Der Traum vom ewigen Leben als Fabel. Ein Fuchs schafft es seinen Tod zu bannen, doch seine Frau und die Füchse um ihn herum sterben. Er bleibt einsam zurück und lernt den Tod als Befreiung kennen.
بعضی کتابهای خردسال بیش از خیلی از کتابهای ديگه قدرت این رو دارن که به عمیقترین قسمتهای روحم نفوذ کنن و توی عمیقترین قسمتهای قلبم خودشون رو جا کنن.
رفته بودم دی و نشستم چند تا کتاب کودک خوندم و این رو از همه بیشتر دوست داشتم. خیلی دوست داشتم. دربارهی مواجهه با مرگه. نزده بود برای چه گروه سنیه، اما برای من که مناسب بود:)) از تصویرگری گرفته تا روایت همه رو پسندیدم. خلاقانه بود. یکمم یاد «مرگ در میزند» وودی آلن افتادم، هر چند که داستان «مرگ بالای درخت سیب» اصلاً کمدی نیست. لعنتی اسمشم قشنگه. بخونید. . .
یه تعدادیش رو هم گودریدز نداشت: -«نخودی و سفر معرکهاش» از دیوید کالی، ۲ ستاره (کارهای دیگهش رو بیشتر دوست داشتم). -«چطور شروع میشود» از سیلوانا هاوانا، ۳ ستاره. -«من یک نخودفرنگی متفاوتم» از اریک باتو، ۱ ستاره.
بهنظرم تصویرگریش اصلا مناسب کودکان نیست. به عنوان بزرگسال از خوندنش لذت بردم ولی این کتاب رو به بچهها توصیه نمیکنم چون به نظرم نه تنها مسیله درگیری با مرگ رو آسون نمیکنه بلکه خود زندگی رو هم برای بچه به یک مسئله تبدیل میکنه.
من همیشه گفتم که طوطی کتاب جذاب با ایده های خلاقانه دارد اما وقتی حرف از مرگ می شود من تنم مور مور می شود و این کتاب را به کسانی که کلمه ی مرگ را که می شنود تنشان مور مور می شود اصلا پیشنهاد نمی کنم چون تنها چیزی که ازش صحبت شده مرگ است اما کسانی که مشکلی با مرگ و کلمه اش ندارند شاید برایشان کتاب قشنگی بیاید اما از نظر من همچین کسی وجود ندارد یا حداقل من نمی شناسم 🙂 خب بهتر🤩🙂😐
«مرگ» از کلمات و مفاهیمی است که اغلب ما دوست نداریم حتی اسمش را بشنویم اما به این معنی است که نخواهیم مرد؟ یا مرگ وجود ندارد؟ اصلاً چطور باید از مرگ حرف زد یا با چه نگاهی باید به آن نگاه کرد؟ برخی از کتابهای کودک برای چنین مسائلی طراحی میشوند. یعنی داستان آنها در نهایت تلاش میکند مفهومی را سادهتر کند یا بچهها بتوانند آن را درک کنند. این کتاب از همین دست کتابها است وخیلی خوب از پس آن برمیآید چون خیلی راحت این کتابها میتبدیل تبدیل به بیانیهای شوند که اتفاقاً بیشتر به درد آدمبزرگها میخورند اما قصه و ماجرای روباه و مرگ خودش بانمک و جالب است. یکی از مهمترین نکات کتاب این است که مرگ مسئلهای بزرگ و از جهانی آنسو نیست و آن را شبیه چیزی خودمانی و از جنس زمینی ارائه میکند.
«زندگی به مرگ نیاز دارد» اگر بخواهیم برای همیشه زنده بمانیم چه اتفاقی میافتد؟ روباه پیر مرگ خود را روی درخت طلسم شده گیر می اندازد و میخواهد برای همیشه زنده بماند اما او بعد از سالها در جنگل تنها و غریب میشود، مریض فرسوده میشود و در نهایت خودش به سراغ مرگ میرود و او را از درخت طلسم شده نجات میدهد تا خودش هم نجات پیدا کند. روبا مرگ را در آغوش می گیرد و سبک میشود.
بعد از خوندنش، اگه خانم هدشی روبهروم ننشسته بود قطعا گریه میکردم.
《انسانها همیشه به دنبال اطمیناناند؛ اما تنها اطمینان در زندگی این است که ما خواهیم مرد. این کتاب زندگی را از منظرِ این تنها اطمینان(مرگ) میبیند.》 - گیان دومنیک بوراسیو
گفته بودم که بعضی از کتابها برای والدینه نه بچهها، این هم از اونهاست. کتابی دربارهی مرگ و انسانی که ازش فرار میکنه؛ ولی بالاخره یه روزی و یه جایی مجبور میشه مرگش رو بغل کنه.