«گیسوف» مجموعهداستانی است با نه داستان کوتاه، به قلم مرتضا کربلاییلو، نویسندهای که پیش از این کتابهایی مانند «من مجردم خانم»، «زنی با چکمههای ساق بلند سبز»، «روباه و لحظههای عربی»، «مفید آقا»، «نوشیدن مه در باغ نارنج»، «جمجمهات را قرض بده، برادر» را منتشر کرده است. انتشارات نیماژ در سال ۱۳۹۴ این مجموعه داستان را که دربردراندۀ این نه داستان است، منتشر کرده است: «داوود»، «مسیح»، «گیسوف»، «بنچاق تارکفسکی»، «برفگینه»، «صفرا»، «تزکیه»، «باد شهریار» و «دو شبح».
مرتضی کربلاییلو، نویسنده متولد ۱۳۵۶. در داستانهایش، هنرمندانه و ظریف، موقعیتی به ظاهر عادی را موشکافانه تصویر میکند تا رعبآور و خاص بودن آنچه بارها و بارها از کنارش گذر شده است طی کشفی دلهرهآور عیان شود. کتاب من مجردم، خانم در بیست و دومین دورۀ کتاب سال شایستۀ تشویق شناخته شد.
نمی شود داستانی از کربلایی لو بخوانی و بر شش دانگ بودن نویسنده صحه نگذاری. کلمات، جمله ها، ورود به صحنه و خروج از آن. همه و همه نشان از یک نویسنده توانا و کاربلد دارد. کسی که هیجان زده نمی نویسند اما می تواند ما را هیجان زده بکند. فضاهای گوناگون را می شناسد و کنار هم می آورد. اما دست انداختن او به موضوعات بزرگ آن قدر زیاد است که در بسیاری از داستان ها نسبت به چینش عناصر احساس نامطمئنی به انسان دست می دهد. انگار تمهیدات نویسنده برای نمایش آن سخن بزرگ کافی نبوده و هرچه داستان پیش تر می رود، تنگنای آن برای پرداختن به موضوع منتخب بیشتر نمایان می شود. توری انداخته شده که در خورد ماهی غول پیکر هدف نیست. یا تور پاره شده و مقصود فرار کرده. آخر سر دست ما خالی می ماند. مثلا «صفرا» همین طوری است. بزرگی ایده معلوم است ولی عناصر خوب جایشان را پیدا نکرده اند تا در نقطه اساسی، آن آهوی تیزچنگ را شکار کنند. مخاطب حرص می خورد که چرا حق چنین ایده ای خوب ادا نشده است. اما در داستانی چون داود، همه چیز سر جای خودش می نشیند. هم موضموع عالی است. هم سوژه بکر است. هم فضای تبریز به بهترین نحوی ساخت هشده. هم شخصیت پردازی بی نقص است. همه این ها کمک می کند تا پیرنگ قدرتمندی شکل بگیرد برای حمل بار سنگین مضمون داستان. باری که شانه های این داستان کوتاه به راحتی جابجایش می کنند. داستان نرم پیش می رود و سکته و تنشی در آن پیش نمی آید. همه چیز سر جایش هست و تازه بعد از دور اول، باید نشست و عمیق به جزءجزء داستان فکر کرد. اگر کربلایی لو تمام «گیسوف» را با دقتی همانند داستان داوود می نوشت، ما با یک اثر بی نقص روبرو بودیم که هر آن ممکن بود مچ ما را بگیرد و چشم ما را به شگفتی تازه ای باز کند. حالا هم البته این کار را می کند، اما چندان موفق نیست و از دستش در می رویم. جز همان نثر روان و زیبا که هیچ گاه قوت خویش را از دست نمی دهد.
کربلاییلو تنها یک اشکال دارد و آن این که کوتاه میپرد. داستانهایش (خاصه داستانهای کوتاهش) واقعا خوبند. زبان درست و درمان و در خدمت داستان، توان تصویرسازی و حسانگیزی قوی، لحن و بیان دوستداشتنی و خلق لحظههای خوشایند ادبی، همه، را دارد. در پیدا کردن موضوع و سوژه هم قوی است و، خلاف بسیاری، دائم در فضاهای تکراری «زندگی شهری» و «رابطه» نمیچرخد. داستانهایش فکر و ایده دارند و میتوانند ذهن آدم را مشغول کنند. زندگی هم کرده و آن چه که مینویسد را خوب میشناسد. همه اینها حسن است. اما یک جای کارش میلنگد و به نظر من این لنگش مهم این است که زود رضایت میدهد. انگار جسارتش در پا ورا گذاشتن از چارچوب معمول داستان کوتاه جاافتاده ایرانی (مثلا گلشیریوار) کم است. دورخیز خوبی میکند و تا لبه صخرهای که بعدش یا سقوط و پرش بلند میرود، اما در آستانه این آخرین گام متوقف میشود. داستانهاش انگار نیاز به جادویی دارند که از اعمالش میترسد. و چه قدر هم حیف. کاش آدمهاش کمی جسورتر بودند. کاش تلاش میکرد شگفتی بسازد. کاش بلندتر میپرید.
جز داستان نخست که ایدهای جذاب با پرداختی قابل قبول داشت باقی داستانهایی که من خواندم ایدههای ناقص بودند با رودهدرازیهای حوصلهسربر از توصیف نحوه ورود و خروج یک زوج جوان به کافه با تمام جزئیات تا بعضا توصیفات ناقص برخی اماکن و صحنهها مهم.
البته این تازه ابتدای ماجراست؛ باید پایانبندیها را ببینی تا متوجه شوی با چه افتضاحی روبروی هستیم! داستان بیمحابا یکهو تمام میشود و تو فکر میکنی که چه؟ نه که فکری بشوی، نه! اصلا از خودت میپرسی حالا باید به چه فکر کنم؟
من از داستان کوتاه فارسی پیش از این ناامید بودم، حالا احساس یأس بیشتری میکنم وقتی یکی از به اصطلاح بهترین داستانکوتاه نویسان فارسی را اینطور جلوی خودم دست و پا بسته میبینم؛ باید بروم کمی کارور بخوانم بشورد ببرد...
مجموعه داستان است سه تایش اشاره به پیامبرانی دارد و مکان دو داستان اول تبریزاست . درداستان اول " داود" ، مشخصا" قهرمان داستان مرحوم اسفندیارقره باغی خواننده اپرا و سرود است .بعضی داستانها در محیط حوزه علمیه و طلبگی است که به نظرم بهتر و متفاوت بودند، شاید به علت سوژه ی متفاوت آنها . دربعضی جاها توصیفات خوب وقوی دارد. داستان " گیسوف " رادوست نداشتم . به هرحال داستانها ارزش یکسانی برای من نداشتند .شاید نویسنده آذری زبان باشد که درآن صورت مساله ترجمه ذهنی هم اضافه می شود .