Italo Calvino was born in Cuba and grew up in Italy. He was a journalist and writer of short stories and novels. His best known works include the Our Ancestors trilogy (1952-1959), the Cosmicomics collection of short stories (1965), and the novels Invisible Cities (1972) and If On a Winter's Night a Traveler (1979).
His style is not easy to classify; much of his writing has an air reminiscent to that of fantastical fairy tales (Our Ancestors, Cosmicomics), although sometimes his writing is more "realistic" and in the scenic mode of observation (Difficult Loves, for example). Some of his writing has been called postmodern, reflecting on literature and the act of reading, while some has been labeled magical realist, others fables, others simply "modern". He wrote: "My working method has more often than not involved the subtraction of weight. I have tried to remove weight, sometimes from people, sometimes from heavenly bodies, sometimes from cities; above all I have tried to remove weight from the structure of stories and from language."
روم به دیوار! این کتاب را بنده به گودریدز افزودم که ای کاش این کار را نمیکردم. این کتاب الکترونیکی را فقط در نرم افزار کتابراه میتوانید بخوانید. مجموعهای است از داستان های کالوینو که یک نفر به نام م. تبریزی جمع کرده از کتابهای مختلف یا حتی از تک داستانهایی که گویا در اینترنت یافته و در کمال تعجب دیدم یکیش ترجمه رفیق مرحوم بنده علی شاه علی بود که خیلی به کارهای کالوینو تعلق خاطر داشت. اگرچه ترجمه ها اکثرا ضعیف بود اما جادوی همیشگی قلم کالوینو باز هم شما را غافلگیر و مجذوب خواهد کرد. همان نویسنده شعبدهباز که «بارون درخت نشین» و «شوالیه ناموجود» را نوشته در این داستانها شما را وارد جهان پست مدرن میکند. جایی که باید در همه چیز شک کنید و البته لبخند بزنید چون جان مایه این جهان طنز است.
از تو ي آن خيابان به آن جا رفتن ، فقط گذر از تاريكي به نور نبود:كل ِ دنيا عو ض مي شد.بيرون همه چيز بي شكل، نامطمئن و پراكنده بود، و اين جا پر بود از اشكال سخت، از احجامي كه سطوح كلفت، وزين و رنگي داشتند، رنگ سرخ همبرگر كه روي پيشخوان برش مي خورد،رنگ سبز ژاكت هاي تيرولي پيشخدمت ها و رنگ طلايي آبجو. من كه خودم را عادت داده بودم به رهگذرها طوري نگاه كنم كه انگار سايه هاي بي چهره هستند و خودم را هم يك سايه ي بي چهره فرض مي كردم، متوجه آبجو فروشي پر از آدم مي شدم، يك دفعه كشف مي كردم كه اين جا جنگلي از صورت هاي مذكر و مؤنث است، مثل ميوه هاي خوش آب و رنگ هستند، هر كدام با بقيه فرق دارد و همه هم غريبه اند. اول اميدوار بودم كه همچنان حضور شبح وارم را حفظ كنم ، اما بعد مي فهميدم كه من هم مثل بقيه شده ام، يك شكل كه حتا آينه هم آن را مو به مو منعكس مي كند، حتا ته ريشي را هم كه از صبح تا به حال در آمده، نشا ن مي دهد و گريزي هم ازش نيست؛ حتا دودي كه از سيگارهاي روشن بلند مي شد و كنار سقف ابري راتشكيل مي داد، يك چيزي بود با شكل و ضخامت خودش و در واقعيتِ ديگر چيزها تغييري نميداد.
داستانها از کتابهای مختلف و مترجمهای مختلفند، برای همین سبک و سیاق و کیفیت داستانها و ترجمه هم خیلی متفاوتند. گاه یک داستان در مجموعه با دو ترجمه مختلف تکرار شده و مترجمها عنوان متفاوتی برای آن برگزیدهاند(مثلا فلاش و بارقه، قلمرو دزدان و دزدیدن و دزدیدهشدن)