از بین میبرد. مثال اعلای این مرززدایی در تقابل رستم و اسفندیار ظاهر شد. اما اینجا، در تقابل بهرام چوبین و خسرو پرویز، هم کمی با آن روایتهای خاکستری مواجهیم. من با امیر خادم موافقم که بنا بر تاریخنویسی رسمی ساسانی (که احتمالا از منابع مستقیم یا غیرمستقیم شاهنامه بودهاست) بهرام شخصی فریبخورده وشیطانی است. دو بار در گفتوگوی بهرام با خواهرش، گردیه، هم این اعتراف رسما از زبان بهرام خارج میشود که «فریب خوردهام اما دیگر میل و امکان بازگشت ندارم»! ضمنا، وقتی خسرو از بهرام شکست میخورد و به کوهی پناه میبرد رسما عناصر ماورایی و آسمانی برای نجات دادن جانش وارد داستان میشوند. اما با این همه، بخشهایی در داستان دیده میشود که نمیتوان وجود آن را توجیه کرد مگر اینکه بپذیریم فردوسی، علیرغم منابع رسمی خود، علاقهای به بهرام داشته و تقابل او و خسرو پرویز را، مانند تقابل رستم و اسفندیار، تا حدی همچون نوعی تراژدی ترسیم میکند. یکی از این بخشها شرح خرد و شجاعت بهرام در بخشهای ابتدایی است که به جنگ ساوهشاه و دیگر دشمنان ایران میرود؛ سپس شرح نبردهای تن به تن بهرام با خسرو و نشان دادن گاه و بیگاه مخالفت او با نقشههای ناجوانمردانه افسرانش؛ و سر انجام شرح رشادتهای او پس از گریختن به چین مثل رهایی دادن خاقان از سرداران باجگیرش (خرد) یا کشتن شیر کپّی (شجاعت). میدانم که این توضیحات گاه کاربرد بومرنگی و مقدمهچینی دارند. مثلا گاه داستان با نشان دادن قدرت و هوش شخصیت منفی در نهایت میخواهد به ستایش قهرمانی بپردازد که او را شکست میدهد. اما اینجا، زمانی که هیچ جنگ دیگری با خسرو در پیش نیست، این توضیحات تنها به ستایش خود بهرام خلاصه میشود در این شخصیتپردازی ما با تقابلی دیگر از جنس تقابل رستم و اسفندیار مواجهیم: تقابل پادشاه برحق و سردار قابل. اما بر خلاف آن داستان، اینجا تجاوز و زیادهخواهی از سمت سردار و علیه پادشاه رخ میدهد. در واقع داستان بهرام چوبینه و خسرو پرویز تکرار داستان رستم و اسفندیار است، یا این تفاوت که این بار رستم قصه است که زیادهخواهانه قصد تخت و بخت اسفندیار را دارد. منطق داستان نشان میدهد که عاقبت هر دو تجاوز مرگ تجاوزکار است: خواه پادشاه باشد (مثل اسفندیار که پس از آزمونهای خود باید پادشاه میبود) و خواه سردار (بهرام چوبین) ر نکته جالب این است که هم در تقابل اسفندیار با رستم و هم در تقابل خسرو با بهرام عامل مشترکی وجود دارد: پدر-پادشاهی بیخرد که تخم این تقابل را دانسته (مثل گشتاسب) یا نادانسته (مثل هرمزد در این داستان) میکارد و بارور میکند. نکته جالبتر اینکه تقابل پادشاه/پهلوان نقطه عطف بزرگی در هر دو داستان است. آغاز حمله اسکندر و زوال پادشاهان اسطورهای با جنگ رستم و اسفندیار آغاز میشود که به نوعی نماد زوال اتحاد پادشاهان و سرداران است. همین داستان در تقابل بهرام و خسروپرویز هم رخ میدهد و حمله اعراب و زوال پادشاهی ساسانیان به نوعی حوادثی است که از پس آشوب برآمده از جنگ پادشاه بر حق با پهلوان شایسته خود رخ میدهند
درنگی در پادشاهی زنان پس از مرگ بهرام گویی خسروپرویز هم (مانند رستم در داستان رستم و سهراب) نفرین میشود. مریم برای خسرو پسری به دنیا میآورد به نام شیروی یا قباد که طالعی سراسر نحس دارد. خسرو او و تمام خواهران و برادرانش را در قصری زندانی میکند تا آسیبی از جانب طالع آنها نبیند. ولی مثل همیشه این بخت و تقدیر است که پیروز میشود: سرداران خسرو علیه او قیام میکنند و شیروی را در مقابل پدر علم میکنند و تمام خواهران و برادران او را نیز میکشند. خسرو تبعید و نهایتا کشته میشود و شیروی هم که دستنشاندهای در دوران آشوب بود خود مسموم میشود و چندی بعد میمیرد. پس از شیروی، تنها فرزند او اردشیر مدتی کوتاه به پادشاهی میرسد. با کشته شدن اردشیر ایران رسما از سلسله پادشاهان خالی میشود. فرایین که پادشاهی موقت است میکوشد تا با بخشش از خزانه دل سرداران را به دست آورد و سلسله پادشاهی خود را مستحکم کند. پس از مرگ فرایین، کشوری پرآشوب و با خزانهای خالی به دو پادشاه زن میرسد سرتاسر شاهنامه ما با انگشتشمار پادشاهان زن روبروییم. تمامی آنها هم از سر ناچاری به صورت موقت و در حالت نیابتی به پادشاهی میرسند: تا زمانی که پادشاه خردسال به سن لازم برسد (همای) یا پادشاهی مناسب -یعنی مرد و از نژاد پادشاهان- پیدا شود (بوراندخت). اما جالب این است که تصویری که از پادشاهی همای و بوراندخت میبینیم تصویر بسیار شایسته و کشوری بسیار آرام و با ثباتی است. پادشاهی بوراندخت با کنایهای از جانب راوی همراه است: ر یکی دختری بود بوران به نام / چو زن شاه شد، کارها گشت خام شاید بنظر بیاید که همین یک مصرع برای نشان دادن نگاه فردوسی کافی باشد. ولی ظاهرا نیست. بوراندخت شورشها را سرکوب و کشوری خالی از خزانه را به ثبات نسبی میرساند. تا جایی که در پایان داستان کوتاه پادشاهی او که تنها شش ماه است، شاعر میگوید: ر همی داشت این زن جهان را به مهر / نجست از بر خاک باد سپهر چو شش ماه بگذشت بر کار وی / ببد ناگهان کژ پرگار اوی به یک هفته بیمار گشت و بمرد / ابا خویشتن نام نیکی ببرد نمیتوان به قطع گفت آن مقدمه و این موخره چطور با هم جمع میشوند. اما در نگاهی خوشبینانه، راوی از سبکی کمک گرفته که آن را آشناییزدایی مینامیم: ابتدا کلیشهای در توافق خواننده طرح میکند ولی خلاف آن را به تدریج در داستان به تصویر میکشد. تا حدی که در پایان کاملا خلاف آن را نشان میدهد
اعراب، مسلمانان یا سنیان؟ آخرین دشمنان ایرانیان کداماند؟ شکی نیست که فردوسی با حمله و سلطه اعراب به هیچ وجه همدل نیست. شاید بگویید طبیعی است چون فردوسی بنا بر تاریخ رسمی ساسانی این ماجرا را روایت میکند. اما بنظرم داستان اسکندر شاهدی بسیار قوی علیه این استدلال است. در آنجا، فردوسی، با اینکه با اسکندری تماما شیطانی در روایات ساسانی مواجه بود، اما منبعی دیگر برای روایت خود انتخاب کرد و اسکندر را در نسبتی نژادی با پادشاهان ایران و فردی بسیار جذاب توصیف کرد. اما اینجا و در توصیف اعراب، با اینکه منابع ساسانی قاعدتا حضوری کمتر در روایت غالب داشتهاند و نیز با اینکه فردوسی خود در زمان حکومت اسلام زندگی میکرده (در مقایسه با حمله اسکندر) به هیچ وجه نگاهی همدلانه نشان نمیدهد. شواهد زیادی در متن این را تایید میکند. مهمترین شاهد، نامه رستم، سردار ایرانی، به برادرش زادفرخ است که در آن رستمی که به علم ستارهشناسی آگاه است سپهر و زمانه را مسبب شکست خود میداند که در اصل مسبب اکثر شکستهای تلخ شاهان شایسته در این کتاب است. دو اینکه رستم در پیشگویی خود که تماما به واقعیت تبدیل میشود (از جمله مرگ خودش و شکست ایرانیان) حوادث تلخی را هم درباره منش قوم برنده پیشبینی میکند: ر ز پیمان بگردند و از راستی / گرامی شود کژی و کاستی نهان بتر از آشکارا شود / دل شاهشان سنگ خارا شود شود بنده بیهنر شهریار / نژاد و بزرگی نیاید به کار از این دست تقریبا سی بیتی بدگویی میخوانید که راوی در زبان فردی راستگو و مدحشده قرار میدهد سومین شاهد اینکه در همین پیشگوییها رستم میگوید «بر این سالیان چهارصد بگدرز / کزین تخمه گیتی کسی نسپرد». این پیشگویی در واقع به خود فردوسی (در قرن چهارم) و نقش او در احیای یاد شاهان ایرانی باز میگردد اما چه کس یا کسانی دقیقا سرزنش میشوند؟ به نظر میرسد نوک پیکان بدگوییهای فردوسی نه دین اسلام و نه قوم عرب بلکه مذهب مخالف خود یعنی سنیان را نشانه میگیرد. در مرور جلدهای پیشین دیده بودیم که فردوسی در مقدمه برخی شعرها بیدلیل به مدح علی و آل او میپردازد تا مذهب خود را نشان دهد. اینجا و در پایان کتاب او سعی میکند تمام تقصیرها را به گردن عمر بیندازد. همان ابتدا راوی در شرح ماجرا تاکید میکند که «عمر سعد وقاص را با سپاه / فرستاد تا جنگ جوید ز شاه» و در ادامه هم رستم در نامه پیشگویانه خود به برادرش هشدار میدهد که «چو با تخت منبر برابر کنند / همه نام بوبکر و عمّر کند». جالب است بدانیم آخرین بیت داستان (پس از دهها بیت) به این پیشگویی بازمیگردد: ر کنون زین سپس دور عمّر بود / چو دین آورد، تخت منبر بود
برآوردی کلی از کتاب و این جلد شاهنامه را به دو بخش اسطورهای و تاریخی تقسیم میکنند: پیش و پس از اسکندر من هیچ اطلاع دقیقی از محتوای منابع فردوسی برای هر بخش ندارم. چنانکه از امیر خادم متوجه شدم چنین منابع دقیقی نیز در دسترس ما نیست. اما بدون لحاظ میزان پایبندی شاعر به منابع خود باید بگویم بخش اسطورهای اثر بینهایت جذاب، عمیق، بیانگر و تفسیربردار بود. این ویژگیها در بخش تاریخی واقعا کمرنگ شد. خیالانگیزی، تصویرپردازی و پیرنگ داستانها بسیار کمسطح شد. ما از داستانی به داستان دیگر پرت میشدیم، درباره شخصیتها از پیش و در غیاب مخاطب تصمیم گرفته شده بود و مخاطب با خوبی و یا بدی آنها چندان همراه نمیشود و احساس میکند با متنی تبلیغاتی روبروست. نه اینکه درخششهای این بخش ناچیز بود؛ نه، در بخشهایی مثل پادشاهی هرمزد گشتهای اثر بسیار جذاب و در مقیاس شاهنامه بود، اما در نسبت با پنج جلد ابتدایی واقعا با اثری کمبنیهتر روبرو بودیم به خصوص همین جلد آخر که به پایانبندی بسیار بهتری نیاز داشت - دستکم با حضور و خطابه شاعر. شاید گذر عمر و سختی زندگی فردوسی را مجاب کرده بود که این بخشها را با سرعت بیشتر بنویسد، شاید هم عمدی در کار بوده تا عدم تعلق خود را به بخشهای انتهایی اثر نشان دهد. هر چه هست، برای من کاملا معقول است که نقالها شاهنامه را همان بخش اسطورهای میدانند و پایان همان شاهنامه را خوش! ر
بالاخره بعد از چند سال شاهنامه به پایان رسید. در حین گوش دادن به صدای گرم جناب خادم، در این چند سال ده ها ایده و موضوع برای مرور انتهایی به ذهنم میرسید که همه ی اون ایده ها الان از بین رفتن. اما به طور پراکنده، با ربط و بی ربط برخی از موضوعات که ته نشین شده تو این مدت رو عرض میکنم:
1- آنچنان که گفته میشود و بین عام مردم جا افتاده، شاهنامه خالی از واژه های غیر فارسی نیست و این موهومات زاییده ی یک سری افراد بی دانش یا متعصب هست که احتمالا تا به حال شاهنامه را حتا یک بار هم نخوانده اند.
2- آنچنان که گفته میشود و بین عام مردم جاری است، شاهنامه و فردوسی نماد ضد عرب بودن نیست. اگر هم اندیشه های ملی گرایانه را در فردوسی سراغ داشته باشیم، این اندیشه ها چندان منجر به ضدیت و عداوت مستقیم با عربیت نشده.
3- در شاهنامه بخشی از ایدئولوژی های کهن ایرانی- شرقی مثل داستان پیدایش بشر یا حکمرانی بر زمین به نحوی جذاب بیان شده که تا قبل از آن مطلع نبودم و برخی مطالعات بعدی با منشاء شاهنامه بوده است.
4- اصطلاحات جالبی در شاهنامه به گوشم خورد که هنوز در گویش عامیانه مردم خراسان، بخصوص مشهد به گوش میرسد(شاید در سایر گویشها هم کاربرد دارد که من اطلاع ندارم). مثل خُسُر، به معنی پدر زن، سَله به معنی سبد، هرکاره که نوعی دیگ سنگی است و غیره...
5- به نظرم اگر هم مغول و تیمور برخی دیگر کتابخانه ها را آتش زده باشند باز هم سخت است بپذیریم سایر نسخه هایی که قبل از شاهنامه با موضوع سرگذشت شاهان ایران نوشته شده، همه از بین رفته اند. شاید قوی ترین و اصلی ترین عامل خودِ شاهنامه فردوسی بوده تا سایر نسخ به دست ما نرسیده است. شاهنامه فردوسی چنان خوب است، چنان دقیق و نغز است که شاید در آن زمان باید ابله میبودید که پول به کتاب دیگری میدادید. در نتیجه کسی پولی برای نسخه نویسی دیگر کتاب ها نداده و به مرور زمان هر آنچه باقی مانده از بین رفته است. و شما این موضوع را میتوانید به وضوح در خلال شاهنامه ببینید. این تفاوت در روایت و گفتار و شرح ماجرا در قسمتهایی که فردوسی به ذکر مرجع از اشعار دقیقی آورده مشهوداست. به روشنی میتوان دید که از یک استاد کار روایت به یک تازه کار سپرده میشود.
6- بعد از خواندن شاهنامه و یا در حین آن گوشم به برخی اماکن تیز شده است. در نزدیکی شهر گناباد روستایی هست به نام "زیبد" که محل رخداد جنگ دوازده رخ (سومین جنگ بین ایران و توران) است. در یکی از سفرها قصد دیدار از زیبد کردم. تیری در تاریکی بود تا ببینم اصلا اثری از این بخشهای غیر تاریخی هست یا نه. جالب که قلعه هایی مخروبه ای از قبل از اسلام در این روستا همچنان پابرجا بود. اما جالبتر از همه در دره ای در همان حوالی جایی شبیه طاق بستان (البته بدون زاویه و دقت) در دل کوه مشخص بود که گفته میشد محل دفن "پیران ویسه" است. عکس گرفتم و به یادگار نگهداشتم.
7- یکی از زیباترین یادگارهای شاهنامه برای من بغیر از رجزها و شرح پهلوانی ها مربوط میشود به شرح طلوع آفتاب یا غروب آفتاب و فرا رسیدن شب و روز، و دیگری اشعاری است که بعد از مرگ بزرگان به صورت پند و اندرز سروده میشود. مثالهایی از هر دو میگذارم
چو پنهان شد آن چادر آبنوس بگوش آمد از دوربانگ خروش چو شب بر کشيد آن درفش سياه ستاره پديد آمد و گرد ماه شب تيره چون چادر مشکبوي بيفگند و بنمود خورشيد روي
چنین است رسم جهانِ جهان همی راز خویش از تو دارد نهان چنین است رسم سرای سپنج بخواهد که مانی بدو در به رنج چنین است رسم سرای کهن سرش هیچ پیدا نبینی ز بن چنین است کردار گردان سپهر گهی درد پیش آردت گاه مهر بسی لذت بردم
خلاصه کلام اینکه خواندن شاهنامه باعث تغییر در نوع نگاه من به خیلی از مسائل عینی و غیر عینی شده. امیدوارم قسمت همه بشود.
و : کنون زین سپس دور عمر بود/ چو دین آورد تخت منبر بود!
شروع شاهنامهخوانیم از اونجایی بود که تو کارِ تولیدمحتوا تو زمینه کتاب بودم و خودمم چند سالی میشد که حسابی غرق کتابها شده بودم. یهو با خودم گفتم من چجوری خودمو اهل مطالعه میدونم درصورتیکه ایرانی و فارسیزبانم و سراغ شاهنامه نرفتم تاحالا؟؟ راستش خجالت کشیدم از خودم و رفتم سراغ شاهنامه. نه در حد کسیام که شاهنامه نقد کنم و نه میشه کتاب به این حجم رو خلاصه کرد! دلم میخواد از جذابیتهاش بگم، اما همه قسمتهاشم مثل داستان هفتخوان و رزمهای اسفندیار، داستانوار به پیش نمیرفت. قسمت تاریخی شاهنامه واقعا خوانش سختی داشت. بعضی جاهاش بهشدت کسلکننده بود و بعضی قسمتها مثل اختراع و ساخت شطرنج و تختهنرد خیلی جذاب. ولی از همه مهمتر توی این روند شاهنامهخوانی، پادکست شاهنامهخوانی با صدای آقای امیر خادم و توضیح و تفسیر ایشون بود که این روند رو برام دلپذیر میکرد. خلاصه که پیشرفت تکنولوژی، همیشه هم بد نیست! گاهی تورو گره میزنه با ۱۰۴۳ سال پیش!!!!!
خسروپرویز 38 سال (بهرام چوبین) (خسرو و شیرین) شیرویه 7 ماه اردشیر شیروی یک سال فرآیین 50 روز بوراندخت 6 ماه آزرمدخت 4 ماه فرخزاد یک ماه یزدگرد شهریار بیست سال
پایان کجاست؟ میتوان گمان کرد تجلی پایان در نقطهی آغاز است؛ وقتی راه را یک دور کامل زدهای و برگشتهای سر خط، وقتی سفر را پیمودهای و حالا مبدا شده مقصدت. اما راه را اگر پیموده باشی، پاشنه ساییده باشی و مسیر ناهموار را هموار کرده باشی، مبدا دیگر در نظرت آن منظرهی قاطع و آشنا نیست؛ بلکه معلق است و بلاتکلیف و و همچون خودت در جستوجوی پایان.
پس پایان خوش دقیقا چیست؟ پایان خوش بیپایانیست؛ تکرار مکرر در کرانههای زمان، زاییدن و آفریدن در گردش جاودان تاریخ. پایان خوش را نه در مختصات مکان و زمان، بلکه در تعلیقی مطلق میتوان فهمید؛ آن لحظهی شهود که در مییابی راه اگر راه باشد، پایان ندارد.
آخر خوش شاهنامه تعلیق ابدی پایان است؛ گردشی جاودان در گردباد زمان که میکوبد و میسازد، نقطهی آغازی که هربار از نو زاده میشود.