Tadeusz Rozewicz is one of the great writers of our time, internationally celebrated as a poet, dramatist, and prose-writer. He gained his reputation as the most important poet to emerge after the war with his first volume, Anxiety, which heralded a new harsh and stark poetic, an "anti-poetry" born of war-time experiences. With a succession of very controversial plays, Rozewicz has established himself as one of the most important and popular living Polish dramatists. His plays have been widely performed on stage, radio and television.
In fact, Rozewicz is more concerned with Kafka's inmost fears than with the reality of his life. The Trap dramatizes anxieties and nightmares of the artist Franz, as he himself experiences them in relation to his father, his friend, and his fiancee. And despite his attempts to escape the many threats of confinement - existential, societal, and historical - assailing from all sides, the traps are too cunning for Franz (From the introduction by Daniel Gerould)
In fact, Rozewicz is more concerned with Kafka's inmost fears than with the reality of his life. The Trap dramatizes anxieties and nightmares of the artist Franz, as he himself experiences them in relation to his father, his friend, and his fiancee. And despite his attempts to escape the many threats of confinement - existential, societal, and historical - assailing from all sides, the traps are too cunning for Franz (From the introduction by Daniel Gerould)
Tadeusz Różewicz - poet, playwright, and novelist, was one of Poland's most versatile and pre-eminent modern writers.
Remarkable for his simultaneous mastery of poetry, prose, and drama, he was nominated for the Nobel Prize for Literature. Tadeusz Różewicz has been translated into over forty languages. The most recent English-language volumes, recycling (2001), New Poems (2007) and Sobbing Superpower (2011), were finalists for the 2003 Popescu Prize (UK), the 2008 National Book Critics Award (USA) and the 2012 Griffin Prize (Canada) respectively. In 2007 he was awarded the European Prize for Literature.
Mother Departs (Matka odchodzi, 1999), exploring the life of his mother Stefania, is perhaps his most personal work. It won the Nike Prize in 2000, Poland’s most prestigious literary award. He lived in the city of Wrocław, Poland.
Różewicz studied art history at the Jagiellonian University in Kraków, but he has been associated with Silesia since the late 1940s and lived in Wrocław for thirty years. His work has been translated into many languages including English (his work is championed in the UK by the poet and critic, Tom Paulin, and the Nobel Laureate, Seamus Heaney), French, German, Serbian, Serbo-Croatian, Swedish, Danish and Finnish and he has received Polish state prizes and foreign awards. He is well-known in many countries as an excellent poet of the highest moral authority. Różewicz is a precursor of the avant-garde in poetry and drama, an innovator firmly rooted in the unceasing re-creation of the Romantic tradition, though always with a teasing ironic distance. He is a grand solitary, convinced of an artistic mission that he regards as a state of internal concentration, alertness, and ethical sensitivity.
یکی از بهترین نمایشنامهها، و اتفاقاً آخرین نمایشنامهی همخوانیمون هم بود.
محور اصلی این اثر، زندگی و بحرانهای وجودی فرانتس کافکاست؛ بحرانهایی برخاسته از ترسها، تردیدها و کشمکشهای درونیاش—بهویژه در زمینهی خانواده، جامعه و روابط عاطفی. شاید همین تمرکز بر لایههای درونی و ذهنی کافکاست که باعث میشود این اثر را نه یک زندگینامهی معمولی، بلکه روایتی ذهنی و چندلایه از «زیستن کافکا» بدانیم.
نمایشنامه تکههایی از زندگی و خاطرات دوران کودکی او را روایت میکند، بهخصوص تقابل پرتنش او با پدر سختگیر و سنتیاش. اگر کتاب «نامه به پدر» را خوانده باشید، بهخوبی درمییابید که کافکا تا چه اندازه قربانی پدرسالاری و اقتدارگرایی پدرش بوده؛ پدری که بیرحمانه مانع خلاقیت و استقلال فکری فرزندانش میشود—و شاید حتی به آن افتخار هم میکند.
نمایشنامه سرشار از دیالوگهای تأملبرانگیز در حوزهی فلسفه، ادبیات، و گاه روانکاوی است؛ دیالوگهایی که نهفقط به فهم کافکا، بلکه به فهم خود ما از رنج انسان مدرن کمک میکنند.
نمایشنامهای سورئال درباره زندگی خصوصی کافکا. رژهویچ بسیار تحت تاثیر کافکا بوده و کافکا “ چون موش کوری، یک عمر در اعماق اندیشههای او دالانهای بسیاری حفر کرده است. “ او میخواهد با نوشتن از کافکا، او را از سرش بیرون کند:
« بعد از پنجاه سال نوشتن شعر و نمایشنامه، دریافتهام که تلاش برای روشنکردن ‘ رمز و راز فرانتس کافکا ’ تا چه حد کاری بیهوده است. تنها عمل قابل توجیه برای من این بوده که کوشیدهام همه توان خود را برای هرچه بهتر نوشتن بهکار گیرم. این واقعیت که میبایست خودم را توجیه کنم، بیتردید شهادتدهنده شکست اجتنابناپذیر آن چیزهایی است که به آنها ‘ شعر ‘ و یا ‘ آثار ادبی زیبا و هنری ‘ میگویند. این اثر، بیانگر خداحافظی من با کافکاست. حالا من ۶۹ سالهام و زمان گفتن خداحافظی دارد نزدیک میشود.
... درباره او باید با احتیاط عمل کرد؛ او میتواند همهچیز را ببلعد و نابود کند...»
با قطعه شعری بلند به آلمانی آغاز میشود که اگرچه تمثیلی و پر رمز وراز است، اما قرار است دری باشد برای ورود به جهان نمایش. شعری تکهتکه و نامنسجم که انگار تصویر دقیقی است از ذهنیتی که آن را نوشته. تکهتکهبودن شعر و قطعشدن مدامش برآمده از ذهنیتی است که در آستانه مرگ قرار دارد، ذهنیتی آشفته که مدام از چیزی به چیز دیگر پرش میکند و گذشتهاش را به یاد میآورد و میداند که کمی بعد برای همیشه خاموش خواهد شد.
قبل خواندن این کتاب باید «نامه به پدر» کافکا را خواند. اگر بقیه نامههای کافکا هم خوانده شود که عالی است.
چیبگم والا. اینجور مواقع نمیشه فهمید گردن ترجمهست این دیالوگها یا از نویسنده اما دلیل اینکه این نوشته رو خوندم بیشتر بابت یکی دیگه از نمایشنامههای این نویسنده < پیرمرد مضحک > بود چون از اون نمایشنامه بسیار لذت بردم. این نمایشنامه واقعا جالب نیست. از هدف نویسنده پروراندن زندگی شخصی کافکا در این نمایشنامه آگاهم. ولی دیالوگها خیلی ضعیف بیان شده، خیلی بد و خیلی تصنعی تا جایی که بعدهای شخصیت رو از بین برده و تیپ ساخته. جالب نبود من دوسش نداشتم.
فرانتس (در نور کم، رو به صندلی خالی): «پدر! تو فکر میکنی من اگر ننویسم، هنوز وجود دارم؟ یا من فقط زمانی وجود دارم که مشغول نابود کردن اون چیزی باشم که خودم نوشتهام؟» ...... انسان، آنگونه که تجربه زیستن نشان میدهد، از پیش انتخاب نکرده که باشد. هیچکس پیش از تولد، حق گزینش نداشته؛ بااینحال، هر یک از ما ناگزیر است معنایی برای بودن خویش بیابد یا بسازد.
در نمایشنامه دام، این وضعیت یک گام فراتر میرود. فرانتس نهتنها با جهان درگیر ست، بلکه عمیقاً در درون خویش سقوط کرده؛ انگار در چاهی فروافتاده باشد که دیوارههای آن از خاطره، زخم، و صداهای دیگران ساخته شده است. و پدر، مادر، معلم، جامعه، و حتی معشوق، هریک سهمی در ساختن این درون پرآشوب دارند. فرانتس، برخلاف شخصیتهای کلاسیک که با بحرانهایی بیرونی مواجهاند، دشمنی بیرون از خود ندارد. آنچه او را درون ذهنش به اسارت گرفته، خودآگاهی است؛ بحرانی که در آن سوژه نه میتواند از خویشتن بگریزد، نه میتواند به آن پناه ببرد. او در دامی زیست میکند که از واژه، حافظه و نگاه دیگران ساخته شده است. در ظاهر، نوشتن برای فرانتس راهیست برای تابآوردن. او مینویسد تا از اضطرابها، فشارها و خاطرهها فاصله بگیرد. اما هر واژه که نوشته میشود، خود بدل به حلقهای از زنجیر جدیدی میگردد. هر تلاش برای رهایی، بازتولید همان دام است؛ کلماتی که بهجای گشودن درها، دیوارهایی تازه میسازند. نوشتن برای فرانتس، شبیه همان تلاشیست که عنکبوت از طریق آن تار میتند، اما در نهایت خود نیز در آن گیر میافتد.
تادئوش رژویچ در این اثر، «دام» را صرفاً به عنوان یک استعاره روانشناختی بهکار نمیبرد، بلکه آن را به نمادی هستیشناختی بدل میکند: کنشهایی چون نوشتن، اندیشیدن، یا حتی بودن، در اینجا نه ابزارهایی برای رهایی، بلکه نشانههایی از اسارتاند. نمایشنامه دام نهفقط روان انسان را عریان میکند، بلکه ادراک ما از هستی، آگاهی و حتی هنر را نیز زیر سؤال میبرد. در نهایت، شاید آنچه ما زندگی مینامیم، چیزی جز دامی ناپیدا نباشد؛ دامی که هر روز، با هر فکر و هر کلمه، عمیقتر در آن فرو میرویم. ............. پایان همخوانی با دوستان لطیفتر از برگ گل و الهامبخشتر از خیال♡♡♡♡♡♡